در طبیعت

1402/03/05

نور خورشید که میزد توی موهای طلایی اش
تمام روح و روانم می ریخت بهم…
پیشانی اش را بوسیدم
خودش را به تنم مالید
بدن کوچکش را با دست چپم گرفته بودم
دستم پشت شانه چپش بود یک جورهایی استخوانش را حس می کردم
بدنش کوچک و دوست داشتنی بود
نرم و توپر
در گوشش گفتم: می دونی خوبیه بدنت چیه نگار؟
ساکت و بدون تکان ماند
گفتم: من هر اینچ بدنتو دوبرابر بوس می کنم، چون از بالا تا پایین بدنت فاصله کمتریه.
خندید و خودش را به من فشار داد.
آب دریا حجاب شده بود برایمان. چانه اش را در دست گرفتم و لب هایش را بوسیدم.
عقب عقب رفتیم. تنش را لمس کردم، در دریا، زیر نورطلوع، پوست دستش را با پوستم چشیدم. لب هایمان در هم آمیخته می شد.
نگار روی دستم لب هایش را لغزاند و دایره وار پوستم را بوسید، گفت: این گل رز.
با تعجب نگاهش کردم. کل سینه ام را میک زد و سرخ کرد، بعد نوک سینه ام را داخل دهانش برد: این گل درفش…
نفسم تند شد. گیاه درفش یک حالت قلبی شکل داشت و وسطش یک خرطوم دراز دیده میشد. نگار داشت نوک سینه من را به آن خرطوم تشبیه می کرد.
سینه اش را در دست گرفتم و مالیدم. لب هایش را روی شکمم گذاشت و شکمم را بوسید.

  • نگا…
    در چشم هایم زل زد: جونم؟
    خم شدم پایین و لب هایش را بوسیدم: تو جون منی!
    از باسنش گرفتم و بلندش کردم.
    در گوشش زمزمه وار گفتم: پاهاتو باز کن.
    پاهایش را باز کرد و منتظر نگاهم کرد. یک پایم را لای پاهایش گذاشتم و فشار دادم به اندامش. بالا و پایین می رفت روی پایم و توسط من هدایت میشد. دستم را روی پشتش می کشیدم و تن لختش را می چشیدم.
    وقتی زیر نور طلوع، درطبیعت اندام زنانه اش بر روی پای من لرزید، انگار چیزی بیشتر از لذت ارضا شدن های خودم احساس کردم، تا به حال هیچ وقت انقدر از درون شاده نشده بودم.
    لب های لرزان نگارم را عمیق بوسیدم. سرش را چسباندم به سینه ام. مزه ی آرامش مطلق می داد، گفتم:
    تو مزه ی زندگی میدی…
    مزه ی نور
    نگار چشمکی زد، بعد رفت پایین، آن قدر که رسید به اندامم، دهانش را باز کرد و من را در دهان گذاشت. اندامم روی زبانش بود، زبان گرمش را چسبانده بود به حساس ترین نقطه من. شروع کرد به حرف زدن، صدایش را نمی شنیدم، ولی وقتی حرف می زد آن جایم لرزش های زبان و دهانش را حس می کرد، چند بار لب بالایش تنم را حس کرد، تحریک شده بودم، می خواستم بچسبم به زبانش و فرو بپاشم، زبانش را چسباند به تنم و عقب جلو برد. با دست هایش باسنم را چنگ زد و بعد با سرعت با زبانش من را آرام کرد. نفهمیدم کی فرو پاشیدم. عضلاتم لرزیدند و به آرامش رسیدم. هنوز در دهان نگار بودم. دهانش را جدا نکرده بود. دستم را بردم پایین، هدایتش کردم بیاید بالا…

👍 0
👎 4
12901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

929878
2023-05-26 01:30:24 +0330 +0330

ای شکاربانان کونت بگذارند و بعد به بومیان واگذارند که طبیعت را سوژه جقت نکنی!!

0 ❤️

929909
2023-05-26 02:45:30 +0330 +0330

شاه ایکس دهنت سرویس
فکر کنم ۵ سالی میشه داستان نمیخونم و حال نمیکنم و حوصله شو ندارم

1 ❤️

929986
2023-05-26 15:46:30 +0330 +0330

این تکراری بود البته خیلی از داستان اصلی رو کم کرده باقی رو گذاشته 😏

1 ❤️

929997
2023-05-26 17:29:53 +0330 +0330

دهانش را باز کرد من را در دهن گذاشت ؟!
الان تو کیری یا کیر توعه، اسلحه شکاری تو آمجوغ ننت با طبیعت و این داستان تخمگینت

0 ❤️

929999
2023-05-26 17:36:00 +0330 +0330

مادرتو فرشاد جقی تو توهماتش بگاد واقعا

0 ❤️

930131
2023-05-27 22:00:59 +0330 +0330

ماکه چیزی نفهمیدیم اگه کسی فهمید به ماهم بگه

0 ❤️