خواهر ناتنی (۱)

1402/11/27

سلام بر دوستان
اسمم امیر هستش ۲۶ سالمه قدم ۱۷۴ هیکلم بد نیست اندازه کیرم ۱۸ سانته.
بابام دوتا زن داشت به قول مادرم دو سال بعد از ازدواج بابام رفت یک زن دیگه گرفت ولی مادرم چند سال بعد متوجه شد.
ما دوتا برادر هستیم من و برادر بزرگتر.
بابام از اون زنش دوتا دختر و یک پسر داره دختر بزرگتر اسمش ملیکا همون خواهر ناتنی من که ملیکا ۲۵ سالشه ما توی یک خونه دو طبقه زندگی میکنیم من و مادرم داداشم پایین اون زن بابا و دوتا دخترش پسرش بالا.
قبلاً جدا بودیم بابام آنقدر به مادرم اصرار کرد که قبول کرد بیان پیش ما.
خلاصه چند سالی گذشت ما هم بزرگ شدیم کم کم با همدیگه آشنا شدیم رفت و آمد بود بابام خیلی خوشحال بود.
بزارید از ملیکا بگم یک دختر سفید لاغر با سینه های ۷۵ وکون زیبا ماجرای من و ملیکا موقع درس شروع شد هرجا ملیکا تو درس مشکل داشت میومد من کمکش میکردم ملیکا همیشه با یک لباس راحتی میومد پیشمون و خیلی کمک مادرم میکرد چون ما خواهر نداشتیم.
یک روز تازه از بیرون آمدم خونه دیدم زن بابام نشسته پیش مادرم پایین دارن صحبت می کنند سلام کردم بین حرفاشون متوجه شدم ملیکا مریضه و تازه از دکتر آوردنش گفتم میشه برم بالا سری بهش بزنم ؟ زن بابا گفت برو عزیزم راحت باش از پله ها رفتم بالا در باز کردم دیدم ملیکا رو تخت خوابیده آمدم بیام بیرون دیدم گفت بله برگشتم تو اتاق تا منو دید گفت امیر تو هستی فکر کردم داداشم محسن.
آخه محسن برادر ناتنی من بود داداش کوچیکه ملیکا گفتم فهمیدم حالت خوب نیست آمدم بهت سری بزنم گفت بیا پیشم رفتم کنار تخت دستم گرفت گذاشت رو سینه خودش البته نه جای که ممه هاش بودن بالاتر چشماش بست.
بهش گفتم خوبی خیلی آروم گفت آره خوبم دستش شل شد آروم دستم با دست خودش رفت رو ممه هاش برای اولین بار بود دستم به ممه های ملیکا می‌خورد سوتین نبسته بود نرمی ممه هاش حس میکردم دوست نداشتم دستم بردارم.
صدای در اومد دستم زود برداشت گذاشتم رو پیشونیش یعنی دارم دمای بدنش میگیرم دیدم مادرم و زن بابا آمدن داخل منم با انگشت اشاره گرفتم سمت بینیم گفتم اوسسسسسس خوابیده پتو کشیدم روش زن بابام هی قربون صدقم می‌رفت مادرم می‌گفت مرسی عزیزم.
خیلی آروم گفتم بریم بیرون خوابیده دوباره ملیکا صدا کرد امیر بمون پیشم داداش نرو زن بابام گفت پیشن پیشش آخه محسن خیلی اذیتش میکنه.
گفتم چشم شما برید بیرون.
منم نشستم پیشش متوجه نشدم چطوری خوابم برد بعد بابام و مادرم و زن بابا دیدم بالا سرم هستند.
گفت خوابت برد انگاری تو هم خسته ای مرسی پسر گلم گفتم خواهرمه تشکر برای چیه رفتم مغازه کلی آب میوه و شیر سبزیجات تازه خریدم آوردم براش دادم به مادرم براش سوپ کرد و کلی وسیله آمدم دیدم بیداره کمی تب داشت.
همه چیز از اونجا شروع شد براش سوپ آوردم بهش دادم خورد بعد تشت آب یخ آوردم نشست رو تخت پاچه شلوار ملیکا رو زدم بالا وای چه پاهای سفیدی پاهاش گذاشتم تو آب و پاشور میکردم زن بابا گفت مرسی عزیزم که مراقب خواهرتی منم بهش میگفتم وظیفه هستش و همینجوری پاهای سفیدش ماساژ میدادم ملیکا دستش رو سرم بود.
زن بابام با محسن و رویا خواهر کوچکتر ملیکا رفتن بازار ملیکا رو تخت دراز کشید بود گفت داداشی بدنم درد میکنه گفتم مشکلی نیست نشستم از پایین پاهاش ماساژ دادم تا نزدیک کونش شدم کونش رد کردم از بالای کون ملیکا شروع کردم به ماساژ دادم همش میگفت جون بیشتر فشار بده منم بیشتر فشار میدادم بهش گفتم میخوای روغن بیارم کمرتو چرب کنم گفت زحمتی نیست برات گفتم نه گفت کابینت بالا روغن زیتون هست رفتم آوردم براش لباس زدم بالا وای چه کمر سفیدی و شروع کردم به چرب کردن تا دستم رفت از زیر لباس تا کتف ها و بازو ها کیرم بلند شده بود.
گفتم بسه ممکنه مامانت بیاد گفت باشه منم رفتم پایین تو اتاق خودم به یاد بدنش یک جق توپ زدم آروم شدم.
این چند روز گذشت ما دوتایی پیش همدیگه بودیم امین داداش بزرگترم اصلأ ملیکا و داداش و خواهرش و حتی زن بابام تحویل نمی‌گرفت برای همین ملیکا وقتی میومد پیشمون معذب بود بیشتر یا من میرفتم بالا یا دوتایمون میرفتیم بیرون .
بیشتر با همدیگه گرم و صمیمی شدیم شروع کردم توی تلگرام براش انواع کلیپ های مختلف میفرستادم از کلیپ خنده دار تا کم کم به رقص زن های با لباس های لخت یک روز چند تا کلیپ از اینستاگرام دانلود کردم براش فرستادم توی یکی از کلیپ ها یک زنی به شکم خوابیده بود هیچی تنش نبود داشت ماساژ حسابی میداد کلیپ ریپلای کرد و زیرش نوشت امیر عاشق اینم یکی اینجوری ماساژم بده گفتم من هستم ولی همیشه خونه شلوغه گفت یک وقت که کسی خونه نبود گفتم باشه اون روز فکرم همه جا درگیر شد که چیکار کنم بتونم ملیکا رو لخت کنم ماساژ بدم شاید ترتیبشو دادم هرچند ظاهراً خودش هم میخواست.
چند روز گذشت منم دائم براش انواع کلیپ های نیمه سکسی و مخصوصاً ماساژ زن های لخت رو براش می‌فرستادم.
یک روز بهم پیام داد امیر امروز مامان و بابا و باقی میخوان برن خونه داییم شام دعوت هستند بهشون گفتم من نمیام فردا امتحان دارم تو شب وقت داری بیایی درسم بدی ؟
گفتم بله وقت دارم از خوشحالی که امشب میتونم ترتیب ملیکا رو بدم نمیدونستم چیکار کنم.
وقت هم نمی‌گذشت پیام داد درب راه پله رو ببند از در خونه خودتون برو بیرون من در کوچیکه رو باز میکنم بیا بالا که مامانت شک نکنه گفتم اوکی پیام داد گفت بیا دیدم مامانم حمامه در حمام بهش گفتم من میرن بیرون بعد میام امین داداشم سر کار بود همون کاری که ملیکا گفت انجام دادم رفتم بالا تقریباً ساعت ۶ بود رفتم داخل آرایش کرده بود با یک لباس نیم تنه گفت در پشت سرت قفل کن منم سریع قفل کردم.
گفت بیا تو اتاق خوابم رفتم کتاباش و همه چیز وسط اتاق خواب بودن گفتم خب سوال درسی داشتی گفت آره از داخل کیفش یک روغن ماساژ درآورد گفت بیا با این درسم بده گفتم عجب باشه دراز بکش دیدم با لباس رو به شکم رو تخت خوابید.
از تو گوشی همون کلیپ که ریپلای کرد بهش نشون دادم گفتم اینجوری ؟
گفت بله نگاه کردم گفتم پدرسگ اینکه لخته من کجاتو روغن بزنم ؟
گفت حال ندارم خودت لباس منو دربیار نشستم پشتش دست گذاشتم لباس نیم تنه رو زدم بالا با کمک خودش درآوردم بدن سفیدش درآمد دستی کشیدم رو کمرش همینجوری دستم گذاشتم شرت و شلوار با هم کشیدم پایین گفت نه دیونه شرت درنیار خجالت میکشم گفت شرتت هم چرب میشه روغن ماساژ ریختم از پایین پاهاش شروع کردم به مالیدن ولی نگاهم همش به کونش بود سفید و نه بزرگ بود نه کوچیک همینجوری که میومدم بالا سمت ساعد پاهاش برگشت گفت نمیخوای لباس هاتو دربیاری چرب میشن ها گفتم باشه منم لخت شدم ولی شرتم در نیوردم کیرم جولان میداد آمدم بالا بالاتر تا رسیدم به کونش اونم چرب کردم داشتم نگاه میکردم لای کونش باز کردم دیدم چقدر سفید و بی مو اونم هیچی نگفت همینجوری عجله عجله از پایین کمرش آمدم تا بالای کمر و کتف و شانه ها کیرمو رسوندم به کونش با کیر شق کرده نشستم رو کونش شرتم زدم کنار کیرمو مالیدم لای کونش گفت آقا هنوز ماساژ تمام نشده ها گفتم کل بدنتو ماساژ دادم گفت نه قربونت بلند شو منم بلند شدم دیدم برعکس شد دستاش گذاشت رو سینه هاش گفت این طرف بدنم مونده وای چه بدنی چقدر سفید گفتم چشم دوباره از پایین پاهاش شروع کردم به ماساژ دادن دیدم میخنده گفتم به چی میخندی ؟ گفت سالارت آمده شده نگاهی به کیرم کردم بهش گفتم بله میخواست حمله کنه نزاشتی گفت ماساژ کامل کن دستمزدت هم چشم وسط پاهاش نشستم پاش باز کرد خط کسش درآمد گوشیش زنگ خورد بهم گفت حرف نزن مامانمه همینجوری که داشت باهاش حرف میزد من دارم درس میخونم منم خندیدم گرفت و ماساژ میدادم گوشی رو گوشش بود یک دستش رو رو سینش بود اون یکی سینه رو دیدم وای سفید با نوک صورتی چقدر ناز بود نا خودآگاه دستم رفت برای سینه شو بگیرم یک دفعه گفت هییییییی دستم کشیدم عقب با اون دستش گذاشت رو دوتا سینه خندم گرفت مثل اینکه مادرش گفت چی شده ؟ بهش گفت هیچ پام خورد لیوان آب چپ کردم خدا حافظی کرد و قطع کرد گفت بیشعور اصلأ حواسم نبود گفتم کی میان گفت خونه دایی هستیم آخر شب هم میریم پارک بعد میایم گفتم خوبه منم حشری روغن ماساژ میریختم روی رون های پاهاش و ماساژ میدادم بعد ریختم روی کوسش و ماساژ دادن چشماش بست یکم با کسش بازی کردم آمدم دور سینه هاش گفت امیر لطفاً با جلوم بازی کن تا آبم بیاد گفتم چشم ولی اول بزار سینه هاتو ببینم یکم چربشون بکنم گفت باشه به زور دستش برداشتم واقعا سینه های نرم خوشگلی داشت و منم مثل ندیده ها میخوردم و اونم آه ناله میکرد گفت بسه لطفاً کسمو بخور ولی انگشت نزاری داخل هنوز دخترم گفتم چشم رفتم پاهاش باز کردم شروع کردم به زبون زدن کس ملیکا اونم همینجوری آه میکشید و منم براش خوردم یک دفعه صداش آمد وای وای وای کس و کونش بالا و پایین کردم و آبش آمد نگاه کرد و خندید گفتم نوبت منه گفت باشه پاهاش جفت کرد گفت بیا گفتم نه لاپایی نمیخوام گفت احمق من دخترم گفتم از پشت گفت درد داره کیرتم اندازه کیر اسب گفتم آروم میکنم.
شرتم کامل درآوردم پشتش کرد روغن ماساژ ریختم در کونش با انگشت خوب چرب کردم براش رو کیرم ریختم انگشتم کردم تو کونش دیدم میگه به خدا دردم میاد بهش گفتم فقط انگشتمه گفت زود باش کلی با کونش بازی کردم به زور کلی چرب کردن و غیره و به زور دوتا انگشتی میکردم داخلش و تاب میدادم و اونم هی میگفت اوییییی انگشتم درآوردم دوباره روغن ریختم تو کونش و رو کیرم سرش گذاشتم داخلش خودشو جمع کرد کونش کج کرد گفت آفرین امیر دارم میمیرم از درد درش بیار گفتم من چیکار کنم منم دوست دارم بزارم داخلت گفت امشب لاپایی تمام کن بهت قول میدم دفعه دیگه از کون بهت بدم گفتم باشه عزیزم فقط یکم تحمل کن لطفاً دیدم هرچی زور میزنم میره داخل ولی اون بیشتر اذیت میشد فایده نداشت تقریباً یک سوم کیرم رفته بود داخلش هی میگفت تر خدا بسه امیر دارم میمیرم منم هر کاری کردم اینجوری آبم بیاد نشد بهش گفتم قول میدی دفعه دیگه از پشت بدی گفت آره الان تمامش کنه منم درش آوردم دستش گذاشت رو کونش گفت امشب لاپایی تمام کن بهت قول میدم دفعه دیگه قبل از اینکه بیایی خودم کونمو جر بدم دیگه اذیت نشی گفتم باشه منم بهش گفتم رو به کمر بخواب حداقل لاپایی از جلو بزنم گفت باشه خوابید دیدم واقعا اذیته بهش گفتم ملیکا الان از پشت ندادی بعد چطوری میخوای بدی گفت قبل از اینکه بیایی با یک چیزی کونمو گشاد میکنم.
گفتم باشه دستمال آوردم گذاشتم رو تخت لا پاهاش که آبم اومد نریزه رو تخت کیرمو گذاشتم لای پاهاش خوابیدم تو بغلش و شروع کردم به تلمبه زدن و خوابیدم تو بغلش و از همدیگه لب می‌گرفتیم چند دقیقه ای زدم آبم اومد ریختم لای پاهاش بلند شدم خودمو تمیز کردم ولی اون گفت بزار خودم بلند میشم فقط دستمال کاغذی ها رو ببر بنداز بیرون چون هر جا بندازی مامان میبینه گفتم باشه تقریباً ساعت ۹ شب بود رفتم خونه تا نصف شب که بابام و زن بابا آمدن من و ملیکا چت میکردم.
حالا بهم قول داده دفعه بعد از کون بهم بده ولی واقعا کون تنگی داشت.

نوشته: امیر


👍 40
👎 13
50201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

971383
2024-02-17 00:07:56 +0330 +0330

چرندیات یه مجلوق کوس ندیده بدبخت

2 ❤️

971410
2024-02-17 01:11:38 +0330 +0330

میگم تو این چند سال مریض نشده بود😅😅
شانس آوردی مریض شد وگرنه کیو میکردی،🤣🤣🤣

1 ❤️

971443
2024-02-17 03:11:33 +0330 +0330

تحریک کننده بود ولی واقعی ن

2 ❤️

971573
2024-02-18 01:11:56 +0330 +0330

خیلی قشنگ بود مرسی

1 ❤️

971576
2024-02-18 01:15:34 +0330 +0330

منتظر باش حتما بهت میده
ولی قبلش باید با چند نفر بخوابه که خوب کونش یبز بشه که واسه تو گشاد باشه

0 ❤️

971854
2024-02-20 02:39:59 +0330 +0330

ریدم تو داستانت حقی مریض

0 ❤️