داستان افشین و مریم (۴ و پایانی)

1400/11/19

...قسمت قبل

هنوز چند دقیقه‌ای به طلوع آفتاب مانده بود بلند شدم و لباسهایم را عوض کردم ؛ اولین شب زندگی مشترکم به بدترین شکل ممکن سپری شده بود و اینک در آغازین لحظه های اولین روز آن به جای اینکه خوشحال باشم پریشان و داغون بودم با خودم زمزمه کردم «خدایا چرا باید اینطوری میشد، من دارم تاوان کدام گناهم را پس میدهم ،چرا همه رویاهایم یک دفعه دود شد و رفت هوا».
آماده شده بودم و داشتم از اتاق بیرون میرفتم که مریم با نگرانی جلوم ظاهر شد تو چشماش معصومیت خاصی دیده می‌شد با خود گفتم آیا بهتر نبود دیشب را فراموش کنم و همه چیز را به کلی بیخیال شوم و به زندگی ام بچسبم؟ سپس در جواب خودم گفتم: نه باید ته توی قضیه را در بیاورم چون هر چی فکر میکنم میبینم نمی توانم با این مسئله کنار بیایم که مریم با من صداقت داشته یا نه؟
مریم با سوالش مرا به خود آورد: مگر قرار نبود با هم بریم دکتر، تنهایی کجا میری؟ چرا صبر نمی کنی آفتاب بزنه با هم بریم؟
_نگران نباش کاری دارم انجام میدم و زود بر میگردم.ضمنا ممکنه مامان بیاد بالا ببینه من کله صبح کجا رفتم در مورد این موضوع نباید حرفی بزنی فعلا نمی‌خوام کسی چیزی بدونه.
سوار ماشین که شدم گوشی مریم را از جیبم در آوردم و نگاه کردم هنوز پیامی که برای ندا فرستاده بودم سین نشده بود پس ندا هنوز خواب بود گوشی خودم را برداشتم و شماره اش را آوردم و همزمان که از پارکینگ بیرون می‌رفتم زنگ زدم بعد از چند تا بوق صدای خواب آلوده ندا به گوشم رسید که گفت: به به آقا داماد سحر خیز سلام عرض شد.

  • سلام، بی هیچ بهانه و بی سر و صدا لباس بپوش و بدون اینکه توجه کسی را جلب کنی یا به دوستات بگی با من قرار داری از خونه بیا بیرون تا بیام سوارت کنم مسئله مهمی پیش اومده که تو باید برام توضیح بدی.
    _نگرانم کردی چی شده؟
    +اصلا نترس و نگران نباش هیچ مشکلی برای تو پیش نمیاد فقط چند سوال دارم که تو باید به من جواب دهی.
    با اکراه گفت باشه چشم الان آماده میشم میام.
    تماس را که قطع کردم گوشی مریم را برداشتم و رفتم تو برنامه واتساپ دیدم ندا بلافاصله پیام هایی را که با این گوشی براش فرستاده بودم سین کرد و جواب داد: سلام مریم خوبی؟
    نوشتم:نه و دو تا استیکر گریه کنارش گذاشتم.
    نوشت: تو این همه مدت میدونستی که چه بلایی سر پرده ات آمده و به روی خودت نمی آوردی؟
    نوشتم: به نظرت نباید می دانستم که پرده ندارم
    نوشت:آخه من تمام تلاشم را کرده بودم که تو این موضوع را ندونی. چون من باعث شدم این بلا به سرت بیاد و همیشه می ترسیدم بفهمی و نتوانم از شرمندگی تو صورتت نگاه کنم.
    نوشتم: ولی باید اینا می دونستی که ماه پشت ابر نمی مونه.
    نوشت: آره راست میگی شرمنده ام. حالا اینا ولش کن الان شوهرت به من زنگ زد و داره میاد پیشم، راستی تو چی به شوهرت گفتی؟
    نوشتم،: هیچ چیز واقعیت نمیشه ، من واقعیت را گفتم تو هم بهتره واقعیت را بگی شوهرم فقط می خواد بدونه من چقدر با او صداقت داشتم.
    نوشت: باشه عزیزم به خاطر تو همه چیز را میگم مقصر منم پس بگذار هر بلایی که قراره سر من بیاد.
    نوشتم: نگران نباش بلایی سرت نمیاد من مطمئنم افشین با تو کاری نداره. لطفاً همه چیز را صادقانه بگو نباید تناقضی بین گفته های من و تو باشه. فقط اینطوری اطمینانش جلب میشه قول میدم اگه واقعیت را بگی هیچ اتفاقی برای جفتمون نمی‌افته.
    نوشت:چشم عزیزم من دیگه برم آماده شم الان شوهرت میرسه.
    نوشتم: ممنون عزیزم جبران میکنم.
    گوشی مریم را خاموش کردم و و خودم را سریعتر به خانه سابقمان که الان در اختیار دوستان مریم گذاشته بودیم رساندم و سر کوچه پارک کردم. چند دقیقه ای طول کشید تا ندا آمد و سوار شد توی صورتش ترس و نگرانی موج می زد ماشین را که حرکت دادم ترسش بیشتر شد و به آرامی گفت: چی شده سر صبح به سراغ من اومدی؟
    برگشتم تو صورتش نگاه کردم و گفتم: خیلی وقته اینجا منتظرم چرا دیر کردی؟ فکر کردم نمی خواهی بیایی.
    چیزی نگفت ، باز گفتم میتونم حدس بزنم علت دیر امدنت چی بوده، حتما بعد از تماس من ، با مریم صحبت کرده ای و لابد خوب میدونی برای چی اینجام خودت هر چی لازمه بگو !
    ندا در حالیکه ترسش بیشتر شده بود و می لرزید گفت: درست حدس زدی ولی ما با هم حرف نزدیم فقط چند تا پیام برا هم فرستادیم سپس گوشیش را جلوم گرفت و گفت این هم پیام هایی که به هم فرستادیم خودت میتونی بخونی.
    رو گوشیش نگاه کردم و وانمود کردم دارم اونا را میخونم بعد تو صورتش نگاه کردم و گفتم می‌بینم خیلی ترسیدی ولی ترست بیمورده من با تو کاری ندارم، مریم همه چیز را بهم گفته من فقط میخوام مطمئن بشم دروغ نگفته باشه، همین.
    حالا که فهمیدی چرا اینجام خودت همه چیز را با صداقت کامل برام توضیح بده، اگر همه چیز را صادقانه گفتی قول میدم با تو کاری نداشته باشم.
    _مریم چی؟ با اون چه کار می کنی؟
    +اصلا نگران مریم نباش من قول داده ام با گذشته او کاری نداشته باشم. الان چیزی که برام مهمه اینه که میخوام بدونم او با من صداقت داره یا نه پس همه چیز به حرفهای تو بستگی داره ،حالا خودت توضیح بده که رابطه شما با هم چطوری بوده و این اتفاق چگونه افتاده است. ضمناً در نظر داشته باش اگر دروغ بگی خیلی برات گرون تموم میشه.
    _نیازی به یاد آوری نبود من خوب میفهمم تو چه شرایطی قرار دارم و اومدم تا همه واقعیت را بگم من همیشه نگران بودم مریم این موضوع را بفهمه و جلوش شرمنده بشم که گویا اون این همه مدت می دونسته وبه روی خودش نمی آورده پس دیگه نیازی به دروغ و پنهان کاری نیست.

ساعت نه و نیم صبح بود که به خانه برگشتم. همین که وارد خانه شدم مریم را دیدم که با نگرانی جلو آمد و گفت داشتم سکته می‌کردم هیچ معلوم است کجایی؟ من خیلی وقته منتظرم بیایی بریم پیش پزشک. حرفی نزدم و به طرف آشپزخانه رفتم بشدت گرسنه بودم یخچال را باز کردم و چند نمونه خوراکی بیرون آوردم و روی میز چیدم مریم فقط نگاهم میکرد گفتم می‌دونم که صبحانه نخورده ای بشین صبحانه بخوریم روبرویم نشست ، نگاه میکرد اما نمی‌خورد گفتم: با نخوردن که مشکل حل نمی‌شه.پس بخور. گفت: نمی‌خواهی بگی کجا رفته بودی و چی شده گفتم به موقع در این مورد حرف می‌زنیم بالاخره چند لقمه خورد بلند شدم رفتم دوش گرفتم وقتی برگشتم میز غذا را جمع کرده بود و چای درست کرده بود اما داشت گریه می کرد گفتم دوباره که داری گریه می کنی به جای گریه کردن پاشو دوش بگیر قراره بریم!
_پیش دکتر دیگه؟
+آره. چای را جلوم گذاشت و رفت تو حمام چای را خوردم و بلند شدم تو یه چشم به هم زدن همه وسایل مورد نیاز را جمع و جور کردم و بردم پایین تو ماشینم گذاشتم و برگشتم بالا کمی بعد مریم بیرون آمد گفتم نیم ساعت وقت داری خودت را مثل نو عروس آرایش و آماده کنی تا بریم.
با تعجب نگاهم کرد.گفتم تعجب نداره تا تکلیف روشن بشه باید همه چیز عادی جلوه کنه. به سلیقه خودم خوشگلترین لباسش را برداشتم و گفتم اینا بپوش .
وقتی آماده شد ساکش را دستش دادم و گفتم چند دست از لباساتا بردار بزار توش چون ممکنه بعد از معاینه راهمون از هم جدا بشه. مریم هاج و واج نگاهم کرد. گفتم: من که نگفتم حتماً گفتم ممکنه. بعد چند دست لباس زیر و لباس بیرونی از بین لباساش ریختم رو تخت و گفتم بردار. دیدم باز نگاهم میکند خودم لباساش را توی ساک گذاشتم و بستم ساک را برداشتم و گفتم بریم. چشماش نمناک شد و با بغض گفت: چه زود ازم خسته شدی جوابی ندادم و راه افتادم.
سوار ماشین شدیم وتا حومه شهر رفتیم مریم گفت: درمانگاه تو شهره از اینجا کجا میری؟

  • ناکجا آباد. چی شده؟ ترسیدی؟
    _نه فقط کنجکاوم. مگر قرار نبود بریم پیش دکتر؟ جوابش را ندادم و صدای آهنگ را بلند کردم.
    بدون اینکه حرفی بزنیم چند کیلومتری از شهر دور شدیم که باز گفت: هنوز نمی‌خواهی بگی کجا میریم؟
    +داشبورد را باز کن.
    باز کرد و گفت خب؟
    +یه چشم بند میبینی اونا بردار و به چشمت بزن ممکنه چند ساعت مجبور باشی اونا رو چشمت بزاری مخالف نیستی؟چشم بند راروی چشماش گذاشت و گفت مشکلی ندارم
    +قرار نیست بدونی کجا میریم پس دیگه نپرس و تا من اجازه ندادم چشم بند را بر ندار. اگر سر پیچی کردی مجبورم دستات را هم ببندم.
    _باشه فهمیدم.
    +واقعا نمی‌ترسی؟
    _تو که با منی ترس ندارم. اما از اینکه تنهام بزاری میترسم.
    لبخند خود خواهانه ای زدم و گفتم اگه میخواهی تنهات نگذارم حرف بزن.
    _هر حرفی که می‌دونستم از دیشب زدم اگه بخوام دوباره بگم تکراری میشه.
    +میخوام در مورد رابطه هایی که با دوستت ندا داشتی بدونم.
    _از کجاش بگم؟
    +یه بار در مورد اولین سکسی که با ندا داشتی گفته بودی بعد چی شد؟
    _ آن‌شب تا صبح خوابم نبرد، آفتاب که طلوع کرد تازه من خوابم برد و تا ظهر خوابیدم وقتی بیدار شدم ندا رفته بود و من مجبور نبودم تو صورتش نگاه کنم چند روز با ندا حرف نزدم اما ندا خوب بلد بود راه آشتی را پیدا کند و آشتی کردیم چند روز بعد از آشتی دوباره حرفها و کارای سابقش را شروع کرد مثل خوره به جونم افتاده بود تا تحریکم کنه اما من زیر بار نمی‌رفتم تا اینکه یکروز حسابی خودشا به بیماری زد و از من خواست بمانم و ازش مراقبت کنم (بعداً فهمیدم مریضی اش نقشه بوده) وقتی همه رفتند ازم خواست کمکش کنم دوش بگیره وقتی داشت لخت میشد خواستم برم بیرون که گفت حالم خوب نیست خواهش میکنم تنهام نزار مجبور شدم بمونم و برای اولین بار تو روشنایی بدن برهنه اش را ببینم دیدن بدن برهنه و سکسی اش بد رقم رفت رو مخم و احساس کردم لای پاهام خیس شد اونم دست بردار نبود و با حرفاش آنقدر تحریکم کرد که با تمایل خودم لخت شدم و رفتم زیر آب و به جان هم افتادیم و آنقدر کص هم را مالیدیم تا ارضا شدیم بعد خودم را شستم و حوله را دور خود پیچیدم ندا هم همین کار را کرد و از حمام بیرون آمدیم شهوت افسار گسیخته ندا دوباره کار دستمان داد و دوباره در هم آمیختیم حیا از بین رفته بود و حاضر بودیم دست به هر کاری بزنیم تا لذت بیشتری ببریم به پیشنهاد ندا حالت ۶۹ شدیم و با لب و زبان کص همدیگر را خوردیم تا دوباره ارضا شدیم وبی حال کنار هم افتادیم. و به این ترتیب آن روز هم گذشت و باز پشیمانی بر جای گذاشت اما اینبار تاثیرش کمتر بود و کار به قهر نکشید چند روز در آرامش گذشت تا اینکه دوباره وسوسه های ندا برای سکس شروع شد این‌بار زیاد طول نکشید که شل شدم و باز شبانه زیر پتو سکس کردیم. واین شد که آرام آرام قبح این کار از بین رفت و انجامش برام عادی شد. هر چند بعد از آن شب باز پیشنهاد دهنده همیشه ندا بود اما بدم نمی‌آمد و همش منتظر پیشنهاد او بودم و به خودم تلقین کرده بودم این کار برای بر طرف کردن نیاز جنسی ام لازمه و بعد هر بار که انجام میدادم اشتهام برای دفعه بعدی بیشتر میشد و این کار تا زمانی که به خونه شما اومدم ادامه داشت ولی بعد آشنایی و زندگی با شما کلاً تمایلم به سکس با هم جنس از بین رفت و رفته رفته رو تو کراش زدم.
    حرفهای مریم که تموم شد مدتی صدای آهنگ را باز کردم و به رانندگی ادامه دادم تا اینکه مریم گفت من نباید بدونم کجا میریم
    +وقتی مرتب این را می‌پرسی نشون میده به من اطمینان نداری.
    _من به تو اطمینان دارم فقط حوصله ام سر رفته.
    +صحبت کن تا حوصله ات سر جاش بیاد.
    _نمیدونم از چی حرف بزنم.
    +من یه سوال بپرسم؟
    _بپرس.
  • تو رابطه های سکسی که با ندا داشتی پیش نیامد که چیزی تو کص هم کرده باشید چیزی مثل انگشت یا هر چیز دیگری؟
    _ندا همیشه دلش می‌خواست با دسته برس یا چیزی کونشا حال بیارم و خیلی حال میکرد اما من اصلاً خوشم نمی‌اومد و هیچ وقت اجازه نمی دادم چیزی تو کونم بکنه فقط گه گداری انگشت میکرد که چون دردش کم بودو میشد تحمل کرد چیزی بش نمی گفتم.
    +تو کص هم چیزی نکردید.
    _من که هیچوقت چیزی تو کص ندا نکردم اما یه شب که تو تاریکی زیر پتو حالت ۶۹ شده بودیم و من زیر بودم و حسابی حشری شده بودیم ندا انگشتش را به جای اینکه تو کونم بکنه تو کصم کرد ناگهان برای لحظه‌ای درد توی کمرم پیچید اول فکر کردم پرده ام پاره شده خواستم بلند شم ولی ندا از روم بلند نشد تا اینکه ارضا شد بعد اینکه ارضا شد و از روم رد شد بلند شدم و تو نور گوشی نگاه کردم اثری از خون نبود رفتم دستشویی و آن‌جا هم اثری از خون ندیدم.
    +فکر نمی‌کنی ممکنه همان موقع پرده ات پاره شده و ندا بخاطر اینکه از تو ترسیده قبل از اینکه از رو تو بلند بشه با لباس یا چیز دیگه ای آثار خون را پاک کرده .
    _اتفاقاً موقع دستشویی سوزش داشتم و همین مشکوکم کرد و یه مدت دائم به ندا گیر میدادم و باهاش دعوا داشتم تا اینکه یه روز با هم رفتیم پیش پزشک و پزشک معاینه کرد و گفت پرده ام آسیب ندیده و خیالم راحت شد.
    +فکر نمی‌کنی ممکن است دکتر بهت دروغ گفته؟
    _ دلیلی نداشت دروغ بگه نه فکر نمی‌کنم.
    +این اتفاق دقیقا چه زمانی افتاد؟
    _زمستون سال قبل
    +بنا بر این اگر پارسال دکتر تایید کرده که پرده داری و آسیب ندیده و خودت هم میگی غیر از آن بار چیزی داخلش نرفته که بخواهد به پرده ات آسیب بزند پس باید دیشب پرده داشته باشی حالا خودت فکر کن ببین چی شده؟
    نیم ساعتی سکوت ماشین را فر گرفت تا اینکه مریم گفت:
    واقعا گیج شدم از یه طرف می‌بینم حرف تو منطقیه و از طرفی یادمه دکتر منا معاینه کرد و نظر داد آخه چه دلیل داشته دروغ بگه و چرا باید یه باور اشتباه را در من ایجاد کنه. اگر او دروغ گفته من نمیدونم اما باور کن من به تو دروغ نگفتم کاش می شد همین الان بریم پیشش تا اگه دروغ گفته علت این کارش را بپرسم.
    +فعلا دکتر را بیخیال شو, میخوام بدونم این دوستت را تا چه حد می‌شناسی؟
    _راستش ندا بهترین دوستم بوده همیشه هوا هم را داشته ایم فقط یه بدی داشت و اونم این بود که خیلی حشری بود و با وسوسه باعث شد من هم مثل خودش بشم.البته خود منم بی تقصیر نبودم.
    نگاه به ساعت کردم و گفتم گرسنه نیستی؟
    _نه میل به غذا ندارم.
    +ولی من گرسنه ام پس باید یه جا بشینیم ناهار بخوریم.تو هم باید بخوری.یه جای دنج و خلوت با فاصله از جاده پیدا کردم و ایستادم از مریم خواستم چشم بندش را بردارد و پیاده شود.
    نشستم و مشغول خوردن غذایی که از قبل تو ماشین گذاشته بودم شدیم اما مریم حیرت زده به من و اطراف نگاه میکرد و کمتر غذا میخورد
    _افشین یه سوال بپرسم جوابمو میدی؟
    +تا چی باشه.
    _صبح کجا رفتی و اومدی؟
    +فعلاً نمیتونم بگم.
    _راستش احساس می‌کنم از لحظه ای که برگشتی اعصابت آرامتر از قبل شده؟
    +شاید این آرامش قبل از طوفانه پس صبر کن به مقصد برسیم شاید نظرت عوض شد.
    _داری با کارات دیوونم میکنی چرا نمیگی چی تو سرته؟
    بدون اعتنا به حرفش سفره را جمع کردم و به مریم گفتم هنوز چند ساعت دیگه مانده تا به مقصد برسیم من پیشنهاد میکنم بری رو صندلی عقب و استراحت کنی اینطوری حوصله ات سر نمی ره.
    _با این اوضاع نمیتونم بخوابم.
  • به من اعتماد کن و بدون نگرانی بخواب.
    مریم چشم بند را گذاشت و روی صندلی عقب نشست پتوی مسافرتی را از عقب آوردم بهش دادم و گفتم ممکنه سردت بشه هر موقع خواستی بخوابی اینا رو خودت بکش.چند دقیقه بعد باز توی جاده اصلی به طرف مقصد در حرکت بودم که مریم رو صندلی دراز شد و پتو را روی خودش کشید.
    ساعت ۳ بعد از ظهر بود خودم هم خوابم می‌آمد از چورت بعدازظهر دیروز چشم رو هم نگذاشته بودم ولی باید تا مقصد رانندگی می‌کردم و نمی خوابیدم خوشبختانه ماشین خوبی داشتم (شاسی بلند خارجی) و راحت می توانستم ساعتها باهاش رانندگی کنم و خسته نشم.
    بالاخره بعد از چند ساعت رانندگی رسیدیم پیاده شدم ودر را باز کردم دوباره سوار ماشین شدم و آنرا به داخل محوطه بردم. جلوی ساختمان ایستادم و پیاده شدم. برگشتم و در ورودی را بستم. هنوز مریم خواب بود. آرام صداش زدم با هول بیدار شد هنوز چشم بند رو چشماش بود گفتم رسیدیم پاشو بیا پایین. با کمی ترس گفت: اینجا کجاست؟ حدس میزنم خیلی وقته خوابیدم پس حتماً خیلی از شهرمون فاصله داریم.
  • درست حدس زدی ۴ساعت خواب بودی و الان شبه اما نگران نباش جای بدی نیست. میتونی خودت نگاه کنی.
    _می ترسم چشم بند را بردارم و از وحشت سکته کنم .
    دستاشا گرفتم پیاده اش کردم و در حالیکه دستش را توی دستم می‌فشردم چند قدم او را با خودم بردم و گفتم نترس عزیزم همه چیز تمام شد و آرام چشم بند را از روی چشاش برداشتم.
    مریم چشماشا دو سه بار بر هم زد و با خوشحالی غیر قابل وصفی گفت خدای من اینجا که لب دریاست با لبخند گفتم من که گفتم جای بدی نیست. بعد نوازشش کردم و گفتم مریم عزیزم تو را خدا منا ببخش خیلی باهات بد کردم.
    اشک تو چشمای مریم حلقه زد و گفت خدایا شکرت و رو به من گفت چقدر برای نوازشها و این لبخندها دلم تنگ شده بود.
    چند قدم به سمت دریا رفتیم و به آب نزدیکتر شدیم نسیم دریا و هوای سرد زمستانی بعد غروب آفتاب سوز زیادی داشت و چون جای گرمی بودیم ممکن بود سرما بخوریم به مریم گفتم بریم تو الان وقت پیاده‌روی لب دریا نیست
    مریم گفت ساختمان را ولش کن و در حالی که خودش را بهم می‌چسبوند گفت من میخوام برم گرمترین جای دنیا.
    او را تو آغوشم کشیدم و گفتم فدات بشم عزیزم جای تو همیشه تو قلب من بوده و هست.
    در ساختمان را باز کردم و وارد شدیم مریم را تا کنار مبل همراهی کردم و برگشتم وسایل را از داخل ماشین آوردم وقتی برگشتم مریم پالتو و شالش را کنده بود و جلوی شومینه روی فرش نشسته بود کتم را کندم و رفتم کنار مریم نشستم
    +مریم تا حالا شمال اومده بودی؟
    _نه این اولین بار است که دریا می‌بینم.حالا اینجا کجاست؟
    +ویلای مشترک ما و یکی از شرکای قدیمی پدر بزرگ مرحومم تو رامسر. قبل از عروسی با آقا جمال(نگهبان اینجا) برا مسافرت ماه عسل هماهنگ کرده بودم. امروز صبح که بیرون بودم تماس گرفت گفت همه چیز را آماده کرده کلی چیز خریده تو یخچال گذاشته بخاری و شومینه را هم روشن کرده و قبل رسیدن ما می‌ره که مزاحم ما نباشه.
    _گفتی صبح یادم افتاد که هنوز بهم نگفتی صبح کجا رفتی و برگشتی؟چی شنیدی که حالتا خوب کرد؟
    +درست حدس میزنی صبح که رفتم بیرون جواب همه سوالاتم را گرفتم فهمیدم تو مقصر نیستی تصمیم داشتم همه چیز را همانجا بهت بگم و خیالتا راحت کنم اما بعد به سرم زد سورپرایزت کنم و وقتی رسیدیم اینجا جریان را بهت بگم.
    مریم خندید و گفت خوشم میاد که تو هر شرایطی فکر سورپرایز کردنی و جالب اینکه همیشه سورپرایزات آنقدر توپ بوده که باعث شده من همه غصه هام را فراموش کنم. اینبار هم مثل همیشه عالی بود و تمام نگرانی‌هایم را شست و برد اما هنوز میخوام بدونم چطوری فهمیدی بهت دروغ نگفتم و دوباره باهام مهربان شدی؟
  • بگذار برا یه فرصت دیگه.
    _میدونم خیلی خسته ای اما باور کن ذهنم خیلی آشفته است دیگه نمیتونم صبر کنم، زودتر میخوام بدونم چی باعث افتضاح دیشب شد که خودم ازش خبر ندارم .
    +باشه فقط قبلش یه زنگ به مامان بزنیم نگران ما نباشه بعد میگم .
    بعد تماس با مامان و کلی خوش و بش کردن خداحافظی کردم و رو به مریم گفتم گوشی تو کجاست؟
    _دقیقا نمیدونم ولی حدس می زنم از دیشب که تو ماشین گذاشته بودم دیگه ندیدمش.چطور؟
  • تو ماشین بود ولی الان پیش منه. گوشی را از جیبم در آوردم و جلوش تکان دادم و گفتم همه چیز از این گوشی شروع شد. با تعجب داشت نگاه میکرد گفتم یادته صبح ساعت ۵ به هوای گوشیم رفتم پایین و برگشتنم طول کشید.
    _آره یادمه حتی نگرانت شده بودم.
    +گوشی ام را که خواستم بردارم دیدم گوشی تو هم اونجاست برداشتم و ناخودآگاه بازش کردم که چند تا پیام از دوستت ندا دیدم تو یکیش نوشته بود نگرانته، از خود پرسیدم چرا ندا بیخود و بی جهت باید نگرانت باشه پس حتماً از چیزی خبر داره،همان چیزی که تو نخواسته ای بگی بهش زنگ زدم و گفتم باید ببینمت وقتی قطع کردم دیدم رو گوشی تو پیام فرستاد مریم غرق شنیدن حرفهایم بود که گوشی اش را دادم و گفتم بگیر خودت پیام ها را بخون. صورت مریم با خواندن هر پیام بر افروخته میشد و بعد هر پیام چند لحظه مکث میکرد اونا تو ذهنش حلاجی میکرد و سراغ پیام بعدی می‌رفت تمام که شد چند ثانیه‌ای در سکوت به نقطه‌ای زل زد در آخر با خشم و نفرت فریاد زد ندا دستم بهت برسه می‌کشمت کثافت آشغال بی شرف.
    بعد مشتاق تر از قبل پرسید خب بعد چی شد؟
    +رفتم در خونه بعد کلی تاخیر اومد سوار ماشین شد حسابی ترسیده بود اولش حدس نمی زدم واقعیت را بگه اما وقتی گفتم تو بعد تماس من با مریم حرف زدی و خودش لو داد که حرفی نزده فقط چند پیام فرستاده و گوشیش را داد تا پیاما را ببینم فهمیدم اومده تا صادقانه همه چیز را بگه.
    پرسید: می خوام بدونم چی گفت؟
    گوشی را ازش گرفتم و در حالیکه فایل صوتی را روی گوشی پلی می کردم گفتم بهتر است خودت حرفاش را بشنوی.
    مریم با تعجب گفت نفهمید داری صداشا ضبط میکنی.
    +قبل از سوار شدنش تو ماشین ضبط گوشی تو را فعال کردم و گذاشتم تو جیبم
    صحبتهای من و ندا از لحظه سوار شدن به ماشین ضبط شده بود و الان داشت پخش میشد مریم با دقت به مکالمه ما گوش می داد تا رسید به جایی که ندا شروع کرده بود به گفتن جریان رفاقتش با مریم و رفت به گذشته و مشغول تعریف کردن شد و گفت: من یک دختر عقده ای محروم از مهر پدر مادرم که شدیداً نیاز به توجه و محبت دارم اما در کنار نیازم شهوت سرکشی هم دارم و دوست دارم با همجنس خودم به جز رابطه احساسی رابطه سکس هم داشته باشم (البته صرفاً همجنس گرا نیستم و اگر پسری به درد بخور به پستم بخورد به اونم گرایش پیدا میکنم در کل آدم حشری هستم) روزی که مریم پاشا تو اون خونه گذاشت و چشمم بهش افتاد از همان لحظه اول روش کراش زدم بدجور چشمم را گرفته بود منتظر فرصتی بودم تا باهاش رفیق بشم و جذبش کنم. یک شب بارانی که مریم خیس خیس از بیرون آمد تونستم تا حد زیادی خودما بهش نزدیک و تو دلش جا کنم مریم که مثل من خیلی تنها بود از سر سادگی مرا صمیمی ترین رفیق خود انتخاب کرد و بهم وابسته شد اما من از این رفاقت نیت دیگری هم داشتم و از وابستگی مریم استفاده کردم و مرحله به مرحله نقشه ام را جلو بردم تا اینکه با مکافات راضی شد شبانه زیر پتو با من سکس کند بعد از آن عذاب وجدان گرفت( طبیعی بود بعد اولین سکس این اتفاق براش بیفتد و چون من را مقصر می دانست مدتی با من قطع رابطه کرد) اما من دست بردار نبودم تا اینکه یک روز خود را به مریضی زدم و او را پیش خود نگه داشتم وقتی تنها شدیم به بهانه کمک خواستن او را داخل حمام کشیدم و ازش خواستم مرا در شستن خودم کمک کند
    سپس رو مخش رفتم و آنقدر زیرکانه این کار را انجام دادم تا اینکه او هم تحریک شد و دومین سکسم را باهاش عملی کردم و آن روز دست از سرش بر نداشتم و ساعت ها لخت نگهش داشتم و باهاش ور رفتم و کاری کردم که حسابی لذت ببرد و این لذت به این راحتی از ذهنش بیرون نرود تا دفعات دیگر راحت تر بتوانم کارم را انجام دهم بعد از مدتی دوباره برای سکسهای بعدی تلاش کردم و هر بار می دیدم که مریم نسبت به دفعه قبلی راحت تر همراهی می کند مدتی این کار ما ادامه داشت تا اینکه یک شب که بشدت حشری بودیم ناغافل دو تا از انگشتام را توی کصش کردم و وقتی به خود اومدم دیدم دختره را بدبخت کردم چند قطره خون ازش آمده بود با نگرانی و به بهانه مالیدنش بین پاهاش را با لباس خودم پاک کردم و سعی کردم اثری از خون باقی نماند از روش که بلند شدم مریم شک کرده بود ولی مطمئن نبود از فرداش می‌دیدم بابت این موضوع خیلی داره اذیت میشه چند بار خواستم واقعیت را بهش بگم و ازش معذرت بخوام اما شهامت این را نداشتم. آخه چند وقتی بود که از رفاقت من به مریم می‌گذشت و الان دیگه او را به چشم یک همبازی سکسی نگاه نمی کردم بلکه من هم دوستش داشتم و بش وابسته شده بودم حتی بیشتر از خودش حاضر بودم بمیرم و ناراحتیش را نبینم برای همین تصمیم گرفتم اورا پیش دکتری ببرم که با دروغ مصلحتی مریم را متقاعد کند که بکارتش آسیب ندیده و مدتی بیخیال این موضوع بشه.
    دکتری را پیدا کردم که با گرفتن پول این کار را کرد وهمه چیز دوباره به روال قبل برگشت تا اینکه سر و کله شما تو زندگیش پیدا شد وقتی فهمیدم که عاشق هم شدید از صمیم قلب براش آرزوی خوشبختی کردم چون واقعاً دوستش داشتم اما از طرفی نگران بکارتش بودم و اینکه شب عروسیش چه اتفاقی می‌افته و هر چه به عروسی مریم و شما نزدیکتر می‌شد نگرانی منم بیشتر می‌شد هر چه با خودم کلنجار رفتم که این موضوع را به مریم بگم برام سخت بود و می‌ترسیدم تنها چاره کارم این بود که دعا کنم به خیر بگذرد شاید باور نکنید اما دیشب من تو جشن عروسی شما که همه خوشحال و شاد بودند غصه دارترین آدم بودم چون همش نگران مریم بودم ولی بازم جز دعا کردن کاری از دستم بر نیامد. آقا افشین، مریم بی گناه است این من بودم که با هزار ترفند اونا تو این راه کشیدم بعد هم از روی سهل انگاری بکارتش را پاره کردم هر چند خودم را لایق بخشیدن نمی دونم اما از شما و مریم جون میخوام منا ببخشید ولی اگر نبخشید حق دارید شاید اگه خودم جای شما بودم هم نمی بخشیدم.
    آشفتگی و خشم به بالاترین حد ممکن تو صورت مریم موج می‌زد. گوشی را برداشت و فایل صوتی را قطع کرد و رفت رو تماسها داشت به ندا زنگ میزد که جلوشا گرفتم و گفتم چکار داری میکنی تو الان عصبانی هستی ممکنه چیزی بگی بعداً پشیمان بشی. در حالیکه بغض سنگینی توی گلوش بود گفت بذار ببینم چطور تونست با احساسات من بازی کنه چگونه تونسته اینقدر کثیف و رذل باشه وقتی دیده یکی از روی تنهایی و بی کسی بهش پنا برده و رفیق و همدمش شده این کار را باش بکنه. وای خدای من ،ببین من چقدر احمق بودم که این همه مدت اورا مثل یه خواهره نداشته دوست داشتم و بهش اطمینان داشتم .و دیگه نتونست بغضش را نگه داره و زد زیر گریه.
    دستم را رو شونه اش گذاشتم و گفتم: مریم عزیزم آرام باش. با گریه گفت چطور میتونم آرام باشم اون هرزه، بکارتم را ازم گرفت و این همه مدت ازم پنهان کرد و باعث شد بهترین شب زندگی ام به گند کشیده بشه و بدتر از همه اعتبار و آبروم پیش تو از بین بره.
    مریم را تو آغوشم کشیدم و شانه هایش را مالیدم و نوازشش کردم و گفتم عزیزم نگران نباش ارزش تو پیش من کم نشده و جایگاه تو پیش من محترمه و چیزی عوض نشده من باید ازت معذرت بخوام که باورت نکردم و بهت شک کردم.
    گریه مریم آرامتر شد و گفت: این حرف را نزن تو حق داشتی به من شک کنی حتی خودم هم دیگه داشتم به خودم شک میکردم هر کس دیگر هم جای تو بود شک می کرد و شاید الان مرا تکه تکه کرده بود اما تو صبورانه تلاش کردی تا واقعیت را بفهمیم و بار دیگر منو شرمنده خودت کردی. همیشه همینطور بوده و هواما داشته ای بعد در عوض من برا تو چکار کردم, هیچی. خیره سرم تمام سعیم را کرده بودم تا شب زفاف رویایی پیش بره اما در عوض افتضاح شد .
    برا اینکه فضا عوض بشه با خنده و شوخی گفتم حالا خودتو زیاد ناراحت نکن یک عمر وقت برا جبران داری فکر کن هرشب، شب زفافه اونا رویایی کن. و کص ناز و خوشگلتا بده جر بدم.
    حرفم نتونست مریم را بخندونه اما دستاشا دور گردنم انداخت صورتم را بوسید و گفت فکر کنم هر کار کنم دیگه نمیتونم خاطره دیشب را از ذهنت پاک کنم درسته بعد خودشا از بقلم بیرون کشید و دوباره گوشی را برداشت تا به ندا زنگ بزند که باز با خواهش من روبرو شد.مکثی کرد و گفت ولی من با این خانوم تا تسویه حساب نکنم دلم آرام نمی‌گیره تو داری تلاش بیهوده می‌کنی .
    گفتم: ببین مریم فرض بگیر می دونستی که بکارت نداری دیشب چه کار می کردی؟
    گفت: اگر می‌دونستم که دیگه دیشبی در کار نبود چون من به خودم اجازه نمی دادم با تو ازدواج کنم و این چنین قلبت را بشکنم من شنیدم که یه داماد با چه لذتی دوست داره بکارت عروسش را برداره من غلط می کردم که بخوام این لذت را از تو دریغ کنم.
    ولی این افکار دیگه پوسیده شده و خودت خوب میدونی که من با نبودن بکارت مشکل نداشتم و فقط میخواستم بدونم چه دلیلی داشته که این مسئله را ازم مخفی کردی و ازت بدم اومد چون فکر کردم می دونستی و به عمد ازم مخفی کردی البته دیشب عجولانه رفتار کردم نمیدونم چرا احساس کردم داری دروغ میگی بابت این کارم واقعا شرمنده ام و ازت میخوام منا ببخشی.بعد لبخند زدم و گفتم از ندا هم ممنونم که این موضوع را به تو نگفته چون اونوقت تو مرا رد میکردی و همسرم نمی‌شدی!
    _عزیزم بی جهت داری تلاش میکنی از ندا طرفداری کنی ولی من کوتاه بیا نیستم او میدونست من چیز پنهانی پیش تو ندارم (مثل رابطه سکسی که باهاش داشتم و میدونست به تو گفتم ) باید این موضوع را هم به من میگفت تا حداقل قبل از ازدواجمون بهت بگم و تصمیم گیری را به عهده خودت بگذارم اما او نگفت تا هردو مون غافلگیر شویم و شیرین ترین لحظه زندگیمون به گند کشیده بشه.
    +ولی شاید او جور دیگری فکر کرده احتمالاً ترسیده من اگر بدانم تو را رها کنم و چون نمی‌خواسته این اتفاق برای تو بیفته این کار را نکرده؟
    مریم با عصبانیت گفت: به هر حال اون نباید جای من تصمیم می گرفت این کارش اشتباه بزرگی بوده.ضمناً بهتره بدونی تصمیم دارم وقتی برگشتیم از دست دکتری که به من دروغ گفته شکایت کنم من با این دو نفر حالا حالا ها کار دارم
  • گفتی دکتر یادم افتاد بهت بگم که خودم رفتم پیش دکتر و کاری کردم که به غلط کردن افتاد پس دیگر نیاز نیست تو سراغش بری چون اینطوری وجهه خودت خراب میشه.
    مریم با تعجب نگاهم کرد و گفت واقعا تو پیش دکتر هم رفتی؟
  • وقتی ندا جریان را تعریف کرد گفتم حرفات را باور نمی کنم این داستان رو تو و مریم سر هم کرده اید تا مرا گمراه کنید اگر راست میگی من را ببر پیش دکتر تا با او صحبت کنم و حرفتان را باور کنم سپس با ندا رفتیم درمانگاه شهر ساعت ۸ بود و هنوز دکتر نیامده بود منتظر ماندیم تا دکتر آمد پشت سرش وارد اتاق شدیم و ازش پرسیدم این خانم را میشناسی اول خواست انکار کند اما وقتی دید دارم شلوغ بازی در میارم و تهدیدش کردم اگر حرف نزند ازش شکایت میکنم گفت میشناسم عکس تو را از تو گوشی نشانش دادم و گفتم این را چطور؟ گفت ایشان را هم می شناسم ندا را از اتاق بیرون کردم و گفتم حالا هرچی در این مورد میدونی بگو گفت این خانم یه روز اومد اینجا ازم خواست که دختری را معاینه کنم و اگر بکارتش از بین رفته بهش امیدواری بدم و با دروغ مصلحتی بگویم سالم است گفتم چی باعث شده تو این دروغ را مصلحتی در نظر بگیری؟گفت دوستم شدیداً افسردگی گرفته و ما نگرانیم بلایی سر خودش بیاورد بعد بابت این کار مبلغی پول به من داد من هم قبول کردم روز بعد این خانوم با همان دختری که عکسش را نشانم دادی پیشم آمدند دختر را معاینه کردم متوجه شدم پرده اش پاره شده اما بهش دروغ گفتم و ازش پرسیدم چرا فکر می کنی پرده ات پاره شده ؟گفت: خودم را انگشت کردم من هم برای اینکه نگرانی اش برطرف شود گفتم پرده با انگشت پاره نمیشود اما سعی کن دیگه این کار را نکنی اونم که خیالش راحت شده بود با خوشحالی گفت چشم خانم دکتر.
    داشتم از اتاق دکتر بیرون می آمدم که پرسید تو با دختره نسبتی داری گفتم شوهرشم گفت تا اونجایی که یادم میاد پارگی بکارت خانمت با آلت مرد نبود و بیشتر شبیه به پارگی با انگشت بود یا چیزی شبیه اون پس در مورد خانمت فکر بد نکن و برو بچسب به زندگیت.
    پرسیدم شما این را از کجا میدونید گفت تشخیص این موضوع برای متخصص زنان کار سختی نیست. بخصوص اگر این اتفاق تازه افتاده باشه.
    مریم لبخند رضایت بخشی زد و گفت خوشحالم که بالاخره از این بابت خیالت راحت شد اما بازم میگم ندا را هرگز نمی بخشم تو نمی دونی وقتی فهمیدم بنای رفاقتش با من از روی هوا و هوس بوده چقدر دلم شکسته شد و ازش متنفر شدم. پس نه تنها نمی بخشم بلکه حسابی ادبش میکنم. .
  • مریم جان این موضوع مال دو سال پیشه خودت شنیدی که در حال حاضر چقدر دوستت داره و حاضره برات بمیره. همچنین از کاری که باهات کرده به شدت پشیمان و ناراحته ، خدا را شکر همه چیز هم به خیر گذشت پس اگر می‌تونی ببخشش. اینم در نظر داشته باش که من به تو حق میدم اینرا هم بدون موقع برگشت از درمانگاه بخاطر پنهانکاری اش حسابی بهش توپیدم و گفتم اصلا کار خوبی نکردی موضوع به این مهمی را این همه مدت از کسی که ادعا میکنی واقعا دوستش داری پنهان کردی، فکر نکردی ممکنه بلایی سرش بیاد؟ بیچاره دیشب از نگرانی داشت سکته میکرد ولی اگه بهش گفته بودی او قطعاً به من می‌گفت و چون من مشکلی با این موضوع نداشتم هیچ اتفاقی نمی افتاد. حالا بعید می‌دونم مریم به این راحتی تو را ببخشد.
    ندا گفت:ولی فکر کنم مریم می‌دونسته بکارت نداره.
    گفتم از کجا می دونست اگر منظورت اون پیامهای که صبح برات فرستاده اونا را من فرستادم بیچاره مریم روحش هم از اینا خبر نداره و هنوز تو شوکه.
    ندا که گوشی تو را دست من دید گفت: الهی بمیرم براش پس هنوز تو شوکه بعد ملتمسانه گفت: میگم آقا افشین حالا که همه چیز را صادقانه گفتم و شما فهمیدی خانمت دروغ نگفته و مقصر نیست میشه آبروم را پیش مریم نبری و یه جوری این مسئله را ختم به خیر کنی؟
    گفتم نه ندا خانم،به این راحتی که شما فکر میکنید نیست مریم بیچاره چه گناه کرده که یک عمر با یه علامت سوال بزرگ زندگی کنه و هیچوقت ندونه چی شده که از باکرگی در آمده یک سال پنهان کاری بس نبود حالا میخواهی منم بات همکاری کنم شرمنده من نمیتونم همچنین چیزی را از مریم مخفی نگه دارم همین دیروز پای سفره عقد قسم خوردیم چیزی را از هم پنهان نکنیم.
    گفت آره راست میگی درخواست من احمقانه بود، بدونه بهتره اما تو را خدا وقتی داری جریان را بش میگی بگو که این کار من از رو دوست داشتن بوده و همیشه نگرانش بودم و بگو الان چقدر پشیمانم و از طرف من ازش دلجویی کن و بخواه مرا ببخشه.
    مریم گفت و تو الان تلاش میکنی مرا راضی کنی تا او را ببخشم اما نمی دونی وقتی فهمیدم رفاقتش با من از روی هوا و هوس بوده چقدر دلم برای خودم سوخت و چقدر ازش متنفر شدم.
  • همه اینها را میدونم پس دیگه بهت اصرار نمیکنم فقط ندا یه جمله در آخر گفت که بهتره اونم بدونی! اون گفت اگر مریم ازم متنفر شود حق دارد اما علاقه من به او حد و مرز ندارد چون مریم تنها دوست من وهمه کس من است من حاضرم هر کاری بکنم تا او مرا ببخشد حتی اگر بخواهد ازم انتقام بگیرد و تلافی کند و بکارتم را ازم بگیرد.
    مریم به زمین زل زده بود و چیزی نمی‌گفت بعد از مدتی سکوت گفت تنها لطفی که میتونم بهش بکنم اینه که دیگه باهاش کاری نداشته باشم اونم بخاطر تو وگرنه تصمیم داشتم حسابی بچزونمش ضمناً دو تا شرط دارم اول این که دیگه هرگز ریختش را نبینم پس قبل برگشتن ما اون باید از فروشگاه اخراج بشه.
  • با خنده گفتم حالا مثلاً نچزوندی؟ می‌خواستی بچزونی چکار میکردی؟
    _ همینه که هست من نمی خوام دیگه ریختش را ببینم باید چکار کنم؟
    +باشه هر چی تو بگی.حالا شرط دوم چیه؟
    _اجازه بدی زنگ بزنم و حرفام را بهش بزنم وگرنه می‌ترکم.
    +باشه اونم به موقع. حالا دیگه سعی کن آرام باشی و به روزهای خوش آینده فکر کنی پس پا شو لباساتا عوض کن یه دوری تو ساختمان بزن ببین چطوره! خوشت میاد؟
    تو دستشویی بودم که صدای فریاد مریم بلند شد وقتی اومدم بیرون دیدم خانم کار خودش را کرده و به ندا زنگ زده و هر چه فحش تو روزگار میشه پیدا کنی مثل رگبار داشت به ندا می‌داد دیگه کار از کار گذشته بود تصمیم گرفتم دخالت نکنم. بعد چند دقیقه که فریاد زد و دق و دلیش را سر دختر بیچاره خالی کرد کمی آرامتر شد و من تونستم صدای عذر خواهی و غلط کردم گفتن های ندا را بین گریه هاش بشنوم از آخر گفت دیگه حق نداری پاتا تو فروشگاه بزاری که اگر ببینمت می‌کشمت.
    ندا هم‌چنان با گریه گفت چشم هر چی شما بگی.
    مریم بدون خداحافظی گوشی را قطع کرد منتظر واکنش من بود ولی من هیچ واکنشی نشان ندادم و به طرف آشپزخانه رفتم مریم نفس عمیقی کشید و گفت آخش راحت شدما و پشت سرم آمد یه بوس از صورتم کرد و گفت اخم نکن اگه اینکار را نمی‌کردم خوابم نمی برد
    با لبخند گفتم خوشحالم بعد یک شبانه روز بالاخره آرامش را تو صورتت می‌بینم مریم بدنش را کش و قوس داد و گفت عجب روزه پر استرسی بود.خدا را شکر که داره تموم میشه بعد پرید تو بقلم و گفت خودتا عشق است که یه دنیا معرفتی.پیشونیش را بوسیدم و گفتم بریم ببینیم چی برا خوردن پیدا میشه که از گرسنگی و خستگی دارم میمیرم. ______________________________________________
    مریم لباس خواب را از تنش در آورد چراغ خواب را روشن گذاشت و بقیه لامپا را خاموش کرد کنار تخت آمد و چندتا حرکت سکسی انجام داد سپس خودش را روم انداخت، پکر بود و تو چهره اش ناراحتی دیده میشد گفت خیلی بی تمایل رفتار میکنی نکنه …
    +نکنه چی چرا حرفتا خوردی؟
    _حدس میزنم سر ضد حال دیشب هنوز ته دلت با من صاف نشده.
    اخم کردم و گفتم من باید چکار کنم که دیگه به این مسئله فکر نکنی؟ بعد مهربانتر ادامه دادم من همان صبح که فهمیدم تو مقصر نیستی و دروغ نگفته ای کل ماجرای دیشب را از ذهنم پاک کردم و دیگه دلم نمی‌خواد بهش فکر کنم از تو هم میخوام همین کار را بکنی و یکبار برای همیشه تلاش کنی دیشب را از ذهنت بیرون ببری وگرنه ازت دلخور میشم تو که اینا نمی‌خواهی؟
    از روم پایین آمد و کنارم دراز کشید و گفت تنها نگرانی ام این بود که خاطره دیشب تو ذهنت بمونه و حالتا خراب کنه اما الان که گفتی فراموش کردی خیالم راحت شد، قول میدم دیگه یادت نیارم و خودم هم فراموش کنم.
    دستم را دور گردنش انداختم و گفتم به نظر من خیلی مهم نیست شب زفاف چطوری گذشته باشه. مهم اینه که ما میتونیم در آینده هر شبی را که پشت سر می گذاریم رویایی و خاطره انگیز کنیم خیلی بهتر و رویایی تر از شب زفاف.
    _مطمئنا همینطور میشه بعد صورتم را بوسید و گفت میبینم خیلی خسته ای و خوابت میاد؟
    با خنده گفتم مثل کیر بعد از جق وا رفتم
    مریم زد زیر خنده و بعد کلی خندیدن گفت حق داری دو روزه سر پایی دیشبم که نخوابیدی امروز هم چند ساعت رانندگی کردی پس بهتره الان فقط بخوابیم.
    مریم را محکم‌تر تو بغلم کشیدم چندتا بوس رو گونه هاش کاشتم و گفتم بخوابیم ،اما در عوض قول میدم فردا تا شب از خجالت در بیام آخرین بوسه را از گوشه لبش گرفتم و چشمام را بستم و با نوازش مریم به خواب رفتم.
    صدای آب به گوش می رسید چشمام را که باز کردم روشنی همه جا را فرا گرفته بود مریم پیشم نبود صدای آب از حمام داخل اتاق بود گوشی را برداشتم و ساعت ۱۰ را روی گوشی دیدم
    خستگی از بدنم رفته بود و احساس سرحالی می کردم بلند شدم رفتم دستشویی وقتی برگشتم مریم هنوز تو حمام بود حوله ام را برداشتم و رفتم حمام اتاق بقلی سریع دوش گرفتم حوله را دور خودم پیچیدم و بیرون آمدم صدای سشوار از داخل اتاق می آمد رفتم آشپزخانه دو تا لیوان شیر موز درست کردم سینی شیر موز ها را برداشتم و رفتم پیش مریم.
    مریم حوله حمام دور خود پیچیده روی چهارپایه جلوی آیینه توالت نشسته بود و خودش را آرایش می کرد سلام صبح بخیر گفتم و سینی را روی میز گذاشتم سپس خم شدم و در حالی که از یک وجبی تو صورتش نگاه میکردم گفتم عروس خانم چطوره بعد گونش را بوسیدم. مریم که آرایشش تمام شده بود بوسه ام را جواب داد و گفت تو چطوری داماد خوش تیپ. سپس بلند شد و گفت بیا بشین تا موهایت را سشوار بکشم. نشستم، ایستاد بالای سرم و با ظرافت دخترانه موهام را خشک کرد و شانه کشید کارش که تمام شد گفتم شیر موز را بخور ضعف نکنی چون امروز خیلی باهات کار دارم.
    لیوان های خالی را توی سینی گذاشتیم و روبروی هم ایستادیم دست دور گردن هم انداختیم و لبهایمان را روی هم گذاشتیم توی چند ثانیه بدنمان داغ شد و با ولع بیشتر لب و گردن هم را می‌خوردیم . و همزمان حوله ها را از دور خود کنار می زدیم .چند ثانیه بعد هر دو لخت لخت به هم چسبیده بودیم. کیرم که از لحظه اول بلند شده بود نظر مریم را به خود جلب کرد. جلوم نشست دستش را دورش حلقه کرد و گفت قربونش برم، چه سالاریه؛ زبانش را روش چرخاند و کرد تو دهنش مدتی برام به آرامی خورد کمی بعد بلندش کردم و لبه تخت نشاندم سینه‌ هاشا به نوبت خوردم و چنگ زدم مریم روی تخت ولو شده بود و همزمان که بدن خودش را می‌مالید ناله میکرد چند دقیقه برای خوردن سینه هاش وقت گذاشتم و بعد با التماس های مریم خودم را به کصش رساندم ودر حالیکه کلیتریوس را با زبان بازی میدادم دوتا از انگشتام را تو کص تنگش فرو بردم مریم به اوج نزدیک شده بود که روی تخت دراز کشیدم و ازش خواستم رو کیرم بشیند مریم چنان حشری بود که تو یه چشم به هم زدن کص تنگش را روی کیرم که از شدت شهوت مثل چوب خشک شده بود تنظیم کرد و آرام آرام وبا ناله درد آلود اونا تو کصش جا داد کصش آنقدر داغ بود که همچین چیزی را تو عمرم تجربه نکرده بودم و اگر فرو رفتن کیرم را به چشم نمی دیدم فکر میکردم تو سوراخ کونش رفته. از بس که تنگ بود.
    چند دفعه که کصش را به آرامی رو کیرم بالا پایین کرد حسابی کیرم لیز و کصش قالب کیرم شد سرعت را تند تر کرد دستام را زیر رون پاهایش گذاشته بودم و کمکش میکردم این کار را راحتتر انجام دهد دو سه دقیقه بعد مریم به اوج رسید در حالیکه سینه هاشا می‌مالید چند بار محکم خودش را رو کیرم زد و دفعه آخر با تمام توان کیرم را تا انتها تو کصش فشار داد و جیغ زنان چشماشا بست بازوهام را چنگ انداخت و خودش را رو من انداخت کیرم تا عمق کصش داخل بود حدود یک دقیقه هس و هس میکرد و نفس های عمیق میکشید تا اینکه سرش را از روی شانه ام بلند کرد و صورتم را بوسید و گفت ای جانم چه حالی داد. احساس می کنم تمام سلولهای بدنم ارضا شدند از روی خودم بلندش کردم و رو تخت خواباندم و همین که جای خودم را بین پاهاش درست کردم کیرم را تا ته تو کصش جا دادم.
    آیی شهوتناکی کشید و گفت افشین دلم میخواد جوری منا بکنی که جر بخورم با این حرفش هیجانم چند برابر شد دستام را دو طرفش ستون کردم و باقدرت تمام کیرم را تا کلاهکش بیرون می‌کشیدم و محکم تو کصش می‌کوبیدم و همزمان موج سینه هاش را تماشا میکردم مریم که فوق‌العاده حشری بود خیلی سریع و برای بار دوم به اوج رسید و با فاصله ۵دقیقه از ارضای قبلی در حالیکه ناخن هایش به پشتم فشار میداد ارضا شد
    همزمان که نبض زدنهای کصش را دور کیرم حس می‌کردم به اوج رسیدم و چند ثانیه بعد در حالیکه مریم کاملاً ارضا شده بود کیرم را بیرون کشیدم و نعره زنان آبم را رو مریم پاشیدم مریم که برای اولین بار ارضا شدن من را میدید با کنجکاوی من را نگاه میکرد و با هر جهش آب از کیرم یکبار ذوق میکرد بعدم در هر حالی که از لذت سکس سرمست شده بود با نوک انگشتان ظریفش با آبم که رو بدنش پاشیده بود بازی می‌کرد دستمال را برداشتم و آبم را از رو بدنش تمیز کردم وکنارش افتادم مریم به طرفم چرخید ودر حالی که همدیگر را می بوسیدیم قربون صدقه ام رفت .
    خیلی گرسنه بودم و احساس ضعف می‌کردیم لباس زیر پوشیدیم و رفتیم تو آشپزخونه،حوس نیمرو کرده بودم نیمرو را که زدیم مریم گفت این هوا جون میده بریم لب دریا قدم زنی لباس پوشیدیم و از خونه بیرون زدیم دو سه ساعتی تو محوطه ویلا و لب ساحل گذراندیم تا اینکه هوس کباب کردیم.گوشت و مخلفات از قبل تو یخچال دیده بودم سریع آوردم و لب ساحل آتشی به پا کردم و بساط کباب به راه انداختیم .
    روزهای سفر ماه عسل به شیرینی عسل و با بهترین لحظه های سکسی سپری می شد همه چیز عالی بود فقط هر بار می‌خواستیم سکس از عقب انجام دهیم سوراخ تنگ مریم تحمل درد شدید کیر بزرگم را نداشت و در پی التماس‌های مریم منصرف می‌شدم و تلافی اش را سر کصش در می آوردم و چنان تو کصش تلمبه میزدم که وقتی ارضا میشدم چند دقیقه ای بی حال می‌افتادم و مریم که به شدت حشری بود از این فرصت نهایت لذت را می‌برد و هر بار که سکس میکردیم او چند بار با تمام وجود ارضا میشد ولی باز سیر نمی‌شد.
    یکماه از ازدواجمون می‌گذشت که برای خرید لباس همراه مریم عازم ترکیه شدم وبعد از ده روز تفریح و خوش گذرانی لباس های جدید و مارک خریدیم و وقتی برگشتیم حدود یکماه تا آغاز سال جدید باقی مانده بود. با رسیدن بار جدید و نزدیک شدن به ایام عید فروشگاه حسابی رونق گرفته بود و ما هم وقت بیشتری را تو فروشگاه سپری می‌کردیم.
    یکروز به صورت اتفاقی از زبان کارمندان فروشگاه اسم ندا را شنیدم گوشهایم را تیز کردم و شنیدم که از رفیق باز و معتاد شدن ندا صحبت می‌کنند تعجب کردم و سریع رفتم پیششون و طوری که مریم متوجه نشه جریان ندا را پرسیدم اونا گفتند ندا بعد از اخراج از این‌جا مدتی خونه نشین شد تا اینکه ۱ هفته پیش برای پیدا کردن کار بیرون رفت اما به جای این که کار پیدا کند دوستان نابابی پیدا کرده که با آن ها مواد مصرف می کند. اینرا که شنیدم قلبم از جا کنده شد یاد روزی افتادم که ندا با اعتراف صادقانه اش مرا از برزخ بد بینی نجات داد و بعد ازم خواست کمکش کنم تا دل مریم نرم شود و او را ببخشد اما من نتوانستم کاری برایش انجام دهم و با اخراجش موافقت کردم. یه لحظه دلم برایش سوخت.و از خود خواهی خودم بدم آمد. به خود گفتم باید کمکش کنم قبل از اینکه دیر شود.
    شب با مریم نشسته بودیم که صحبت ندا را پیش کشیدم و از مریم پرسیدم هنوز ندا را نبخشیده ای و ازش ناراحتی؟ چهره مریم در هم رفت و گفت چی شد که اونا یاد کردی
  • جواب مرا ندادی.
    _ نمیخوام دیگه بهش فکر کنم .
    +داشتم پیش خودم فکر میکردم الان شب عیده و فروشگاه هم رونق خوبی گرفته و نیاز به نیروی بیشتری داریم نیروی تازه کار هم الان به درد ما نمی‌خورد ندا نیروی کار گشته و فعالی بود اگر میتونی باهاش کنار بیایی سر کار برگرده.
    _اختیار فروشگاه با تویه هر کار دوست داری بکن.
  • بین ما از این حرفها نبوده، من و تو نداریم خب اگر مخالفی بگو من هم هر چی تو بگی همون کار را میکنم.ولی دیگه اینجوری نگو ازت ناراحت میشم.
    _معذرت میخوام منظوری نداشتم ولی در مورد اومدن این یه نفر تصمیم با خودت من نظری ندارم.
    +احساس کردم ته دل مریم به آمدن ندا راضی شده و حتی برای دیدنش دل تنگ است اما نمی خواهد غرورش را زیر پا بگذارد اما برای راحتی خیالم گفتم حالا که قراره من تصمیم بگیرم چون احساس می کنم هنوز ازش ناراحتی بیخیالش میشم و یه فکر دیگه می کنم.
    مریم خواست با زیرکی خواسته اش را بگه گفت بودن و نبودن او رو من تاثیر نمی‌گذارد اما به قول خودت رو فروش فروشگاه تأثیر دارد پس کاری را بکن که درست است.
    گفتم اگر نظرت اینه فردا باهاش تماس میگیرم. مریم دیگر چیزی نگفت.
    روز بعد نزدیکای ظهر بود مریم رفته بود بالا تا ناهار درست کند که ندا آمد تو این مدت که ندیده بودمش کمی لاغرتر شده بود ولی صورتش چندان تغییری نکرده بود بهش گفتم ازت خواستم این ساعت بیایی تا مریم نباشه بتونیم راحت حرف بزنیم راستش ما به یه نیرو احتیاج داریم دیدم کی بهتر از تو.
    ندا خوشحال شد و گفت پس مریم مرا بخشیده!
    گفتم نه او هنوز تو را نبخشیده اما مثل سابق از شنیدن اسمت خشمگین نمیشه.
    ندا خندید و گفت اینجا که باشم می‌دونم چطوری دلش را به دست بیارم شاید باور نکنید اما من مریم را بهتر از شما می‌شناسم دل باصفا و مهربونی داره.
    +ندا یه مسأله دیگه هم باید بدونی
    _چه مسأله ای؟
    +آمارتا گرفتم دوستای جدید پیدا کردی و کارای جدید می‌کنی لحنم را جدی کردم و ادامه دادم اگر دوست داری همه چیز به روال قبل برگرده باید دور همه اینها خط بکشی
    _با خجالت گفت تنهایی و بیکاری درد بدی است من اگر اینجا باشم نه تنهام و نه بیکار که بخوام به اونها فکر کنم
    +تو استخدام شدی و از بعد از ظهر میتونی کارت را شروع کنی دوست دارم مثل قبل سرحال و پر انرژی اینجا باشی.

ساعت ۴ بعدازظهر بود چند تا مشتری داخل مغازه داشتند به لباسها نگاه میکردند و با فروشنده ها چند و چون می‌کردند خودم پشت میز نشسته بودم ندا مثل سابق خوشگل کرده و از همه به من نزدیکتر داشت برای یه مشتری توضیح میداد مریم داشت از پله ها پایین می آمد ندا متوجه آمدن مریم شد و کمی خودش را جمع و جور کرد مریم از سر ادب به مشتری‌ها خوش آمد گفت و با فروشنده ها خوش و بش کرد و آرام آرام به ندا و من نزدیک شد صبر کرد تا مشتری از ندا فاصله بگیرد بعد با قیافه خشن طوری که کسی نشنود رو به ندا گفت: تو اینجا چه غلطی می‌کنی فکر کنم قبلاً گفته بودم دلم نمی‌خواهد قیافه نحست را ببینم ندا کمی رنگش قرمز شد و چیزی نگفت مریم باز گفت چرا لالی گفتم اینجا چه غلطی میکنی؟
به داد ندا رسیدم و گفتم مریم جان من ازش خواستم برگرده سر کار.
مریم در جوابم گفت آدم قحطی بوده؟
ندا به مریم گفت مریم خواهش می کنم مرا ببخش.
مریم گفت خفه شو عوضی اسم منا هم به زبون کثیفت نیار. بعد دوباره پله ها را گرفت و بالا رفت. ندا سرش را بالا آورد به تو صورتم نگاه کرد خواستم با نگاهم بهش آرامش بدهم که دیدم خیلی ریلکس ایستاد و به بالا رفتن مریم نگاه میکند بعد یک قدم به طرفم آمد و نجوا کنان گفت اگر متوجه شدی مریم صرفاً به خاطر من پایین آمده بود شک ندارم دلش برای دیدنم تنگ شده بود اما به خاطر غرورش نیاز دارد اینگونه برخورد کند و با تحقیر و اذیت قدرتش را به رخم بکشد من کاملاً بهش حق میدم و آنقدر دوستش دارم که هر بلایی سرم بیاره صدام در نمیاد.
گفتم منم اعتقادم همینه فکر میکنم این تنها راهه که مریم میتونه کینه و عقده هایی را که از تو داره سرت خالی کنه تا بتونه دوباره دوستت داشته باشه.
در همین موقع مریم دوباره برگشت دو سه پله پایین آمد بعد از همانجا با صدای بلند و دستوری در حالیکه به ندا نگاه میکرد گفت تو نمیخواد اونجا باشی جارو را بردار و کف فروشگاه را جارو بکش از طبقه بالا هم شروع کن بعد با لحن قاطعانه تر لطفاً را به پایان جمله اش افزود.
ندا گفت چشم خانم الان مشغول میشم و مریم چرخید و باز برگشت به طبقه بالا لبخند ندا را روی صورتش دیدم خندم گرفت و گفتم الحق که خوب همدیگر را می‌شناسید حالا به جای خنده زودتر برو که اگر با تاخیر رفتی تنبیه سنگین‌تری برات در نظر میگیره.
چندروزی برخورده مریم با ندا مثل روز اول بود اما من متوجه بودم که دلش با ندا روز به روز نرم تر می شود ولی تلاش میکرد آنرا از همه پنهان نگه دارد یک شب بعد شام تو سالن کنار هم نشسته بودیم میوه می خوردیم خواستم نیتش را بدونم گفتم احساس نمی کنی زیادی داری اذیتش می‌کنی ؟ بلافاصله منظورم را فهمید و گفت تا اون باشه رفاقتش را بر پایه لذت خودش بنا نگذاره.

  • به نظرم تو داری نیمه خالی لیوان را می‌بینی، چرا به این فکر نمی‌کنی که اگر اوایل دوستی اش بخاطر لذتش بوده بعدها یه دوست واقعی برای تو بوده؟
    _از کجا معلوم؟
    +از آنجایی که اگر او تو را برای نیاز جنسی اش میخواست با توجه به رفاقت صمیمانه ایکه با هم داشته اید روزی که مامان ازت خواست پیش ما بیایی می‌تونست منصرفت کنه و تو را برای خودش حفظ کنه اما چون دوستت داشت جلوتا نگرفت و گذاشت بری دنبال خوشبختی ات و تا جاییکه من خبر دارم حتی تشویقت کر
    حرفم که تمام شد دیدم مریم به فکر فرو رفت چند لحظه ای در سکوت گذشت که گفت بعداً در موردش فکر میکنم حالا بلند شو بریم تو اتاق خواب که خیلی حوس کیرتا کردم. نگاه به ساعت انداختم و گفتم از الان زود نیست؟ با عشوه گفت چکار کنم زده بالا دیگه. با خنده گفتم عجب حشری داری تو لامصب و بلند شدم و با خنده ادامه دادم بریم که قراره امشب کونتا پاره کنم مریم خنده مستانه ای سر داد و گفت کور خوندی جونم.

ساعت ده و نیم صبح بود یک ساعتی از رفتن مریم و ندا می‌گذشت مریم ندا را به بالا برده بود تا در کارهای خونه ازش کار بکشد تو این فکر بودم که حتماً الان برا ندا قیافه گرفته و داره بهش امر و نهی می‌کنه یا شاید دوست شدن و از خاطراتشون حرف میزنند که در همین موقع به موبایلم زنگ زد و گفت عزیزم ضیافتی ترتیب دادم که دوست دارم تو هم در آن حضور داشته باشی! خواستم بگم پس بالاخره آشتی کردید که امان نداد و قطع کرد با خوشحالی بلند شدم و به خونم رفتم صدای مریم را از اتاقی غیر از اتاق خواب مشترکمان شنیدم که گفت ما اینجاییم وارد اتاق که شدم از صحنه‌ای که دیدم شوکه شدم مریم با شورت و سوتین بالای تخت ایستاده بود و روی تخت ندا با بدن برهنه و دست و پای بسته از چهار طرف به چارسوق کشیده شده بود. حیا کردم و سریع نگاهم را ازش گرفتم به سمت مریم نگاه کردم و پرسیدم اینجا چه خبره؟ مریم گفت پشت تلفن که گفتم ضیافته.
با خود گفتم اینها آشتی کردند و احتمالا به یاد خاطرات گذشته خواستند لز کنند و به تصور اینکه دهان من را هم بسته باشند مرا برای تماشا دعوت کردند که اگر بعدها فهمیدم چیزی نتوانم بگویم از کار مریم ناراحت شدم و به طرف در برگشتم و گفتم قبلاً گفته بودم گذشته ات هر چی بوده تمام شد از حالا به بعد مال منی! درسته؟ پس دست و پای اینا باز کن تا لباساشا بپوشه و بره پایین بعد خودت بیا کارت دارم بعد خواستم از اتاق خارج شوم که ندا گفت:از من فرار نکن میخوام امروز مال تو باشم.
از چیزی که شنیدم سر جایم خشکم زد باورم نمیشد مریم خودش برایم کص کشی کرده باشد برگشتم و برای اولین‌بار نگاهش کردم خوشگل بود هر چند به پای مریم نمی‌رسید، ولی ارزش یکبار کردن را داشت یادم آمد من به مریم قول داده بودم به کسی جز خودش فکر نکنم بنابراین برای من ارزش کردن نداشت اصلا مگر مریم چی کم داشت که ندا یا کس دیگه ای بتواند برایم وسوسه انگیز باشد یکی از درونم گفت: خر نشو، ارزش یکبار کردن را دارد، ببین چه سینه‌ها و کص و کونی دارد، فرصت را از دست نده. « ندا آمده تا جبران کند و بکارتش را تقدیم تو کند»مریم اینرا گفت و رشته افکارم را پاره کرد
+دوربین مخفیه؟یا داری مرا امتحان می‌کنی؟
_تو امتحانت را پس دادی نه امتحانی در کاره و نه دوربین مخفیه هر چه هست کاره دله.
پشت به ندا روی تخت نشستم بعد سرم را تا حدی چرخاندم که فقط صورتش را ببینم و پرسیدم این خواسته خودته مال من باشی؟ندا سرش را به علامت تایید تکان داد .
گفتم اگر راضی هستی پس دست و پایت چرا بسته است؟ ندا حرفی نزد.باز گفتم دهانت که بازه چرا جواب نمیدی؟
_باور کن خواسته خودمه اما چون ترسیدم خجالت بکشم و نتونم پیش تو لخت بشم لخت شدم و به مریم گفتم دست و پایم را ببندد تا وقتی تو آمدی توی عمل انجام شده قرار بگیرم
+داری دروغ میگی! انتظار که نداری من باور کنم!؟
_نه دروغ نمی گم اگر یادت باشه قبلاً بهت گفته بودم که برای جلب رضایت و خوشحالی مریم حاضرم بکارتم را تقدیمش کنم. الانم با رضایت خودم اینجا خوابیدم و خودم را در اختیار شما گذاشتم.
ناراحتی تو حرفهای ندا موج میزد. سرم را به طرف مریم چرخاندم و گفتم پس تو هنوز دنبال انتقامی.
مریم گفت: نگو انتقام بهتره بگی جبران ؛ حدس تو درسته من ندا را بستم نمی‌دونست چه نقشه ای دارم فکر کرده بود قراره خودم پرده اش را بزنم و ازش بگذرم اما وقتی مطمئن شدم که همه جایش بسته است و کاری نمی تواند بکند به او گفتم: برنامه عوض شد بهش گفتم ندا تو خیلی‌ بدی در حق من کردی که می‌تونم ببخشمت اما یکی را نمیتونم! چون اصلاً حقی نسبت به آن ندارم که بخواهم ببخشم پرده بکارتم که حق شوهرم بود تو از من برداشتی حالا باید با دادن پرده ات به شوهرم آن را جبران کنی ندا حرفم را که شنید مخالفت نکرد خودت که دیدی.
بلند شدم و دست‌های ندا را باز کردم و گفتم اگر حق من است من از حقم گذشتم مریم گفت اگر دوستم داری بخاطر من این کار را انجام بده تا من دلم خنک بشه گفتم مریم این کار عاقبت خوبی نداره تورو خدا مرا وارد این بازی نکن و وسوسه ام نکن من همینطوری نزده می‌رقصم تو چرا همدست شیطان شدی؟ به جای اینکه رو من تعصب داشته باشی و نزاری من طرف کسی برم خودت مرا وادار به هرزگی میکنی؟
_ تعصب من سر جاشه فکر نکن همیشه از این خبراست اگر روزی دست از پا خطا کنی می‌کشمت ولی این فرق داره اول اینکه دلم میخواهد شوهرم حسرت برداشتن پرده بکارت به دلش نمونه و از طرفی انتقامم را از این خانم بگیرم.
با اینکه دست های ندا را باز کرده بودم اما او هنوز روی تخت ولو بود انگار خودش هم واقعاً راضی بود گاهی وسوسه میشدم همان کاری را بکنم که خودشان گفته بودند و گاهی شیطان را لعنت می‌گفتم
مریم دست بردار نبود دستم را گرفت و مرا تا نزدیک ندا برد و گفت خوب نگاش کن ببین چه خوشگله دلت میاد دست بهش نزنی اینبار به چشم خریدار نگاش کردم با اینکه قد بلندی نداشت اما بدن رو فرم و پری داشت، داشتم وسوسه میشدم اما سعی کردم جلوی خودم را بگیرم مریم پاهای ندا را از تخت باز کرد و ازش خواست لبه تخت بنشیند بعد خودش دست انداخت و کتم را کند و تی‌شرتم را از تنم در آورد ازم خواست کنار ندا بنشینم و بالا تنه برهنه ام را به ندا بچسبانم بی اراده کاری را کردم که مریم گفته بود یک دستم را بلند کرد و دور گردن ندا انداخت و دست دیگرم را روی سینه اش گذاشت و گفت ببین چقدر با حال و خوردنیه، بکن دهنت ببین چه حالی میده!
چند لحظه بی احساس سینه های ندا را مالیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم و دستهایم را به طرف سینه های مریم بردم و آنها را‏ از زیر سوتین در آوردم و گفتم اینها برای من خوردنی ترند بعد با کشیدن سوتین خیلی سریع آنرا پاره کردم و سینه هایش را تو دهنم کردم و مکیدم مریم که مصمم بود مرا برای کردن ندا ادامه وسوسه کنه خودش را از دستم در آورد وبعد انگشت اشاره اش را بین شیار کص ندا کشید و آب کص ندا را با انگشتان دستش جمع کرد و جلوی صورتم گرفت و گفت ببین برای تو خیس کرده سپس انگشت خیسش را به لبهایم مالید؛ برای لحظه‌ای تحریک شدم و به شیار خیس و صورتی رنگ کص ندا چشم دوختم اما به خودم مسلط شدم و گفتم شک ندارم خودت هم خیس کرده ای و دستم را روی شورتش کشیدم و گفتم ببین خیس تر از کص ندایی بعد شورتش را پایین کشیدم و از پاش در آوردم و او را لبه تخت کنار ندا نشاندم( می‌دانستم مریم به شدت حشری است و اگر تحریک شود بیخیال ندا میشود و تا او را نکنم دست بردار نیست) سریع خودم را بین پاهایش جا دادم و خواستم با خوردن کصش او را آنقدر تحریک کنم که گویا فکرم را خواند و دستش را روی کصش گذاشت و به ندا دستوری گفت چرا نشستی کمک کن شلوارشو در بیاریم و همین که شلوارم باز شد کمی آنرا پایین داد و کیر نیم خیزم را بیرون کشید و اونا کرد تو دهان ندا.
ندا بی تمایل با کیرم بازی میکرد و اونا تو دهنش می‌کرد از رفتارش معلوم بود که فقط می‌خواهد رضایت مریم را جلب کند برخورد دست‌های ظریف ندا و دهان گرمش با کیرم داشت اونا بلند میکرد و هر لحظه که جلوتر می‌رفت عقل و اراده ام در برابر شهوتم تسلیم میشد نمی‌دانستم چکار کنم.
کیرم کامل سیخ شده بود که مریم به ندا گفت بخواب لبه تخت و پاهات را از هم باز کن بعد دستش را کرد تو دهانش و اونا تف مالی کرد و بین شیار ندا کشید و بالای کص ندا را به حالت داورانی چرخاند ندا چشم‌هایش را بسته بود و لب پایینش را می گزید تا مبادا احساسش را بروز دهد مریم به ندا گفت عزیزم نمی خواهی در این لحظه تکرار نشدنی صدای ناله هایت را آزاد کنی؟ و بعد خم شد و لبهایش را بوسید سپس برگشت و با کشیدن دستم مرا بین پاهای ندا جا داد و کیرم را جلوی کص ندا تنظیم کرد و گفت وقتشه بکن توش گفتم باشه هر چی تو بگی فقط تو کاری نداشته باش و بزار به عهده خودم مریم کنار ندا به صورت داگی خم شد و یکی از سینه های ندا را کرد تو دهنش و دستش را گذاشت رو چوچولش و شروع به مالیدن کرد ندا مانند مرده لبه تخت افتاده بود.
انتهای کیرم را تو دستم گرفتم و سر کیرم را چند بار بین شیار کص ندا بالا و پایین کردم و چند بار کیر بر افراشته ام را روی چوچولش زدم هنوز مردد بودم ، وجدانم می‌گفت این نامردیه و از طرفی کسی دائم تو ذهنم می‌گفت احمق منتظر چی هستی حالا که همه چیز مهیاست بکن توش.
بار دیگر کیرم را بالای کص ندا زدم و اونا بین شیار کصش تنظیم کردم سر کیرم را به داخل کصش فرستادم قطره‌ای اشک از گوشه چشم ندا بیرون زد و همزمان من کیرم را عقب کشیدم و به خودم گفتم این یه بازی احمقانه است که باید تمومش کنم تو یه چشم به هم زدن خودم را پشت مریم قرار دادم و کیرم را تو کص لیز و داغش فرو کردم صدای آیی کشیده ای از سر شهوت به زبان آورد دو طرف کمرش را گرفتم و همینطور که با قدرت تو کصش می کوبیدم ندا را دیدم که چشماشا باز کرد و لبخند محوی روی صورتش نقش بست آنقدر ضرباتم محکم بود که به دو دقیقه نرسیده مریم به اوج رسیده بود خدا خدا میکردم منم با او ارضا شوم که اگر مریم ارضا میشد ومن ارضا نمی‌شدم ممکن بود دوباره مریم ازم بخواد کیرم را تو کص ندا کنم اما خوشبختانه فاصله ارضا شدن مریم و من چند ثانیه بیشتر طول نکشید وبی حال کنار هم افتادیم مریم نگاهم کرد و گفت بالاخره کار خودتا کردی با خنده گفتم چکار کنم خودت این‌قدر خوشگل و کردنی هستی که نمیتونم به کس دیگه ای فکر کنم.بعد رو به ندا که یه گوشه از تخت نشسته بود گفتم خانم خوشگله تو هم از دست من ناراحت نباش تو هم خوشگل و کردنی هستی اما چه کنم که نمیتونم تا مریم جونا دارم به کس دیگه ای فکر کنم مریم به طرف ندا رفت و افتاد روش و گفت جنده خانم نشستی اینجا سوپر زنده تماشا کردی و هیچ غلطی هم نکردی من که میدونم الان تو چه حالی هستی بخواب تا یه حالی هم به تو بدم نگاهی تو صورت ندا کردم دیدم برق شادی تو چشماشه اما از من معذبه بلند شدم شورتم را پوشیدم وبه بهانه دستشویی رفتم بیرون.چند دقیقه بعد از اینکه صدای ناله های سکسی ندا تمام شد چند دقیقه صبر کردم تا لباس بپوشند و بعد برگشتم تو اتاق دیدم هنوز لباسشون دور تخت ریخته ولی دوتایی رفتن زیر پتو و قربون صدقه هم می‌روند گفتم خدارا شکر که بالاخره دوستی شما برگشت بعد صورت مریم را نوازش کردم و بوسیدم و بهش گفتم کار امروزت درست نبود اما نتیجه اش خوب بود امیدوارم وارم از این به بعد دوستی تون پایدار و سالم باشه بعد ازش سوال کردم یادت نرفته قول داده بودی به جز من به کس دیگه ای فکر نکنی پس رو قولت بمون که اگر خطایی کردی و متوجه شدم اون کون تنگت را که هیچ وقت نمیگذاری بکنم با کیرم پارش میکنم بعد رو به ندا گفتم ندا خانم دیگه به شما هم رحم نمیکنم و اون کاری را که نباید باهات انجام میدم بعد رو به مریم گفتم تو که منا داری و هر چه نیاز داشته باشی خودم بر آورده می کنم می‌ماند ندا خانم که باید یه شوهر خوب براش دست و پا کنیم که کافیه به مامان جون بگیم خودش یه ماهه ندا را شوهر میده لباسهایم را برداشتم و داشتم از اتاق بیرون می‌رفتم که ندا گفت آقا افشین خیلی مردی راستشو بخوای به مریم از داشتن شوهری مثل تو حسودیم شد گفتم انشاالله خدا یکی بهتر از من نصیب شما بکنه و رفتم که دوش بگیرم وقتی برگشتم دیدم مریم لباسهای محلی بندری داشت داده ندا پوشیده و تو سالن منتظر من نشستند مریم گفت می‌دونستی ندا خیلی خوشگل بندری می‌رقصه؟
گفتم نه از کجا میدونستم
ندا گفت حیف که شب عروسی تون دل و دماغ نداشتم وگرنه جلوتون می‌رقصیدم اما حالا به تلافی اون شب وبه خاطر اینکه مریم جون منا بخشید تصمیم دارم اینقدر براتون برقصم که از نفس بیفتم مریم یه آهنگ بندری پلی کرد و ندا شروع به رقصیدن کرد ندا وقتی که سینه های اناریش را می‌لرزاند گفتم دختر تو عجب ور پریده ای هستی مریم که دید تیر نگاهم روی سینه های لرزان ندای گفت: چه خبرته اینطوری هیز به سینه های خواهر من زل زدی اگر ممه میخواهی خودم در خدمتم پس چشماتو درویش کن خندیدم و گفتم اینا که جدی نمیگی گفت خیلی هم جدی گفتم .
گفتم خدای من تو دیگه چقدر عوضی هستی مریم زد زیر خنده و قاه قاه سر داد ، دست انداختم دور گردنش و صورتشا بوسیدم و گفتم پاشو بریم پیش ندا بنده خدا از بس تنهایی رقصید هلاک شد کیف پولم را برداشتم و چندتا تراول از توش در آوردم وبه طرف ندا رفتم اونا را رو سر و سینه های لرزان ندا ریختم و گفتم مرسی عزیزم حالم را حسابی خوب کردی بعد صورتش را بوسیدم و گفتم از حالا به بعد داداش صدام کن چون خواهر مریم خواهر منم هست.
پایان
دوستان از اینکه طولانی شد ببخشید.

نوشته: B55Z


👍 5
👎 3
8901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

858661
2022-02-12 00:35:28 +0330 +0330

دمت گرم خوب بود👌👍

0 ❤️