این یه داستان واقعیه من متولد ۶۸ و پسر خالم متولد ۷۴ من تو شهرستان زندگی میکم و پسرخاله تو تهران من از وقتی که پسر خالم نوجوان بود تو کفش بودم اما اونا وقتی مهمون میومدن شهرستان یه روز میومدن فرداش بر میگشتن خونشون تا اینکه مادر بزرگ مریض شد و من اومدم تهران خونه پسر خالم اون موقع من ۲۵ ساام بود و اونم تو ۱۹سال خونشون ریاد بزرگ نبود و موقع خواب من و پسر خالم میرفتیم پشت بوم اونجا دورچینی بود و پسر خالم بساط قلیونش هر شب اماده چون باهاش خیلی راحت بودم و شوخی میکردیم جاهامون به هم نزدیک هم بود هر از گاهی کونش و لمس میکردم ببینم واکنشش چیه دیدم بدش نمیاد با عشوهی خاصی میگفت نکن ولم کن ولی کونش و میچسبوند بهم منم یه شلوارک نازک تنم بود کیر۱۷سانتیم که راست شده بود فقط رنگش معلوم نبود آروم نزدیکش شدم خودم و چسبوندم بهش کیرمو که داشت از شلوارک میزد بیرون از رو شلوار میمالدم به کون خوشتراشش اونم تو خواب وبیدار گفت شیطون وسوسه نشی بزاری کونم این کون دست نخوردس گفتم دست نمی زنم فقط کیر میزنم خندید کیرم و گذاشتم لای پاش آخ از رو شلوارک هم میشد داغی کونش رو حس کرد دستم و بردم سمتش آروم شلوارک نخیش رو کشیدم پایین شورت نداش کون سفیدش که نمایان شد خودم و یه کم جابهجا کردم کیرم و در آوردم خیسش کردم گزاشتم در سوراخش یه کم با سوراخش بازی کردم اونم حشری شده بود کیرش راست شده بود یه دستم رو کیرش بود با یه دستم شروع کردم به باز کردن سوراخش اول یه انگشتم و کردم توش اوففف داغ داغ بود بعد دو انگشتی داشت اه و ناله میکرد یه تف زدم سر کیرم و اروم گزاشتم در سوراخش کمی فشار دادم ولی تو نرف یه کمی دیگه تف زدم و بیشتر فشار دادم اینبار سرش رف داخل چقدر توش گرم بود نبض زدن کونش رو با کیرم حس میکردم دیگه داشت التماس میکرد بسه تموم کن کیر خودشم شق شده بود براش جق زدم نفسش داشت تند میشد داشت ارضا میشد اون تو اسمونا بود من کیرمو تا نصفه کردم توش داشتم آروم تکونش میدادم که اون آبش اومد منم چند دقیقه بعدش داشت ابم میومد که گفت توش نریز کشیدم بیرون و ریختم بین لپای کونش و بالاخره بعد چند سال به حسرت کون تنگش پایان دادم.
نوشته: Yaylaq
خوب اما اصل ماجرا :
من متولد ۶۸ ام و شوهرخالم متولد ۱۳۰۱
متاسفانه از سال ۶۸ به اینور دیگه زنشو نکرده و دلیلشم به شماها ربطی نداره
سال ۷۴ ام نکته ی انحرافی بود
با سپاس
این جقیا فقط بلدن اعصاب مارو بگان
کسشر تفت ندید دیگه انقدر یکم به شعور بقیه احترام بزارید
جالبه کون دست نخورده انقد راحت داده.از موتوری میگیری یا از دست
اون ابش رو کجاریخت جاکش؟؟
نبض زدن کونش رو با کیرم حس میکردم
شاید قلب جدیدا تو کون ادمه!!! اخه جاکش تو چی حالیته…۱۷ سانت هنوز ارنولد نداره گاومیش…برو فوت کن…
حواست باشه هاااااا
با اون ضربان نبضی که تو احساس کردی
تا چند روزی ، ممکنه ناغافل بگوزییییی
کیرم دهنتون بسه دیگه سایت پر شده از داستان گی
هرچی فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید بگم.
هنوز گنگم.
کیر تو مغزت این چه سمی بود به خورده ما دادی
@Yaylaq
ببین دوست عزیز، این کاملا قبوله که این داستان نبود و عین واقعیتی بود که اتفاق افتاده. اما به این نکته توجه کن که متن اقرارنامه دادگاه هم نیست. بنابراین یه مقدار آب و تاب دادن در حدی که اصل ماجرا تغییر نکنه اشکالی نداره. میتونی جزئیاتی اضافه کنی که شاید اون شب اتفاق نیفتاده اما به جذابیت نوشته تو اضافه میشه. یا میتونی همون چیزی که اتفاق افتاد رو طوری شرح بدی و طولانی ترش کنی که جذاب بشه.
خواننده باید در ذهنش تصویرسازی کنه و این تصویر نیاز به جزئیات بیشتر و زمان داره. وقتی خیلی سریع تمومش می کنی، بیشتر شبیه یک خبر کوتاه روزنامه میشه تا خاطره.
به هرحال ممنون از وقتی که برای نوشتن خاطره گذاشتی. منتظر مطالب بیشتر هستم(فقط از طرف خودم گفتم). به هرحال اینجا جلال آل احمد هم بیاد مطلب بنویسه، عده ای فحش میدن.
در ضمن اون دوستانی هم که میگن متون همجنس بازی و همجنس گرایی دوست ندارند، سایت شهوانی هر اشکالی هم که داشته باشه، در این مورد فیلتر داره و شما میتونید فقط دسته مورد علاقه خودتون رو بخونید. صرف نظر از تعریف گی و متن خاطره یا داستان، تمام متون همجنس دارای برچسب گی هستند.
شک ندارم همون شک توسط شوهر خاله ات تو راهروی منتهی به پشت بوم خفت شدی و از حرص باسنت اینو نوشتی