پایان کاتانا (قسمت ۵ و پایانی)

1402/10/13

بریم برای پارت آخر…

حدود ساعت دو ظهر بود که از خواب بیدار شدم.پتو مانلی از روش کنار رفته بود با یه نیم تنه و شورت خوابیده بود.ترسیدم اگه روش پتو بندازم از خواب بیدار بشه برا همین بخاری اتاقو زیادتر کردم و رفتم خودمو مشغول چای دم کردن و صبحانه آماده کردن کردم.از سروصدای سماور و بشقابا مانلی بیدار شده بود و صدای خوابالودش اومد
-اشکان پاشدی؟
+آره.خوبی فداتشم؟
-آره ولی حس میکنم نمیتونم راه برم
+وقتی میخوای ببینی کیر دوست پسرت چقدره این اتفاقام میفته دیگه
-اعععععععع یادم ننداز خجالت میکشم.
+چشم بابا
-گشنمه اشکان
+دارم صبحانه آماده میکنم
-الان ک ظهره
+دو لقمه بخور تا بریم خونه مامانم ناهار بعدشم یکم چیزی برا مامان نفس بخریم بریم تهران
نون پنیر و گردو براش بردم تو تخت چای هم بهش دادم.داشتیم صبحانه میخوردیم یکدفعه ای صدای گوزیدن مانلی اومد.
+چی بوووووود
-کوووووووفتتتتتت ای کوفففففففففففففت نتونستم کنترلش کنم خب
داشتم از خنده پاره میشدم.که دیدم اشک تو چشماش جمع شده.سریع خودمو کنترل کردم و رفتم بغلش کردم
+عب نداره پرتقال کوچولو من
-چرا اینجوری شد
+اصطلاحا کنترل ریدن نداری الان عشقم.مراقب باش
-به خاطر دیشبه
+اوهوم
-بار آخری بود که اجازه دادم دستت به در عقب بخوره
باهم دیگه شوخی میکردیم و میخندیدم.حالا دیگه تمام سختی های گذشتمو فراموش کرده بودم.خانوادم با مانلی اوکی بودن.خودمم دیوونه وار میخواستمش.

+مانلی تو پیاده شو جای مامانشون باش من تا پیش رفیقم بره تازه سربازیش تموم شده مهمونی گرفته ی سر میزنم زود میام
مانلیو پیادش کردم و ماشینو پارک کردم با موتور رفتم جلو مغازه حامد رفیقم تا با ماشین اون بریم تو دل بیابون

تلفنم زنگ خورد مانلی بود:
-الو اشکان سلام
+سلام عزیزم جانم
-مامانم زنگ زد دیگه داشت پارم می کرد یک هفته و نیم میشه اینجاییم.
+بگو فردا صبح زود راه میفتیم
-باشه پس زودتر بیا که بتونی خرید کنی
+اوکیه.فلن

تو ماشین بودیم با رفیقام چهار نفر ما بودیم یه ماشین دیگم دنبالمون
هوا کم کم داشت تاریک میشد که وایسادیم و ضبط ماشین زیاد کردیم و شروع کردیم عرق خوردن.تو اون جمع چون باید با مانلی میبودم نخوردم من.همه رو هم هفت نفر بودیم
*سبحان رفیق حامد:تا دیروز به آب قرص حمله میکردن میگی ننشو انگشت کرده الان میگن نمیخوریم
+ما از اول سر سفرمون عرق بود سبحان خان از یجا ب بعد میفهمی با هرکسی نباید بخوری
#حمید داداش حامد:منظورت از هرکسی ماییم دیگه کاتانا دم شما گرم
+بی منظور گفتم داداش.اگه اینجام به خاطر خودتو حامده.شغالو که تو باغ وحشم میبینم
_امیر رفیق سبحان:ادب مدبم که تو کونت کردی نمیتونی درش بیاری
بهنام داداشم زد رو پام که ادامه ندم
علی رفیق مشترک منو حامد:کاتانا ثابت شدس.روزی که شمشیر کشید سر ناموس مردم شماها داشتید تو همون خرابه ها کون کونک بازی میکردید
+علی سیاه مستن ادامه نده
علی:کیر تو اول آخرشون.کیر تو زنده مردتون کیر تو زیرخاکی و تو راهیتون.پشت داداشی من گوه میخوری امشب سرتو میبرم.با خون خودتون دیوارای خونتون میشورم
با بهنام علیو گرفتیم تو ماشین کردیم و حامد هم نشست منم رانندگی میکردم اومدیم سمت شهر
+علی چی یه دفعه قاطی میکنی میگم سیاه مستن ول کن داستان نکن
_مهم نیس دگ
#مهمه کصخل ریده شده هم به جشن حامد هم نمیخوایم دم عروسیم داستان درست کنید
_نه داداش بهنام میگم مهم نیست چون آدرس فرستادن
*اینم از ما که خواستیم یه سفره ای باشه مثلا
_اشکان برنامت چیه به کی میگی بیاد
+به منچه.من با کسی دعوایی ندارم توام نداری علی اونایی که دارن بیان محل جهت دست بوسی
مو به موی حرف های ماشینو حامد به داداشش گفته بود و اون کصمغز مستم تو اون ماشین گفته بود…
-الو اشکان
+جان علی
-رفتن جلو در خونه بهم ریختن امشب خون داره
+علی شر درست نکن
-حواست باشه گفتن جلو خونه شمام میایم
+خودت ادبشون کن من نمیتونم درگیر بشم ی مشکلی دارم
-حله داداش.تو قرار بشون میگم تو کاره ای نیستی
+نوکرتم داش علی.اگه دیدی آدم آوردن زنگ بزن یسر تا قهوه خونه جوادشون برو هماهنگ میکنم بچه ها بیان باهات

دیگه خبری ازشون نشد فقط آمار دادن که علی رفته قهوه خونه و 10-15 نفر با چوب و شمشیر دنبال خودش کشونده برده
منم ساعت 9 با مانلی رفتیم که سوغاتی بخریم

تو ماشین:
+خوش گذشت مانلی خانوم اینجا؟
-اوهوم عالی بود.اشکان تو که خیلی خانوادت خوب بودن چرا هیچوقت ازشون هیچی نگفتی
+خانوادم از تو خوششون اومد وگرنه همیشه اینجوری نبودن.
طفلک از کثافت کاریای منو داداشم و اخلاقای تخمی بابام هنوز هیچی نمیدونست
-مهمونی چطور بود
+اوکی بود چیز خاصی نبود
حس کردم دوتا موتوری دارن تعقیبمون میکنن
بدون اینکه مانلی متوجه بشه از ماجرا خودمو زدم به حواس پرتی و دور میدون دو دور زدم و شک به یقین تبدیل شد
+مانلی بهم اعتماد داری؟
-بیشتر از چشام
+میخوام وسط خیابون ترمز بزنم پیاده بشم بدون اینکه از ماشین پیاده بشی درو بعد من قفل میکنی پاتو میذاری رو گاز از رو مپ برات آدرس میزنم مستقیم مغازمون پیش بهنام.
تو مسیرم بهش زنگ میزنی
-چیشده مگه
+نپرس ازم فقط برو
وسط خیابون ترمز زدم و از ماشین پیاده شدم
خودم به مانلی یاد داده بودم چجوری ماشین راه ببره ولی هنوز تو شهر برنداشته بود اونم شب جمعه خیابون شلوغ…
مانلی حرکت کرد و رفت سعی کردم جلو هردوشونو بگیرم اما موتوری دو ترکه ایستاد و اونی که فقط ی راننده رفت دنبال مانلی
سمتش آجر پرت کردم اما نرسید بهش
داشتن همین خایه باز کار دستم داد من با دست خالی و اونا قمه
فقط تونستمو سرو صورتمو بگیرم که به اونجا نزنن ولی بدنم پاره پوره بود
پلیس اومد و اونا فرار کردن منم بردن بیمارستان بخیه زدن بعد بردن کلانتری.گفتم نمیشناسمشونو این چیزا.تنها چیزی که باعث شد باور کنن حرفمو این بود که مست نبودم.
از کلانتری در اومدم دیدم بهنام 14 تا میس کال انداخته
+الو بهنام چیه اعصابم کیریه هی زنگ میزنی
-کدوم گوری
+کلانتری 111
-بیا بیمارستان نیستان
+چیشده؟
-مانلی تصادف کرده سرش خورده به فرمون بیهوش بود بردنش بیمارستان من اینجام الان با رویا
+زنگ بزن داداشش بیاد دنبال رویا ببرش خونه دارم میام
با لباسای خونی و دربو داغون تا خیابون بالایی که بیمارستان بود فقط دوییدم
+خانوم،مانلی عباسیان کجاست
-خوبید آقا
+کجاست میگم
-اتاق 119
خودمو به سرعت رسوندم بهش دیدم به هوشه و بهنام بالاسرشه فقط گوشه پیشونیش بخیه خورده بود
-چیشده اشکان خوبی؟
از اینکه یکی واقعا انقدر نگرانمه خوشحال بودم
+من خوبم تو چیکار کردی چی شد
-هیچی ی موتوری اومد کنارم ی دبه چهار لیتری دستش بود ریخت رو ماشین.فک کردم اسیده ترسیدم زدم به ماشین کناری اینجوری شدم

سرمو تکون دادم
+بهنام پیش مانلی میمونی به ناصر و جوادم بگو بیان اینجا باشن
-بگیر بشین بابا فاز گرفت باز
+ببند بهنام زخم رو پیشونیش ببین.چی جواب مادرش بدم؟
+حالا دیگه بیناموسا منو تهدید میکنن
از بیمارستان زدم بیرون
+الو علی.هر جا که هستی سریع 12-13 نفر جمع کن بیا دور هفت تیر
-چخبره
+اشکان نیستم اگه مادر این سبحان و امیرو نگام
تلفنو قطع کردم سریع رفتم که تاکسی بگیرم
آخرین چیزی که دیدم نور چراغ ماشینی بود که بهم زد و پخش زمین شدم
3 روز تو کما بودم و وقتی خارج شدم هیچکس تو اتاق نبود.خبر به هوش اومدن مو که دادن اولین نفر مادرمو دیدم با داداشم.
سراغ مانلیو گرفتم که فهمیدم نفس اومده اینجا و بردش
تقریبا مطمئن بودم دیگه قرار نیست هیچ کدومشون ببینم
+علیشون چیکار کردن
-علی داخله
+چرا
-من فک کردم کار سبحان شونه زدن بهت فرار کردن.با علیشون ریختیم هفت تیر گردوخاک کردیم.علیم با تبر زد کل صورت امیره رو آورد پایین طرفم شاکی شد
+حله.کی میتونم مرخص بشم
-چهار پنج روز دیگه

روزام تو بیمارستان به سختی میگذروندم همش امید داشتم بتونم برگردم و دختری که عاشقشم به دستش بیارم.

از دیدگاه مانلی:
+مامان توروخدا بزار حداقل زنگش بزنم ببینم حالش چجوریه
-حرفشم نزن
+برای آخرین بار.توروخدا
-نمیخوام دیگه در موردش بحث کنیم مانلی اشکان تموم شد
+چطور میتونی همچین حرفی رو بزنی اونم الان که من وابستش شدم.یادته خودت این بازیو شروع کردی؟ تورو روح بابا بزار باهاش صحبت کنم
-نمیشه گفتم.اشکان قرار بود فقط اسباب بازی باشه برا سرگرمیت یادته؟
+حالم ازین دیدگاهت بهم میخوره
-اگه بهم میخوره همون روزی که بهت پیشنهادشو دادم قبول نمیکردی
+قبول کردم چون نمیزاشتی هیچ پسری نزدیکم بیاد
-الان دیگه مهم نیست.از خط قرمزام خیلی گذشتید.همین که آدم نمیفرستم ادبش کنن به خاطر اینه که خدا زدش دیگه نیاز به کار من نیست

وقتی اومد دنبالم حدس زده بود ی خبراییه برا همین یه دستی درباره سکسمون زد و منم ساده همه چیو لو دادم.بعدشم که فهمید اشکان دعوا کرده زخم پیشونیم به خاطر اینه که تهدید شدم به اسید پاشی،گوشیمو گرفت و بهم نمیداد.دلم میخواست فقط یکبار دیگه صداشو بشنوم.حتی نمیدونستم از کما در اومد یا نه.دلم آشوب بود هیچی نمیخواستم از خدا.فردا آخر هفته تولدمه شاید بتونم با گوشی یکی از دوستام زنگش بزنم ولی کیه که تا اون موقع آروم بشه.اصن کی حوصله بودن تو تولد داره.
+مامان فقط بزار ببینم خوب شده یا نه.با خودش حرف نمیزنم با داداشش
-هیچی گفتم.گمشو تو اتاقت.دو هفته پاشدید رفتید بهتون اعتماد کردم هیچی نگفتم.دیدم افسرده ای حالت با این پسره لاشی خوبه .دوتا پسرم پسرم بهش گفتم بهم میگفت مامان نفس هوا برتون داشت.جواب اعتمادمو این جوری دادید.هر خط قرمزی که براش کشیدم رد کرد
+مگه همش کار اون بوده چرا قضاوتش میکنی
-ببند دهنتو میخوای بگی خودت خواستی جندگی کنی؟!
+دست از سرم بردار نمیخوام دیگه صداتو بشنوم اشکان هیچوقت لاشی نبود منم هیچوقت جنده نبودم و نمیشم
-عمه من رفته به کسی که تاکید کردم مراقب باش آیندتو ندزده کون داده پس
+دقیقا.همون عمت که بکنشو همین اشکان کون لخت تو حیاط میچرخوندش.یادته که؟!
بدون هیچ حرفی شروع کرد به زدنم
-گمشو از جلو چشمام دختره بی حیا جنده
+جنده تویی که معلوم نیست این دو هفته کی تختتو پر میکرده
باز دوباره شروع کرد به کتک زدنم
تا حالا نه مامانم نه بابام دست رو دراز نکرده بودن و واقعا درد داشت
بعد این مکالمه رفتم اتاقم و دراز کشیدمو گریه کردم.4 روز تمام فکرم پیش اشکان بود نمیدونستم به هوش اومده.اصن دنبالم هست یا نه.فقط به خودم امید میدادم…

5 روز بعد

امروز تولدم بود و هیچ کاری برا تولد نکردم فقط آرزوم بود دوباره ببینمش…
عصر:
صدای پنجره اتاقم اومد.اشکان بود
-مانلی روانی چرا گوشیت خاموشه؟
+وای اشکان جون مانلی بیدارم؟
-بیداری خره.گوشیت چرا جواب نمیدی؟نمیخوای ببینیم؟
+هیسسسسس مامانم نشنوه صداتو.ازم گرفته گوشیو
انقدر خوشحال بودم از دیدنش که اشک تو چشمام جمع شده بود و با بغض حرف میزدم
+اشکان جون مانلی خوبی؟
-جون مانلی عالیم
-دوساعت دیگه میام منتظرم باشیا
+کجا
-میام میگم
و منتظر نموند و فقط دویید

از دیدگاه اشکان:

به نزدیکترین موبایل فروشی رفتم براش یه موبایل ارزون خریدم و یه سیم کارتم گرفتم روش انداختم رفتمو از پنجره بهش دادم
+اینو بگیر تلگرام آن شو پیامم بده من میرم دردسر نشه
-اوکیه منتظر باش
+حله

رفتم و تو ماشین بهنام نشستم

منتظر پیامش بودم که رسید بهم
-سلام
+سلام دورت بگردم بی مقدمو حرفمو میزنم
+مانلی حسابت چقدر داره؟
-در دسترس40 تومن ولی فردا 18 سالم میشه میتونم برم بانک همشو جا به جا کنم
+همش چقده؟
-شاید رو هم 750 میلیون
+بهنام انقد کافیه؟
#خودت چقد داری؟
+400
#ی بخشیشم از بابا میگیری به نظرم بسه برات
+مانلی دوسم داری؟
-چ سوالیه دیوونه من روانیتم
+یعنی تا تهش باهامی؟
-منظورت از تهش چیه؟
+ینی آخر عمر
-من آره ولی مامانم اصلا نمیزاره
+مهم نیست
-من اهل فرار نیستم
+منم نمیخوام فرار کنی

رابطمون یکماه مجازی ادامه پیدا کرد نفسم کمتر بهش گیر میداد و از خونه در میومد ولی موبایل هنوز تعطیل.
بالاخره بعد یک ماه میخواستم ببینمش…

از دیدگاه مانلی:

میدونستم وقتی میاد یک ساعت وقت داریم و شاید آخرین بار باشه که همو میبینیم.دلم واقعا تنگ شده بود و میخواستم این دل تنگیمو با سکس برطرف کنم.ست شورت و سوتین سرمه ایمو پوشیدم و ادکلن ویکتوریامو به کل بدنم زدم.لباس حریر مشکیمو رو پوشیدم و منتظر نشستم تا آیفون خونمون به صدا درومد…
اشکان بود.تا از در وارد شد پریدم بغلش.گل رز سرخی که برام آورده بود و گذاشتم رو جاکفشی و بدون مقدمه به لباش چسبیدم.این پسر برام هیچ وقت قدیمی نمیشد حتی با اینکه یکبار دیگه هم امتحانش کرده بودم.با ولع هرچه تمام تر لباشو میمکیدم و مثل قحطی زده به پشتش چنگ میزدم گردنشو میبوسیدم.اونم کارشو بلد بود و نقطه ضعف منو میدونست.سینه هام!
انقدر با نوک سینه هام بازی کرد که موتورم روشن شد و دیگه هیچی دست خودم نبود و سپردم خودمو به اشکان
-دیقه وایسا
+چیکار میکنی
جواب حرفمو نداد و پریز آیفونو قطع کرد و دوباره شروع کرد لب گرفتن و مالیدنم
منو چرخوند و از پشت بغلم کرد کیرشو بین کونم حس میکردم.برای اولین بار واقعا دلم میخواست کیر ساک بزنم ولی روم نمیشد بهش بگم.یواش یواش کرم میریختم که خودش ازم بخواد ولی انگار نه انگار،منم دیگه بیخیال فکر کردن به خواستم شدم و سعی کردم لذت ببرم فقط.اشکان از بین کتفم تا کمرمو میبوسید و با دندونش هرسری کش شورتمو پایین تر میبرد
به اندازه ای رفت پایین که دیگه به راحتی کونمو گاز میگرفت و کبودش میکرد.شورتمو از پام دراورد و از بالاترین قسمت کصم تا سوراخ کونمو یه لیس طولانی زد و شروع کرد کونمو لیسیدن.لذت وصف ناپذیری برام داشت.مثل سری اول افتاد به جون کصم.با زبونش آروم به سوراخم فشار میاورد.جوری که دلم میخواست با سر بره تو کصم ولی خب این امکان پذیر نبود.علاوه بر سکس خوبی که داشت تو لیسیدن واقعا حرفه ای بود زیر سی ثانیه کلیتوریسم پیداش میکرد و از دقیقه اول به بعد همه کاری که میکردم لذت بردن بود
رو دسته مبل خمم کرد کیرشو به کصم کشید.انقد خیس شده بودم که سر کیرش کامل خیس شد
خم شد روم و آروم با نفس های تند در گوشم زمزمه کرد:
-مانلی دیگه برگشتی نیستا…
+یعنی چی
-تا آخر باهامی؟
میدونستم ازم سکس از جلو میخواد تا بهانه کنه برا مامانم ولی نمیتونستم ریسک کنم چون قطعا اجازه نمی داد مامانم.بریده بریده حرف میزدم که پرید وسط حرف
-یک کلمس باهامی یا نه
از جدیت صداش حس اعتماد گرفتم
+باهاتم
کیرش جلو کصم بود و با یک حرکت کمر کیرشو تا آخر تو کصم فرستاد
و در گوشم زمزمه کرد
-خانوم شدنت مبارک عزیزم
اشک تو چشمام حلقه زد.حالا دیگه خودمو همسر اشکان میدونستم.کیرشو دراورد و با دستمال خیس هم کس من و هم کیر خودشو تمیز کرد و دوباره شروع به کردن من کرد.وسط سکس بودیم و تو اوج لذت که صدای کلید انداختن در حیاطمونو شنیدم
+اشکان مامانمه بدو قایم شو
-بیا باهم بریم اتاقت.
مردد بودم که چیکار کنم.هول شده بودم
-بیا دیگههههه
باهم رفتیم اتاقم و نمیدونم چجوری منو درازم کرد خودشم روم بود
پتو کشید رو جفتمون.سعی میکردم حالیش کنم که مامانمه اما انگار نه انگار فکر کنم شهوت چشمشو کور کرده بود و گوششو کر…

از دیدگاه اشکان:
-اشکان پاشو قایم شو وقت برا سکس هست پاشووووو مامانمه
+هیششش اعتماد کن
صدامو بردم بالا که قطعا نفس صدامو بشنوه
ناگهان در اتاق باز شد.نفس جلو در اتاق بود و مامور کلانتری هم پشت سرش
صدای مامورو که شنیدم بلند شدم و روی مانلیو پوشوندم
مانلی گریه میکرد.فکر میکرد دنیا براش تموم شدس
خم شدم و در گوشش گفتم
+نترس عزیزم.بازی دست ماست اعتماد کن فقط یادت نره ازم شکایت کنی!
از حرفی که زدم چشمای مانلی گرد شد.لباسمو پوشیدم و پلیس داشت دستبند بهم میزد منم داد زدم که مانلی بشنوه:
+تا تهش هستما.فقط کاری که گفتم بکنم
نفس قلبشو فشار میداد.مامور منو برد و بیرون وایسادن تا مانلی لباس بپوشه و با مامانش بیاد
نفس هنوز فکر میکرد همه چی تقصیر منه و این تجاوزه تا رابطه دو طرفه

تو مسیر که داشتن داخل ماشین پلیس میزاشتنم بهنامو دیدمش و با لبخندم ازش تشکر کردم…

تو این مدت بهنام با همون گوشی مخفی به مانلی همه چیو توضیح داد:

از دیدگاه بهنام:

+سلام آبجی بهنامم
-سلام آقا بهنام جریان اینا چیه مامانم هیچی نمیگه فقط میگه نگران نباشم.وکیل میگیرم کارات درست میشه.از ی طرفم اشکان که گفت بازی دست ماست
+راست گفته خب.ببین اشکان میخواد عقدت کنه ولی قطعا مامانت نمیزاره.برا همین قرار گذاشت باهات که بیاد شما رابطه داشته باشید و بکارتتو بگیره.منم زنگ زدم پلیس و گزارش دادم اونام اومدن کسی درو وا نکرد برا همین تماس گرفتن با مامانت که بیاد کلید بندازه و درو باز کنه.
-چرا اینکارو کردی.اگه اشکان بفهمه چی؟!
+خودش میدونه.
-یعنی چی؟
+الان تو اگه شکایت کنی و پای حرفت وایسی و مهریتو بخوای دادگاه یک دست و یک پای اشکانو مهریت میکنه.اون موقع هیچ کس نمیتونه دخالت کنه تو عقدتون.تو اگه بله بگی برای همدیگه اید اگرم نه که رضایت دادی دختر خوب.
-بعد اگه قبول کنم چی؟
+دادگاه همونجا عقدتون میکنه ولی وقتی بیاید بیرون میریم ی محضر یه نامه می نویسیم که مهریتو میخوای عوض کنی و به جاش سکه مینویسیم.بعدم که میرید سر خونه زندگیتون.تو پول داری اشکانم داره رو هم ی خونه و ماشین میشه.سرمایه اولی برا کار هم که بابام به اشکان میده.زندگیتونو میکنید
-نباید بهم میگفتید؟شاید راضی نبودم
+اشکان سه بار ازت پرسیده که تا آخر عمر باهامی یا نه گفتی آره.مگه اینکه پشیمون شده باشی
-نشدم و سر حرفمم هستم
+حواست باشه فقط،وکیلتون و مامانت شاید سعی کنن نزارن این اتفاق بیفته و شکایت کنن برا تجاوز.اولا که پیش قاضی بگی تجاوز نبوده و توام مایل به رابطه بودی و خودت به اشکان گفتی که بیاد خونتون اما قرار نبوده بکارتتو بگیره.اینجوری درنهایت همه چیز نظر خودتو.اگه این اتفاقا افتاد و مامانت نخواست طبق قانون پیش برید تو دادگاه سرتو بالا بگیر و مستقیم بگو من میخوام این آقا عقدم کنه مهرمم مطابق قانون باشه
-چشم
+چتامونم پاک کن که چیزی لو نره.خدافظ زن داداش!

از دیدگاه مانلی:
اصلا فکرشم نمیکردم اشکان همچین کاری بکنه.همه اینا به خاطر من؟!
خودشو بدبخت کرد اسمش ثبت شد.دادگاهی شد یکماه بازداشت بود.به خاطر رعایت نکردن قوانین تو رابطه نامشروع 70 ضربه شلاقم بهش دادن که خوشبختانه وکیلشون تعذیریش کرد حکمو.دیوونه وار این مردو دوسش داشتم.برعکس دوس پسرای رفیقام واقعا مرد بود…
تمام کارهایی که بهنام گفته بودو مو به مو تو دادگاه انجام دادم و اشکان به ظاهر اجبارا منو عقدم کرد.مامانمم جز ماشینم که به نام خودش بود هیچی دیگه بهمون نداد و خبریم ازش ندارم.انتخاب من اشکان بود
رفتیم شهر خودشون و اونجا یه واحد آپارتمان 180 متری سه خواب تو یه محله خوب گرفتیم.از رو پولی که داشتیم و کمکی که بهنام کرد و باباش و وامی که برداشت یدونه موتور خرید ماشین منم که بود و بوتیک خودشو زد و درآمد خوبیم داشت.
اما همه این زندگی خوب برای منو اشکان 8 سال طول کشید…

پایان داستان
امیدوارم خوشتون اومده باشه.سناریو اصلی داستان ساخت ذهن خود بندس.اشکان اسم تغییر یافتس در داستانم(اسم اصلی بنده چیز دیگس ولی ملقب به کاتانام البته نه به دلیل تو داستان)اما صحنه های اروتیک داخل داستان مو به تجربه اولین و دومین رابطه من با پارتنرمه که بخش اروتیک در قسمت سوم از دیدگاه خودمه و بیان خاطرات و نوشته بندس و بخش اروتیک در قسمت آخر از دیدگاه مانلی،نوشته پارتنرم

داستان هام تو سایت ازین به بعد با نام نویسنده katana منتشر خواهند شد

اگه دوست داشتید بهم تو کامنتا بگید که مجموعه شب تیره که ادامه همین داستانه بنویسم براتون یا نه

ارادتمند همتون کاتانام

نوشته: ashkan_katana


👍 78
👎 4
41401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

965072
2024-01-03 23:37:42 +0330 +0330

خیلی عالی اشکان کاتانا

3 ❤️

965076
2024-01-03 23:54:04 +0330 +0330

عالی بود قلمت
مجموعه رو هم بلافاصله شروع کن نوشتن و منتشرش کن 👌

4 ❤️

965080
2024-01-04 00:14:32 +0330 +0330

حتما ادامه بده

3 ❤️

965084
2024-01-04 00:38:14 +0330 +0330

عالی عالی

2 ❤️

965085
2024-01-04 00:41:50 +0330 +0330

عالی ودقیق بود.
اما این داستان بنظرم همینجا تمام بشه خوبه باادامه دادنش زیبایی الانش ازدست میره.
اما درکل باموضوعات دیگه بازم بنویس برامون قلمت خوبه.
البته یکم درنگارش دقت کنی وایرادات تایپی روقبل ارسال داستان یک بار چک کنی.
موفق باشی

4 ❤️

965087
2024-01-04 00:58:28 +0330 +0330

اولویت خانوادس زن و بچه مادر و پدر خواهر و برادر من ک تا دعواش خوندم دل و دماغ خوندن ادامشو ازم گرفت حس بدی پیدا کردم

1 ❤️

965094
2024-01-04 01:35:10 +0330 +0330

خیلی هم عالی کاتانا منتظر ادامه اش هستم

1 ❤️

965096
2024-01-04 01:36:49 +0330 +0330

در انتظار بعدی…nice

0 ❤️

965099
2024-01-04 01:54:31 +0330 +0330

بابا ایول داری قشنگ ذهنو میبری سمت خودت

0 ❤️

965103
2024-01-04 02:20:33 +0330 +0330

تنظیم مهریه یه دست و یه پای شوهر را نمی توان امری شرعی دانست و امری باطل و ناشدنی است.

1 ❤️

965105
2024-01-04 02:38:13 +0330 +0330

ایول خیلی قشنگ بود غیر از موضوعات سکسی داستان باحالی داشت و همش فقط اینو کردم اونو کردم گربه محل رو کردم و آبمیوه خوردم و فلان چیز رو تعمیر کردم نبود منتظر داستانهای بعدیت هستم

0 ❤️

965111
2024-01-04 03:52:42 +0330 +0330

سلام دوستان چجوری میشه پروفایل نویسنده داستان رو پیدا کرد تو سایت؟

0 ❤️

965116
2024-01-04 04:23:34 +0330 +0330

خوب بود دادا ، بنال الباقی داستان تا داستان نکردم واست.
اینجا که همه شده بیشتر گی و داستان قوی هم نیست که دلمون خوش خود داستان باشه تا قسمت سکسش ، نهایت چند شبی یه داستان خوب میاد الباقی هم توهم و …
باز یه پنج قسمت هست ، امیدوارم اینم خوب باشه.
بابت زحمت و تایپ و تفکرات هم ممنون دادا .

0 ❤️

965126
2024-01-04 06:33:46 +0330 +0330

خب پس حدسم درست بود . کامنت دفعه قبلیمو یادته احتمالا؟ عشق لاتی و اینا . جالب نوشتی ولی سعی کن تو داستانای بعدیت اینقدر پیاز داغشو زیاد نکنی. و دلیل جداییتون بعد از ۸ سالم کاشکی میگفتی

0 ❤️

965137
2024-01-04 09:09:12 +0330 +0330

عالی بود♥️♥️♥️

0 ❤️

965159
2024-01-04 13:34:33 +0330 +0330

عالی بود حداقل از دروغایی که تکراری بهتر بود ممنون تونستی بازم بنویس حرف نداشت تشکر

0 ❤️

965168
2024-01-04 14:20:27 +0330 +0330

عالی ادامه بده

0 ❤️

965170
2024-01-04 14:34:22 +0330 +0330

خیلی عالی بود خدا قوت
با قدرت ادامه بده🤍🤍🤍

1 ❤️

965177
2024-01-04 15:41:05 +0330 +0330

خیلی مسخره و غیر قابل باور بود و بد
و از نظر متن و جمله بندی افتضاح طوری که گم میکردی کی چی میگه به کی و برعکس

انگاربا زبانی شبیه به فارسی نوشته شده

0 ❤️

965181
2024-01-04 16:16:21 +0330 +0330

نه دیگه ننویس شب تیره مجلوق کوس ندیده بدبخت

0 ❤️

965199
2024-01-04 18:04:20 +0330 +0330

بی نظیر بود مرسی ک نوشتی

0 ❤️

965200
2024-01-04 18:09:07 +0330 +0330

کاتانا زودباش بقیشو بنویس ببینم چرا ۸ سال طول کشید آخه چیییشد پس

0 ❤️

965208
2024-01-04 19:50:31 +0330 +0330

ادامه بده

0 ❤️

965211
2024-01-04 21:03:34 +0330 +0330

داداش تورو خدا یکم ادامه می‌دادی اینو
خیلی داستان خوبیه
به خدا بهترین داستانی هستش که توی کل عمرم خوندم
میشه آیدی اینستا یا تلگرامت رو بزاری پیام بدم؟

0 ❤️

965236
2024-01-05 02:04:55 +0330 +0330

خیلی داستان زیبایی بود
ولی از لحاظ روحی اینقدر زندگی بگایی هست دوست ندارم ته این داستان بگایی بشه
اگه بعد شب تیره میخوای داستان و خوب هم تموم کنی ادامه بده
ولی اگه قراره همش غم باشه بزار همینجا تموم شه

فکر نکنم کسی دیگه کشش غمو داشته باشه

0 ❤️

965309
2024-01-05 17:52:09 +0330 +0330

جالب بود اما داستانت رو زیادی تخیلی نکن که به شعور مخاطب بر بخوره از تمامی داستان های مضخرفی که یک سری بچه مچه مینویسن صد سر و گردن بالاتر بود آفرین

0 ❤️

965368
2024-01-06 01:59:29 +0330 +0330

ما منتظر شب تیره نیز هستیم عالی بود

0 ❤️

965391
2024-01-06 05:04:33 +0330 +0330

قلمت بد نیست اما در قسمت دعوا ها ‌و یک سری ریزه کاری ها بزرگ نمایی زیادی داره با واقعیت داشتن یا نداشتنش کاری ندارم اما قلمت سرگرم کننده است پس بازم بنویس

0 ❤️

965455
2024-01-06 15:27:37 +0330 +0330

وایی خیلی خوب بودددد

0 ❤️

966028
2024-01-10 13:04:16 +0330 +0330

به نظرم باید یه فیلم سینمایی ساخت با این داستان یا حتی یک سریال دمت گرم کاتانا

0 ❤️

967019
2024-01-17 01:04:51 +0330 +0330

اره صددرصد بنویس

0 ❤️