داستان من و مامان

1392/12/11
           مهرماه 1392……………………………………………………………داستان من

سال اول دانشگاه رشته اتومکانیک بودم که مادرم ازپدرم جدا شد وما ماندیم وپدررفت سال ما بود که دعوای این رفتن وماندن داشتند. پدرشغل آزاد داشت می خواست برای اقامت به دیارغرب برود و مادررزیدنت بیمارستان بود وسالهای نزدیک به بازنشستگی 30 سال خدمت را نمی خواست به آسانی ازدسنبودن که به این زودی ها بهبودی کاملم را به دست آورم حتی برایم تجویزپرستارمخصوص کردند ومن خیلی ازکارهایم راخودم نمی توانستم انجام بدهم یا روی تخت بودم یا باویلچربرقی آنهم فقط درخانه کمی تا قسمتی حرکت داشتم. ازجمله کارهایی که اصلا انجامش برایم ممکن نبود حمام کردن بود که مامان خود برایم انجام می داد شب ها هم مرا به اتاق خودبرده روی تخت دونفره خودش و پدرمی خواباند وخودش هم درکنارمن می خوابید آنهم با لباس خواب و گاهی هم فقط بایک زیرپوش نازک زنانه که شورت وسوتینش راهم نشان می داد مدتی بعد آن شورت وسوتین را شب ها درمی اورد وبه این ترتیب بودکه مرا آمیخته به تحریک وشهوت میکرد.
شبی درمیان خواب وبیداری حس کردم دستم راگرفته وبه میان پایش برد… تا آنوقت من به اینجاهایش دست نزده بودم فقط پشت وگردن و نواحی باسنش رالمس کرده بودم وبرایش مالیده بودم که اوهم همینجورمرا دست کشیده بود هرچند که دکتروفیزیتراب چیزهای دیگری هم تجویزکرده بود که قرارشد ازفردا مامان رویم انجام دهد. من وانمود کردم که خوابم ومامان دستم رالای رانش برد وآنگاه به میان آلتش یک پایش را بلندکرده بود ولای معقدش کامل بازشد سرانگشتم رادرسوراخش فروداد خیس بودولیزرفت توگفت آخ … آب کوسش به معقدش آمده بود دستم رابردطرف کوسش که زیرش مقداری موداشت وکاملاخیس بودوهنوزداشت آبش می آمدنفس هایش به تندی می زد یک آن لرزیدوارگانسم شد. شق کرده بودم ومیدانستم که کیرم تب دارشده اویک دستش رادرشورتم فروبرد (فقط شورت وتی شرت تنم بود) منی ازم بیرون زد ریخت توشورت ولای پاهام. بلند شد ورفت کلینکس آورد پاهایش را کاملاازهم واکرد تا خودراخشک کند چشم گشودم ونگاه کردم اصلا خودراجم نکرد وگفت الان پاکت می کنم. فردامیریم باهم حمام ! یاد حمام اولبارافتادم که یکی ازپیراهن های گشادوبلند پدررا پوشیده بود با شلوارک همان وقت اول که سرپا نشست تاسرم رابشورد خشتک شلوارک کاملا شگافت ! هردوخندیدیم شورتی که زیرش تنش بود چندان نبود ازاین شورت خطی ها بودکه کل زیرکونش رانمایان می کرد. مراکاملا لخت کرده بودووقتی لیفم می زد به پائین تنه ومیان پایم که رسید دستش راازلیف بیرون آورد وآلتم راکف مالی کردو آنقدراین کارراکرد وبادستش کیروبیضم را شست تا اینکه بالاخره بافشارتمام منی ازم زدبیرون خندیدو گفت پسرم چه آب شفافی داری ؟! خجالت کشیدم سرخ شده بودم. بوسم کرد وگفت: بی خیال پیش می آد دیگه می دونم دست خودت نیست حسابی تحریک شدی گفتم مامان خیلی مالیدیم آخه گفت: گفتم بیادکمی راحت شی ! گفتم: ادراردارم ! گفت خب بکن خجالت نکش بافشارتمام شاشیدم بدون اینکه حتی سر دولم را پائین آورم شاشم فواره زد روشلوارک وپیراهنش ! کمی خودراکنارکشید اما نگاهش رابرنداشت گفت: عیبی نداره می شورم شلورکش رادرآورد وجلوم زانوزد پاهایش بازبودو سرمن پائین ونگاهم به لای پاش خیلی اندام قشنگی داشت باسنش کمی بزرگ وکاملا برجسته وپربود با پوست کاملا سفید دیگه حسابی ازهم بی رودربایستی داشتیم می شدیم مراکه زیردوش برد پیراهن وشورت خودراهم درآورد مثلا سعی میکردم نگاه نکنم اماخودش ازنگاهم لذت می برد چندباری با پاهای بازوپشت بمن کاملا دولاشد که مثلا دارد شورت من و خودش را می شورد امامی خواست من لای کوس بازشده اش را ببینم ! واژنش کاملا بازو پیدابود پرازیک آب شیری رنگ دلم می خواست برایش بلیسم اما هنوززود بود شاید فکرمی کرد چه پسرپرویی دارد گذاشتم خودش که خواست آنوقت … برگشت سرپانشست باسرانگشتانش حسابی کوسش راجلوی من مالش داد می خواست بگه این چیزهارا می خوام من سعی کردم سرم رابه زیراندازم ونگاه نکنم کیرم دوباره شق کرد گفت می ذاری روش بشینم ؟!؟ گفتم: اگه بره توش گفت: من که رحمم رابرداشتم حامله نمی شم بی خیال ! گفتم: هرطورکه خودت می خواهی اما من نمی توانم تلمبه بزنم ها ! کمرم دردمی گیره گفت: باشه نه نزن برات خوب نیست و آمد سرپا روشکمم نشست تنه ام راعقب دادم تا کیرم حسابی نمایان وسربالا بشه بادستش آنرا گرفت کردتوکوسش وآخ واوخش بلند شد وخود را عقب وجلو می برد معلوم بودحسابی حشری شده وپرنیاز…آبش فواره زد وریخت همان جوری که ادرارمن آمد هی قطع می شد دو باره می آمد. منی منم باردیگربیرون آمد. …این داستان ادامه دارد
ت بدهد وکارش را رها کند وازخانواده اش جدا بیافتد. پدرچند سال قبل دریک تصادف پدرومادرش راازدست داده بود خواهرش هم پس ازازدواج برانبودن که به این زودی ها بهبودی کاملم را به دست آورم حتی برایم تجویزپرستارمخصوص کردند ومن خیلی ازکارهایم راخودم نمی توانستم انجام بدهم یا روی تخت بودم یا باویلچربرقی آنهم فقط درخانه کمی تا قسمتی حرکت داشتم. ازجمله کارهایی که اصلاانجامش برایم ممکن نبود حمام کردن بود که مامان خود برایم انجام می داد شب ها هم مرا به اتاق خودبرده روی تخت دونفره خودش وپدرمی خواباند وخودش هم درکنارمن می خوابید آنهم با لباس خواب وگاها هم فقط بایک زیرپوش نازک زنانه که شورت وسوتینش راهم نشان می داد مدتی بعد آن شورت وسوتین را شب ها درمی اورد وبه این ترتیب بودکه مرا آمیخته به تحریک وشهوت میکرد.
شبی درمیان خواب وبیداری حس کردم دستم راگرفته وبه میان پایش برد… تا آنوقت من به اینجاهایش دست نزده بودم فقط پشت وگردن و نواحی باسنش رالمس کرده بودم وبرایش مالیده بودم که اوهم همینجورمرا دست کشیده بود هرچند که دکتروفیزیتراب چیزهای دیگری هم تجویزکرده بود که قرارشد ازفردا مامان رویم انجام دهد. من وانمود کردم که خوابم ومامان دستم رالای رانش برد وآنگاه به میان آلتش یک پایش را بلندکرده بود ولای معقدش کامل بازشد سرانگشتم رادرسوراخش فروداد خیس بودولیزرفت توگفت آخ … آب کوسش به معقدش آمده بود دستم رابردطرف کوسش که زیرش مقداری موداشت وکاملاخیس بودوهنوزداشت آبش می آمدنفس هایش به تندی می زد یک آن لرزیدوارگانسم شد. شق کرده بودم ومیدانستم که کیرم تب دارشده اویک دستش رادرشورتم فروبرد (فقط شورت وتی شرت تنم بود) منی ازم بیرون زد ریخت توشورت ولای پاهام. بلند شد ورفت کلینکس آورد پاهایش را کاملاازهم واکرد تا خودراخشک کند چشم گشودم ونگاه کردم اصلا خودراجم نکرد وگفت الان پاکت می کنم. فردامیریم باهم حمام ! یاد حمام اولبارافتادم که یکی ازپیراهن های گشادوبلند پدررا پوشیده بود با شلوارک همان وقت اول که سرپا نشست تاسرم رابشورد خشتک شلوارک کاملا شگافت ! هردوخندیدیم شورتی که زیرش تنش بود چندان نبود ازاین شورت خطی ها بودکه کل زیرکونش رانمایان می کرد. مراکاملا لخت کرده بودووقتی لیفم می زد به پائین تنه ومیان پایم که رسید دستش راازلیف بیرون آورد وآلتم راکف مالی کردو آنقدراین کارراکرد وبادستش کیروبیضم را شست تا اینکه بالاخره بافشارتمام منی ازم زدبیرون خندیدو گفت پسرم چه آب شفافی داری ؟! خجالت کشیدم سرخ شده بودم. بوسم کرد وگفت: بی خیال پیش می آد دیگه می دونم دست خودت نیست حسابی تحریک شدی گفتم مامان خیلی مالیدیم آخه گفت: گفتم بیادکمی راحت شی ! گفتم: ادراردارم ! گفت خب بکن خجالت نکش بافشارتمام شاشیدم بدون اینکه حتی سر دولم را پائین آورم شاشم فواره زد روشلوارک وپیراهنش ! کمی خودراکنارکشید اما نگاهش رابرنداشت گفت: عیبی نداره می شورم شلورکش رادرآورد وجلوم زانوزد پاهایش بازبودو سرمن پائین ونگاهم به لای پاش خیلی اندام قشنگی داشت باسنش کمی بزرگ وکاملا برجسته وپربود با پوست کاملا سفید دیگه حسابی ازهم بی رودربایستی داشتیم می شدیم مراکه زیردوش برد پیراهن وشورت خودراهم درآورد مثلا سعی میکردم نگاه نکنم اماخودش ازنگاهم لذت می برد چندباری با پاهای بازوپشت بمن کاملا دولاشد که مثلا دارد شورت من و خودش را می شورد امامی خواست من لای کوس بازشده اش را ببینم ! واژنش کاملا بازو پیدابود پرازیک آب شیری رنگ دلم می خواست برایش بلیسم اما هنوززود بود شاید فکرمی کرد چه پسرپرویی دارد گذاشتم خودش که خواست آنوقت … برگشت سرپانشست باسرانگشتانش حسابی کوسش راجلوی من مالش داد می خواست بگه این چیزهارا می خوام من سعی کردم سرم رابه زیراندازم ونگاه نکنم کیرم دوباره شق کرد گفت می ذاری روش بشینم ؟!؟ گفتم: اگه بره توش گفت: من که رحمم رابرداشتم حامله نمی شم بی خیال ! گفتم: هرطورکه خودت می خواهی اما من نمی توانم تلمبه بزنم ها ! کمرم دردمی گیره گفت: باشه نه نزن برات خوب نیست و آمد سرپا روشکمم نشست تنه ام راعقب دادم تا کیرم حسابی نمایان وسربالا بشه بادستش آنرا گرفت کردتوکوسش وآخ واوخش بلند شد وخود را عقب وجلو می برد معلوم بودحسابی حشری شده وپرنیاز…آبش فواره زد وریخت همان جوری که ادرارمن آمد هی قطع می شد دو باره می آمد. منی منم باردیگربیرون آمد. …
عمه برای ادادمه زندگی رهسپارکانادا شده بود. پدرهم می خواست به آنجا رود کارهایش راانجام داده بود دراین جا با برادرهایش هم خیلی پیوند نداشت ودم خورنبود. اما درمورد مادرجریان درست برعکس بود مامان پدرومادرراداشت بعلاوه چند خواهراما برادرنداشت. خلاصه پدر آپارتمان رابنام من زد هرچند که دلش می خواست مراهم باخود ببرد اما مادرمخالف بود و می گفت: نیست که اونجا که بری برات فرش قرمزپهن کردن ! می خواهی این راهم ببری اما من بخاطردلگیرنشدن پدرازخودم واینکه میان دعواهای با مورد وبی مورد آنان قرارنگیرم به پدرگفتم اگردرتهران دریک رشته نسبتا خوب درکنکور قبول شدم اینجا می مانم درغیراین صورت برایم معافی بگیرتا باهات بیام اونجا. اوهم پذیرفت ومن که فقط وکلا سرم به درس بود ومطالعه واین قبیل اموربارتبه خوبی دردانشگاه تهران رشته مکانیک ماشین های سنگین قبول شدم وپدرهم ناامیدانه اما مردانه آپارتمانی را که درآن سکونت داشتیم بنامم زد مادرم که این کاراورادید به شوق آمد و گفت: حالاکه چنین کردی منم مهرم را بهت می بخشم بروکه برنگردی واوخنده بلندی کردکه چی فکرکردی اگربرگردم یقین بدان این برگشت به تونیست آزموده را آزمودن خطاست با یک خانم مکوش مرگ ما ازاون بلوندها نه رنگ شده ها خواهم آمد آنوقت بشین وردل مامان جانت های های گریه کن ! ومامان با حرص خندید و زیرلب گفت: به همین خیال باش احمق …! بالاخره پدراززندگی ما بیرون رفت هرچند که مادرچون با عمه دوست صمیمی بود درجریان اخباروعملکردهای پدر واقع قرارمیگرفت.! اما من اصلا پی گیرش نبودم مگرچیزهایی که مادرگاهاتعریف میکرد و چون مرا بی تفاوت میدید خیلی مفصلش نمی کرد. کلا خیلی دل خوشی ازهیچ کدامشان نداشتم بیشترازمن غرق خودخواهی های خودشان بودند درهمان ماه های اول دانشگاه ورفتن به کلاس زبان با دختری بنام سمیرا آشنا شدم که ادبیات فارسی می خواند وعصرهاهم به کلاس زبان انگلیسی می آمد اما مثل من وارد به زبان نبود سال اولش بود امامن ازسال اول دبیرستان وارد این کلاس هاشدم مامان خیلی این چیزها براش مهم بود که من عقب ترازباقی بچه های فامیل وآشنا نباشم خودمم بی علاقه نبودم برام سخت بود اماخودم را می رساندم ونمره های را لازم را می آوردم. یکی دوسالی که گذشت پی بردم مامان خیلی به خودش می رسد ویه جورهایی میل جنسی دارد. پدرهم که بود گاها به شوخی می گفت: من ازپس مامانت برنمیآم که مامان بهش چشم قره می رفت که ناصرآدم با بچه اش این چیزها رامطرح نمی کنه توکی می خواهی آدم بشی وحرف زدن بلد شی ؟!؟ بابا گفت: میگم تا بدونه مامانش چیه ! خدای نکرده فکرنکنه بهترازباباشه ومن سکوت را ترجیح می دادم ودردل پدررابیش ازمادرمقصرمی دانستم اما موضوع جوری نبود که من بتوانم کاری کنم میل جنسی زیاد مادرهم قابل سرزنش نبود که بشود ایراد او… مدتی که ازرفتن پدرگذشت یک روزخانه خاله پروانه مهمان بودیم اودرآشپزخانه مراکناری کشید وگفت: پسرم مامانت هم جوانه وهم زیبا باید باکی بگرده که دلش بشه وا؟!؟ گفتم خاله جان مگرمن مردم بامن ! گفت: آخه خاله فقط که گشتن نیست نیازهاش چی می شه ؟!؟ گفتم: اگه قراره نیازهاش با یه مرد دیگه تامین بشه خب می گذاشت من با پدرم برم اونم دوباره ازدواج کنه. چون آمدن مرددیگه به زندگی ما بین من ومامان را بهم می زنه شدنی نیست ! مگراینکه من اززندگی مامان بیرون برم. خاله گفت: نه بابا اینو یک وقت جلوش نگی که دق می کنه ! الان همه دلخوشی وسرپابودن وشورونشاطش تویی عزیزم اما خب … اونم خوشگل وپرانرژیه خب این انرژی دیگه باید یه جا تخلیه بشه دیگه…! بعدم باصدای بلند خندید وگفت: خب جوونه هنوزتازه وارد چهارمین دهه زندگیش شده دلش می خواد دیگه… شما جوان های امروزی که این چیزهارا بهترازما نسل قبلی ها می دونید …! شب که به خونه اومدیم سرمیزشام که من ومامان بودیم خیلی سریع به مامان گفتم: مامان خاله این ها دارند چی می گن ؟!؟ مامان گفت: درچه موردی چی میگن ؟ گفتم: یعنی خبرهایی است؟!؟ مامان گفت: نه بخدا ازخودشون می گن چه خبرهایی باشه ؟ مردمن فقط تویی…! من هیچ مردی را باتوعوض نمی کنم ! اما خب توهم باید بیشتربفکرمامانت باشی دیگه …! خندید وگفت مثلا دستی به سرگوشش بکشی نازش کنی بوسش کنی ! همان جوری که توکوچک بودی من باهات میکردم ! گفتم: مامان چی داری می گی ؟!؟ مگرممکنه !؟! من پسرتم گفت: خب مگه من ازت چی می خوام من وتو باهم محرمیم آدم مادرش رونازونوازش کنه مگرعیبی داره ؟!؟ ومن داغ شدم وپرهیجان یعنی مامان ازمن چی می خواست…؟ حالاکه فکرمی کنم می بینم خب مامان بعدازرفتن بابا وتنها شدن ما باهم چگونه لباس پوشیدنش درخانه تغییرکرد یکی دوبارهم کاملا لخت ازحمام بیرون آمد با اینکه می دانست من دراتاق خوابش هستم باکلی معکث حوله راپوشید البته خودمن نیزجلویش خیلی پوشیده نبودم اما شورتمم رادرنمیآوردم …! سال آخردانشگاه بودم که با سمیراازشمال برمی گشتیم یک تریلی ازسمت من که پشت فرمان بودم روی ما آمد ومن بشدت مجروح شدم وبعدا معلوم شد که نخاعیم آسیب نسبتا شدیدی دیده اما سمیرا جان سالم بدربردو خانواده اش هم که مرامقصرقلمدادمی کردند رابطه اش رابامن قطع کردند جز یکی دودفعه دربیمارستان دیگرسمیرا پیشم نیامد ومرانمجبوربه ترک خودکرد. بعد سه ماه ازبیمارستان مرخص شدم آنهم نشسته برویلچر دکترهاخوش بین
نبودن که به این زودی ها بهبودی کاملم را به دست آورم حتی برایم تجویزپرستارمخصوص کردند ومن خیلی ازکارهایم راخودم نمی توانستم انجام بدهم یا روی تخت بودم یا باویلچربرقی آنهم فقط درخانه کمی تا قسمتی حرکت داشتم. ازجمله کارهایی که اصلاانجامش برایم ممکن نبود حمام کردن بود که مامان خود برایم انجام می داد شب ها هم مرا به اتاق خودبرده روی تخت دونفره خودش وپدرمی خواباند وخودش هم درکنارمن می خوابید آنهم با لباس خواب وگاها هم فقط بایک زیرپوش نازک زنانه که شورت وسوتینش راهم نشان می داد مدتی بعد آن شورت وسوتین را شب ها درمی اورد وبه این ترتیب بودکه مرا آمیخته به تحریک وشهوت میکرد.
شبی درمیان خواب وبیداری حس کردم دستم راگرفته وبه میان پایش برد… تا آنوقت من به اینجاهایش دست نزده بودم فقط پشت وگردن و نواحی باسنش رالمس کرده بودم وبرایش مالیده بودم که اوهم همینجورمرا دست کشیده بود هرچند که دکتروفیزیتراب چیزهای دیگری هم تجویزکرده بود که قرارشد ازفردا مامان رویم انجام دهد. من وانمود کردم که خوابم ومامان دستم رالای رانش برد وآنگاه به میان آلتش یک پایش را بلندکرده بود ولای معقدش کامل بازشد سرانگشتم رادرسوراخش فروداد خیس بودولیزرفت توگفت آخ … آب کوسش به معقدش آمده بود دستم رابردطرف کوسش که زیرش مقداری موداشت وکاملاخیس بودوهنوزداشت آبش می آمدنفس هایش به تندی می زد یک آن لرزیدوارگانسم شد. شق کرده بودم ومیدانستم که کیرم تب دارشده اویک دستش رادرشورتم فروبرد (فقط شورت وتی شرت تنم بود) منی ازم بیرون زد ریخت توشورت ولای پاهام. بلند شد ورفت کلینکس آورد پاهایش را کاملاازهم واکرد تا خودراخشک کند چشم گشودم ونگاه کردم اصلا خودراجم نکرد وگفت الان پاکت می کنم. فردامیریم باهم حمام ! یاد حمام اولبارافتادم که یکی ازپیراهن های گشادوبلند پدررا پوشیده بود با شلوارک همان وقت اول که سرپا نشست تاسرم رابشورد خشتک شلوارک کاملا شگافت ! هردوخندیدیم شورتی که زیرش تنش بود چندان نبود ازاین شورت خطی ها بودکه کل زیرکونش رانمایان می کرد. مراکاملا لخت کرده بودووقتی لیفم می زد به پائین تنه ومیان پایم که رسید دستش راازلیف بیرون آورد وآلتم راکف مالی کردو آنقدراین کارراکرد وبادستش کیروبیضم را شست تا اینکه بالاخره بافشارتمام منی ازم زدبیرون خندیدو گفت پسرم چه آب شفافی داری ؟! خجالت کشیدم سرخ شده بودم. بوسم کرد وگفت: بی خیال پیش می آد دیگه می دونم دست خودت نیست حسابی تحریک شدی گفتم مامان خیلی مالیدیم آخه گفت: گفتم بیادکمی راحت شی ! گفتم: ادراردارم ! گفت خب بکن خجالت نکش بافشارتمام شاشیدم بدون اینکه حتی سر دولم را پائین آورم شاشم فواره زد روشلوارک وپیراهنش ! کمی خودراکنارکشید اما نگاهش رابرنداشت گفت: عیبی نداره می شورم شلورکش رادرآورد وجلوم زانوزد پاهایش بازبودو سرمن پائین ونگاهم به لای پاش خیلی اندام قشنگی داشت باسنش کمی بزرگ وکاملا برجسته وپربود با پوست کاملا سفید دیگه حسابی ازهم بی رودربایستی داشتیم می شدیم مراکه زیردوش برد پیراهن وشورت خودراهم درآورد مثلا سعی میکردم نگاه نکنم اماخودش ازنگاهم لذت می برد چندباری با پاهای بازوپشت بمن کاملا دولاشد که مثلا دارد شورت من و خودش را می شورد امامی خواست من لای کوس بازشده اش را ببینم ! واژنش کاملا بازو پیدابود پرازیک آب شیری رنگ دلم می خواست برایش بلیسم اما هنوززود بود شاید فکرمی کرد چه پسرپرویی دارد گذاشتم خودش که خواست آنوقت … برگشت سرپانشست باسرانگشتانش حسابی کوسش راجلوی من مالش داد می خواست بگه این چیزهارا می خوام من سعی کردم سرم رابه زیراندازم ونگاه نکنم کیرم دوباره شق کرد گفت می ذاری روش بشینم ؟!؟ گفتم: اگه بره توش گفت: من که رحمم رابرداشتم حامله نمی شم بی خیال ! گفتم: هرطورکه خودت می خواهی اما من نمی توانم تلمبه بزنم ها ! کمرم دردمی گیره گفت: باشه نه نزن برات خوب نیست و آمد سرپا روشکمم نشست تنه ام راعقب دادم تا کیرم حسابی نمایان وسربالا بشه بادستش آنرا گرفت کردتوکوسش وآخ واوخش بلند شد وخود را عقب وجلو می برد معلوم بودحسابی حشری شده وپرنیاز…آبش فواره زد وریخت همان جوری که ادرارمن آمد هی قطع می شد دو باره می آمد. منی منم باردیگربیرون آمد. …این داستان ادامه دارد

نوشته: اکبر


👍 0
👎 3
382836 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

413844
2014-03-03 01:00:34 +0330 +0330
NA

چقد طولانی بود

0 ❤️

413845
2014-03-03 03:05:18 +0330 +0330
NA

خىلى بد بود خىلى

0 ❤️

413846
2014-03-03 03:17:24 +0330 +0330
NA

اومده بودی ادبی بنویسی مثلآ؟؟

0 ❤️

413860
2014-03-03 05:58:58 +0330 +0330
NA

چی می گی تو ؟

0 ❤️

413847
2014-03-03 06:36:11 +0330 +0330
NA

چقد ادمای مریض روانی زیاد شده

0 ❤️

413848
2014-03-03 06:37:02 +0330 +0330
NA

ببینم کسی خوندش؟
اصن بهم ریخته اس!
اولش وسطشه…آخرش اولشه…چپش تو راستشه…کیرمن تو دهن نویسنده اس…کیر کل شهوانیون تو ننه جون پورن استارته که برحسب اتفاق پرستار هم میباشد.!!
و دیگر هیچ …

1 ❤️

413849
2014-03-03 07:19:37 +0330 +0330

يعني من حيرون اين همه ظرافت در امر نوشتارم هاااااا!!! سعديا مرد نكونام نميرد هرگز، مرده ان است كه كون اين بابا نگذاشته باشد با اين شاهكار ادبي، علمي، فرهنگي، هنري، تاريخي، تر مالي و ورزشي!!!

1 ❤️

413861
2014-03-03 09:01:47 +0330 +0330
NA

madareto mikham bokonam

0 ❤️

413862
2014-03-03 10:00:29 +0330 +0330
NA

خیلی افتضاح بود

0 ❤️

413850
2014-03-03 16:19:51 +0330 +0330
NA

دو خط اولو خوندم دیدم کسخل و بی سوادی و چسی دانشگاه اومدی. معلومه بقیه داستانتم مثل خودت بو میده.
نظر بقیه دوستانم مهر تایید بود.
ریدم تو پس یقه ننت با این پسر بزرگ کردنش. جای زاییدن تو رفته بود موال خودشو راحت کرده بود الآن جامعه بشری یه قدم جلو بود.

0 ❤️

413852
2014-05-11 15:34:35 +0430 +0430
NA

من معمولا نظر نمی دم ولی برای این شاهكارت كه فقط چند خط اولش رو به زور چند تا لغتنامه تونستم بخونم يه تشكر بهت بدهكارم :ریدم به زبونت

0 ❤️

413853
2014-06-01 13:12:07 +0430 +0430
NA

یکم باید تمرین کنی تا خوب بنویسی

0 ❤️

413855
2014-07-12 07:02:57 +0430 +0430
NA

عجب مامان جنده اي داري

0 ❤️

413856
2014-07-26 05:16:40 +0430 +0430
NA

آخه کونی فلج مفلوک فلک زده مامان جنده کسویی که داری چطور 30 سال سابقه رزیدنت بودن داره در صورتی که 40سالشه کی درس خونده کی کیر شوهرشو خورده بچه کونی میخای خالی ببندی اول فکر کن ضمنا بیا خودم بکنمت مطمئن باش سالم میشی دونده خوبی هم ازت در میاد

0 ❤️

413857
2015-02-23 18:54:35 +0330 +0330
NA

خیلی مجلوقانه و محاوره ای بود کس کششششششش

0 ❤️

413858
2015-03-04 15:32:34 +0330 +0330
NA

من که همون 2خط اولو خوندمو بیخیال شدم کیر تو سوادت کیر تو مامانت کیر تو خودت با این دروغ پردازیت

0 ❤️

413859
2015-11-08 13:23:36 +0330 +0330
NA

کیرم دهنت روانی

0 ❤️

585770
2017-03-26 16:10:15 +0430 +0430

shenasname Toro Ki Khat Zde Bz

0 ❤️

626166
2017-06-17 07:10:29 +0430 +0430

واااااااااای
(شب ها مرا به حمام برده و شوخ ها را از تنم جدا میکرد)
مگه داستان رستم مینویسی ؟

0 ❤️