خوب بد زشت (۵ و پایانی)

1402/03/09

قسمت قبل...

صبح ساعت هفت بود که با صدای مسافرانی که چادر زده بودند از خواب بیدار شدم هوا به شدت خنک شده بود رعنا هنوز خواب بود یه پتوی دیگه روش کشیدم رعنا با کمی تکون خوردن جاشو خوش کرد و دوباره خوابید. و من هم نقشه ای که واسه رعنا کشیده بودم دوباره مرور کردم و بعد چند دقیقه گوشیم که زیر بالشم بود رو برداشتم و مشغول برنامه های گوشیم شدم و قرار بود امروز هم هوا آفتابی بشه. و من یکم گرسنم بود و هم دیگه حوصله ام سر رفته بود زیپ چادر و بالا کشیدم و از چادر رفتم بیرون یه آبی به صورتم زدم و چایی که تو فلاسک تو ماشین بود برداشتم و با یه لیوان و بعد چایی رو تو لیوان ریختم یه کمی رنگش سیاه شده بود و زیاد داغ هم نبود ولی از هیچی بهتر بود با دوتا قند چایی رو خوردم و دوباره رفتم تو چادر که رعنا خواب بود یه بوس از صورتش برداشتم تو گوشش گفتم خانم خوشگله من نمیخوای بیدار شی پاشو که امروز میخوام کاری کنم که حسابی بهت خوش بگذره . از حالت چهره اش معلوم بود که بیداره و ناز میکنه دوباره گوشیم رو برداشتم رفتم توی فایلها قسمت دانلود که قبلا چند تا فیلم سوپر ذخیره کرده بودم یکی که از همه توپ تر بود رو باز کردم صدای گوشیم رو کم کردم تا صدا بیرون نره. فیلم یه مرد درشت هیکل با یه خانم بود که مرده داشت با کیر بزرگش تو کوص خانمه تلمبه میزد و زنه یه آخ و آوخ راه انداخته بود که نگو. رعنا که صدای اونارو شنید و فهمید دارم به چی نگاه میکنم تحملش تموم شد دست از لوس بازیاش برداشت خودش غلطید اومد کنارم گفت داری چکار میکنی اول صبحی؟ گفتم میخوام امروز ،روز خاطره انگیزی بشه واسمون. و بعد برگشت گفت اول روز رو با نگاه کردن به کیر و کوص میخای شروع کنی. گفتم آدم که کمی فکر میکنه به این نتیجه میرسه کل آفرینش تو این دوتا خلاصه میشه. رعنا هم خندید و چند دقیقه ای فیلم نگاه کردیم تا جایی که مرده آبشو تا آخرین قطره اش ریخت تو دهن خانمه و او هم همشو قورت داد. برگشتم به رعنا گفتم یادته آبم رو میریختم دهنت تا قطره آخرش مثل ندید مدیدها قورت میدادی و سپس بلند می شدی باهام لب میگرفتی . منم نمیتونستم بگم لبهات آب کیرم روش مونده بدم میاد چون میترسیدم بهت بگم ناراحت بشی که چرا این همه آب کیرت رو من میخورم اگه بده چرا ازم انتظار داری که آبت رو بخورم مجبورا باهات لب میدادم لب و دهنت مزه شور میداد و منم مجبور بودم مقداری از آب کیر خودم رو قورت بدم. لبخند زد و گفت آره یادش بخیر هردوتامون تا مرز جنون میرفتیم حتی به ادرار همدیگه رحم نمی کردیم؟ یادم افتاد که از شدت شهوت توی حموم دراز می‌کشیدیم و یکی یکی سر تا پامون ادرار میکردیم. یک غمی توی دلم افتاد و از خدا شاکی شدم. خلاصه بعد این حرفا رو کردم به رعنا و گفتم ای بابا چرا اینقدر زود حشری میشی؟ رعنا گفت نخیر همچنین چیزی نیست. گفتم دختر من تو رو از خودت بهتر می شناسم خوب میدونم که هر وقت هوس کیر میکنی صدات و لحنت عوض میشه حتی نفسات هم به شمارش میفته. رعنا گفت باشه حالا با اون کیر مرده ات کشتی مارو. مردیم از گشنگی. بلند شد و منم یه سیلی به باسنش زدم و دو تایی از چادر اومدیم بیرون. رعنا گفت حالا تو زودتر بلند شده بودی میرفتی دوتا نون و یه چیزی میخریدی واسه صبحانه. گفتم لازم نیست میریم بیرون میخوریم آماده شو بریم گفت باشه و رفت حاضر بشه. دیگه کم کم باید نقشم رو عملی میکردم. رعنا داشت حاضر می‌شد دیدم میخاد مانتو شو بپوشه بهش گفتم مانتو نمیخواد تو این هوای گرم. رعنا گفت زشت نباشه لباسام ؟ گفتم نه خیلیم خوشگله . یه شلوار لی یه خورده دمپا گشاد مشکی رنگ و یه پیراهن سفید زنانه که مدال قلب هم که گردنش آویزون بود و با یک روسری آبی رنگ روشن که با چشماش همرنگ بود سرش کرد و راه افتادیم رفتیم همون کافه که دیشب رفتیم واسه شام. عمدا رفتیم نزدیک ترین میز به صندوق که من طوری نشستم رو صندلی که پشتم به صندوق بود و رعنا هم روبروی من نشست. عمدا این کارو کردم تا حرکات و نگاه‌های رعنا رو زیر نظر داشته باشم. صندوقدار وقتی مارو دید فورا خودش اومد پیش ما و گفت خیلی خوش اومدید چی میل دارید ؟ گفتم واسه صبحانه چی دارید ؟ گفت نیمرو املت عسل و مربا با کره و پنیر. گفتم رعنا چی میل داری؟ گفت همون عسل و سرشیر و اگه دارید با یه لیوان شیر و من هم همونا رو ترجیح دادم و رفت بعد از کمی با یه سینی عسل و سرشیر و دو تا نون تازه و گفت شما مشغول بشید و بچه ها هم الان شیر داغ میارند خدمتتون . تو این مدت نگاش فقط صورت و تن رعنا بود و لباسای رعنا میتونست دل هرکی رو ببره و من واسه همین مانع پوشیدن مانتو شده بودم. وقتی رفت به رعنا گفتم شروع کن. اولین لقمه از نون بریدم که واقعا تازه بود هنوز داغ بود. چند لقمه ای زدیم و دیدم از طرف آشپزخانه همون پسر نوجوان با دو لیوان بزرگ شیر اومد به طرفمون سینی لیوان شیر رو گذاشت روی میز . و خواست برگرده که میز بغلیمون صداش کرد و گفت بی زحمت واسه ما هم شیر بیار پسره سرشو گردوند به طرف صندوق که همون مرد ورزشکار که تو کف رعنا بود گفت ببخشید امروز شیرمون تموم شده. و من یه نگاه به رعنا کردم و گفتم اینا از اولش هم شیر نداشتند ولی نخواسته حرف شما رو زمین بندازه. ببین این کوص چکار ها که نمیکنه ؟ رعنا یه نیش خندی زد و گفت: خوب این میز بغلی که دوتا کوس داره؟ گفتم فرق میکنه گفت چه فرقی؟ گفتم حالا مونده این کوس به کی وصل باشه. با یه نگاه عشوه گرانه کرد گفت صبحونتو بخور نون ها تازه است اگه سرد بشه از دهن میوفته. و مشغول خوردن صبحانه شدیم. حواسم به رعنا بود و دیدم رعنا خانم ما چشم چرانیش گل کرده بود و در فرصتی که پیش میومد هیکل یارو رو دید میزد. وقتی صبحونه رو خوردیم به رعنا گفتم من برم سرویس و برگردم . رفتم پیش صندوقداره کارت بانکی ام رو دادم بهش با چند تا تعارف کارت و کشید و بعد تشکر رفتم به طرف سرویس . وقتی از دیدشون پنهان شدم یه جایی ایستادم خواستم بدونم در نبود من چه عکس العملی دارند. یه لحظه دیدم رعنا داره واسه یارو لبخند میزنه. صندوقداره یه چیزی رو توسط همان پسر نوجوان فرستاد برای رعنا. رعنا هر از گاهی به سمت سرویس نگاه می‌کرد تا ببینه من میام یا نه. بعد دقیقه ای دستام رو شستم و رفتم پیش رعنا که شک نکنه. گفتم عزیزم بریم؟ گفت باشه تا وقتی از اونجا خارج بشیم رعنا هر از گاهی به یارو نگاه می‌کرد. رفتیم به طرف چادر تو سایه درخت نشستیم و رو کردم به رعنا گفتم نظرت چیه میخوای کجا بریم. رعنا گفت مگه نمیگی همه ویلا و سوئیت ها رزرو شدند. گفتم آره. گفت پس هر جا بریم همین شرایط هست دیگه چه بهتر از اینجا . گفتم باشه هرطور راحتی . گفتم رعنا میشه یه لطفی بکنی یکی از اون هندونه ها رو بیاری با دوتا بشقاب چنگال . گفت چشم وقتی رفت زود کیفش رو باز کردم دیدم یه تکه کاغذ هست و برداشتم گذاشتمش تو جیبم. و رعنا با هندونه ها اومد من ازش گرفتم و قاچ قاچ کردم و تو اون مدت که حواسم بهش بود دیدم گاها بد جوری تو فکره و حواسش به خودش نیست. بالاخره چند قاچ از هندونه رو خوردم. به رعنا گفتم میخوام برم همون کافه یه قلیان میوه ای بگیرم تا تو ظرفا رو جمه و جور کنی برمیگردم گفت باشه برو زود برگرد. گفتم باشه و راه افتادم تو میون راه اون کاغذ رو از جیبم در آوردم یه نگاه بهش انداختم دیدم بله همون رسید صبحانمون هستش با یک شماره موبایل که اسم طرف شهرام نوشته بود کاغذ رو پاره کردم انداختم دور و به کاف رفتم شهرام وقتی منو دید گفت چیزی جا گذاشتید؟ گفتم نه اومدم یه قلیان میوه‌ای ببرم تو چادر. گفت این چه کاریه میومدین همین جا رو تخت‌های سنتی و قلیون می‌کشید هم خنک هستش هم راحت. نگران نباش واسه نشستنتون پول ازتون نمی گرفتیم. گفتم رعنا سرش درد میکرد گفت یه خورده استراحت کنه. شهرام گفت اگه دارویی چیزی خواستی به بچه ها بگم بیارند. گفتم ممنون نه نیازی نیست. شهرام با صدای بلند صدا کرد آقا رحیم واسه یدونه هفت میوه بیار. رحیم هم از آشپزخونه اومد بیرون گفت چشم آقا شهرام. رحیم هم همونی بود گفتم لاغر قد بلند مردنی که آدم یاد مرده ها میندازه. یک صندلی چوبی چند نفره کهنه بغل صندوقچی بود و جلوش هم یه میز کوچیکی بود رفتم نشستم شهرام گفت لباساتون کثیف میشه بزار بگم بچه ها یه صندلی بیارند گفتم نمیخواد میرم. نشستیم و سر حرف رو باز کردم و از شلوغی و پر بودن ظرفیت اقامتگاها اجاره های چند میلیونی و از باشگاه رفتن تا مدال کشوری گرفتن شهرام. من بهش گفتم واقعا بدنت فوق‌العاده است شهرام گفت نظر لطف شماست. من گفتم رعنا هم از بدن ورزشکاری خیلی خوشش میاد واقعا می‌گفت عضلات آقا شهرام حرف نداره. شهرام گفت خانومتون لطف دارند. گفتم من مجردم زن ندارم. و رعنا دوستم هستش دو سه سالی شوهرش فوت کرده و من هم هر از گاهی باهم مییاییم شمال واسه عشق و حال ولی با این شرایطی که پیش اومده فکر نکنم زیاد مطلوب باشه و شاید همین امروز برگردیم شهرمون. تو همون لحظه رحیم با قلیون اومد به طرف ما و قلیون رو گذاشت رو میز و رفت. یه لحظه به قیافه شهرام نگاه کردم دیدم بیچاره هنگ کرده. به شهرام گفتم برم که رعنا فکر میکنه قالش گذاشتم رفتم. شهرام که تازه به خودش اومده بود گفت چرا نمیگیریش گفتم واسه چی بگیرمش خودم رو تو دردسر بندازم هر موقع که خواستم بدون دردسر میاد حالمون رو میکنیم و بعد میره. گفت پسر تو دیوونه ای آدم همچین خانمی رو که لنگه نداره تنها میزاره به امون خدا. رحیم هم که قلیان مشتریا رو جمع می‌کرد شهرام گفت رحیم تو یه چیزی بهش بگو . رحیم هم تا حدودی توی جریان حرفای ما بود با چهره خشن و با صدای کلفتی که داشت گفت اگه من جای تو بودم می‌میگرفتمش و حتی از شورتمم بیرون نمیاوردم. شهرام هم در تائید حرف رحیم گفت اگه تو نگیری خودم میگیرمش. گفتم نه خودش هم تمایلی به ازدواج نداره. شهرام گفت چرا آخه؟ گفتم میگه دوست نداره آقا بالا سر داشته باشه و تمام عمرش رو پای یه مرد بزاره و به تنوع در سکس و آزادی جنسی و نمیدونم از این جور حرفا اعتقاد داره. که گوشیم زنگ زد رعنا پشت خط گفت چرا دیر کردی حوصله ام سر رفت اگه طول میکشه منم بیام. گفتم نه نیا دیگه دارم میام. بلند شدم که برم که شهرام گفت یه چیزی ازت بخوام ناراحت نمیشی گفتم حالا سوالت چی باشه؟ گفت ببین من اینجا ویک یلای توپ براتون پیدا میکنم هر چند روز هم خواستید بمونید قدمتون رو چشم. فقط جون هرکی که دوست داری بزار من هم تو این دلخوشی هاتون باهاتون باشم. گفتم مگه دست منه باید رعنا قبول کنه. گفت اگه تو قبول کنی من راضیش میکنم. گفتم حالا من برم ببینم چی میشه. گفت کی خبر میدی گفتم شمارتو بده یه تک زنگ میزنم برات بیا . همون طور که قلیان رو تو دستم بود شمارش فوری تو یه کاغذ نوشت داد به دستم و گفت قربون مرامت. گفتم چادر مارو که میشناسی همون چادری که خط های مشکی داره از قضا رعنا هم جلوش ایستاده بود گفت آره دیدم. پس فعلا. رفتم پیش رعنا . رعنا گفت چقدر دیر کردی تو. گفتم بیا تو چادر تا بهت بگم.با آقا شهرام کار داشتم گفت چه کاری؟ گفتم صبح یادم رفته بود رسید کارتخوان رو ازش بگیرم واسه همون معطل شدم. وقتی این حرفمو شنید خشکش زد و گفتم ولی آقا شهرام گفت رسید رو دادم به خانمتون و گذاشت تو کیفش. راست می‌گفت واقعا ازش رسید گرفتی؟ با دستپاچگی گفت آره ولی نه از خودش اون پسر بچه آورد داد به من. من که مشغول کشیدن قلیون بودم با خونسردی گفتم میشه اون رسید رو بدی. گفت باشه کیفش رو باز کرد دید نیستش گفتم همونی نبود که روش شماره موبایل نوشته شده بود ؟رعنا با معصومیت به صورتم زول زده بود سرشو انداخت پایین. و من بهش گفتم مگه قرارمون نبود که هر موقع دلت کیر خواست به خودم بگی. رعنا میدونی اکثر اینا با تهیه فیلم از زنا حسابی ازشون باج می‌گیرند. تو به حرفم گوش کن و حداقل من که هیچ .به فکر آبروی پدر و مادرت باش. رعنا گفت ببخشید و گفتم اشکالی نداره حالا زیپ چادر رو بکش پایین و بعد بهش گفتم شلوار و شورتت رو هم در بیار . گفت واسه چی ؟ گفتم ببینم چند مرده حلاجی؟ آروم شلوار و شرتس رو در آورد و اون کوص سفیدش شروع به خودنمایی کرد همان گونه که رعنا ایستاده بود صورتم را به کوصش چسبوندم توی دلم گفتم روزی این کوص ناب تماما در اختیارم بود و چه شبهایی با این به صبح نرسوندیم ولی تقدیر چنین شد. یه بوسه به کوصش زدم و وبا با قلیان از چادر اومدم بیرون و به رعنا گفتم تا نگفتم همینجا بمون دوباره زیپ چادر و پایین کشیدم. جلوی چادر روی حصیر آبی رنگ نشستم شماره شهرام رو از جیبم در آوردم و یک تک زنگ زدم سپس دیدم شهرام مثل گلوله از کاف بیرون آمد و به طرف ما میومد وقتی رسید پیشم گفت پس رعنا خانم کو گفتم توی چادر هستش برو تو و زیپ درو بکش و هر حرفی داری به رعنا بکو . با تردید رفت زیپ چادر بالا زد و به زحمت خودش رو کشید داخل بعد زیپ چادر رو پایین کشید و من که تنها یک متر با چادر فاصله داشتم هیچ صدایی نمیشنیدم راستش یه خورده افسوس میخوردم و از شما چه پنهون خیلی دوست داشتم ببینم در داخل چادر چه خبر است بعد پنج دقیقه صدای به هم خوردن بدنشون رو شنیدم که یواش یواش صدای آخ و آوخ شون هم بهش اضافه شد و حواسم به اطراف بود تقریبا دور و بر چادرمون خلوت بود ولی کم کم صدای هردوتاشون بلندتر شد و من بهشون گفتم شهرام رعنا ارومتر صداتون میاد بیرون ولی انگار نه انگار که صدای من رو می‌شنوند. کم کم استرسم بیشتر میشد و نگران بودم که آبرو ریزی بشه رعنا رو خوب می‌شناختم که اگه کیر ببینه دیگه کنترلش دست خودش نبود. خدا خدا میکردم که زود تموم شه. یه ۲۰دقیقه ای طول نکشیده بود که وای وای رعنا بلند شد معمولا رعنا هنگام ارگاسم از خود در می‌آورد. به شدت استرس داشتم که هنوز صدای رعنا تموم نشده بود که با آخ و آوخ شهرام بلند شد و آرام آرام از صدا کاسته شد بعد چند لحظه زیپ چادر بالا رفت سر شهرام از لای در بیرون اومد و بعد دید زدن اطراف در حالی که دکمه شلوارش و می‌بست از چادر بیرون اومد. غرق عرق بود طوری که عرق از صورتش می‌چکید رو بهم کرد و گفت دمت گرم تلافی میکنم داشت میرفت که گفتم شهرام قلیون رو هم ببر قلیون رو برداشت و رفت. رفتم توی چادر نگاه کنم که رعنارو دیدم رو به بالا خوابیده و پاهاش همونجور باز مونده وقتی منو دید پاهاشو جمع کرد. آب کیر شهرام که پاشیده بود روی کوص و شکم رعنا. کلا از یادم رفته بود که بهشون کاندم بدم هر چند میدونستم رعنا از کاندوم متنفره. آخه می‌گفت لذت کیر در گرمی و تماس کیر با کصه. رعنا شروع کرد به پاک کردن منی روی شکم و کوصش. بوی آب کیر کلا فضای چادر رو گرفته بود. و سپس رعنا شورت و شلوار رو تنش کرد از چادر اومد بیرون و رعنا هم عرق کرده بود ولی نه به اندازه شهرام. اومد نشست پیشم و هیچ حرفی نمی زد و بهش گفتم من فکر میکردم از زیر کیر شهرام سالم بیرون نمیای. رعنا خندید و گفت تو هنوز منو نشناختی اگه کل وجود شهرام کیر بود بازم نمیتونست منو از پا دربیاره. گفتم پس اینطور. گفتم رعنا خیلی دوست داشتم وقتی اون کیر بزرگشو توی کوصت میکنه و پاره شدن کوصت رو ببینم. رعنا گفت همچی کیرش بزرگم نبود و تقریبا اندازه کیر خودت بود گفتم با اون هیکلش؟ گفت دیگه خودش بدنسازی کار میکنه نه کیرش. یه ساعتی طول کشید که بیرون چادر بودیم که همون پسر نوجوان اومد پیش ما و گفت آقا شهرام گفتند ظهر برای ناهار تشریف بیارید.و در ضمن گفتند قبل اومدن وسایلاتونو هم جمع کنید که بعد نهار میرید ویلا و خداحافظی کرد و رفت بعد رفتنش به رعنا گفتم مثل اینکه شهرام خوابهای زیادی واسه کوصت دیده فکر کنم تا کوصت رو جر نده دست بردارت نیست. با اینکه رعنا هیچ حرفی نزد ولی از چهره اش معلوم بود که کاملا خرسنده.

هوا به شدت گرم بود و من داشتم وسایلا رو جمع میکردم و رعنا هم استکان چایی هارو برده بود بشوره تا آمدنش همه وسایلها رو جمع و جور کردم تا وقتی رعنا اومد بلافاصله سوار بشه حرکت کنیم .ساعت حدودا ۲/۵ رو نشون میداد که رعنا اومد و سوار شد. حرکت کردم به طرف کافه شهرام که صد متری با چادر ما فاصله داشت. جلوی کافه نگه داشتم قبل پیاده شدن به رعنا سفارش کردم به هیچ عنوان نه شماره میدی نه شماره میگیری و نه آدرس میدی. رعنا گفت اگه پرسیدند چی ؟ گفتم اگه آدرس خواستند یه جوری بپیچشون و اگه شماره خواستند بگو شماره شهرام پیشمه خودم تماس میگیرم. و از اینجور حرفها . که حتی من شماره خط اعتباری خودم رو دادم بهشون و اگه یه لحظه شماره منو خواستند ازت شماره دائمی منو به هیچ عنوان نده فقط شماره اعتباریم رو بده اگه بعدا خواستند اذیت کنند نهایتا خط رو میندازم دور. یه چشمی گفت خواست پیاده بشه گفتم در ضمن‌ هر چی بهت گفتند و یا چیزی خواستند حتما منو در جریان بزار. رعنا اگه به حرفام گوش نکنی بدجوری هم من هم تو و خونوادت باید تاوان پس بدیم . خودم هرچی بگی برات فراهم میکنم تو هم فقط عشق و حالت رو بکن بقیه کارا رو من روبراه میکنم. مشغول همین حرفا بودیم که شهرام از کافه اومد بیرون و گفت آقا عطا رعنا خانم چرا نمیاد تو. بایه لبخند گفتم مزاحم نشیم؟ شهرام گفت نه بابا مزاحم چیه قدمتون رو چشم . پیاده شدیم رفتیم تو شهرام گفت آهای پسر بیا اینا رو راهنمایی کن و خودش رفت تو آشپزخونشون پسره ما رو برد یه گوشه روی تخت سنتی که قبلا سفره انداخته بودند و مخلفاتی از ماست گرفته نوشابه و دوغ زیتون و سبزی برگشتم به پسره گفتم این آقا شهرام ببین چیکار کرده؟ پسره گفت :بفرمایید بنشینید و خودش رفت و ما هم نشستیم روی تخت و رو کردم به رعنا و اروم گفتم: مثل اینکه علف بدجوری به دهن بزه شیرین اومده رعنا به آرومی خندید و گفت : بیچاره هنوز طعم علف رو نچشیده که! با تعجب بهش گفتم واقعا؟ بابا لذت کوص تو خوردنشه دیگه . گفتم همون طور که اومد تو یه راست رفت رو کوصت فرستادش تو؟ گفت اول منو دید که تو چادر دراز کشیده بودم و روسریم رو انداخته روی پاهام ولی از زانو به به پایین بیرون بود وقتی منو دید شوکه شده بود همینطور که مات و مبهوت بهم نگاه می‌کرد روسری رو زد کنار با حسرت داشت به کوصم نگاه می‌کرد ودستشو کشید روی کوصم و بلا فاصله کمرش باز کرد و تا زانوش کشید پایین کیرش اومد بیرون پاهام رو باز کرد و رفت وسط پاهام سر کیرشو گذاشت سوراخ کوصم یه فشار آرومی داد یه خورده رفت تو و دوباره کشید بیرون و یه دفعه تا آخرش فرو کرد توش که به زحمت صدامو حبس کردم که جیغ نکشم خوب شد از صبح تا اون موقع خیلی ماهرانه روی شهوتم موج ‌سواری کردی و حسابی کوسم رو آب انداخته بودی وگرنه جر میخوردم. و بعد مثل وحشی‌ها تلمبه میزد و با دهنش بد جوری صورت و گردنم و لیس میزد و می‌گفت رعنا عاشقتم میمیرم برات و قربون صدقه ام میرفت وقتی من ارگاسم رسیدم با صدام واییییییییییی واییییییییییی اونم بیشتر تحریک شد و بلافاصله کیرش رو کشید بیرون آبشو ریخت روم و بدون اینکه چیزی بگه شلوارشو کشید بالا و از چادر اومد بیرون . گفتم رعنا راستشو بگو کیر من خوشگلتره یا کیر شهرام ؟ گفت از نظر خوش فرم بودن کیر تو خوش تراشه ولی کیر اون یه جوری بود مثلا سر و ته کیرش نسبت به وسط کیرش باریکتر بود و یکم خمیدگی به بالا داشت ولی بیضه هاش بزرگ بودند فکر کنم دو برابر بیضه های تو بودند و وقتی تلمبه میزد برخورد تخماش روی کون و حس میکردم و این باعث شده بود لذتش به مراتب بیشتر بشه. که شهرام رو دیدم که با یک سینی بزرگ با نونهای تازه که همین الان از تنور در آورده بودند اومد گذاشت جلومون گفت پس چرا معطلید؟ بفرمایید نوش جان کنید رعنا خانم بفرمایید نا قابله ازش تشکر کردیم و سپس شهرام رفت و من لای نون هارو باز کردم دیدم شش سیخ کوبیده نیم متری با چند تا گوجه و فلفل و مقداری سبزی‌های خوش عطر که رعنا گفت چه خبره خیلی زیاده اینا گفتم عیبی نداره بخور که جون بگیری معلومه این شهرام حالا حالاها باهات کار داره. شروع کردیم به خوردن ناهار رعنا بعد خوردن نصف کوبیده گفت من دیگه سیر شدم واقعا غذا کم می‌خوره رعنا . گفتم حداقل یدونشو خالی بخور . رعنا گفت اصلا دیگه میل ندارم . گفتم این کوبیده رو بخور تا به خوردن اون کوبیده عادت کنی. بالاخره نیم کوبیده رو هم به اجبار خورد. که دیدم شهرام دوباره چند تا سیخ جگر تو سینی جلومون پیدا شد و سینی رو گذاشت روی تخت و رو کرد به رعنا گفت پس چرا هیچی نمیخوری ؟ رعنا گفت ممنون آقا شهرام دیگه سیر شدم ممنون. شهرام برگشت گفت شما که اصلا چیزی نخورد حتی دست به ماست و زیتون هم نزدید . بفرما آین جگرها رو هم بخورید نترسید کلا مهمون خودمید. آقا عطا شما هم بفرمایید شاید شما هم به ما ملحق شدید. و سپس رفت . رو کردم به رعنا گفتم آخه من گورم کجا بود کفن داشته باشم. اگه میتونستم مثل قبل کوصت رو جر بدم نمی آوردم بدم دست تو نره غول. راستی چرا نگفت به من گفت به ما ملحق شدید! رو کردم به رعنا گفتم منظورش نفر دوم کیه؟ سپس رعنا یه خورده از دوغ خورد . با خونسردی گفت از کجا بدونم. گفتم نکنه خودت هم خوشت میاد گفت حالا مونده اون طرف دوم کی باشه. و شروع کردم کباب ها رو خالی خالی خوردن و به شوخی به رعنا گفتم منم باید جون بگیرم که رعنا گفت حالا تو با اون کیر مرحومت چی میگی نکنه تو هم هوس کیر کردی ؟ گفتم عه خجالت بکش این چه حرفیه . خدا رو چه شناختی شاید خدا یه حوری مثل خودت رو واسم فرستاد و یه حالی به ما داد و ما هم شفا گرفتیم. گفت هوس حوری کردی بهت نشون میدم که حوری کیه ؟ داشت منو ویشگون میگرفت و منم میخندیدم. اصلا باورم نمی شد اینقدر روم غیرتی بشه . گفتم باشه بابا شوخی کردم . گفت بعد این حق نداری این حرفارو زبون بیاری. گفتم باشه این که ناراحتی نداره. خلاصه تا جایی که میتونستم حسابی خوردم و یه نگاه کردم به ساعت گوشیم و دیدم ساعت چهار و نیمه. رعنا گفت کی پس میریم ویلا خیلی خستمه خوابم هم داره میاد. به شاگرده گفتم میتونی آقا شهرام صدا کنی باهاش کار دارم رفت و شهرام و صدا کرد و شهرام هم اومد پیش ما و بهش گفتم چه خبر از ویلا گفت یه لحظه صبر کن روشو کرد اونور و با صدای بلند رحیم رو صدا زد که رحیم اومد به طرف ما گفت بفرما آقا شهرام . شهرام گفت از این پسره خبری نشد؟ رحیم گفت یه لحظه لطفا
بعد گوشیش رو از جیبش در آورد یه گوشی جنازه قدیمی از اون دکمه ایها و شروع کرد به تماس گرفتن و سپس با یارو که اسمش کریم بود و گفت آقا کریم چه خبر؟ بابا مهمونامون خیلی وقت هست که اومدن و بعد نمیدونم طرف پشت خط چی گفت که رحیم روشو کرد به آن طرف و در حالی که به طرف بیرون از کافه میرفت با یارو صحبت می‌کرد و من رو کردم به شهرام و گفتم ببخشید واقعا مزاحم شدیم و شهرام در جوابم گفت: چه زحمتی باشه از این زحمتا. یه آدم تو عمرش چقدر از شانس‌ها داره که مهمونای مثل شما داشته باشه؟ تو همین تعارفات رحیم برگشت و گفت آقا شهرام با کریم حرف زدم گفت یه ساعته حله. و رفت و شهرام با معذرت خواهی گفت تا این مسافرا ویلا رو تخلیه کنند یک ساعتی طول میکشه و تو مدت حوصلتون سر رفت برید لب دریا یه قدم بزنید حال و هواتون عوض بشه تا اونا تخلیه کنند. برگشتم گفتم آقا شهرام بنده خداها کجا برند ویلا و یا سوئیت پیدا نمیشه به این راحتی . برگشت گفت این رحیم آقای ما یه خونه نسبتا بزرگ داره که توش زندگی می‌کنند زن و بچش هم رفتند خونه مادر زنش اونا میرند خونه رحیم و شما هم تشریف می‌برید ویلا. من گفتم حالا چه اشکالی داشت ما میرفتیم خونه رحیم آقا. شهرام در حالیکه یه چشمک بهم زد و گفت نه اونجا طوریه که ما پیش رعنا خانم معذب می شویم و جای خوبی برای استراحت نیست. رعنا به شهرام گفت شما نسبت به ما واقعا لطف دارید آقا شهرام هم گفت خواهش میکنم این چه حرفیه . منو رعنا بلند شدیم رفتیم لب دریا برا قدم زدن که شهرام گفت خبر میدم و دیگه ماشین رو نبردیم چون از کافه مجتمع راه زیاد با دریا نبود رفتیم کنار دریا که هوا هم کم کم داشت خنک می‌شد و من و رعنا کفشامون رو در آوردیم رفتیم داخل آب و قدم میزدیم هنوز یک ساعتی نگذشته بود که موبایلم زنگ زد و دیدم شهرامه و پشت تلفن گفت آقا عطا ویلا آماده هست. گفتم چشم همین الان اومدیم و بعد خداحافظی به طرف کافه راه افتادیم وقتی پیش ماشین رسیدیم دیدم شهرام داره با یه موتور سوار که بهش می‌خورد حدودا نوزده و یا بیست سالش باشه صحبت میکنه. سلام دادیم بعد شهرام گفت این آقا یاسر شما رو راهنمایی می‌کنند به طرف ویلا امروز رو شما و رعنا خانم حسابی استراحت کنید تا فردا هر چی هم خواستید فقط به خودم بگید. گفتم باشه بعد تشکر راه افتادیم به طرف ویلا . یاسر با موتور جلو حرکت می‌کرد و من پشت سرش میرفتم تقریبا یه ۱۵ دقیقه راه بود تا داخل ویلا. یه کوچه که همشون ویلا بودند یاسر از موتور پیاده شد و در ویلا رو باز کرد و رفتیم تو . داخل یک حیاط بزرگ پر درخت با یه ویلای دوبلکس شیک توی حیاطش یه دونه استخر بزرگ با تعدادی صندلی‌های تا شو و کل حیاط چراغونی بود رفتیم توی ویلا. یاسر همه جای ویلا رو بهمون نشان داد و گفت معلومه خیلی خسته اید امروز رو حسابی استراحت کنید و ماهم ازش تشکر کردیم . داشت میرفت که گفت راستی هر چیزی که نیاز داشتید من در ویلای روبرویی قسمت نگهبانی هستم بهم خبر بدید آقا شهرام خیلی سفارشتون کردند. من در خدمتم. ما هم ازش تشکر کردیم و رفت. رعنا گفت میخوام یه دوش بگیرم که بدنم آب کیریه .گفتم باشه تا تو بری دوش بگیری منم لوازم ضروری رو از ماشین میارم داخل. هوا دیگه حسابی تاریک شده بود و بعد اینکه وسایلا رو آوردم تو رفتم اشپزخونشون که میوه هارو داخل یخچال بزارم آشپز خونه خیلی مجلل که هرچی فکر میکردی داخلش بود. که صدای رعنارو شنیدم که گفت عزیزم میشه لطف کنی حوله منو بدی؟ گفتم چشم و حوله رو برداشتم رفتم به طرف حموم و حوله رو دادم به رعنا و بعد چند دقیقه ای اومد بیرون و رفت موهاش رو سشوار بزنه. منم رفتم تو حموم که دیدم یه حمام بزرگ با تمام امکانات با وان بزرگ . آب رو باز کردم وان حمام رو پر کردم و رفتم توی وان خیلی حال میداد دراز کشیدم چشمام رو بستم.وقتی بیدار شدم دیدم خیلی سردمه آب وان هم حسابی سرد شده بود نمی دونستم چه مدت خوابم برده . فورا دوش رو باز کردم و با آب گرم دوش گرفتم و از حموم بیرون آمدم وقتی به ساعت نگاه کردم دیدم ساعت یازده و نیم شبه و رعنا رو صدا زدم جوابی ازش نیومد رفتم داخل اتاق دیدم تلوزیون باز هست ولی خودش به خواب عمیق رفته. خواستم صداش کنم تا شام بخوره دوباره بخوابه ولی دلم نیومد خودم هم اصلا گشنه نبودم چراغ ها رو خاموش کردم با یه بوسه به صورت رعنا زدم و همونجا پیش رعنا گرفتم خوابیدم. با زنگ موبایلم از خواب بیدار شدم و گوشی رو برداشتم و دیدم شهرام پشت خطه جواب دادم شهرام گفت از یاسر براتون صبحانه فرستادم صبحانتون میل کنید ساعت یازده میام واسه آب تنی. گفتم چرا زحمت کشیدی این جا یه چیزی پیدا می کردیم می‌خوردیم گفت چه زحمتی فقط حواست باشه رعنا جون حسابی به خودش رسیده باشه تا ضعف نکنه حالا حالا باهاش کار داریم . و بعد از تشکر تلفن رو قطع کردم. و سپس رعنا از خواب بیدار شد بهم گفت کی بود گفتم شهرام. گفت: چیکار داشت ؟ گفتم واسه بانوی عمارت صبحانه فرستاده . با شیطنت بالش رو پرت کرد طرفم که جاخالی دادم فرار کردم بیرون و رفتم آشپزخونه چای ساز رو پر کردم زدم به برق دست صورتم رو شستم و رفتم لباس عوض کنم با یه اسلش و تیشرت به رنگ سفید پوشیدم که همان موقع رعنا اومد تو اتاق و بهش گفتم تو هم یه لباس راحتی خوشگل بپوش که مهمون داریم رعنا گفت کی؟ گفتم شهرام ساعت ۱۱ میاد تا بریم استخر . رعنا یه نگاهی انداخت به ساعت و بعد رفت آشپز خونه و من هم یه عادتی داشتم هر جا میرفتم سوراخ سنبه ها رو میگشتم که دوربین جاساز نکرده باشند بخصوص اتاق حمام دستشویی که یک مورد دیگه هم اضافه می‌شد اونم استخر بود و تا حدودی هم وسواس گرفته بودم صندلی رو گذاشتم زیر پام و دریچه های کولر و آینه ها و بعد رفتم زیر زمین که استخر و جکوزی و سونا اونجا قرار داشت برسی کردم موقع برگشت تو حیاط دیدم یاسر با یه سینی داره با رعنا خوشو بش میکنه. رعنا بهش میگه ببخشید زحمتش افتاد گردن شما بدید من میبرم تو . یاسر اسرار داره که سینی رو خودش ببره تو که دوتایی باهم رفتند تو ویلا یکم صبر کردم ببینم این بچه پرو رو چیکار میخواد بکنه یه دو سه دقیقه ای طول کشید که من رفتم تو یاسر منو که دید گفت خاله دیگه فرمایشی ندارید من برم که رعنا گفت نه برو به سلامت. و از کنارم رد میشد بهم گفت آقا با اجازه منم گفتم خیرپیش و رفت . به رعنا گفتم ابن بلبل دیگه واست چی چه چه می‌کرد.رعنا با خنده گفت هیچی از خالش شماره میخواست وقتی رفتیم اگه دلش واسه خاله تنگ شد بهش زنگ بزنه. طفلی چقدر هم زود وابسته خالش شده. گفتم ای کاش این کیر وامونده مثل قبلا سیخ می‌شد جرات میکرد از پنجاه متری من رد بشه یا اون پفیوز شهرام میتونست بهت چپ نگاه کنه. رعنا گفت بابا اون که چیزی نگفت فقط از خالش شماره میخواست که منم ندادم حالا اعصابتو خراب نکن قند خونت افتاده واسه همون اعصابت خرابه. راست می‌گفت معمولا هر وقت از خواب بیدار میشم بلافاصله یه چیز قند دار باید میخوردم. رعنا سینی صبحانه رو داد دستم گفت بریم صبحانه رو تو بالکن بخوریم نا سلامتی داداش شهرامت زحمت کشیده برات صبحانه فرستاده . گفتم خوبه که میدونی قند خونم افتاده که حرفم رو قطع کرد گفت برو دیگه دیر شد گفتم تو نمیای گفت منم چایی رو بردارم بیام و من راه افتادم معلوم بود که تو کون رعنا عروسیه. سپس رعنا اومد به بالکن و نشستیم و رعنا شروع کرد به ریختن چایی و می‌گفت یه چایی خوش رنگ و دبش بریزم واسه سلطان دلم. تازه متوجه لباس‌های رعنا شده بودم گفتم این بچه کونی اعصاب واسه آدم نمیزاره که رعنا برگشت گفت لطفا پشت سر خواهر زاده من این حرف رو نزن ناراحت میشم ها. و اولین لقمه رو گذاشت تو دهنش با یک شیطنت خاصی دو تا ابروش و کشید و نگاه می‌کرد به سفره. منم شروع کردم خوردن صبحانه که داشتم به رعنا نگاه میکردم با یه تاپ مشکی و یه شورت لی آبی رنگ که با زانوها فاصله داشت و کفش پاشنه بلند سفید رنگ که میدونست من عاشق این جور لباس پوشیدن هاشم. با موهای بلند و بور و صاف که به انتهای ستون فقراتش می‌رسید و با کلاه آبی رنگ واقعا یک فرشته تمام عیار بود خیلی وقت بود که رعنا رو اینقدر شاد و بشاش ندیده بودم. آنقدر عاشقش بودم که حتی اگر جونم رو میخواست ذره ای دریغ نمی کردم . وقتی که رعنا رو به عقد خودم درآوردم احساس می‌کردم خوشبخت ترین آدم روی زمینم . و خدا رو شکر میکردم و و قسم خورده بودم هیچ کم و کسری براش نزارم ولی تقدیر سرنوشت چیز دیگری بود که از مهمترین نیاز رعنا عاجز مانده ام. رعنا زنم بود ولی مثل یک پدر مراقبش بودم نیازهایش را از هر نظر بر آورده میکردم. ولی لعنت به تقدیر که رو سیاهم کرد. نمی‌دانستم کاری که میکنم درست است یا نه ولی هر چه بود برای عشقم بود. بعد خوردن صبحانه رعنا داشت ظرفها رو جمع می‌کرد دوتایی وسایلها رو بردیم آشپزخانه که رعنا شروع کرد به شستن ظرفها و منم از فرصت استفاده کردم قلیان و زغال و ماشه و تنباکو رو از ماشین آوردم و یه قلیان توپ درست کردم و نشستم تو بالکن و شروع کردم به کشیدن قلیان تو همین حال رعنا هم با یه سبد میوه سر رسید و روی میز گذاشت و نشست دیگه چیزی به ۱۱ نمونده بود و هر لحظه احتمال داشت شهرام سر برسه رعنا یک خیار برداشت و با ظرافت خاصی شروع کرد به پوست کندن و بهم گفت بوی رایحه توت فرنگی کل ویلا رو گرفته و سپس خیار و حلقه حلقه برید و یه کم نمک زد یه حلقه خیار رو گذاشت توی دهن من و خودش هم شروع کرد به خوردن تکه های خیار. که همون لحظه در ویلا باز شد یاسر بود هر دو لنگه در باز کرد یک ماشین شاسی بلند وارد حیاط شد دو نفر بودند شهرام و یه نفر دیگه همراش بود ماشین رو خاموش کرد یاسر درها رو بست و شهرام از ماشین پیاده شد واقعا این ماشین برازنده اش بود با یک دست لباس مشکی و عینک دودی که رو چشمش بود و با زنجیر طلایی رنگ که در گردنش بود که ابهت خاصی رو به نمایش می‌گذاشت. شهرامی که دیروز دیده بودیم با امروز فرق داشت رعنا غرق تیپ شهرام شده بود تو این هنگام درب طرف شاگرد ماشین باز شد با تعجب دیدم رحیم از ماشین پیاده شد من و رعنا که که با تعجب همدیگر رو نگاه میکردیم رعنا گفت اینو چرا اورده؟ رحیم برخلاف شهرام با یک شلوارک سرمه ای رنگ که تا زانوش بود و با تیشرت سفید رنگ و دمپایی که پاش بود فقط فرق دیروز و امروزش فقط حمام رفته بود و صورتشو رو اصلاح کرده بود با دیدن رحیم رعنا یکم ناراحت شد هر دو به طرف ما می اومدند وقتی رسیدند با هر دومون دست دادند و شهرام که خم شد و یه بوسه به پیشونی رعنا زد و بعد نشستند بوی ادکلن شهرام هر دوتامون رو مست کرده بود بعد احوال پرسی خوشو بش کردن شهرام رو کرد به رعنا و بهش گفت این باربی من که خیلی خوشگل شده و بعد لبخند رعنا میوه تعارف کردیم و قلیان رو گذاشتم جلوی شهرام که گفت اصلا اهل دود و دم نیستم و سپس رو کردم به رحیم گفتم شما چطور که شهرام برگشت گفت رحیم خودش خدای دود و دمه. راست می‌گفت دیروز چند دفعه که دیدمش همش سیگار دستش بود و این چند دقیقه رو چطور خودشو کنترل کرده بود خدا میدونه. رعنا بلند شد و گفت میرم براتون شربت بیارم که موقع رفتن گفت. عطا یه لحظه منم رفتم پیشش گفتم چی شده گفت به شهرام بگو که من با رحیم سکس نمیکنم گفتم باشه رفتم پیش شهرام و رحیم گفتم ببخشید. شهرام رو کرد به رحیم گفت اون امانتی رو تو ماشین گذاشتم لطفا برو بیارش. رحیم یه چشمی گفت و رفت امانتی رو بیاره و من هم از فرصت استفاده کردم به شهرام گفتم که رعنا خوش نداره با رحیم بپره . شهرام به طرف رحیم نگاه کرد و آروم گفت بابا این بنده خدا خودش رو کشت تا بتونه این ویلا رو ردیف کنه خونه خودش رو داده به مسافرهای اینجا و زن وبچش آواره شدند خودش هم دیشب نرفته خونشون شب تو کافه خوابیده حتی وقتی صبح رسیدم به کافه دیدم بنده خدا با چند تا سطل آب حموم کرده. زشته آخه. منم گفتم من که نمیگم این رو رعنا میگه . شهرام گفت اگه رعنا پرسید بگو حله بعدش رو بسپر به من. تو همون حال رحیم با یه پاکت اومد نشست رو صندلی پاکت رو داد به شهرام . و شهرام هم در پاکت رو باز کرد و یه شیشه ویسکی آورد بیرون. و گفت با این همه چیز حله. گفتم متاسفانه نه من و نه رعنا عرق خور نیستیم. یادم اومد قبلنا یکی دو بار خواستیم امتحان کنیم که با اولین پک رعنا بالا آورد و منم که دکتر روانپزشکم کلا واسم ممنوع کرده و گفته خاصیت الکل تمام اثرات داروها رو به مدت چند روز از بین میبره. تو این فکر وخیالها بودم که رعنا با چندتا شربت اومد و وبا سینی گذاشت روی میز و گفت بفرمایید تا گرم نشدند و رعنا که میومد بشینه رو صندلی کنار من شهرام بلند شد و با دو دستش انگار که یه عروسک رو بر میداره رعنا رو برداشت گذاشت تو بغل خودش و گفت شربت خنکش می‌چسبه و اگه گفتی چی داغش می‌چسبه که رعنا در جواب با شیطنت خاصی گفت معلومه چایی. که شهرام با یه دستش صورت رعنا رو گرفت هر دو لبش رو تو دهنش فرو کرد بعد مثل بچه ها شروع کرد به مکیدن…

نوشته : عطا


👍 12
👎 6
18401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

930683
2023-05-31 02:16:35 +0330 +0330

خدارو شاکرم که بیشتر از ۵ قسمت نمیشه داستان گذاشت

1 ❤️

930694
2023-05-31 02:57:53 +0330 +0330

ادامش چی پس؟

0 ❤️

930713
2023-05-31 04:40:36 +0330 +0330

هی مژگانی دمتان گرم زیرتم نرم تمام شد دیگه نه ،مشروبتم بخور کیرتم که سیخ شد بعد زن جندتم که جنده کردی بعد یادتم میفته که کیرت سیخ شد و زنتم مفت جنده کردی حالا یه حس جدید کونی و بی‌غیرتی آمد جای افسردگی و تمام فقط دیگه این ادامه نده بگذار باقی داستانات تمام بشه و دیگه ننویس .

0 ❤️

930735
2023-05-31 07:12:21 +0330 +0330

واقعا خسته نشدی اینقدر چرت و پرت نوشتی؟ ای چای سرد بود سیاه شده بود چادر این رنگی بود فیش گرفتم و کلی مطلب که هیچ به درد نمیخوره جز اینکه خواننده را خسته کنه باور کن نصف بیشتر داستانتو هی رد کردم اخرشم که هیچی نداشت .

0 ❤️

930825
2023-05-31 16:14:14 +0330 +0330

جون

0 ❤️

931061
2023-06-02 00:47:32 +0330 +0330

پس بقیه اش کو؟؟؟

0 ❤️