خودزنی

1401/06/04

سیزده سالم بود که در یک عصر زمستانی بابام منو به سعید پسر عمه هجده سالم  سپرد و تا شب که برگشتن خونه سعید منو مجبور به لخت کردن کرد و بین پاهام ارضا شد ،
فرق بین بد و خوب رو میدونستم و آگاه بودم که گفتن این موضوع میتونه دیدگاه های همه رو نسبت به من عوض کنه ،
بعد از این جریان میتونم بگم دیگه اون پسر نوجوان شاداب نبودم و نفرت و ترسم از سعید بیشتر و بیشتر میشد ،
ولی سعید اونقدر در رفت و آمدها عادی برخورد میکرد که انگار اتفاقی نیفتاده ،
منم سعی میکردم عادی برخورد کنم و وانمود کنم اتفاقی نیوفتاده ،
سعید جذب مرزبانی شد و خواستگار راحیل خواهر بزرگم شد ،
اقتدار عمم و دلربایی سعید همه رو راضی کرد تن به این وصلت بدند و من هفده ساله نمی‌تونستم مانع این وصلت بشم مگر اینکه راضم رو می‌گفتم ،
تن به این ننگ دادم و راحیل رو راهی خونه سعید کردیم ،
از دوماه بعد عذاب من شروع شد و باید بیشتر روزای شونزده روزی رو که سعید نبود رو نگهبان خونه و زنش میبودم و منتظر مرخصیش میبودم تا بر می‌گشت و پیش خواهرم میومد ،
از قاب عکسش کنار راحیل تا موجودیت خونش همه و همه برام عذاب آور بود ،
روز اول بعد از اتمام مرخصی سعید بود و من توی اون روز زمستانی پر باران شبیه به اون شب کابوس بار راهی خونه سعید شدم تا از زن و خونش پاسداری کنم و این عذاب منو می‌سوخت ،
با ورودم به خونه بوی تن زنانه راحیل با بغل کردنش و بوسیدنش حالم رو خراب تر از همیشه کرد و بلاخص خوشحالی چهرش از زندگی با سعید حالم رو بدتر میکرد ،
کاپشنم رو درآوردم و روی تک نفره نشستم و تلویزیون رو خاموش کردم تا راحتتر عذاب بکشم ولی هر دفعه با صحبتی از راحیل به خودم میومدم،
راحیل چهار سال ازم بزرگتر بود و از مامانم چشم عسلی و صورت زیباش رو ارث برده بود و عمل دماغش هم کمک کرده بود زیباییش هر چه تمام‌تر بشه اندام لاغر و جوانش به شدت دلربا و جذاب بود و موهایی که تازگی ها مقداری ازشون رو سفید کرده بود و این‌ها همه برای من مهم نبود و فقط خانواده دوست بودنش و مهربونیش باعث شده بود در همه حال سنگ صبور من باشه بجز درد اصلیم که مهم ترین عذابم بود ،
من پدرام نوزده ساله و اندام لاغر و بلندی داشتم و همون روز عذابم متوجه شدم آلتم از سعید بلندتر و کلفت تره ولی از همون روز شهوت در تن و روحم کشته شد و ی جورایی بی روح شدم و در برقراری ارتباط با جنس مخالف و موافق سرد شدم ،
راحیل از روی کاناپه خودش رو کشوند سمت من و دستش رو به سرم کشید و گفت پدرام چی شده حواس پرتی گرفتی ؟
+هیچی راحیل حواسم ی جای دیگه بود ،داشتی چی می‌گفتی ؟
_چیزی نگفتم فقط صدات کردم که از رویا بیای بیرون ، من پدرام رو میشناسم و میدونم میخوای چیزی رو ازم پنهان کنی ،
+نه باور کن چیزی نشده ،
دستش رو از روی سرم گرفتم و آوردم روی دسته مبل گذاشتم و شروع به نوازشش کردم ، حلقه‌ی توی دستش منو یاد سعید انداخت ، با دور دادن حلقه توی دستش گفتم از کنار سعید بودن راضی هستی ؟
انگار که سوال عجیبی پرسیدم ، نگاهم کرد و گفت معلومه که راضیم ،چطور مگه ؟
سرمو پایین انداختم و گفتم هیچی همین جوری پرسیدم ،
_پدرام من تو رو میشناسم داری ی چیزی رو پنهون میکنی ، لطفاً بهم بگو ؟
نه الان بلکه تمام این چند سال رویای انتقام از سعید رو در سر داشتم ولی نمی‌تونستم با زندگی راحیل بازی کنم و توی این دوراهی آنقدر با خودم کلنجار رفتم تا بلاخره تصمیمی گرفتم ،
دست راحیل رو توی دستام گرفتم و به سمتش چرخیدم و گفتم اگه یک راز بزرگ رو باهات در میون بزارم قول میدی احساسی برخورد نکنی ؟
راحیل مضطرب و نگران شد و گفت بگو چی شده ؟!
دستش رو بیشتر توی دستام فشار دادم و گفتم نه این ی رازه بین منو سعید و در حد یک قتل مرموزه و باید قسم بخوری که پیش کسی حتی سعید بروز ندی تا بتونم نقشه م رو عملی کنم ،
راحیل رنگش پریده بود و فقط منتظر شنیدن داستانم بود و بجون بابام قسم خورد که بروز نمیده ،
ازش خواستم به اتاقش بره تا من از پشت دیوار براش داستانم رو بگم ،
راحیل که کلی علامت سوال و تعجب توی ذهنش بود رفت و منتظر شنیدن داستان شد ،
داستان رو با بغض کامل براش گفتم و حالا راحیل هق هق کنان بالای سرم حاضر شد و با لعنت به سعید مکرر میگفت الان داری میگی ؟!
اومد کنارم نشست و در حالتی که سرم رو روی زانوهام گذاشته بودم با بغض توضیح دادم که با گفتن این موضوع آبروی خودم میرفت و اگه مخالف وصلت میشدم همه ازم توضیح میخواستن و دنبال ی وقت مناسب بودم تا ازش انتقام بگیرم ،
راحیل هر لحظه صدای گریه هاش از زندگی بر باد رفته خودش و داداشش بیشتر میشد ، بیشتر بغلم کرد و گفت پدرام به جان بابا چنان انتقامی ازش می‌گیرم که تا ابد یادش نره ، ادامه داد و گفت همین فردا مهرمو اجرا میزارم و ازش طلاق میگیرم ،
+نه،نه،نه، بهت گفتم که کمکم کنی و خودت میدونی بابا و عمه چنین اجازه ای بهت نمیدن مگر اینکه رازمو برملا کنی، نباید بی گدار به آب بدیم ،
_پس تو نقشت چیه ؟
+اجازه بده فکر کنم بهت میگم ،
_کی؟
+نمیدونم ،شاید فردا ،
_باشه ،
+حالا برو بخواب ،
_با این حال چطوری بخوابم ؟!
+ببخشید نمیخواستم تو رو ناراحت کنم ،
_کار خوبی کردی گفتی ولی کاشکی زودتر میگفتی ، میدونم نتونستی بگی ، ولش کن مهم نیست ،
راحیل به اتاقش رفت تا هر کدوم تنهایی غصه زندگیمون رو بخوریم ،
صدای جابجایی از توی اتاق خواب راحیل میومد ، بلند شدم و رفتم سمتش که دیدم عکسهای دونفرشون رو از دیوار و روی میز پرت میکنه گوشه اتاق ،
رفتم سمتش و بغلش کردم تا آرومش کنم که خودشو مچاله کرد توی بغلم و هق هق گریه هاش بیشتر شد ، توی بغلم بردمش و گوشه تختخواب درازش کردم نشستم کنارش و با نوازش موهای بلندش سعی در آروم کردنش داشتم ،
وسط حرفام بلند شد و اتاق رو ترک کرد ، به دنبالش رفتم تا علتش رو بپرسم که روی رختخواب من دراز کشیده بود ، وقتی علتش رو پرسیدم فهمیدم که اون اتاق و تختخواب اونو یاد سعید میندازه ،
تقریباً کنار شکمش نشستم و گفتم راحیل من بهت گفتم باید قوی باشی تا بتونیم انتقام ازش بگیریم و نباید این رفتار رو بکنی ،
راحیل با اشاره منو به سکوت وادار کرد و توی بغل خودش کشوند و توی سکوت هر کدوم یکی دو ساعت بعد خوابمون برد ،
،
فردا شب که از دکه سیگار فروشی بابام به سمت خونه راحیل میومدم توی مسیر به راحیل زنگ زدم که جواب نداد ،
سریعاً خودمو رسوندم که عمه در رو باز کرد ،نگران شدم و با دیدن راحیل نفس عمیقی کشیدم و سلام کردم و اجازه دادم زمان بهم بفهمونه چه خبر شده و توی حرفاشون متوجه شدم راحیل تماس سعید رو جواب نداده و همین باعث نگرانیشون شده ، راحیل بهونه آورد و گفت گوشیش روی حالت سکوته و توی خونه گمش کرده ،
قبل از اینکه شماره سعید وارد گوشیم بشه پیشنهاد دادم که راحیل با گوشی عمه با سعید تماس بگیره ،
راحیل با نفسی عمیق ریلکس شد و با گوشی عمه با سعید تماس گرفت و بیست دقیقه ای با سعید صحبت کرد ،
آخر شب عمه به خونش رفت و با ترک خونه جفتمون نفس راحتی از نقش بازی کردنمون کشیدیم و روی کاناپه کنار هم نشستیم ،
برای شروع صحبت دستش رو گرفتم و متوجه نبود حلقه ازدواجش شدم رو به راحیل گفتم راحیل ما صحبت کردیم قرار نیست کسی راضمون رو بفهمه ، حلقه ات کو ؟!
_داداش گمش کردم ،
+راحیل بچه بازی در نیار سعید شک میکنه ، نمیگه چی شد توی یک روز گوشی و حلقه ات رو گم کردی ؟!
راحیل با خنده ای مرموز گفت گوشی که لای مبل افتاده بود ولی حلقه توی کاسه توالت افتاد و رفته پایین ،
+قربونت برم اینکار رو نکن ،
_چرا؟ وقتی میتونیم با پولش خوش بگذرونیم چرا اون حلقه ننگین رو دستم کنم ،
با حرفش خاموش شدم و بغلش کردم و سرش رو بوسیدم و توی بغلم نگهش داشتم ،
+راحیل باید خودتو آماده کنی که با سعید مواجه بشی و نفهمه که چیزی میدونی و در عین حال چیزایی رو که دوست داره ازش بگیری ،
_خیالت راحت کاریش میکنم زندگی به کامش عین زهر مار بشه ،
+آفرین ، حالا برو توی تختخوابت ،
_بیخیال،
+یعنی چی بیخیال ؟!
_اون تختخواب منو یاد سعید میندازه ازم نخواه برم اونجا ،میخوام بغل داداشم باشم ،
+بلاخره که مجبوری با سعید روی تختخواب بخوابی ،
راحیل آهی کشید و گفت پس نقشمون چی میشه ؟
+یعنی چی ؟!
_خب قراره زندگی رو زهرش کنم ،
+خب چه ربطی داره ؟!
_همین دیگه ،قرار نیست کنارش بخوابم ،
+چی میگی راحیل ؟! بلاخره که مجبوری کنارش باشی ،
_کی گفته ؟وقتی من بخاطر شغلش که ازم دوره باهاش قهر کنم دیگه نیاز نیست کنارش بخوابم و وقتی شغلش رو رها کرد به خاطر بیکاریش کنارش نمیخوابم، بعد از قهر و آشتی های متعدد میفهمیم که به درد هم نمیخوریم و ازش جدا میشم ،
سر راحیل رو بوسه ای دیگه زدم و گفتم ولی اینجوری که خودت هم تباه میشی ؟
_نه جانم با سعید بودن تباهیه و گرنه توی چند ماه بعدش ازدواج مجدد میکنم ،
خنده ای بلند از شنیدن حرفاش زدم و گفتم بله صد در صد راحیل چشم عسلی رو روی هوا میزنن و سعید میمونه با ی تختخواب خالی از راحیل و شغلی که از دست داده ،
جفتمون سر مست از این نقشه همو بغل کردیم و تا غرق خنده شدنمون توی بغل هم موندیم ،
_بریم بخوابیم ؟
+کجا بخوابیم ؟
_روی زمین ،
+یا جفتمون روی تختخواب بخوابیم ؟
_نه نمیخوام ، باشه، باشه، با تو قبوله ،
یک هفته ای رو توی تختخواب کنار هم گذروندیم بجز روزهایی که میومد خونمون و من تنها توی خونش میموندم ،
چهار روز مونده بود به اومدن سعید و مثل هر شب نقشه رو مرور میکردیم ،
_پدرام بین حرفات گفتی که از اون موقع به بعد توی روابطت تاثیر گذاشته ،چطور فهمیدی؟!
+راستش ی جورایی بدم از خودم میاد و نمیتونم سراغ رفیق شدن برم حالا چه پسر باشه چه دختر باشه ،
_یعنی از زن بودن یا از زنها هیچی نمیدونی ؟!
+بله میدونم ،فقط ارتباطی نداشتم ،
_دارم به ی انتقام بزرگ فکر میکنم ،
+چی بگو ؟!
_نمیتونم ،ولی باید بگم که توی دلم نمونه ،
+راحت باش ،
جفتمون روی تختخواب بودیم و پتوی دو نفره رو تا سینمون بالا داده بودیم راحیل ازم خواست که به سمتش بچرخم و با چرخیدنمون زانوهامون به هم چسبید و صورتامون با فاصله نیم متری از هم موند و راحیل دستم رو گرفت و توی دوتا دستش قرار داد و با گرم کردن دستم توی دستاش و لبخندش شروع کرد به صحبت کردن ،
_ببین پدرام میخوام که چیزی رو که میخوام بهت بگم خوب تصور کنی ،
+باشه بگو ؟
_برای یک مرد مخصوصاً سعید همه چیزش ناموسشه و اگه من بتونم خواهرش رو راضی کنم باهات بخوابه تو قبول میکنی باهاش بخوابی و بیخیال انتقامت شی ؟
+راحیل اون بیچاره شوهر داره ،
_ولی اگه خودش راضی بشه بجای انتقام از برادرش تا هر موقعه که بخوای باهات باشه قبول میکنی ؟
+آخه اون ازم بزر…
_تو فقط بگو آره یا نه ،
بدنم یخ کرده بود و فقط برای گفتن کامل نقشه‌ش گفتم آره ،
_ولی باید مثل یک عشق واقعی کنارش باشی و ی سکس کاملاً متفاوت باهاش داشته باشی تا بتونه باهات باشه ،
از الفاظ رکیک راحیل تعجب کردم و گفتم باشه ،
‌لبخند ملیحی روی صورت راحیل نشست و پتو رو کنار زد و اومد منو طاق باز کرد و روی شکمم نشست و گفت خب آماده ای انجامش بدی ؟
از گیجی حرفش سردرگم شدم چندبار پلک زدم و گفتم مگه قراره امشب انجامش بدم ؟!
_آره
+ساعت یک نصف شبه!!
_تو آماده باشی اونم میاد ،
+واقعاً ؟!
_واقعا، فک کنم به ی حمام احتیاج داری ؟
+آره ،
_پس با حوله تن پوش سعید برو و دیگه احتیاجی نیست چیزی تنت کنی ،تا برگردی ناموس سعید آمادست ،
باید خیلی خر میبودم که این همه مدت نمی‌فهمیدم که راحیل با وجود خاموش کردن گوشیش چطور هماهنگ کرده ،
زیر دوش حمام با تمیز کردن موهای زاید بدنم کیرم اعلام آمادگی کرد و سیخ سیخ شده بود و گاهی لذت انتقام و گاهی شرم از دختر عمه به سراغم میومد ،
حوله رو تنم کردم و نفس عمیقی کشیدم و اومدم بیرون ، با دیدن راحیل زیر پتو که تا فکش بالا کشیده بود و با دو دستش گرفته بود بهش اشاره دادم که دختر عمه اومده؟
گفت نه هنوز، بیا زیر پتو تا یادت بدم با ناموس سعید چکار کنی،
هر لحظه سعی در قایم کردن کیرم داشتم و با کمی شرم رفتم روی تختخواب تا ببینم راحیل چه حرفی برای گفتن داره،
با دراز کشیدنم کنار راحیل سعی در کشیدن پتو روی خودم داشتم که با بالا رفتن پتو از پهلوهای راحیل متوجه لخت بودنش شدم، قبل از واکنشم راحیل پتو رو کنار زد و اینبار با بدن کاملاً لخت روی شکمم نشست ،
+وایسا ،وایسا ،چکار میکنی؟!
راحیل با چشمای عسلیش و سینه های هفتاد و پنج سیخ شدش رو به بالا و بدن بدون نقصش لبخندی همیشگی به شوکه شدنم زد و گفت میگه نمیخوایم انتقام بگیریم؟پس منتظر چی هستی؟
نمیتونستم به چشماش نگاه نکنم و با اخم گفتم مگه دیوونه شدی؟!
_پدرام باید انجامش بدیم،
+راحیل این خودزنیه، با تجاوز به خواهرم نمیتونم از سعید انتقام بگیرم،
_پدرام تجاوز چیه؟! میخوام بهم کمک کنی که به رابطه با سعید احتیاج نداشته باشم، بعدش هم تو با این کارت هم بهم کمک میکنی هم ناموس سعید رو براش جر میدی،
+راحیل تو رو خدا لباسات رو بپوش و بیخیال شو،
_حالا میفهمم که واقعاً حس مردونت رو از دست دادی ،
راحیل دیگه منتظر جواب نشد و سراغ کنار زدن حوله رفت و روی کیرم نشست و شروع کرد به بازی دادن کس و کونش روی کیرم ،
طی چند ثانیه از نگاه خواهری به چشم کسی که میتونستم ارضا شدن رو باهاش تجربه کنم نگاهم تغییر کرد و داشتم رضایت راحیل رو از صورتش میدیدم ،مطمین بودم راحیل کاری نمیکنه که پشیمون بشیم،
لبخند زورکی به لبام چسبوندم تا موافقت منو ببینه ، نگاهش به نگاهم افتاد و خم شد که شادیی رو با هم تقسیم کنیم ،لبام رو برای بوسیدن گونه هاش آماده کردم که لباش رو روی لبام گذاشت و بوسه ای آبدار از لبای هم کردیم و با چشمکی گفت وایسا و از روم بلند شد و سراغ کشوی تختخواب رفت و با بسته کاندوم و اسپری سبز رنگ برگشت که حدس میزدم تأخیری باشه ولی من شناختی از سکسم نداشتم ، از شر حوله و پتو خلاص شدم منتظر شدم راحیل بیاد و سوارم بشه ،
با دیدن کیرم تکیه کلام همیشگیش یعنی اوو له‌له رو گفت و با جمله میخوای ناموس سعید رو جر بدی کیرمو توی دستش گرفت و با بغل انداختن موهاش به یک باره یک سوم کیرم رو توی دهنش کرد و انگار مزمزه کرد و از دهنش در آورد و کیرمو بالا گرفت و شروع کرد به اسپری زدم ، من که از سیخ بودن کیرم و دهن زدن راحیل آب شده بودم فقط منتظر حرکت بعدی راحیل شدم،
راحیل همچنان نگاه هیجان انگیز و خندانش رو ازم دریغ نمیکرد و حالت داگ استایل دقیقا پشت به من وایساد و با نشون دادن سوراخ کس و کون سرخ و سفیدش شروع کرد به بالا و پایین کردن کونش به حالتی که گویی داره روی کیر کسی بالا و پایین میکنه و با کج کردن صورتش سمت من خنده های بلندی تحویلم داد ، من که مبهوت حرکاتش شده بودم با دست کشیدن به باسنش جواب این همه محبت راحیل رو دادم ، دستم رو پس نزد و همچنان داشت باسنش رو میرقصوند ، نشستم تا کاری کرده باشم و خم شدم لمبر کونش رو بوسیدم و با بوسیدن لمبر کونش حرکات عمودی باسنش رو تموم کرد و فقط به صورت افقی طوری باسنش رو ریز تکون میداد که به آدم میگفت بیا منو بخور ،
حرفی که میدونستم دوست داره رو زدم و گفتم میخوام کس و کون خوشگل زن سعید رو بخورم ،
راحیل سرش رو به تشک گذاشت و کونش رو بیشتر قمبل کرد تا خوردنش برام راحت تر باشه ،
نخوردیم نون گندم ولی دیدیم دست مردم ،
شروع کردم به خوردن و چنگ زدن لمبرای کونش و با حرص به سراغ طعم خوردن کس و کون رفتم ، انتظار خیسی یا مزه بدی داشتم ولی در اولین خوردن ها چنان وابستگی به خوردنشون پیدا کردم که پیشابم سرازیر شد و با فاصله گرفتن و نگاهی به رد انگشتام روی لمبرای کونش دوباره بیشتر از قبل خم شدم و عین جاروبرقی کسش رو توی دهنم میمکیدم ،
سکس با راحیل با غریبه فرقش در اینه که هرگز حاضر نمیشدم برای غریبه ای اینچنین خودمو غرق در خوردن کنم ، کس صاف و بی نقصشو به داخل دهنم میبردم و بعد از سه چهار دقیقه شروع کردم به زبون زدن به داخل کوسش و مزه لزج داخل کسش رو چشیدم و حالا که دیگه کاری نمیتونستم از پیش ببرم بوسه ها رو به لمبرای کونش کشوندم ،
راحیل که دید ابتکار عمل دیگه ای ندارم بلند شد و باهام چشم تو چشم شد و با بوسیدن دوباره لب هام به عقب هلم داد و طاق بازم کرد و موهای خوشگلش رو به بغل انداخت و به روی کیرم خیمه زد ، از چشمام چشم بر نمیداشت و زبونش رو بیرون آورد و شروع کرد به زبون زدن کیرم ، احساس کردم که این نگاه چشمهای عسلیش طبیعی نیست ، با آوردن دستمال کاغذی و تفش روی دستمال متوجه شدم که مزه اسپری رو چشیده ، دوباره خم شد شروع کرد به  کردن کیرم توی دهنش و هر بار از دفعه قبل کیرمو بیشتر توی دهنش میکرد ، بعد از چند ثانیه ساک زدنش متوجه شدم اسپری عمل کرده و چندان که باید کیرمو حس نمیکنم ، با نگاه به تکون خوردن سینه هاش دستم رو به سینه‌ش رسوندم و با دست گرفتنش فهمیدم چقدر دلم خوردنشون رو میخواد ،
با صدای عق زدن راحیل به خودم اومدم و دیدم که کیرم رو تا بیشتر از نیمه توی دهنش نگه داشته و داره برای لذت من خودش رو به کشتن میده ،
نه دلم میومد تموم بشه و نه اذیت شدن راحیل رو دوست داشتم ،
راحیل آب روی کیرم رو توی دهنش جمع کرد و با دستش کاندوم ها رو نزدیک آورد و یکیش رو باز کرد و کشید روی کیرم ، با گرفتن دست دور کیرم تف کرد و کیرم رو با چند بار بالا و پایین کردن پر تف کرد و همگام با دراز کشیدن گفت وقتش شده که کس زن سعید رو براش گشاد کنی ،
طاق باز شد و با عجله ای که برای خشک نشدن کیرم داشت فرستی بهم نداد و سریعاً بین پاهاش قرار گرفتم و کیرمو جلوی کسش گذاشتم و با لذت کردن کلاهک کیرم توی کسش یاد رابطه ممنوعه مون افتادم ، دیگه دیر شده بود و نمیخواستم به چیزی فکر کنم ، دستام رو ستون کردم کنار راحیل و هر بار با دیدن صورتش کمی میدان تلمبه زدنم رو به عمق کسش گسترش میدادم ،هر تلمبه که با درد راحیل همراه بود انگار خودم هم دردش رو احساس میکردم،
لذت کردنش توسط کیرم رو میدیدم ولی اونجور که باید حسش نمیکردم ، با تحمل راحیل تونستم بیشتر کیرم رو توی کسش جا بدم ،
بعد از چند تا تلمبه زدن متوجه شدم در حالت عادی راحیل قادر به تحمل کامل کیرم نیست ،
خودمو به دو قله روی سینش رسوندم و با مراعات کیرم روش دراز کشیدم و با خوردن نوک سینه های صورتی‌ش تلمبه زدنم رو ادامه دادم،
حسابی از خوردن سینه هاش لذت میبردم و فرم سینه‌هاش نگاهم رو مجذوب خودشون کرده بودن و هر چقدر میخوردم بیشتر تشنه خوردنشون میشدم ، انگار هیچ چیز اندازه خوردن اندام راحیل برام جذاب نبود ، با خوردن و تلمبه زدن تونستم در دقیقه شاید ششم سکسمون صداهای آه ناله راحیل رو در بیارم ،
خودش رو رها کرده بود و من و سعید رو توی ناله هاش صدا میزد (سعید کجایی که پدرام زنتو داره جر میده)
روحیه طنزپردازش وسط سکس نشانه رضایتش از رابطمون بود و من ناخواسته داشتم هر لحظه برای پاره شدنش فشار بیشتری توی کسش میدادم تا آه و ناله های بیشتری ازش بشنوم ،
با رسوندن لبام به زیر گلوش مطمئن شدم که کیرم تا ته داخل کسش رفته ، داد و فریاد میکرد و دیگه تعادلی روی صحبت هاش نداشت و منو یا سعید رو فریاد میزد ، شونه هام رو گرفته بود و رو به پایین فشارم میداد و چنگم میزد ، الارغم میل باطنیم داشتم از درد کشیدن راحیل در کنار لذت بردنش لذت میبردم ،
هر لحظه تلمبه زدنم رو محکم تر میکردم و عمق وجودش رو هدف قرار میدادم و مثل بستنی همه جای گردنش رو لیس میزدم ، بدنش زیر بدنم انگار که در میرفت و به تاج تختخواب رسیده بود ، دو دستم رو از زیر شونه هاش به شونه هاش گرفتم تا بالاتر نره و بتونم محکم تر به کوسش تلمبه بزنم ،
راحیل تسلیم شهوتم شده بود و میان شهوت و درد شهوت رو انتخاب کرد و با چلوندن کتف‌هام و ناله های بلند به ارضا شدن رسید و با نوازش دستاش روی کتف‌هام و افتادنشون روی تشک منو مفتخر به ارضا کردنش کرد ،
تا اومدم واکنش بعد از ارضا شدنش رو ببینم متوجه نزدیک بودن ارضا شدنم شدم ، راحیل سرمو توی دستاش گرفت تا لبهای همو بخوریم ، هنوز صدای ناله هایی ته نفس کشیدن هاش بود که با خوردن لب هاش و نگاه به اون چشم های زیبا تمام سلول های بدنم شروع به ارضا شدن کردند ،
راحیل متوجه نا هماهنگی در حرکاتم شده بود و هر آنچه داشت توی ثانیه های آخر برای من رو کرد ،
(راحیل تمام مرزهای ممنوعه رو با من شکوند و قصد در اتمامش نداره)

نوشته: پدرام


👍 27
👎 5
62001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

892184
2022-08-26 01:49:53 +0430 +0430

من که نفهمیدم چی شد ، تورو کرده بعد تو واسه انتقام رفتی زنش که خواهرت بوده رو کردی؟ موضوع داستان فوق شیری بود ولی جملاتی که بینشون رد و بدل میشد عالی در حدی که اب میاورد نمونه ش:
سعید کجایی که پدرام زنتو داره جر میده
بعدش هم تو با این کارت هم بهم کمک میکنی هم ناموس سعید رو براش جر میدی،

1 ❤️

892239
2022-08-26 05:59:06 +0430 +0430

اینجوری بود که تو سیزده سالگی بدست سعید کونی شدی و بیست سالگی بدست خودت خارکصه حس میکنم دومادتون کونت گذاشته و تو ناراحت شدی و دست به قلم

2 ❤️

892283
2022-08-26 12:20:34 +0430 +0430

نظری ندارم

ولی با لاپایی کسی افسرده نمیشه مگه این ک بزور کونت گذاشته باشه

1 ❤️

892307
2022-08-26 18:03:36 +0430 +0430

با سلام خدمت همه عزیزان خصوصا اون داداشای عزیزی که جویای حالم شده بودن و دلیل غیبتم رو پرسیده بودن صادقانه میگم بدجور سورپرایز شدم چون فکر نمیکردم بود و نبودم برا کسی مهم باشه و اصلا به چشم بیاد و کمتر پیش اومده بود من اینقدر خوشحال بشم و انرژی بگیرم
خداشاهده احساس کردم تو یه خانواده هستم و داداشایی دارم که ازم حمایت میکنن و مثل کوه پشتم هستن
خوب میریم سراغ این داستان
این ماجرا اگر با استاتدارد یه داستان سکسی بخوایم بهش،نگاه کنیم بعقیده من از ۲۰ میتونه نمره ۱۶و حتی ۱۷رو بگیره و روی هم رفته داستانی خوب و یا نزدیک به عالی میتونه باشه
اما اگر بخوایم بعنوتن یک خاطره واقعی نگاه کنیم نه بعقیده من از ۲۰ نهایتا بتونه 7 یا 8 رو بگیره

امـــــــــــــــــــــــــاچــــــــــــــــــــــــــــــــــــــرا؟

اولا مسیر داستان منطقی نبود و یه پسر و یا دختر با یکم دستمالی به چنین بحران روحی حاد و ماندگاری نمیرسه ، حتی یک دختر مگر بر اثر تعرض باردار بشه که اون بچه حادثه رو همیشه بهش یاداوری کنه
دوم یک دختر مثل خواهر ایشون محال هست تو شرایط مشابه که همسرش شغل درست درمون داره و اهل خلاف نیست و کلا ایده آل هست بیاد طرف داداشش رو بگیره اونم بخاطر ماجرایی که به راحتی میتونن توجیه اش کنن و بگن بچه بوده عقلش نرسیده من خودم رو در شرایط مشابه قرار میدم میبینم خیلی دور از منطق هست زندگی خودم رو نابود کنم بخاطر چنین حادثه ای که فقط یکبار اونم سالهای دور اتفاق افتاده مگه : یا شوهره هرزه باشه و سوابق متعدد داشته باشه ، و یا اینکه ول کن ماجرا نباشه و مدام برا برادره کمین کنه و اونو تهدید کنه و بازم ازش سو استفاده کنه
سوم در حالت عادی هیچ فامیلی نمیاره بزور شلوار فامیلش رو بکشه پایین و بپره بهش ، مگه یا بهش اثبات شده باشه که اینکاره است و حرفه ای به کسایی دیگه داده و یا چندتا حرکت از طرف مقابل ببینه که به زبون بی زبونی دعوتش میکنه
چهارم من برام قابل قبول نیست یه پسر اگه خودش دلش نخواد پسر دیگه بتونه بزور بهش تجاوز کنه مگر تعداد متجاوزین بیشتر از دو نفر باشه و یا اونم تو یه جایی گیرش بندازن که کسی اون حوالی نباشه و گرنه تک به تک هرگز نمیتونه فقط کافیه مفعول ثابت واینسته همین کافیه

در مجموع خسته نباشید و دستتون درد نکنه من لایک میدم چون زخمت کشیدین

2 ❤️

892351
2022-08-27 05:30:30 +0430 +0430

احمق بیشعوریعنی تویه بارتوعمرت کلمه راز روبصورت نوشتاری ندیدی؟اخه گاوراض؟

0 ❤️

892359
2022-08-27 07:53:01 +0430 +0430

سعید کون برادرزنش می‌زاره
پدرام خواهر خودشو میگاد
راحیل هم زیر بکن برادرش می‌خوابه
سعید خواهر پدرام و می‌کنه
پدرام هم زن سعید و می‌کنه
راحیل هم به کونی شوهرش کس میده
و…

0 ❤️

892368
2022-08-27 11:22:59 +0430 +0430

عالی بود

0 ❤️

892372
2022-08-27 13:20:33 +0430 +0430

چمدونم والا

0 ❤️

892622
2022-08-29 02:56:49 +0430 +0430

قشنگ بود و متفاوت

0 ❤️

899446
2022-10-19 01:14:50 +0330 +0330

داداش چه تصور بود چه واقعیت مهم نیس.مهم خوب بودن و جدید بودنش بود دمت گرم

0 ❤️

908927
2022-12-31 18:53:54 +0330 +0330

دوست لاپایی بده عزیز، علی رغم رواینجوری مینویسن نه الارغم…!! ضمنأ واسه داستانت خواستم بگم که سعید آینده نگری خوبی داشته که فهمیده چه لقمه به حرومی رو دار میشکافه…!!

0 ❤️