دختر خاله سن بالا را صیغه کردم (۳)

1401/02/09

...قسمت قبل

با عارف دوستم کنار استخر جلوی ساختمان محل اسکان و خوابگاه مرغداری روی یک تخت چوبی نشسته بودیم جای باصفایی بود. صلاح الدین داشت جوجه هارا کباب میکرد . پدر عارف حاج ایوب هم رسید خیلی آدم خوش برخورد و شوخ طبعی بود. سلام تعارف کردیم ،،به به جواد خان از این طرف ها ،، اومد پیشم صدبار بهت گفتم بیا اینجا کمک عارف هم تنها نباشه هم شما بیکار نباشی ،، بهش گفتم حاجی شما اینجا حقوق کم پرداخت میکنید ،، من بنگاه املاکی یک معامله زمین یا خونه بگیره واسم اندازه ۶ ماه حقوق پرداختی شما هست،، داشتم با حاج ایوب حرف میزدم که صدیقه تماس گرفت رد تماس دادم باز تماس گرفت باز رد تماس دادم،، نه اینکه نخوام باهاش حرف بزنم اونجا موقعیتش نبود،،، پیام داد جواد تو رو روح خاله (منظورش مادر خودش بود) ، جواب بده به خدا من هم دلواپس تو هستم،، هم خاک بر سر خودم شده ،، این مردانگی بود که میگفتی من بمیرم هم تورو رها نمیکنم ،، بهش پیام دادم الان جایی هستم اگر آروم شدی و قصد نداری دعوا کنی امشب میام باهم در مورد همه چیز منطقی و انسانی صحبت میکنیم،، پیام داد باشه منتظرت هستم بعد از خوردن ناهار با حاج ایوب و عارف خدا حافظی کردم رفتم سمت خونه خودمان ،، مادرم گفت کجا بودی جواد معلومه چیکار میکنی کجا میری با کی رفت وآمد داری گفتم تورو خدا ولم کن ،، بیا بشین من کارت دارم گفت چیکار داری گفتم زن میخوام ،، گفت کجا سر کار هستی خونه کجا داری آخه کی میاد دخترش و بده به تو که یک هزار تومانی پس انداز نداری ،، گفتم مادر من اگر زن بگیرم مجبورم پس انداز کنم گفت والا من نمیدونم ،، گفتم من میدونم میخوام چیکار کنم ،، گفت خوب میخوای کیو بدبخت کنی،، یه کمی مکث کردم ،، گفتم میخوام مردانگی کنم ،،من صدیقه دختر خاله را میخوام باید واسم بگیریش ،، زد پشت دستش گفت خفه شو پسره … چندتا بدو بیراه بارم کرد ،، اون جای خواهر نداشته ات هست ،، ( من دوتا برادربزرگتر دارم یکیش نظامی هست،،ویکی دیگه هم مهندس عمران که هردو ازدواج کردن) گفتم میتونه زنم باشه خواهر نمیخوام مادر عصبانی شد زنگ زد به علیرضا برادر بزرگترم و خلاصه سرو صدایی برپا کرد ،، اومدم از خونه بیرون داخل کوچه زنگ صدیقه زدم سریع جواب داد بهش گفتم مادرم زنگت زد اصلا جواب نمیدی گفت چرا گفتم اومدم پیشت بهت میگم ،، شب شدساعت ۱۰ رفتم پیش صدیقه سلام و احوال پرسی حسابی به خودش رسیده بود ،، مادرم بهت زنگ زد،، نه چرا بزنه ؟ گفتم بهت من نامرد نیستم ،، خوب رفتم بهش گفتم من زن میخوام و خلاصه … تمام داستان را واسه صدیقه تعریف کردم چرا به من نگفتی رفتی با مادرت حرف زدی صدیقه هیچ راهی جز این نداریم. من و تو باید رسما زن و شوهر بشیم و همه اینو بدونن ،،، اون بچه ای که الان داخل شکم تو هست بچه من هست من چرا باید اجازه بدم تو بری سقط جنین کنی ،، میدونی گناه بزرگی مرتکب میشیم،، ما صیغه خوندیم و بچه دار شدیم ، اصلا خلاف شرع کاری نکردیم ،، جواد جواد چرا نمی فهمی داداش هام ،، صدیقه دیشب تا صبح فکر کردم به همه موارد این موضوع فکر کردم،، حتی اگر نیاز به زور هم باشه پاش ایستادم،، رفتم نزدیک تو چشماش نگاه کردم ،، از وقتی از دختر بودن تغییر حالت دادی زن شدی خوشکل تر شدی ،، لبخند زد ،، تازه حامله شدی خیلی خوشکل تر شدی ،، سرشو تکون داد خدا به خیر کند آخر عاقبت این کار را جواد من خیلی میترسم ،، نترس به خدا من از ته دل دوستت دارم،، یک تار موی توهم به هزار تا ازاین دخترهای امروزی نمیدم،، شام بخوریم ،، چرا که نه حتما رفتیم داخل آشپزخانه همونجا سفره پهن کردیم و شام خوردیم،، صدیقه رابطه داشته باشیم خطر نداره ،، گفت داشته باشه می ترسی بچه بیفته من که از خدامه دستشو گرفتم اومدیم داخل هال من نشستم کنار دیوار صدیقه نشست رو پاهام کیرم سفت شده بود زیر کونش روسری شو برداشتم ،، سرم و از پشت بردم چسباندم به لاله گوشش،، یه آه از ته دل کشید ،، گردنشو زبون زدم باز آههههی کشید،، یه پیراهن نازک تنش بود ،، از پائین گرفتم کشیدم بالا از تنش بیرون آوردم ،، بازوهاشو آروم لمس کردم تکیه داده بود به من،، تابش و از تنش بیرون آوردم ،، دستامو گذاشتم رو سینه هاش ،، صورت شو مک میزدم ،، دست می کشیدم به بدنش ،، آروم و نرم لمسش میکردم ،، در گوشش گفتم سوتین تو میدم بالا تا سینه هات خوب سفت بشه ،، سرشو تکون داد آروم سوتین را کشیدم بالا ،،سینه های سفید و برفیش اومد بیرون ،، دستامو گذاشتم رو سینه هاش ،، آروم لمس میکردم ناخن می کشیدم بهشون

ادامه...

نوشته: جواد


👍 8
👎 3
37501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

871217
2022-04-29 04:49:31 +0430 +0430

قلم قشنگی داره الان نزدیک ۵ صبحه فقط اومدم ببینم قسمت ۳ رو منتشر کردی یا نه رفیق ک خوشبختانه کرده بودی
ولی خیلی کوتاه بود و بیشتر مارو تو خماری داستانت گذاشتی
حتما بنویس ادامش رو هم تا ببینیم عاقبت این عشق به کجا ختم میشه
مرسی

4 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها