دیونه خونه (۱)

1401/10/15

از اولین برخورد با الهه عاشقش شدم ، ازدواجمون سنتی بود و وقتی برای اولین بار الهه با سینی چای وارد شد و اون چهره نورانی و لبخند ملیحش رو دیدم ضربان قلبم بالا رفت انگاری یکی برای زنده موندم میزد و یکی برای همسر زیبای آینده‌ام!
توی صحبت های دو نفره‌مون با خجالتی پر از ناز و عشوه گفت راستی من یه خواهر دوقولو هم دارم، کمی جا خوردم اما خیلی سریع ابراز خوشحالی کردم تا اون لحظه دل معشوقم رو به دست بیارم!
-جدی! خیلی هم عالیه! اینکه خجالت نداره!
دوباره لبخندی روی صورت زیباش نقش بست و با کمی ناز دستی به گوشه روسریش کشید و با نوک انگشتاش موهای مشکیش رو کمی لمس کرد و بدون اینکه جوابم رو بده سوال بعدیش رو مطرح کرد؛
-ببخشید اینو میپرسم، شما چقدر مذهبی هستین؟
-اگه قرار باشه یکی به صورت تخصصی بهم نمره بده قطعا نمره‌ام منفی میشه!!
الهه زیبایی من دوباره لبخندی از روی رضایت روی لبهاش نقش بست و کمی خودش رو روی صندلی جابجا کرد و اینبار با کمی هیجان بچه‌گونه پرسید؛
-شما با حجاب و کار کردن خانوم‌ها بیرون از خونه مشکلی ندارین؟
-نه، چه مشکلی میتونم داشته باشم، خانوم‌ها هم مثل آقایون عاقل و بالغ هستند و خودشون باید برای خودشون تصمیم بگیرن که چی بپوشن و چیکار میخوان بکنن.

بنظرم بیشترین مشکلات فکری الهه حول همین محورها میچرخید چون در بقیه زمینه‌ها خیلی سریع به توافق رسیدیم و وقتی از اتاق اومدیم بیرون و وارد پذیرایی شدیم درجا خشکم زد! الهه تو پذیرایی کنار مادرش نشسته بود!! نگاهی مبهوت به الهه که کنارم ایستاده بود کردم و قبل از اینکه چیزی ازش بپرسم با همون لبخند مهربونش خیلی آروم کنار گوشم گفت؛
-گفتم که یه خواهر دوقولو دارم! اسمش الهامِ !
تمام برگ‌هام و پشمام با هم شیو شدند و با تعجب و چشمانی گشاد به الهام سلامی با لکنت کردم که باعث خنده حضار شد!!
بعد عقدمون بخاطر رفت آمدهای زیادم به خونه الهه متوجه راحتی و مهربانی خیلی زیاد خانواده شدم، لبخند از روی صورت منور اعضای خانواده الهه پاک نمی‌شد!
یک روز صبح وقتی بیدار شدم و الهه رو توی اتاق ندیدم لباس پوشیدم و شاد و سرمست از سکس شب قبل از اتاق بیرون رفتم تا دستشویی برم و آماده خوردن صبحانه احتمالا مفصل مادر خانومم بشم که چشمم به الهه افتاد ،جلوی اوپن مشغول چک کردن موبایلش بود و کون نرم و لطیفش توی اون پیژامه نازک و چسبونش حسابی دلبری می‌کرد، شیطنتم گل کرد و قبل از رفتن به دستشویی به سمت الهه رفتم و وقتی دیدم مادر خانومم پشتش به ماست و مشغول آماده کردن صبحانه‌اس دستی رو کون دلبرکم کشیدم و همنطور که یک لپ کونش رو فشار میدادم بوسه‌ای از گونه سفید و براق الهه کردم و آروم کنار گوشش گفتم؛
-سلام عزیز دلم صبحت بخیر
قبل از اینکه جواب سلام الهه رو بشنوم کمی ازش فاصله گرفتم و با صدایی بلندتر به مادر خانومم سلام کردم؛
-سلام مادر جان صبحتون بخیر
-سلام عزیزم، بفرمایید سر میز صبحانه
-چشم مادر جان، من یه دستشویی برم الان میرسم خدمتتون
همون موقع الهه خیلی با ناز و عشوه به سمتم چرخید و با لبخند شیطنت آمیزی دستی به موهای مشکیش کشید و گفت؛
-الهه دستشویه!
فاااااک عالم!!! پشمی دیگه برام نمونده بود که بخواد بریزه!! با لکنت از الهام عذرخواهی کردم و به سمت دستشویی رفتم که الهه در رو باز کرد؛
-سلام عزیزم صبحت بخیر
جواب سلام الهه رو نصفه و نیمه دادم و از خجالت سریع رفتم توی دستشویی.
خدا لعنتت کنه الهه! آخه چقدر بی‌شعوری! حداقل یه تفاوتی تو لباس خواب نکبتتون ایجاد می‌کردین!
کمی تو دلم به الهه بد و بیراه گفتم و چند لحظه بعد وقتی خجالت و عصبانیتم فروکش کرد ، یاد لحظه مالیدن کون لطیف الهام افتادم، دستی به کیرم کشیدم و با لبخندی شیطانی چشم‌هام رو بستم و کلی نقشه شوم و شهوانی توی سرم شروع به چرخید گرفت !! چند لحظه بعد با نفسی عمیق به خودم مسلط شدم و کارم رو تموم کردم و رفتم تو آشپزخونه که صبحانه‌ام رو بخورم، بعد صبحانه تو اتاق منتظر الهه بودم که دیدم با قیافه‌ای اخمو اما غیر جدی دم در دست به کمر وایستاده ! بدون اینکه چیزی بگم دستش رو گرفتم و با نوک پام در اتاق رو کمی حل دادم و خودم روی تخت انداختم و الهه رو هم روی پام نشوندم؛
-آخه روانی چرا لباس خوابت رو مثل الهام انتخاب کردی!؟ نمیگی یه وقت اشتباه کنم!!؟
-خوب بکن !! مگه چه اشکالی داره!؟
بدن لطیف و عشوه‌های الهه کیرم رو راست کرده بود و همینطور که داشتم باهاش صحبت می‌کردم دستم رو از زیر بازوش به سینه‌های نرم و داغش رسوندم و کمی کونش رو به سمت کیرم حل دادم تا قشنگ کیرم بره لای کونش
-عه پس اشکالی نداره، آره!؟
دوباره سینه‌های نرمش رو فشار دادم و با دست دیگه‌ام چونه‌اش رو گرفتم و به سمت خودم چرخوندم تا بوسه‌ای آبدار از گونه‌اش بکنم
-اما جدی میگم به خدا الهه ،اینجوری خیلی زشته ، کلی سوتی میدم ،آبرومون میره‌هااا، اصلا تو برو موهات رو رنگ کن
الهه با کلافه‌گی از روی پام بلند شد و رفت جلوی آینه و همینطور که داشت به آینه نگاه می‌کرد گفت؛
-فایده‌ای نداره الهام هم میره فرداش موهاش رو همون رنگی می‌کنه!!
-واااا!!! چرااا!؟
شونه‌ای بالا انداخت و خیلی بی‌تفاوت مشغول چک کردن ابروهاش شد! می‌خواستم بلند بشم و بخاطر این بی‌محلیش از پشت بغلش کنم و دوباره کیر برافروخته‌ام رو لای کون نرم و گرمش فشار بدم که در اتاق باز شد!
-الهام اینجا چیکار میکنی!!؟ برو مامان کارت داره.
-الهااااام!!!؟؟؟؟
وقتی الهه چشم‌های متعجب منو دید فهمید که خواهرش داشته سربه‌سرم میذاشته برای همین به شوخی و مثلا با ناراحتی لگدی به کون ژله‌ای الهام زد که هر دو لپ کونش به لرزه دراومد!
-آاااای نزن روانی
-روانی منم یا تو بیشعوووور، اگه به مامان نگفتم این کاراتو….
الهام که با خوردن چند ضربه دیگه به پشتش و ژله‌هاش از صحنه متواری شد ، منم خودم‌رو لوس کردم و سرم رو بین دوتا دستام گذاشتم و با بالا و پایین کردن شونه‌هام صدای گریه از خودم درآوردم!
-ای جانم! ببخش عزیزم از دست این الهام دیونه نمی‌دونم چیکار کنم!
-حداقل موهات رو رنگ کن تا بتونم تشخیصتون بدم!
-بی‌فایده‌اس عزیزم تو این الهام دیونه رو نشناختی ، فرداش میره موهاش رو همون رنگی میکنه!
هزااار الله‌اکبر به این همه تشابه حتی حرف‌هاشونم مثل هم بود!
-یعنی چی اونم میره رنگ میکنه ! مگه مریضه! خوشش میاد اشتباهی بجای تو ببرمش زیر پتو از کون بکنمش!!؟؟
خیلی دوست داشتم واکنش الهه رو بعد از شنیدن حرف سکسی که درباره خواهرش زدم رو ببینم،اما در عین ناباوری الهه با لبخندی ملیح ، مشتی به بازوم کوبید و با ندای «خاک تو سرت با این حرف‌هات!!» اتاق رو ترک کرد!
خندید و رفت! آره خندید! بعد از اینکه درباره سکس با خواهرش صحبت کردم خندید!!
هنوز گیر خنده الهه بودم که خودش یا خواهرش از در اومد تو!
-تو دقیقا کدومی!؟ الهام یا الهه!!؟
-خاک تو سرت هنوز زنت رو نمیشناسی؟
-دروغ چرا! نه والا!
-بابا این خال کنار گوشم رو ببین اینو الهام نداره! اینکه دیگه خیلی تابلوه!!!

پایین لاله گوش سمت چپ الهه یک خال به اندازه سر سوزن وجود داشت که من سر به هوا ندیده بودمش!!!
چند باری برای خالی نبودن عریضه به الهه شکایت کرده بودم که خواهرت خیلی شبیهته و قبل از اینکه یه افتضاحی به بار بیاد هر چه سریعتر یک وجه تمایز برای خودت درست کن !
با اینکه این حرف‌ها رو خیلی جدی و با چهره‌ای نگران به اون میگفتم اما ته دلم داشت موزیک لزگی پخش می‌شد و شیطان درونم داشت شیرینی ناپلئونی می‌چرخوند!!
الهه هم از روی سادگی یا راحتی و بیخیالیش همچنان بر تابلو بودن و کافی بودن همون خال سیاه میکروسکوپی اصرار داشت و منم به اجبار حرفش رو قبول می‌کردم!!
یک روز صبح از خونه پدر خانومم زدم بیرون و بعد از یک ساعت متوجه شدم که موبایلم رو زیر شارژ تو اتاق الهه جا گذاشتم! کلافه و با عجله برگشتم تا گوشیم رو بردارم ،وقتی رسیدم بالا مادر خانومم در رو برام باز کرد و با کلی عذرخواهی رفتم تو اتاق الهه و گوشیم رو برداشتم
-عه وحید چرا برگشتی!؟
-گوشیم رو جاگذاشته بودم
-خوب میگفتی برات با پیک میفرستادم عزیزم
-شماره‌هارو حفظ نبودم ، بعدشم همین اطراف کار داشتم باید خودم می‌اومدم.
الهه یا الهام دستی به گوشه موهاش کشید ‌و با همون عشوه‌های دلفریبش دوباره اسمم رو خیلی کش‌دار و ناز صدا زد؛
-وحییییید!
-جونم؟
-الان که دیگه ظهر شده کجا می‌خوای بری؟
-نه به خدا کار دارم باید سریعتر برم
کمی خودش رو برام لوس کرد و دستش رو به آرومی روی گونه‌ام کشید و دوباره عشوه از سر گرفت!
-آآآآقا !! بمون پیشم دیگه ، من گناه دارم آخه، تنهایی گریه می‌کنم اگه تو نباشی…
-ببینم اون قول دیگه‌ات کجاس؟ از کجا معلوم که تو الهام نباشی آتیش‌پاره!؟
-خوب من الهامم دیگه!!!
-چیییی!!!؟
کمی خودم رو چُس کردم و دستش رو پس زدم که واااا مصیبتاااا ، تو را چه می‌شود!!!
-الکی گفتم بابا!! آروم باش من خود خود همسر دلبرتم ! اینم خال زیر گوشم! ببینش!
توی دلم کمی افسوس خوردم و با خودم گفتم ما هم از این شانس‌ها نداریم که خود خواهر زنمون بخواد بیاد پیله کنه که بکنمش!!
-خداروشکر که خودتی عشقم!
روی تخت نشستم و دو دست الهه رو به سمت خودم کشوندم و از روی شلوار نازک و تنگش بوسه‌ای به کس باد کرده‌اش زدم و آهسته دستش رو رها کردم و به مالیدن کون لطیف و پر از شهوتش مشغول شدم، گرمای کونش انقدر تحریکم کرده بود که چند لحظه بعد شورت و ساپورتش رو باهم پایین کشیدم و از پشت با انگشتام سوراخ کون تنگ و داغش رو میمالیدم و از جلو کس داغ و شیو شده‌اش رو لیس میزدم.
همونطور که زبونم تو کس الهه در حال بالا ‌‌و پایین شدن بود یاد شب قبل‌مون افتادم ، مطمئن بودم که کس الهه یه ته ریشی داشت اما چرا الان شیو شده بود!
-الهه تو دیشب شومبولت مو نداشت!!؟
الهه خیلی جدی و‌کلافه همونطور که از لذت سرش رو روبه بالا نگه‌داشته بود دستی توی موهام انداخت و با فشار دادن سرم به سمت کسش خیلی آروم گفت؛
-صبح رفتم حمام زدمشون، آخ تو فقط لیسم بزن
شهوتش انقدر بالا زده بود که مثل وحشی‌ها موهام رو میخواست بکنه و انقدر سرم رو به کسش فشار داده بود که به زور میتونستم نفس بکشم، عضلات کونش رو برای جلو دادن کسش انقدر منقبض کرده بود که مثل بازوهای آرنولد شده بود، تا اون موقع الهه رو انقدر حشری ندیده بودم!
چند لحظه بعد وقتی داشت آخرین قطرات آبش رو با زبونم تمیز می‌کرد صدای مادر خانومم بلند شد؛
-الهام جان! مادر؟ کجایی؟ بیا ببین این اینترنتِ چرا وصل نمیشه باز!
همونطور که موهام رو گرفته بود با صدایی از روی بی‌حوصله‌گی بلند داد زد ؛
-باشه مامان الان میام!!!
-الهاااام!!!؟
نگاهی پیروزمندانه بهم کرد و با نواختن چند ضربهٔ نسبتاً آروم به گونه‌ام لبخندی مستانه زد و گفت؛
-جوون چیه میخوای به مامانم و الهه جونت بگی!؟
خیلی خون سرد شورت و ساپورتش رو بالا کشید و نگاهی توی آینه کرد و رفت! واقعا توی اون مدت دیگه پشمی برام نمونده بود که بخواد بریزه ! دیگه از دست این دیونه خونه فقط کف و خون بالا می‌آوردم !! واقعا الان کس خواهر زنم رو خورده بودم! مبهوت و گیج روی تخت نشسته بودم و آب کس الهام رو از دور دهنم پاک میکردم و دستم رو بو می‌کشیدم که در باز شد و خواهر زن روانی و آتیش‌پاره‌ام دوباره وارد اتاق شد.
-دوست داشتی ؟
-چیو!؟
-وا! تو چقدر خنگی! آبمو میگم دیگه!!
-ببین الهام جان من واقعا…
-تو چی!؟ الکی برای من ادای تنگارو در نیار! خوب میدونم که از خداته من باهات باشم
-اما…
-اما و اگه نداریم!
همونطور که روی تخت نشسته بودم دوباره به سمتم اومد و سرم رو گرفت و به شکم و کسش چسبوند و با لحن ارباب طوری گفت؛
-تو کره خر خودمی!!
-کره خر چیه خانوم درست صحبت کن لطفا، من دیگه بزرگ شدم !!
-باشه بابا ، خر هوس‌باز خودمی! خوب شد!؟
-آره عزیزم ! فقط الهام چرا این کار رو با خواهرت می‌کنی!؟ اگه بفهمه که هم کون منو هم کس و کون تورو باهم جر میده!!
-نه عزیزم خیالت راحت هیچ کاری نمی‌کنه، این الهه مارموز خودش قبلا انقدر به زندگی من گند زده که با این چیزها جبران نمیشه!
-وااا! چه گندی زده!؟
-پارسال من خواستگار داشتم و مثل الان شما عقد کردیم و در حال تدارک عروسیمون بودیم که الهه خانوم با کرم ریختن به دوماد کلا از ازدواج منصرفش کرد و چند روز قبل عروسی از من جدا شد!
-جدی می‌گی!!!؟؟ یعنی الهه هم با شوهر تو خوابیده بوده!؟
-اونو دیگه باید از خودش بپرسی! هرچند مگه برای تو فرقی هم میکنه !؟
-راستش رو بخوای نه! هرچی بوده دیگه تموم شده ، مهم اینه که از الان به بعد به‌هم وفادار باشیم!
دوباره الهام دستی توی موهام کشید و صورتم رو به کسش فشار داد و گفت؛
-معنی وفاداری رو هم فهمیدیم !!!
-شما دوتا که یه روحین در دو بدن اینکه خیانت محسوب نمیشه!
قبل از اینکه الهام بخواد حرفی بزنه ، سریع از روی تخت بلند شدم و از پشت بغلش کردم و کیرم رو لای کون نرمش گذاشتم و سینه‌های لطیفش رو با هر دو دستم محکم شروع به مالیدن کردم.
-راستی الهه کجاس؟
-رفته تا بانک سر کوچه
-شِت!!! چرا زودتر نگفتی!؟ وقتمون که خیلی کمه!
الهام رو به سمت میز توالت الهه حل دادم تا دستاش رو بذاره روی اون و سریع شلوار و شورت رو پایین کشیدم و کیر سیخ شده‌ام رو لای اون کون سفید و نرم الهام آتیش‌پاره گذاشتم ، وای که چه لذتی داشت ، سرم رو کنار گوشش گذاشتم تا از گونه یا گوشش ماچی بکنم که الهام با چشمانی خمار و مست سرش رو کمی به سمتم چرخوند و آروم و مستانه گفت؛
-وحید بکن توش!
-مگه تو پرده نداری!؟
-نه ! دهنتو ببند و فقط بکنم، کیرر می‌خوام!
-جووونم چشم عشقم
موزیک لزگی و ناپلئونی و شیطان درونم دوباره فعال شدن و با گرفتن کیرم و تنظیم سرکیرم با منشاُ هستی و فرو کردنش توی اون کانون گرما و خیسی و تنگی و به‌به…
-جونم چه کس تنگ و داغی داری تو عشقم، خاک تو سر شوهر الاغت که این شاه کس رو ول کرده و رفته!!!
-آآآخ آه، دهنتو ببند وحید فقط بکنم
همین موقع صدای مادر زنم دوباره بلند شد
-الهاااام مادر یه لحظه میای!؟
تو دلم داد زدم “مرگ الهام” ، “ درد الهام” ، “بذار این بدبخت هم کمی به زندگیش برسه دیگه! مگه برده گرفتین!!؟”
-آی ، باشه مامان جان ، الان میام!
شدت تلمبه زدنم رو بالا بردم و الهام هم خودش رو بیشتر روی میز خم کرد تا کس و کونش بیشتر دردسترس باشه، با هر ضربه کون ژله‌ایش موج برمیداشت و دوباره و دوباره
-الهاااام ؟ کجایی مادر
“مرررررگ”
-آه ، الان میام
-آخ
-آه ، الان اومد
-جوووونم
تمام آبم رو روی کمر سفید الهام خالی کردم و برای حسن ختام ضربه‌ای به کون ژله‌ایش زدم و سریع به فکر پاک کردن صحنه جرم افتادیم، پاک کردیم و بالا کشیدیم و رفت و رفتم!
وقتی از خونه پدرِ خانومام! زدم بیرون و کمی از هیجان و سرمستی سکس یواشکیم کم شد به این فکر افتادم که مادرِ خانومام چرا هیچ واکنشی نداشت!؟ چرا الهام اومد تو اتاق و اینهمه وقت پیش من بود هیچ چیزی بهش نگفت!؟ بنظرم حتی صدای سکسمون هم به گوشش رسیده بود! اما چرا انقدر خنثی بود!؟ نکنه اونم از شیطنت‌های بچه‌هاش خبر داره!؟ اگه خبر داشته باشه چی!؟ رسماً دیونه خونه‌اس!!

ادامه...

نوشته: Viki


👍 50
👎 1
78701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

909482
2023-01-04 22:14:54 +0330 +0330

حوبه خواهر دوقلو ندارم😂😂😂😂

4 ❤️

909483
2023-01-04 22:16:56 +0330 +0330

👍

1 ❤️

909512
2023-01-05 01:38:10 +0330 +0330

ایشاله خدا نصیب منم کنه یه خواهر زن دوقلوی اینجوری

1 ❤️

909453
2023-01-05 01:44:48 +0330 +0330

ادامه بده

1 ❤️

909458
2023-01-05 01:54:03 +0330 +0330

فانتزی همه آدمای دنیاست

1 ❤️

909514
2023-01-05 02:06:00 +0330 +0330

خواستم به نویسنده بگم کم از آرزوهات بگو دیدم نوشته wiki منصرف شدم

1 ❤️

909469
2023-01-05 03:12:57 +0330 +0330

ویکی جوون چه عجب زنده شدی فهمیدیم هستی والله انقدر که ساکت شدین آدم فکر میکنه خدایی نکرده داخل اعتراضات دست این بی همه چیزها افتادین حداقل یه حرفی بزنید . مثل همیشه عالی

1 ❤️

909521
2023-01-05 03:26:01 +0330 +0330

سلام دوستان ، چند وقتی بود در گیر کار و زندگی شده بودم اما الان از بد شانسی شما باز کمی وقتم آزاد شده و دوباره شروع به نوشتن کردم، یه چند وقتی بنده رو تحمل بفرمایید ، قول میدم وقتی کرم‌های مغزم خالی شد صحنه رو با خوشگلیاش رها کنم و شما هم دوباره به آرامش برسین 😉🙏🏻🌸

3 ❤️

909654
2023-01-06 15:47:15 +0330 +0330

ادامه بده کارت درسته

1 ❤️