افشین و مریم (۳)

1400/11/11

...قسمت قبل

روی کاناپه دراز کشیده بودم، هیجان تمام وجودم را فرا گرفته بود به جملاتی که قرار بود فردا شب به همسر آینده ام بگویم فکر می‌کردم. چشم‌هایم را روی هم بود و غرق رویاهام شده بودم ناگهان صدای گریه از اتاق مریم به گوش رسید خودم را به پشت در رساندم و گفتم :مریم جان داری گریه میکنی؟
صدای گریه های مریم قطع شد و گفت نه، نگران نباش، حالم خوبه. داشتم کلیپ نگاه میکردم این صدا از گوشی بود ببخشید اگه مزاحم خوابت شدم.
مطمئن بودم دروغ میگوید اما شرایط طوری بود که کاری ازم بر نمی آمد. برگشتم و روی کاناپه دراز کشیدم می‌دونستم امشب مریم شرایط روحی خوبی نخواهد داشت پس باید بیدار می‌ماندم و دورادور ازش مراقبت می‌کردم همینطور که داشتم به مریم و خاطرات مشترکمان فکر میکردم دست بردم و گوشی را از روی عسلی برداشتم و تو گالری رفتم با دیدن اولین عکس از اولین روزهای آشنایی آهی کشیدم و گفتم: یادش بخیر.
غرق در تصاویر گوشی و خاطراتم بودم و نمی دانم چه مدت گذشته بود که صدای باز شدن در اتاق مریم به گوشم رسید. قبل از اینکه بیرون بیاید گوشی را خاموش کردم و چشمام را بستم. خودم را به خواب زدم کمی بعد صدای راه رفتنش را شنیدم که خیلی آرام بهم نزدیک می شد سعی کردم هیچ واکنشی نشان ندهم حدود یک دقیقه در سکوت گذشت دوباره صدای پا شنیده شد اما اینبار داشت ازم دور می‌شد چشمام را کمی باز کردم در زیر نور خفیف چراغهای هالوژن او را دیدم که لباس بیرون به تن کرده و دارد به طرف در خروجی می‌رود. دستش را به دستگیره در برد و برگشت نگاهم کرد (چشمام آنقدر باز نبود که از آن فاصله متوجه بیداریم شود) آه پر حسرتی کشید برگشت و به آرامی در را باز کرد چشمام را کامل باز کردم و نشستم:
+مریم این موقع شب کجا می ری؟مریم در جا خشکش زد بعد از مکث کوتاهی بدون اینکه به عقب بر گردد با صدای گرفته:
_خوابم نمی‌برد دارم میرم پیاده روی!
+این موقع شب به نظرت کارت درسته؟اگر ممکنه بگذار برای یه موقع دیگه.یا صبر کن آماده شوم با هم بریم.
_نه نمی‌خواد تو بیایی، اصلا چرا این‌جا خوابیدی؟ تو الان باید توی تختت خوابیده باشی! بلند شدم و همزمان که بهش نزدیک می‌شدم:
+مریم چرا صدات گرفته چرا بغض کردی؟تو چت شده؟
_باور کن چیزی نیست فقط دلم گرفته خوب آدمیزاد گاهی دلش می گیره مگر اشکال داره؟جلوش ایستاده بودم وبه اشک‌ها بی که چون مروارید از صدف چشماش بیرون میزد نگاه کردم:
+با گریه کردنت مشکلی ندارم هر چه می‌خواهی گریه کن اما من اجازه نمیدم این موقع شب تنها بری بیرون یا با هم می ریم یا تو هم بر می گردی توی اتاقت و می خوابی حالا انتخاب کن؟
_ باشه داداش هر چه شما بگی میرم تو اتاقم.
+آفرین دختر خوب.
باز برگشتم و روی کاناپه دراز کشیدم و تا صبح چشم بر هم نگذاشتم نزدیکای صبح یکبار دیگر مریم از اتاق بیرون آمد و با دیدن من که روی کاناپه نشسته بودم تعجب کرد و بدون اینکه چیزی بگوید به طرف دستشویی رفت صبح وقتی کارگر های فروشگاه (دوستان سابق مریم ) آمدند من توی فروشگاه بودم به آنها سپردم امروز چشم از مریم برندارید و مواظبش باشید کمی بعد مریم با چشمهای پف کرده که نشانگر آشفتگی و بی خوابی بود پایین آمد سعی کرد رفتارش مثل هر روز باشد و با بقیه خوش و بش کرد. منم که دیشب اصلأ نخوابیده بودم رفتم تا کمی بخوابم.
دقایقی از غروب آفتاب می گذشت. منتظر مریم و مادرم بودم تا بیایند و حرکت کنیم به مریم سپرده بودم فاخرترین لباس مجلسی را از فروشگاه انتخاب کند و بپوشد و خودش را به زیباترین شکل ممکن آرایش کند .مریم وقتی از در اتاق بیرون آمد مثل ماه شب چهارده می درخشید. لبخندی مصنوعی زد و گفت اینم فقط به خاطر داداش گلم .
نگاهش کردم و برای هزارمین بار زیبایی اش را تحسین کردم و صورتش را بوسیدم و ازش تشکر کردم اونم مرا بوسید و گفت از صمیم قلب برایت آرزوی خوشبختی می کنم مادرم هم آمد اما ظاهراً ناراحت بود و سعی میکرد با لبخند های زورکی ناراحتیش را پنهان کند بدون هیچ حرفی رفتیم و سوار ماشین شدیم.
حرکت کردم و جلوی رستوران زیبا و با کلاسی که گاه گداری با دوستان یا مادرم و مریم رفته بودیم ترمز کردم و گفتم: پیاده شوید.
مامان و مریم با تعجب نگاهم کردند! گفتم: چرا اینطوری نگاه می‌کنید بریم یه شام مختصری بخوریم بعد می ریم. مامان شروع کرد غر زدن گفتم: مامان تو که غرغرو نبودی چت شده؟چیزی نگفت، وارد رستوران شدیم غیر از مدیر و چندخدمه کس دیگه ای نبود. گفتم عجیبه هیچوقت این رستوران را این‌قدر خلوت ندیده بودم ه‍ر دو با سر حرفم را تایید کردند. یکی از میزها که بسیار رمانتیک با نورهای بنفش، آبی و قرمز نور پردازی شده بود انتخاب کردم و نشستیم. خدمه ای جلو آمد و خوش آمد گفت در همین موقع چند خدمه تعدادی شمع زیبا آوردند و دور میز ما گذاشتند و روشن کردند مریم به مادرم گفت: این کارها دیگه چیه؟ مادرم گفت آره به نظر من هم خیلی‌ چیزها عجیبه و به فکر فرو رفت مریم همچنان با حیرت به خدمه نگاه میکرد که ناگهان مامان لبخند رضایت بخشی زد و رو به من گفت:پس اینطوریه؟ دارم برات ؟! لبخندی پر از شوق کودکانه تحویلش دادم و چیزی نگفتم. مریم با حیرت پرسید میشه به من هم بگید اینجا چه خبره؟مامان گفت بهتره صبر کنیم و ببینیم چه خبره. در همین موقع خوشگلترین خدمه رستوران با دسته گلی بسیار زیبا به من نزدیک شد و دسته گل را به طرفم گرفت مریم با انزجار دختر را نگاه میکرد در حالی که مریم را زیر نظر داشتم بلند شدم و ایستادم دسته گل را از دختره گرفتم و رو به روی مریم حالت نیم خیز و گل را طرفش گرفتم و گفتم:تو تنها دختری بودی که معنای واقعی عشق و دوست داشتن را به من آموختی امروز میخواهم بگویم عاشقانه دوستت دارم و فرصتی ازت بخواهم که تا زنده ام در کنارت بمانم و درس عشق پس بدهم . چشمهای مریم پر از اشک شده بود و می درخشید وقتی می‌خواست گل را بگیرد دستاش می‌لرزید به هر زحمتی دستهای ظریفش را جلو آورد و دور دسته گل حلقه کرد سپس زانوهاش را تا کرد و جلوم زانو زد. دست دیگرم را از روی سینه ام برداشتم و روی دستاش گذاشتم. قطرات اشک همچون مروارید روی صورتش می لغزید، باز گفتم مریم جان آیا با من ازدواج میکنی؟
بالاخره مریم با صدای لرزانی گفت: افشینم تو بی نظیری ، الان تنها چیزی که میتونم بگم این که عاشقتم و بدون تو میمیرم. دسته گل را به آرامی تو دستش رها کردم ایستادم و از بازوهاش گرفتم و کمک کردم او هم باستد دسته گل را روی میز گذاشت و چشمهای نمناکش را به صورتم دوخت بعد شوق زده دستاش را دور گردنم انداخت و شروع به بوسیدن صورتم کرد در آخر هم گفت :عوضی تو که داشتی مرا سکته می دادی؟دست دور کمرش انداختم و محکم به خودم چسباندم و بوسه هایش را همراهی کردم و گفتم عزیزم مرا ببخش. پاهایش را از زمین کندم و چند دور چرخاندمش. صدای سوت و کف رستوران را فرا گرفت وقتی که از چرخیدن ایستادم دوستان مریم و چند تن از دوستان خودم دور ما حلقه زده بودند و کف می زدند مریم باز شگفت زده گفت وای خدای من اینا هم که هستند گفتم اینا اینجاند تا شاهد لحظه های زیبای پیوند ما باشد سپس رو به اونها گفتم :دوستان خوب همه شاهد باشید که فرشته زیبای من ،مریم جان به من جواب مثبت دادند پس به یمن این اتفاق خجسته جشن بگیرید و شادی کنید.مریم دوباره محکم مرا بقل کرد صورتش را به صورتم نزدیک کرد لبخند زیبایی زد و گفت دارم از این همه هیجان پس می‌افتم تو داری با من چکار می‌کنی؟ آیا من لیاقت این همه لطف تو را دارم؟
گفتم این چه حرفیه میزنی من هر کاری میکنم در مقابل یه نگاه پر از عشق تو رنگ و رویی ندارد. این منم که باید خوشحال باشم که مرا پذیرفتی و امیدوارم که لیاقتت تو را داشته باشم و بتوانم خوشبختت کنم.
بعد از کلی بزن و بکوب سوار ماشین شدیم (مریم کنارم و مامان صندلی عقب نشستند )وبه طرف خانه حرکت کردیم مریم دسته گل را در بقلش گذاشته بود و میخندید پرسیدم به چه میخندی گفت: یاد اون لحظه افتادم که دختره این گل را می آورد تا به تو بدهد در آن لحظه چنان عصبی شده بودم که دلم میخواست گل را بگیرم و بر سر دختره بکوبم غافل از اینکه این گل قراره مال من باشد. راستی افشین تو از کی اینقدر بدجنس شدی که ما خبر نداشتیم. اون از حرفهای دیشبت که نزدیک بود دیوانه بشم اینم از سورپرایز امشبت که نزدیک بود پس بیفتم. یه دفعه زدم رو زانوم وگفتم آخ دیدید چی شد ؟مریم پرسید چی شد. گفتم پاک فراموش کردم امشب قرار بود بریم خونه آقای صادقی خواستگاری.
مریم پوفی کشید که مامان زد زیر خنده و گفت: افشین خیلی آشغالی تو به من هم رو دست زدی من ساده هم باورم شده بود.اما خدایی سورپرایز توپی بود واقعا غافلگیر شده بودیم.
+دست پرورده خودتم یادته وقتی مریم جان را پیدا کردی ده روز ازم مخفی کردی و اونروز که مریم اومد چطوری سر میز ناهار سورپرایزم شدم.
_پس تمام این مدت دنبال تلافی بودی و ما خبر نداشتیم
+تلافی که نه، راستش میخواستم برنامه خواستگاری از مریم جان یه اتفاق به یاد ماندنی همیشه تو ذهن‌ها بمونه هر چند میدونم حرفهای دیشبم ناراحت تون کرد اما باور کنید این تنها راهی بود که می توانستم مراسم خواستگاری از ، مکثی کردم دستم را سمت صورت مریم بردم آرام لپش را کشیدم و ادامه دادم عشقم را رمانتیک و خاطر انگیز انجام بدم.
مریم آه توأم با خوشحالی کشید و گفت :وای خدای من چقدر همه چیز عاشقانه و به قول خودت رمانتیک بود. بعد با ذوق زدگی ادامه داد واقعا، واقعا،واقعا همه چیز عالی بود سپس صورتم را بوسید وگفت مرسی عزیزم تو حرف نداری اینم بدون تا عمر دارم امشب واین لطفت را فراموش نمیکنم.
+البته بابت حرفهای دیشبم که باعث ناراحتی شما شدم ازتون عذر میخوام
در حالی که می خندید صداشا نازک کرد و گفت واقعا لازم بود که اینطوری منا بترسونی تا سورپرایزم کنی؟نگفتی سکته میکنم یا شاید هم فرار میکردم.
+نه چون حواسم بهت بود دیدی که نگذاشتم فرار کنی.
_منظورت اینه تو پیش بینی کرده بودی که ممکنه برم ؟
سرم را به علامت تایید تکون دادم که باز پرسید نگو که دوستام هم به خواسته تو همش دور وبر من بودند و چشم ازم بر نمی‌داشتند.
لبخندی زدم و گفتم اگر از الان نتونم مراقبت باشم نمیتونم ادعا کنم شوهر خوبی برات میشم. ضمناً حالا که همه چیز به خیر و خوشی جلو رفت و اتفاقی برات نیفتاد لطف کن ازم ناراحت نباش و مرا ببخش.
_دیوونه، من چرا ناراحت بشم من کلی هم ذوق کردم واقعاً همه چیز خیلی عالی بود اصلا کار خوبی کردی درسته یه شب تا صبح نخوابیدم و گریه کردم اما در عوض هیجانی که امشب تجربه کردم هزار برابر بود.
نزدیک خونه می‌شدیم که گفتم یه سورپرایز دیگه هم براتون دارم اونم اینه که یک هفته دیگه می‌خوام عروسی کنم پس کاراتونا زودتر انجام بدید که دیگه صبرم داره تموم میشه. مامان با خوشحالی گفت:ای جانم هیچ چیزی برای مادر لذت بخش تر از دیدن پسر در لباس دامادی و دختر در لباس عروس نیست و برایمان کل کشید.گفتم: عروس خانم نظر شما چیه؟مریم سرش را روی شونه ام گذاشت و گفت هر چی عشقم بگه.
به خونه که رسیدیم از وقت خواب مامان می‌گذشت و حسابی خوابش گرفته بود شب بخیر گفت و رفت که بخوابد. من موندم و مریم با کلی حرف های عاشقانه که مدتها بود می‌خواستیم برای هم بگوییم اما همین که تنها شدیم مریم را تو بقلم کشیدم و صورتش را بوسیدم
+عشقم امشب از همیشه خوشگلتر شدی؟
_خوشگلی آدمها ظاهره آنهاست که با چند قلم آرایش بیشتر، زیباتر جلوه میکنه و زیاد مهم نیست مهم مرام و معرفت آدمها ست که باطن آدمها را شکل میده و تو امشب کاری کردی که من به گرد پات هم نمیرسم.
+خیلی موضوع را فلسفی نکن از درک من خارج میشه. من که نفهمیدم از چی و کدام مرام و معرفت حرف می‌زنی من همان افشین همیشگی ام.
_نظرت چیه بریم تو اتاق من بعد حرف بزنیم؟
+موافقم.
لباس راحتی پوشیدم و وارد اتاق مریم شدم مریم هم لباس راحتی پوشیده بود.در را پشت سرم بست و پرید توی بقلم دستام را دور کمرش حلقه کردم و لبام را روی لباش گذاشتم و چند بار بوسیدم بعد با لبخند پرسیدم: بی معرفت حتما باید ازت خواستگاری میکردم تا این‌گونه مشتاق بیایی تو بقلم و لب بدی؟چرا قبلاً اینطوری تو بقلم نمی پریدی؟
_امشب خیلی خوشحالم هیچ شبی در عمرم اینقدر حالم خوب نبوده. و این حال خوبا از تو دارم. من چیزی برای جبران خوبیهای تو ندارم دلم میخواد با بوسه هام کمی از لطف تو را جبران کنم.
+بابت اینکه منا میبوسی ممنونم اما لطف کن این تارفها را کنار بزار از نظر من تو همه چیز داری چون وجودت سرشار از عشق و علاقه است و آدم عاشق قلبی پر از مهر دارد که به دنیایی می‌ارزد. این لطف بزرگی بود که تو در حق من کردی و مرا به قلب عاشقت راه دادی من هر کار کردم به خاطر خودم بوده و نیاز به جبران نپست لطفاً خودتا دست کم نگیر تو الان از نظر من بالاترین جایگاه را داری و ارزش زیادی برات قائلم پس لطفاً همونی باش که من دوست دارم.
_چشم عزیزم همون میشم که تو می‌خواهی.
محکم تو بقلم فشارش دادم و صورتش را بوسیدم تو چشمام زل زد و گفت فدات بشم که اینقدر مهربونی آرام رو تخت خوابوندمش و خودم را روش کشیدم احساس کردم بیش از هر زمانی به تنش نیاز دارم دلا به دریا زدم و دستم را روی سینه اش بردم از روی لباس آنها را مالیدم وگفتم فکر کنم امشب دیگه وقتشه …
مریم دستش را به آرامی روی دستم گذاشت و حرفم را قطع کرد و گفت:نه خواهش میکنم حشریم نکن.
+چرا؟مگر مشکلی داری؟
_ مگر نگفتی تا هفته دیگه عروسی میکنیم و می ریم سر زندگیمون ؟

  • درسته،
    _ ناراحت نمیشی اگر بخوام این مدت هم مثل قبل دست بهم نزنی؟ دلم میخواد همه چیز بمونه برای زیباترین شب زندگیمون تا وقتی برهنه می شوم زیبایی‌های بدنم برات تازگی داشته باشه و در آن شب من با تمام وجود، خودم را تقدیمت کنم و تو هم تا میتوانی مرا از عشق سیر آب کنی.
    از روش بلند شدم و دستم را روی شانه اش گذاشتم وگفتم هر چی تو بگی عشقم. بعد لحن شوخی گرفتم و گفتم این ضد حال زدنت یادت بمونه چون بزودی انتقام می گیرم.
    وای کش داری کشید و گفت فکر کنم بدبخت شدم.
    کمی باهاش شوخی کردم که زد زیر خنده منم دیدم حالش خوبه ادامه دادم و با خنده هاش همراهی کردم در حالی که از ته دل می‌خندیدم مریم دلش را گرفت و گفت تو را خدا دیگه منا نخندون دارم دل‌درد می‌گیرم. بعد به صورت ناگهانی حرف را جدی کرد و گفت: میخوام بدونم شنیدن خاطره سکسم با ندا رو تو چه تاثیری گذاشت؟
    از لحظه‌ای که مریم خاطره سکس با ندا را برام تعریف کرد و گریه کنان بدون اینکه فرصتی برای حرف‌زدن به من بدهد به اتاقش رفت دو شب می‌گذشت.مریم را لبه تخت نشاندم و صندلی را کنار تخت کشیدم چراغ اتاق را خاموش کردم و رو صندلی روبروی مریم نشستیم و گفتم منم قبل از آشنایی با تو دوست دختر های زیادی داشتم و هر کاری که تصور کنی با آنها کرده بودم، آیا تو زمانی که متوجه شدی من عاشقت شدم با اینکه گذشته من را می‌دانستی دست رد به سینه ام زدی؟ نزدی، چون دیدی با گذشته ام خداحافظی کردم. آن شب بعد اینکه خاطره سکس با ندا را تعریف کردی حال خوبی نداشتی و هر چی صدات کردم اهمیت ندادی شاید فکر کردی میخواهم تو را سرزنش کنم ولی اینطور نبود… داشتم ادامه میدادم که گفت: بعد از دو شب غصه خوردن نمیدونم چرا نمیتونم باور کنم که کابوس تمام شده و تو از من خواستگاری کردی! گاهی میترسم همه اینها رویا باشه و بیدار شوم ببینم خواب دیدم.
    +نگران نباش عزیزم تو بیداری.
    مریم گفت: اولین روزی که با مامان به این خونه آمدم یادت میاد؟
    گفتم: چطور ممکنه آن روز را فراموش کرده باشم. آن روز شیرین ترین روز زندگیم بوده.
    _منم هرگز اون لحظه را فراموش نمیکنم مثل اینکه همین الان بود تو چشمام خیره شده بودی حرفی نزدی اما چشمات همه چیز را برملا می‌کرد، هیجانی که از دیدار دوباره من داشتی قابل توصیف نبود و می‌شد عاشقی را تو چشمات دید. آن‌قدر نگاهت نافذ و رفتارت تأثیر گذار بود که نتوانستم چند ساعت بیشتر دوام بیاورم و من هم عاشقت شدم هر چه زمان گذشت عشق ما عمیق تر شد به حدی که من نگران فرجامش شدم من گذشته ای داشتم که خودم را لایق ازدواج با تو نمی‌دانستم و از طرفی نمی‌خواستم تو را از دست بدهم. و باز از جهتی این حق تو بود که گذشته من را بدانی و خودت تصمیم بگیری. تردید و دودلی از گفتن و نگفتن این موضوع داشت دیوانه ام می‌کرد و واقعا نمی‌دانستم چکار باید بکنم تا اینکه دو روز پیش تو خواب حرف زدم و خود به خود قسمتی از موضوع لو رفت با خود گفتم این خواست خدا بود که من رازم را فاش کنم تردید را کنار گذاشتم وخودم را آماده عواقب آن کردم فقط امیدوار بودم تو مرا ببخشی و عاشقم بمانی چون اگر نمی بخشیدی و من تو را از دست می‌دادم معلوم نبود چه بلایی به سرم می‌آمد. لحظه ای که داشتم به اتاقت می آمدم تا جریان را تعریف کنم باز مردد شدم و خواستم برگردم اما یه ندایی از درونم گفت «تو چطور ادعای عشق می‌کنی در حالیکه راز به این مهمی را می‌خواهی از معشوقت پنهان کنی» با خود گفتم زمانی میشه گفت واقعا عاشقم که خوشبختی تو را به خوشبختی خودم ترجیح دهم. دلا به دریا زدم و وارد اتاقت شدم چراغها را خاموش کردم و چشام را بستم و خاطره لز با ندا را را برات تعریف کردم. وقتی تمام شد احساس کردم بار سنگینی از روی دوشم زمین گذاشتم ولی نمی‌توانستم نگران عواقب آن نباشم. دیشب وقتی تو از خواستگاری دختر دیگه ای حرف زدی فهمیدم نگرانی ام بی دلیل نبوده و تمام دنیا بر سرم خراب شد با خود گفتم دیگر همه چیز تمام شد و تو را برای همیشه از دست دادم و از دست دادن تو حکم از دست دادن زندگی ام بود. عاقلانه ترین فکری که به نظرم رسید این بود که تصمیم گرفتم برای همیشه از زندگی ات محو بشم. تا با هر کسی که دوست داری خوشبخت شوی. اما انگار خدا نمی‌خواست.
  • مریم من تو را آسان به دست نیاورده بودم که راحت از دستت بدم فکر می‌کنی این دو روز حواسم بهت نبود دو شب پیش وقتی خاطره‌ات را گفتی از رفتارت میشد فهمید که چقدر از کارت پشیمانی و شرایط خوبی نداشتی، دلم میخواست باهات حرف بزنم و بگم از نظر من گذشته ات مهم نیست اما تو فرصت ندادی.
    _ای کاش صبر میکردم و حرفات را گوش میدادم آنوقت مجبور نبودم این همه استرس را تحمل کنم و ادامه داد حالا واقعا مهم نیست حتی اگر خیلی بیشتر از چیزهایی باشد که برات تعریف کردم.
    +واقعا مهم نیست…فقط موضوعی نگرانم کرده و یه سوال برام پیش آمده .
    _خب بگو چی نگرانت کرده و سوالت را بپرس قول میدم ناراحت نشوم و صادقانه جواب بدم.
    +تو خیلی خوبی عزیزم من فقط میخواهم خودت صادقانه در مورد گذشته ات بگی پس بهم بگو آیا غیر من دست مردی هم بهت خورده؟
    _اولین روزی را که با هم برخورد کردیم یادت میاد لحظه ای که تیغ زیر گلوت گذاشته بودم گفتم تا به حال جز تو دست هیچ مردی به من نخورده بود، هنوز هم حرفم همونه، من شاید چیزی از تو پنهان کرده باشم اما دروغ نگفتم.
    +ببخشید فکر کنم سوالم احمقانه بود و ناراحتت کرد.
    _باور کن ناراحت نشدم اتفاقاً خودم هم دلم میخواست اینا را بدونی تا قبل از ازدواج هیچ شبهه ای نداشته باشی حالا بگو چی نگرانت کرده؟
    +نگرانم مبادا تمایل به هم جنس پیدا کرده باشی و اون لذتی که انتظار داری نتونی از من ببری؟
    زد زیر خنده و در حالی که غش غش میخندید گفت عزیزم اصلا نگران این موضوع نباش با اینکه خجالت می‌کشم در این مورد حرف بزنم اما برای برطرف شدن نگرانی ات میگم سپس مکثی کرد و گفت تو این مدت که پیش هم زندگی میکنیم بارها پیش اومده که وسوسه تو شدم و اگر حیا جلو دارم نبود بارها زیرت خوابیده بودم، همین دو روز پیش که تنها شدیم و تو منا در کونی زدی ومن دنبالت کردم و تو رو تخت اتاقت افتادی رو من آنقدر حشری شده بودم که اگر خودت پس نمی کشیدی من مانع نمی‌شدم وتا آخر بات همراهی میکردم.
    +یه سوال دیگه بپرسم؟
    _اگر تا صبح سوال بپرسی من جواب میدم و قول میدم ناراحت نشم.
    +غیر از ندا با دختر دیگه ای رابطه داشته ای؟
    _نه به هیچ وجه، ولی با ندا زیاد این چیزیه که تو باید بدونی و من دوست دارم قبل ازدواج بدونی.
    +اگر فقط با ندا بوده نیاز نیست بگی چون برام مهم نیست.
    هنوز باور نمیکنم تو با مسأله ای که اینقدر ذهن مرا درگیر کرده بود و عذابم می داد به این راحتی کنار آمده باشی.
    +هنوز داری به این مسئله فکر می کنی؟
    _اوهوم!
  • ببین عزیزم من آدم بی غیرتی نیستم فقط میدونم نیاز به سکس در هر انسان بالغ وجود داره، عده ای با سرکوب اونا کنترل میکنند تا ازدواج کنند عده ای هم مثل ما نمی توانند و شیطونی میکنند اما گذشته را باید در گذشته رها کرد مهم از الان به بعد هست که باید به هم وفادار باشیم بنابراین برای اینکه خیالت راحت باشد میخوام یه قولی بهت بدم و ازت انتظار دارم تو هم همین قول را به من بدهی«من قول میدم به گذشته ات اهمیت ندهم و تا زنده ام به تو پایبند باشم و هرگز بهت خیانت نکنم»
    _ ولی کاش قبل اینکه قول بدهی اجاره می‌دادی بیشتر در مورد گذشته ام آگاهت کنم.
    +دیگه گذشته را بیخیال شو، چیزی که مهمه اینکه قول بدی از الان به بعد فقط مال من باشی همین.
    _این چه حرفیه البته که قول میدم.
    +بسیار خوب خیالم راحت شد .
    یادم افتاد مریم دو شبه درست نخوابیده گفتم مریم نظرت چیه من برم اتاقم تا تو راحت بخوابی؟
    _ در حال حاضر هیچ چیز نمی‌تونه بهتر از کنار تو بودن حالم را خوب کنه!دلم میخواد امشب تو بقلت بخوابم.
    +دوباره وسوسه ام نکن ممکنه از کنترل خارج بشم.
    _بهانه نیار من باید تو بقلت بخوابم تو هم کاری نمی‌کنی.
    +این یه دستور بود.
    _نه عزیزم خواهش کردم
    +پذیرفتم.
    کنار هم دراز کشیدیم و زیر پتو رفتیم دست دور گردن هم انداختیم محکم به هم چسبیدیم و چند بار همدیگر را بوسیدیم و چشمها را بستیم . -----------------------------------------------------------------------------
    صدای بوق بوق ماشین های پشت سری در گوشم پیچیده بود. از لحظه‌ای که از تالار بیرون زده بودیم تا الان چند بار خیابانهای خلوت شهر را دور زده بودیم مریم در لباس توری سفیدرنگی کنارم نشسته بود دست چپش توی دست راستم بود و با دست دیگش دسته گلی را که تو آرایشگاه به دستش داده بودم گرفته بود هر دو خوشحال و راضی بودیم مریم لبخند زنان به صورتم نگاه کرد و برای صدمین بار قربون صدقه ام رفت.
    رو به او گفتم: به نظرم دور زدن کافیه، بهتره بریم خونه.
    _نظر من هم همینه.
    مسیر خونه را در پیش گرفتم. جلوی ورودی ساختمان عده ای منتظر بودند ایستادم و پیاده شدم بار دیگر صدای جیغ و کف و هورا بلند شد و همزمان منور و فشفشه بود که آسمان و زمین را نور افشانی کرد.
    بعد چند دقیقه بار دیگر از همراهان تشکر کردم و سوار ماشین وارد پارکینگ شدم جلوی در آسانسور ایستادم و پیاده شدم در شاگرد را باز کردم و دست مریم را گرفتم کمی خم شدم و گفتم بفرما عروس خوشگلم. مریم پیاده شد و صدای کل و دست زدن همراهان دوباره بلند شد وارد آسانسور شدیم و برای آخرین بار برای همراهان دست تکان دادیم و در آسانسور بسته شد مریم را در آغوش گرفته بودم و می بوسیدم که آسانسور در طبقه آخر جلوی در پنت هاوس ایستاد
    کلید را که به در انداختم خیالم رفت به روزی که مریم را با قلدری از همین در به داخل کشیدم و در را به رویش قفل کردم تا با زور ازش کام بگیرم اما آنروز هرگز فکرشو نمی‌کردم که آن دختر ژنده پوش بتواند این‌چنین دلم را به یغما ببرد و مرا شیفته و عاشق خود گرداند به خودم گفتم آقا افشین دیدی نه تنها قلدری برا این دختر کار ساز نبود بلکه به جای کام گرفتن دل را هم دادی.
    و آنروز شد نقطه عطفی برای یک عشق پاک تا اینکه امروز مریم عاشقانه دست در دست من گذاشت و مثل کبوتر عاشق خوشحال و خندان اولین قدم‌های زندگی مشترکش را با من بر داشت والان بی صبرانه منتظر بود در گشوده شود وبا شوق و هیجان اولین قدمش را به درون خانه رویاهایش بگذارد.
    از افکارم که خارج شدم درون خانه بودیم در را به هم زدم ، دست مریم را گرفتم و وارد سالن پذیرایی شدیم. مریم یه نگاه شیطون به من کرد و خندید دیگه اخلاقش را تو این مدت شناخته بودم هر موقع اینطوری می‌خندید می‌فهمیدم یه چیزی تو سرشه پرسیدم چی شده باز خندید و گفت: نمی‌خواهی در را قفل کنی؟
    منم خندیدم و گفتم: نگو که تو هم اونروز یادت آمد.
    _ چرا اتفاقاً
    +مریم خیلی بدی
    _اوا چرا؟
    +اگه اونروز مثل بچه آدم داده بودی این همه مدت مجبور نبودم برا کردنت صبر کنم و اینقدر هم دردسر نمی کشیدم.
    مریم با اخم با مزه ای گفت حالا برات بدم که نشد شوخی شوخی صاحبم شدی ،خودت می‌دونی که این دختر(اشاره به خودش) که الان همه چیزش متعلق به تویه کم خاطر خواه نداشت !
    +بر منکرش لعنت چسبوندمش به دیوار دوباره چشمم خورد به شانه های لختش که از ظهر تا الان صد بار بوسیده بودم یاد ظهر افتادم که رفته بودم دنبالش خانم آرایشگر در را باز کرد و گفت آقا داماد بفرمایید وارد که شدم مریم با زیبایی خیره کننده‌ای در لباس عروس روی صندلی نشسته بود چند قدم به طرفش رفتم مریم بلند شد و ایستاد دسته گل را تقدیمش کردم و برای اولین بار شانه های برهنه اش را دیدم پوست شاداب خوش‌رنگی که داشت وسوسه کننده بود همانجا لبهایم را روی شانه‌هایش گذاشتم و بوسیدم مریم آیی گفت و از صدایی که ناخواسته تلفظ کرده بود خجالت کشید چشمهام خط سینه خوشگلی را که بین ممه های نازش ایجاد شده بود دنبال میکرد که آرایشگر مرا به خود آورد: آقا داماد عروس خیلی خوشگلی قسمتت شده انشالله که یه عمر در کنار هم خوشبخت بشین.
    صدای مریم رشته افکارم را پاره کرد
    _مواظب باش خیلی جلو نری عمیقه، توش غرق میشی به خودم آمدم
  • انگشت اشاره ام را از بین خط سینه اش بالا کشیدم و گفتم نکنه قراره اینجا غرق بشم.
    آیی کشید و گفت نه جونم تو افکارت، شانست گفت من حواسم بود بیرونت بیارم وگرنه بد رقم غرق شده بودی! زبانش را به لبهاش کشید و ادامه داد شنیده بودم عشق جنون میاره ولی تا ندیده بودم باور نمیکردم الان دارم مجنون خودم را میبینم چند دقیقه ای هست منا به دیوار چسبوندی و زل زدی به خط سینه ام. انگشتای ظریفش را وسط شیار سینه اش کشید وبا خنده گفت: فکرش را نکن از همین الان مال خودت آنقدر بخور تا سیر بشی.
    لبخند زدم و گفتم خوب شد یادم انداختی از همون لحظه که با این لباس دیدمت دلم میخواد سینه ات را ببوسم اما جلوی اون همه آدم خجالت می کشیدم. سرم را روی سینش بردم و قسمت‌های بیرون از لباس را چند تا بوسه زدم در آخر هم نوک زبانم را داخل شیار بردم و بالا کشیدم مریم جااان کشداری گفت و سرش را به عقب کشید کار من راحتتر شد و تا زیر چانه‌اش زبانم را بالا آوردم بعد چند تا بوسه آرام به دور گردنش زدم نفس عمیقی کشیدم و تو صورت مریم نگاه کردم و با خنده گفتم خوب شد یادم انداختی می‌تونم بخورمت وگرنه داشتم هلاک میشدم، میدونم به چی فکر میکنی الان با خودت میگی چه شوهر قحطی‌زده ای دارم اما بزار از الان گفته باشم این‌قدر که از خوردن ممه حال میکنم از هیچی حال نمیکنم تازه این اولش بود.بزار دستم به خودشون برسه بعد متوجه حرفم میشی.
    مریم از حرف من و شاید از هیجانی که تمام وجودش را فرا گرفته بود زد زیر خنده و چون نتونست روی پاهاش بایسته مثل آدمی که مست کرده باشه قدمی برداشت و قهقهه زنان خودش را روی مبل رها کرد.
    خنده های مریم تمامی نداشت و به من هم سرایت کرد.رفتم کنارش نشستم و گفتم ای جانم این حالت را خریدارم چند؟ و خودم هم زدم زیر خنده بین خنده هام تصمیم گرفتم کمی بامزگی کنم
  • حالا بخند موقع گریه ات هم میرسه!!
    _گریه چرا؟ و باز قاه قاه خندش بود که طنین انداز شد
  • خودت بعداً میفهمی عجله نکن، فعلا فقط بخند و باز خندیدم .
    آرامشی بعد از یه خنده طولانی اومد سراغش که گفتم: خب خانم خانما امشب که قرار نیست تیزی بکشه؟
    مریم چشماشا شیطون کرد و دوباره خندید و گفت خودت چی فکر میکنی؟
    +من فکر کنم یا فرار می کنی یا تیزی می کشی.
    _چرا اونوقت؟
  • از چیزی که می‌بینی!
    _وای خدای من.اینطور که بوش میاد فکر کنم قبل اینکه لخت بشی بهتره در برم.
    +نه دیگه دیر شد.دستم را انداختم دور گردنش و صورتم را به صورتش نزدیک کردم تا لبهایش را ببوسم انگشت اشاره را آرام روی لبهایم گذاشت وبا عشوه گفت صبر کن بریم تو اتاق.
    انگشتش را بوسیدم وبا تکان دادن سرم حرفش را تایید کردم بعد دستام را به زیر زانوها و کمرش بردم و از رو مبل بلندش کردم صورتمان با فاصله کمی از هم قرار گرفت خندید وگفت عزیزم نکن بزار زمین خودم میام اما وقتی بی توجهی مرا دید دستش را دور گردنم حلقه کرد.صورتمان کامل به هم نزدیک شد همینطور که داشتم به اتاق نزدیک میشدم لبهای نرمش را روی لبهام گذاشت برخورد لبهاش و حرارت نفسهاش اولین شعله های آتش شهوت را در من روشن کرد همزمان که می بوسیدمش خود را کنار تخت دیدم مریم را لبه تخت نشاندم و کنارش ایستادم مریم گفت لطفاً برقهای ساختمان را خاموش کن و بیا که بی صبرانه منتظر آغوشتم .
    به جز چراغهای تزئینی و لامپهای هالوژن بقیه چراغهای ساختمان را خاموش کردم و برگشتم در اتاق را بستم و کتم را کندم و آویزان کردم مشغول باز کردن کراواتم بودم که مریم از جلوی آینه توالت بلند شد و به طرفم حرکت کرد صورتم را بوسید ومشغول باز کردن دکمه های پیرهنم شد. کراوات را به روی تخت پرت کردم و با دستم شانه هایش را لمس کردم همچنان که دستش به دکمه های پیرهنم بود چشماش را نازک کرد به سمت کیرم اشاره کرد و گفت از روزی که افشین کوچولو خورد به دستم دارم لحظه شماری میکنم تا ببینمش پس بجنب شلوارت را بکن و منا بیشتر تو خماری نزار. با اخم گفتم منظورت ۱۰ روز پیشه دیگه؟ با عشوه گفت : آره؛ گفتم: پس من که چند ماهه تو کف بدن تو ام چی باید بگم اگر نوبتی باشه فعلأ نوبت منه. خندید و گفت: باشه بدجنس خان هرچی تو بگی بعد در حالی که دکمه های پیرهنم را باز کرده بود به کمک هم آنرا درآوردیم بلافاصله به رکابی ام دست انداخت و آنرا هم بالا کشید و درآورد به صورت مریم نگاه میکردم دیدم چشمهایش مرتب بر روی بدنم می چرخد.اولین بارش بود که بدنم را لخت میدید فرصت دادم تا خوب تماشا کند.بعد از کلی تماشا کردن لبهایش را آرام به سینه پر مویم نزدیک کرد. حس خوشایندی از تماس لب هاش با سینه ام بهم دست داد (یه چیزی مثل حس غرور ). گرمای دهانش وقتی به سینه ام میخورد بدنم را داغ میکرد و شهوتم را بالا می‌برد نفسهایم بلندتر و گرم تر شد و سرش را به روی سینه ام فشار دادم. دستاشو دور کمرم حلقه کرد. با دستام گردن همچون بلورش را لمس کردم صدای اولین آهش به گوشم خورد دستم ناخودآگاه به طرف زیپ لباس عروس که به تنش بود حرکت کرد مریم سرش را از روی سینه ام برداشت توی چشمام خیره شد بعد چشم هایش را بست و لب های گرمش را بر روی لبهام گذاشت منم چشمهام را بستم و با ولع زیاد باهاش همراهی کردم مدتی به این حال گذشت. بوسیدن لب هایش را رها کردم و چشمهایم را باز کردم و متوجه شدم تو این مدت دستام بیکار نبوده و قسمت بالا تنه ی لباس مریم را پایین کشیده. نگاهم که به پوست درخشان و بدن زیبای مریم افتاد اول خوب تماشا کردم بعد بی اختیار با انگشتانم بدنش را لمس کردم و زبان به تحسین گشودم مریم حرکت های شهوت انگیزی به بدنش می داد که شهوتم را چندین برابر کرد و ناخودآگاه دستهایم را روی سینه هاش گذاشتم و آنها را فشار دادم صدای آخ گفتن مریم گوشم را نوازش کرد و باز شهوتم را بالاتر برد چشم های بی تابم برای دیدن اون سینه های برجسته و خوش فرم دریده می‌شدند بی هیچ کلامی دستم را زیر سوتین انداختم و آن را بالا کشیدم زیبایی وصف ناپذیر سینه ها امانم را برید با هر دو دستم به آنها چنگ انداختم بعد به بالا و پایین ، چپ و راست می بردم و بازی می دادم سفتی و برجستگی و قالب آن ها از چیزی که من در رویاهام ساخته بودم کمتر نبود. با دیدن هاله قهوه ای رنگ سر سینه‌ها که به شدت تیز شده بودند آب از دهانم سرازیر شد . کافی بود آنها را با لب و زبانم حس کنم تا به اوج دیوانگی برسم. سوتین را باز کردم و کامل از تنش در آوردم. یکی از دست هام را تکیه گاه سرش قرار دادم و با انگشتان دست دیگم نوک سینه اش را لمس کردم سپس خم شدم و نوک آن یکی را به دهان بردم و محکم مکیدم.
    جونم جونم گفتن های توأم با ناله مریم تنها چیزی بود که سکوت اتاق را شکسته بود مریم لحظه به لحظه داغ تر می شد و هر از گاهی چنگی به موهای سرم می‌انداخت و سرم را محکم به سینه اش فشار میداد.بعد دستهایش را از پشت شانه هام تا بالای کمرم میکشید و با چنگ زدن و مالیدن بدنم حس سرشار از شهوت را به درونم سرازیر می‌کرد. و مرا از خود بیخود می کرد. من هم به نوبت تو سینه هاش چنگ می‌انداختم و وحشیانه آنها را میخوردم و او را می‌دیدیم که به زور سر پا ایستاده بود و باز ناله میکرد.طولی نکشید که ضربان قلبش تند تر و آه و ناله هاش به جیغ های سکسی مبدل شد مریم که بدنش را مردی لمس نکرده بود حجم بالایی از لذت و شهوت را در آرامش کامل تجربه میکرد و همین امر باعث شد تاب و تحملش را از دست داده و با سرعت زیادی شهوتش بالا رود، طوری که بدنش کوره آتش شده بود و از شدت شهوت به خود می پیچید.
    از شدت شهوت بی قرار شد و دستش را روی نافش گذاشت و اطرافش را مالید کمی بعد آنرا از زیر لباسش بین پاهایش رساند. دستم را از روی سینه اش برداشتم و روی ساعد دستش گذاشتم و به طرف پایین سر دادم و برخورد انگشتام با لبه کصش را حس کردم حرارت بالایی از اون نقطه مثل برق به تک تک سلول های بدنم منتقل شد و درونم را به آتش کشید. انگشت وسطی دستم را که از آب شهوت خیس خیس شده بود به داخل شیاری که به شدت نرم بود کشیدم و جیغ‌های سکسی مریم را که مرتب در گوشم می‌پیچید با بوسه ای آتشین بر لبش جواب دادم. مریم همینطور که به خود می‌پیچید دست خیسش را از توی شورتش بیرون آورد و توی دهانش گذاشت و آنرا لیس زد. با هر برخورد انگشتم با کلیتوریس کصش به اوج نزدیکتر می‌شد و توی گوشم فریاد میزد بمال بمال دارم ارضا میشم تورو خدا تندتر بمال. چند ثانیه مالیدن کصش کافی بود تا به اوج برسد که ادامه ندادم و انگشتم را بیرون آوردم و توی دهنش فرو بردم مریم دیوانه وار انگشتم را لیس زد بعد با کمی دلخوری گفت داشتم ارضا میشدم چرا ادامه ندادی؟گفتم صبر کن عزیزم قراره خیلی‌ بیشتر لذت ببری.
    از روبرو به هم چسبیده بودیم کیرم که حسابی بلند شده بود و از شق درد می ترکید به شکم مریم فشار دادم مریم گفت افشین کوچولو را هنوز نمی‌خواهی آزاد کنی؟بیچاره له شد. گفتم آره راست میگی، ازش جدا شدم اول جورابها را کندم بعد دست به کمربند انداختم و آنرا باز کردم و خواستم خیلی سریع شورت را همراه شلوار پایین بکشم که همزمان مریم دست به لباسش برد آن را از کمر به پایین کشید و بعد در حالیکه دستش به لباس بود رو به من و پشت به تخت خم شد و آنرا تا زانوهایش پایین داد. ناخودآگاه دستهایم از حرکت باز ایستاد و چشمام به ران پاهای سفید و مرمری اش دوخته شد چشمام رو نازک کردم و جونی از عمق وجودم گفتم ودر حالی که همچنان جلوم خم بود و داشت پاهایش را از لباس بیرون می‌گذاشت کمی روش خم شدم و اسپنک آرامی روی قمبل خوشگلش زدم و اونا از روی شورت توری سفیدرنگ مالیدم مریم خودش را از شر لباس رها کرد و ایستاد لباس را به گوشه ای پرت کرد بعد به شلوارم اشاره کرد و گفت پس چرا نکندی؟ گفتم مگر تو گذاشتی تا آمدم لخت شوم لخت شدی و دیدن رون پاهایت جلوی حرکت دستام را گرفت سپس در حالیکه با چشمام داشتم پاهاشو میخوردم اونو به طرف عقب هل دادم که روی تخت ولو شد بی اختیار بین پاهاش رفتم برای اولین بار ساق پاهای خوش فرمش را مالیدم و بوسیدم از روی زانوش گذاشتم و نرمی و پری ران پاهاش را با نوک انگشتام لمس کردم و بوسه های کوچکی روش گذاشتم هر لحظه خودم را به کصش نزدیک تر کردم عطر دیوانه کننده اش را بو کشیدم و مست از شهوتی که وجودم را گرفته بود لبهایم را از روی شورت بین شیار پاهاش بردم و زبون زدم مریم در حالی که با دستاش ممه های برجسته‌اش را گرفته بود و فشار میداد دوباره شروع به نالیدن کرد شورتش رو گرفتم و خودش همکاری کرد و خیلی سریع از پاش در آوردم چشمم به شیار صورتی رنگ کص که آبش حسابی بیرون زده بود افتاد طاقتم طاق شد دوباره پایین تخت و بین پاهاش زانو زدم و زبانم را بین شیارش کشیدم و لبه های نازک و خوردنی کصش را مک زدم و کلیتوریس کصش را با زبانم بازی دادم مریم پاهاش را بلند کرد و از دو طرف روی شانه هایم گذاشت و پشت گردنم قفل کرد و با تمام قدرت سرم را بین پاهایش فشار داد. با انگشت شست مشغول مالیدن کلیتوریس شدم و همزمان زبانم را لوله کردم و تا امکان داشت به داخل سوراخ کصش فشار دادم دست دیگرم را به سینه اش رساندم و با انگشتام نوک سینه اش را می‌مالیدم مریم جیغ می کشید و کمرش را بالا و پایین می‌کرد تا اینکه به شدت بدنش را منقبض کرد و ارضا شد بدنش شل شد و قفل پاهایش از پشت گردنم باز شد و نفس نفس زنان روی تخت ولو شد از بین پاهاش بلند شدم و خودما روی تخت رساندم و کنارش دراز کشیدم دستم را دور گردنش انداختم و صورتش را بوسیدم.مریم لبخندی تحویلم داد و گفت مرسی خیلی حال داد هرگز به این خوبی ارضا نشده بودم.بعد بلند شد و گفت دیگه نوبتی هم که باشه نوبت افشین کوچولو ست دستم را از شلوارم گرفتمو گفتم تا اسم واقعی شا نگی نمیزارم درش بیاری او هم لباشا غنچه کرد و گفت: اسمش چیه عزیزم گفتم ما که میگیم کیر ولی تو میتونی سالار صداش کنی اونم با لحن حشری کننده گفت افشین جونم افتخار آشنایی با سالار یا بهتره بگم کیرتون را می‌دید منم طاقباز خوابیدم و کمرم را از رو تخت بلند کردم و گفتم بفرما عزیزم.
    مریم همزمان که شلوارم را میکند شورتم را هم در آورد و چشمش به کیرم افتاد بین پاهام نشست و به دقت کیرم را نگاه کرد و بعد آنرا لمس کرد و گفت: ای جان عجب سالاری واقعاً که این اسم برازنده خودشه بعد دستشو کامل دورش حلقه کرد و سرش را بوسید و زبانش را روی کله کیرم چرخاند دوباره نگاهی به آن کرد سپس به آرامی داخل دهانش فرو برد و ناشیانه برام خورد ازش خواستم خیلی خودش را اذیت نکند و آرامتر بخورد. فهمید که دارد دندان میزند گفت: ببخشید. فکر کنم داری اذیت میشی ! گفتم: اشکال نداره میتونی امشب فقط برام لیس بزنی و تخمام را بخوری. گفت: باشه و درحالیکه لیس میزد باز گفت: قول میدم یاد بگیرم تا بعدها بهتر بخورم. خندیدم و گفتم غصه نخور به زودی یاد می‌گیری چگونه سالارا تو همه سوراخات جا بدی. مریم که منظورم را نفهمیده بود پرسید: منظورت چیه؟دستم را به کونش مالیدم و گفتم: منظورم سوراخه اینه. با تعجب گفت: چی میگی دیوونه! من موندم چطوری اینو تو جلویی جا بدم تو فکر عقبی هستی. دستم را توی موهاش بردم و نوازشش کردم و نشستم گفتم مریم جان امشب آمادگی کامل برا ادامه‌ی کار داری؟
    _ اوووه فکر کنم تو ایده‌آل ترین شرایط قرار دارم راحت باش.
    منم که منتظر همین جمله بودم برای حشری تر کردنش دست به کار شدم و از لب ها و گردنش شروع به خوردن کردم تا به سینه هاش رسیدم چند دقیقه ای روی سینه هاش متمرکز شدم و نوک اونها را مک زدم و مالیدم که آه و اوه مریم بلند شد از آخر هم چند تا گاز کوچولو از نوک سینه هاش گرفتم که بشدت داغ کرد و سرم را به طرف کصش هدایت کرد حدود یک دقیقه ای لبه های کص را خوردم و کلیتوریس را زبان زدم که گفت افشین جان دارم برا کیرت می‌میرم بکن توش که می‌خوام زودتر طعم کیرت را بچشم. پاهاشو از هم باز کردم و بین پاهاش نشستم زانوهام را تا کردم و از دو طرف به زیر ران پاهاش قرار دادم خودم را کامل به مریم نزدیک کردم با یک دستم کیرم را گرفتم و در مقابل شیار کصش قرار دادم و دست دیگرم را روی شکمش گذاشتم و نوازش کنان پرسیدم: عزیزم آماده‌ای؟ با اینکه ترس توی چشماش دیده می شد اما لبخندی زد و گفت: آره عزیزم بزن. گفتم: عزیزم ممکنه که کمی درد داشته باشه اما دردش کوتاه و شیرینه فقط کافیه یه کوچولو تحمل کنی پس نگران نباش و اصلا نترس. اینا که گفتم مریم چشمکی زد و گفت من کاملاً آماده ام بزن توش. کله کیرم رابه آرامی وارد شیار داغ و تنگ کصشا کردم و در حالی که تو چشمای هم نگاه میکردیم سانت به سانت جلو بردم. کص مریم برای کیر بزرگ من خیلی تنگ بود و مریم داشت درد میکشید بالاخره با احتیاط کامل دو سوم از کیرم را که داخل کص مریم فرو کردم و بیرون آوردم تا با نشان دادن خون اطرافش به مریم بانو شدنش را بهش تبریک بگویم که متاسفانه خونی در کار نبود تعجب کردم و بار دیگر کیرم را مقابل کوصش تنظیم کردم و با قدرت بیشتر اونا توش فرو کردم و تا انتها جلو بردم که مریم از درد زیاد ناله کنان به خود پیچید خوشحال شدم و با خود گفتم فکر کنم تازه الان پاره شد و کیرما بیرون کشیدم اما باز خونی ندیدم عصبی شدم و برای بار سوم کیرم را فرو کردم و چند بار با قدرت تمام به صورت وحشیانه و بدون توجه به ناله های سوزناک مریم تلمبه زدم و باز کیرم را در آوردم و با کنجکاوی اونا نگاه کردم ولی متاسفانه هیچ خونی حتی یک قطره برای دلخوشی ندیدم (دریغ از یک لکه خون) بد رقم حالم گرفته شد. انگار دنیا بر سرم خراب شد و کیرم که تا لحظه‌ای پیش مثل چوب سفت بود شل شد و خوابید مریم با تعجب نگاهم میکرد حال خاصی داشتم، عشق و شهوت چند لحظه پیش جای خود را به خشم ونفرت داده بود. اما سعی کردم عاقلانه رفتار کنم و آرام باشم. خودم را روی تخت انداختم. مریم سرش را به طرفم چرخاند و با نگرانی به صورتم نگاه کرد وبا دلهره گفت عزیزم چی شده چرا اینقدر پریشانی؟
    +من چیزی برای گفتن ندارم خودت بلند شو وسط پاهات را ببین تا جواب سوالت را بفهمی.
    مریم سریع نشست و نگاهی لای پاهاش انداخت و مثل من شوک زده شد سپس انگار او هم باور نکرده باشد چند بار با کنجکاوی بین پاهایش دست کشید و دستش را بالا آورد و نگاه کرد و هر بار ناامید تر شد آخر سر هم با شرمساری به صورتم نگاه کرد و وقتی با نگاه سرد و بهت زده من روبرو شد محکم توی سرش زد و گفت کاش می مردم و این لحظه را نمی‌دیدم.بعد سرش را رو به بالا گرفت و با گریه گفت: خدایا آخه چرا اینطوری شد، چرا من بکارت ندارم، لحظه ای بعد در حالی که گریه هاش شدیدتر و سوزناک تر شده بود رو به من کرد و گفت به عشق پاک مون قسم من نمیدونم چرا اینطور شد.
    خودم شرایطی بهتر از مریم نداشتم و واقعا نمی‌دانستم چکار کنم از طرفی احساس می کردم همه رفتارش ساختگی باشد و دارد برایم فیلم بازی میکند از طرفی دلم به حالش می‌سوخت و فکر میکردم ممکنه چند درصد هم حرفاش درست و گریه هاش واقعی باشد اما در هر حال هیچ انرژی برای او نداشتم و همین حد که توانسته بودم خشم و نفرتم را کنترل کنم و برخوردی باهاش نکنم از خودم راضی بودم .
    مریم در خود مچاله شده بود و زار زار گریه میکرد که بلند شدم و لباس راحتی از کمد برداشتم و پوشیدم وقتی خواستم از اتاق خارج شوم مریم گفت افشین تو را خدا این‌گونه کم محلی نکن و اگر فکر می‌کنی بهت دروغ گفتم منا بکش و خودت و مرا راحت کن.
    برگشتم و تو صورت در مانده اش نگاه کردم و گفتم تنها چیزی که فعلا می توانم بگم اینه که الان در موردش حرف نزنیم و تا فردا صبح فکر کنیم ببینیم مشکل از کجا بوده بعد مفصل در موردش حرف می‌زنیم باور کن الان چیزی برای گفتن ندارم.
    رفتم توی تراس نشستم هوای سرد زمستان که به سر و تنم خورد اول کمی لرزیدم ولی بعد که عادت کردم حس
    با این مسئله چطور کنار بیایم که با خود گفتم به نظرم بهترین راه معاینه توسط پزشک باشد.
    در همین موقع مریم از اتاق بیرون آمد. لباس خواب به تن کرده بود و نگرانی از سر و رویش می‌بارید بدون هیچ حرفی آمد و کنارم نشست.چند دقیقکه ای در سکوت سپری شد بالاخره سکوت را شکستم و گفتم: تو که هنوز نگرانی؟
    _میشه از کنار همچین مسأله ای راحت گذشت و نگران نبود.
    +تو به قول خودت دروغ نگفته ای چیزی را هم از من پنهان نکرده ای پس دیگر دلیلی ندارد که نگران باشی.
    _می‌دونم داری به چی فکر می‌کنی! تو فکر میکنی من قبل تو با مرد دیگه ای رابطه داشته ام و ازت پنهان کردم و بهت دروغ گفتم ولی باور کن این‌طور نیست من به تمام مقدسات قسم می خورم که در تمام عمرم دست هیچ مردی جز خودت به من نخورده . نگرانی من اینه که چطوری میتونم این را ثابت بکنم.و آرامش را به تو برگردونم.
  • آره حق با توی، دروغ چرا؛ من به تو شک کردم و دست خودم نیست تو باید به من حق بدی شک کنم اما تو اگر به خودت ایمان داری نگران نباش چون من تصمیم گرفتم فردا تو را پیش متخصص ببرم تا معاینه کند احتمالاً او بتواند دلیل نداشتن پرده بکارت را به ما بگوید.
    مریم خوشحال شد و گفت: این را جدی می گویی یعنی متخصص می‌تواند بفهمد مشکل از کجا بوده؟ اگر اینطور باشد که خیلی خوب است چون واقعاً خودم هم نمیدانم پرده من چی شده.
    پرسیدم واقعاً تو نمیدانی چرا پرده نداری یا داری برایم فیلم باز می کنی. ببین مریم ؛ اگر معلوم شود تو به من دروغ گفته ای هرگز تو را نخواهم بخشید نه به خاطر اینکه چرا پرده نداری بلکه بخاطر دروغی که گفته ای و روی آن پافشاری کرده ای من قبلا بهت گفته بودم که گذشته ات برام مهم نیست.و و دیدی که واقعاً برام مهم نبود اما الان چیزی که برام مهم است اینه که تو رابطه ات را با هر مردی رد می کنی ولی نبودن بکارت چیز دیگری را نشان می دهد.
    _من الان هر چی بگویم تو باور نمیکنی و واقعاً حق داری باور نکنی اما من به خودم ایمان دارم و به تو دروغ نگفته ام
    +باشه اگه اینقدر به خودت ایمان داری دلیلی ندارد نگران باشی چون من آدم غیر منطقی نیستم پس میتونی راحت بری استراحت کنی اما دعا کن همه چیز همان گونه باشد که تو گفتی در غیر این صورت بد رقم شکنجه خواهی شد.
    _مگر میتونم بخوابم در حالیکه تو را اینگونه ناراحت می بینم و باعث شدم بهترین شب زندگی ات خراب شود.
    سکوت کردم و به فکر فرو رفتم که آیا واقعاً حرفهای مریم درست است؟ آیا پزشک می‌تواند علت دقیق نبودن پرده بکارت مریم را پیدا کند وبه من بگوید؟سوالاتی از این قبیل مرتب از ذهنم می گذشت.
    مریم بلند شد و رفت توی آشپزخانه کمی بعد بوی دمنوش به مشامم رسید یاد مهربانی هایش و خاطرات خوبی که تو این مدت آشنایی با هم داشتیم از ذهنم گذشت احساس کردم انگار هنوز دوستش دارم اما لحظه ای طول نکشید که باز دوباره اتفاق های داخل اتاق خواب از ذهنم گذشت و حس خوبم را خراب کرد و با خود گفتم نکند در تمام این مدت این دختر مرا بازی داده و از عشق و علاقه ام سوء استفاده کرده باشد گیج بودم و نمیدانستم مریم را عاشقانه نگاه کنم یا با نفرت.
    مریم که دمنوش آور لب آن نزدم و هرچه اصرار کرد سکوت کردم و حرفی نزدم او هم اندوهگین روی کاناپه نشست اما من مرتب قدم می زدم و به اتفاق های این مدت فکر میکردم.
    نمی دانم چه مدت بدین منوال سپری شد که صدای اذان صبح از بیرون به گوش رسید تصمیم گرفتم خودم را با گوشی سرگرم کنم تا صبح شود و آفتاب طلوع کند. یادم افتاد گوشی را توی ماشین جا گذاشته ام. به هوای گوشی وارد پارکینگ شدم و به سراغ ماشین رفتم وقتی که خواستم گوشی را بردارم گوشی مریم را آن‌جا دیدم و آنرا هم برداشتم. رمز گوشیش را می‌دانستم رمزش را وارد کردم که باز شد وارد واتساپ شدم میخواستم با پیام های تبریکی که از دیشب برای مریم ارسال شده بود خودم را مشغول کنم که ناگهان چند پیام ناخوانده نظرم را جلب کرد.
    پیام ها از طرف ندا بود پیام اولی سلام و احوالپرسی، پیام دومی تبریک و ابراز خوشحالی اما پیام آخر متفاوت بود متن پیام این بود «مریم جان نمیدانم چرا نگرانتم میخوام ببینم اوضاع خوب پیش رفت اگر این پیام را خوندی حتما جوابم را بده.»
    با خود گفتم نگرانی ندا بی دلیل نیست به زمان ارسال پیام که نگاه کردم و متوجه شدم حدوداً ساعت ۳شب این پیام فرستاده شده (حدود دو ساعت پیش) با خود گفتم احتمالاً هنوز بیداره در جوابش نوشتم «سلام ندا، اوضاع اصلا خوب نیست امشب پیش شوهرم آبروم رفت درسته او روشنفکر و امروزیه ولی خیلی‌ بابت این موضوع ناراحت شده و منتظره که صبح جواب قانع کننده بهش بدم نمی‌دونم باید چکار کنم و چی جوابش را بدم از اینکه صبح چی پیش بیاد خیلی میترسم.»بعدم چندتا ایموجی گریه براش فرستادم. و مدتی صبر کردم اما متاسفانه ‌پیام توسط او سین نشد از ماشین پیاده شدم گوشی را زیر لباسم مخفی کردم و پیش مریم برگشتم…
    ادامه دارد

نوشته: B55Z


👍 9
👎 2
11901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

856845
2022-02-01 17:38:15 +0330 +0330

عالی نوشتی
منتظر ادامشم❤

1 ❤️

857303
2022-02-04 02:03:30 +0330 +0330

👍

1 ❤️

861340
2022-02-27 20:14:42 +0330 +0330

عالی بود لامصب ادامه کوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو

0 ❤️