رسوایی (۱)

1402/04/16

هوا کم کم در حال تاریک شدن بود پشت پنجره وایساده بودم و به کشمکش بین طاها و طاهره تو حیاط نگاه میکردم ناگهان دایی اومد تو اتاق
-مزاحمت که نیستم
+سلام دایی جان البته که نه
داییم با خنده جلو اومد
-نگاه کن وروجکارو
+آره انگار باز با هم بحثشون شده
-جدیشون نگیر دعوای خواهر برادری همه جا هست
گرم صحبت با دایی بودم که وسط دعوای طاهره و طاها یهو طاها رفت شیر آبو باز کرد و شلنگ رو گرفت رو طاهره و زد زیر خنده،طاهره هم که تو اوج عصبانیت با این حرکت طاها نرم شد و شروع کرد با خنده سمت طاها رفتن بلکه بتونه شلنگو از طاها بگیره و تلافی کنه
-میبینی امیر زندگی همه جورش زیباست
منم خندیدم و گفتم:
+هفته بعدو باید کامل بهم مرخصی بدی میخوام برم پیش مامان اینا
دایی خنده اش گرفت و گفت:
+وای مامانم اینا
یکم ابروهام رفت تو هم و گفتم
-دایی جدی گفتم واسه هفته بعد من برنامه ای نریز میخوام برم اصفهان
دایی یکم با حالت جدی تر و با اون ابهت خاصش که پشت سبیلاش قایم کرده بود گفت
-آخر این هفته چینیا میان حداقل یه چهار روزی برنامه داریم،کارمون با چینیا که تموم شد میتونی فقط در حد سه روز بری و برگردی چون بعدش کار واجبت دارم
در همین حین طاهره که لباسش خیس خیس بود و موهایش ژولیده بود تو هم اومد تو و گفت
-بابا مگه تک فرزندی چش بود این کنه رو انداختین جون من
دایی صدای خندش رفت بالا و رو به من گفت:
-میبینی این وروجکو
منم با خنده گفتم:
+واقعا خدا بهت رحم کنه دایی،این دو تا رو باغ وحش هم گردن نمیگیره
طاها که به محض ورود حرف منو شنید یهو گفت
ولی متعجبم ما تو رو گردن گرفتیم و داریم پرورشت میدیم
اخمام رفت تو هم و سعی کردم با خنده ردش کنم ولی فقط خودم میتونستم بفهمم طاها به کدوم قسمتم شلیک کرده
بعد از اینکه حرف دایی و بچه ها رفت یه سمت دیگه خواستم از جمع بپیچم رو به دایی گفتم
-من برم شرکت امروز احتمالا خاله سمیه میاد اونجا زشته هیچکدوم نباشیم ناراحت میشه
طاها ابروهاشو انداخت بالا و گفت
-عه واسه خاله سمیه میری یا دختر خاله سمیه
دیگه اعصابم ریخت به هم گفتم
+تو یکی حرف نزن که…
یهو دایی پرید وسط حرفم گفت
-دیگه کافیه،چرا شما دو تا آدم نمیشین
بایک حالت پر از حرص گفتم
-من برم
دایی گفت
+باشه پسرم سمیه رو شب بیار خونه خودمون
منم به نشونه تایید یه چشمک به دایی زدم و با یه خداحافظی سنگین جمع رو ترک کردم
تو راه شرکت بودم که مدام سیگار می کشیدم و به طاها فکر میکردم،به حرفاش به حسش موقع نگاه کردنم به تنفری که الان دوازده ساله بینمونه
تو راه شرکت بودم که موبایلم زنگ خورد سایه بود دوست دختر طاها که با اصرار طاها دایی مجبور شد یه جا تو شرکت واسش باز کنه دختر خیلی خوبی بود ولی با من خوب نبود ولی خب از اونجایی که برنامه نویس بود و عضو تیم فنی بود(من سرپرست فنی شرکت بودم)مجبور بود ظاهر کارو حفظ کنه
گفتم:جانم خانم بخشی
-سلام مهندس،خالتون اومدن شرکت سراغ شما رو گرفتن
+بفرسشون اتاق من بسپر ازشون پذیرایی بشه من تو راهم
_باشه خدافظ
واقعا دلم واسه خاله تنگ شده بود ۹ سال بود ندیده بودمش البته
شاید بیشتر از خاله دلم واسه مریم تنگ شده بود ولی با حرفهای طاها فکرم به هم ریخته بود
وارد شرکت شدم به آقای قاسمی (یکی از سرایدارای شرکت)
سپردم واسمون آبمیوه بیاره وارد اتاقم که شدم یهو خالم و دختر خالم از دیدنم شوکه شدن خاله با خوشحالی بلند شد و اومد سمتم و بغلم کرد و گفت چقدر مرد شدی عزیز دلم بعد از روبوسی با خاله رفتم سمت مریم دستمو دراز کردم مریم به آرومی باهام دست داد و گفت:خوشحالم میبینمت
نشستیم و با خاله و مریم در حال گپ زدن بودیم که نگاه سنگین مریمو رو خودم حس کردم،همبازی بچگی هام بود خیلی دوسش داشتم و اونم منو دوست داشت ولی اون زمان هیچوقت فکر نمیکردم دوست داشتن اون فقط از سر پسر خاله دختر خاله ای نیست و حسش خیلی عمیق تره تو فکر بودم که خاله گفت
_امیر حواست کجاست؟میگم فرامرز(داییم) کجاس؟
+دایی خونه بود گفت حتما شب با هم بریم خونشون
خالم یکم با تمسخر خندید و گفت
_بریم خونشون؟واسه من سواله که با این که میدونست من میام چجوری به خودش زحمت نداد یه قدم راه بیاد تا شرکت
+البته خاله جان واسه منم سواله که چرا اولین جایی که میخواستین بیاین شرکت بود
مریم یهو صورتشو هیجان زده کرد و گفت
-اوهو چقد طرفداری داییش میکنه
+این کجاش طرفداری داییه؟واقعا انقد نسبت به ما بی اعتمادین که بعد از ۹سال که از اونور دنیا اومدین اولین جایی که اومدین شرکت بود که ببینین یک و نیم دنگتون سرجاش هست؟
خاله اومد سمتم و بغلم کرد گفت
-نه عزیزم من به تو اعتماد دارم به اون برادر مرموز خودم اعتماد ندارم
نمیدونم چرا خاله با وجود علاقه شدیدی که دایی بهش داشت بازم انقد نسبت بهش شکاک بود شایدم همه اینا زیر سر بابکه(شوهر خاله سمیه و رفیق سابق دایی که بعد از ازدواج با سمیه و فوت بابابزرگم سر ارث و میراث میونشون آب و شکر شد)
گفتم خاله لطفا اینجوری فکر نکن در مورد دایی الانم بلند شین با هم بریم خونه دایی
خاله گفت باشه فقط قبلش میخوام یه سر برم پیش فرانک و بعد بیام با هم بریم تو شرکت بمون ما تا دو ساعت دیگه برمیگردم
یهو مریم گفت
-عهههه مامان ول کن این جنده بی خاصیتو من که حوصلشو ندارم
من که از این ادبیات مریم شوکه شده بودم منتظر بودم خاله ازش عصبانی بشه که دیدم خاله خیلی آروم گفت
_کسی تو رو مجبور نکرده بیای
فهمیدم واقعا فرهنگ آمریکا رو خانواده خالم تاثیر گذاشته منم خودمو بی تفاوت نشون دادم
مریم گفت
باشه پس من شرکت میمونم تا شما بیای
خاله بلند شد و گفت خیلی خب مراقب خودت باش
بعدم از ما خدافظ کرد و از اتاقم رفت بیرون
راستش فکر نمی کردم انقد زود با مریم تنها بشم
پس از رفتن خاله چاییم که نمه نمه در حال سرد شدن بود رو برداشتم داشتم میخوردم که باز متوجه نگاه سنگین مریم شدم گفتم
-چته انگار قاتلا نگام میکنی
+دلم برات تنگ شده بود
_منم همینطور
+چقد عوض شدی
چرا عوض شدم؟
+خیلی سرد شدی
-رو چه حسابی این حرفو میزنی
یهو بلند شد اومد سمتمو نشست رو پام،دستش دور کمرم حلقه کرد و گفت
_اون طاهره جونور آخرش تو رو واسه خودش کرد
+چرا اینجوری فکر میکنی؟
_خفه شو…پس واسه چی هی در گوش من میخوند سمت امیر نرو امیر بدردت نمیخوره در صورتی که من می دونم تو همیشه الگوی طاهره بودی
+اون از سر علاقه طاهره به من نبود
-پس چی؟
+اگر میخواستم بهت بگم که همون دوازده سال پیش می گفتم
-امیر من خر نیستم
با خنده گفتم:
+باور کن خیلی خری
ور رفتن مریم تو بغلم باعث شد راست کنم مریمم که اینو متوجه شده بود شروع کرد بیشتر باهام ور رفتن و میخواس طاقتمو بسنجه یهو لباشو آورد نزدیک گوشم و گفت
-خب شازده پسر اینو من بهتر برات راس میکنم یا طاهره
من که دیگه خون به مغزم نمی رسید لبامو بردم سمت لباش و گفتم هیچ کس نمیتونه اینو این جوری اینو مثل تو راست کنه
لبامو بردم سمت لباش که یهو بلند شد و ازم فاصله گرفت و دستش و آورد بالا و گفت
-نه دیگه نداشتیم حرفای ۱۲ سال پیشو که یادت نرفته گفتی ما واسه هم ساخته نشدیم و زشته با هم سکس داشته باشیم و یهو فامیل میفهمه آبرومون میره
راست میگفت این حرفا رو وقتی میخواستم باهاش کات کنم گفتم ولی بعد از کاتمون تا سه سال که هنوز ایران بودن هر وقت میخواستم میومد با هم سکس میکردیم عجیب بود که میدیدم خودش چراغ سبز میده ولی خودشم مانع پیشرویم میشه این فقط یه چیزی رو بهم میرسوند که باید حواسمو جمع کنم چون مریم مریم ۹سال پیش نیست،بی تفاوت از صندلی بلند شدم و سعی کردم با یه خنده سرد از اتاق برم بیرون فوری رفتم سمت اتاق فرشته
(مدیر حسابداری شرکت که جنده خصوصی من و طاها بود البته طاها نمیدونست که منم میکنمش ) خیلی داغ بودم کیرمو به زور پشت بند شرتم قایم ‌کرده بودم
درو زدم وارد شدم فرشته گفت:
سلام مهندس مشکلی پیش اومده
ما هیچوقت تو محل کار سکس نمی کردم با این که شرکت خیلی بزرگ بود و تراکم جمعیت نسبتا پایین بود ولی بازم ریسک نمی کردیم و سعی میکردیم سر کار رسمی با هم برخورد کنیم
بدون این که جواب فرشته رو بدم رفتم از پشت صندلی بلندش کردم و گفتم کف زمین بشین فرشته که شوکه شده بود آروم گفت امیر چی میگی منم به زور نشوندمش و شلوار و شرتم با هم کشیدم پایین کیرم مثل فنر خورد تو صورتش خودشو کشید عقب و گفت یهو کسی میاد میبینه گفتم کسشر نگو دهن تو باز کن فرشته از طرز صحبت کردنم خیلی ناراحت شده بود آروم و بی روح داشت کیرمو میخورد که یهو موهاشو و گرفتم و شروع کردم تلمبه زدن تو دهنش هنوز سی ثانیه نشده بود که آبم ریخت تو دهنش خیلی از خودم بدم اومده بود کاری که کرده بودم کم از تجاوز نداشت ولی خب باید کاری که مریم شروع کرده بود رو با این بدبخت تموم میکردم بلندش کردم و بغلش گرفتم گفتم ببخشید خیلی بهش نیاز داشتم فرشته آروم اشک می ریخت زیر لب آروم گفت عیبی نداره همین جور که تو بغلم بود سعی کردم از دلش در بیارم شروع کردم سر به سرش گذاشتن یهو تو چشام نگاه کرد و لباشو قفل کرد تو لبام دهنش بوی آب منی میداد ولی چون میخواستم از دلش در بیارم چیزی نگفتم مریم آروم بغل گوشم گفت پس من چی فهمیدم تحریک شده خواباندم رو میز (به حالت داگی) شلوارش کشیدم پایین یهو باسن قلمبش زد بیرون لای پاشو یکم باز کردم دست کشیدم دور کسش دیدم خیسه کیرمو آروم گذاشتم در سوراخ کسش و کردم توش واقعا فرشته بی نظیر بود الهه سکس بود این بشر مشغول سکس بودیم که یهو وسط آه و ناله هاش گفت کی این بدبختو اینجوری راس کرده بود که نتونسی خودتو کنترل کنی یهو یه صدا اومد گفت من
نگاه کردم دیدم مریمه بدون این که بهش نگاه کنم شروع کردم تلمبه زدن در اتاق باز بود و هر لحظه ممکن بود یکی بیاد تو فرشته که ترسیده بود میگفت امیر بسه تمومش کن گفتم تمومه مریم صاف تو چشام نگاه میکرد و میخندید و من مشغول تلمبه زدن بودم و فرشته در حال تکاپو واسه در رفتن از دست من که بالاخره موفق شد و رفتش کنار و من باز در حال ضد حال خوردن بودم که مریم سرشو تکون داد و گفت متاسفم و اتاقو ترک کرد من رفتم سمت فرشته که باز بکنمش دیدم فرشته لباسشو پوشید و با گریه اتاقشو ترک کرد…
اومدم بیرون دیدم خاله و مریم به اتفاق همه مهندسا و کارگرهای شرکت اونجا وایساده بودن یه لحظه دنیا دور سرم چرخید یعنی همه اینا نقشه خاله و مریم بوده واسه رسوا کردن من؟همه نگاه ها رو من و فرشته بود که فرشته با چشمای به شدت سرخ و گریون رو به من گفت خدا لعنتت کنه و رفت…من که خواستم کنترل اوضاعو دست بگیرم گفتم چیه به چی نگاه میکنین؟یهو سایه از بین جمعیت گفت داریم به دست راست رئیس نگاه میکنیم که گرگ تو گله خودیه…با این حرف سایه خونم به جوش اومد رفتم سمتش و با هر چی توان داشتم یه مشت محکم کوبیدم تو صورتش که افتاد زمین طاها و طاهره و دایی که در بدو ورود به شرکت بودن (نمیدونم کی به اینا خبر داده بود)طاها اومد جلو یه سیلی محکم به من زد بلند گفت بی ناموس زورت به یه دختر می رسه تا اومدم حرف بزنم یه مشت زد تو سرم که خوردم زمین بدترین لحظات عمرم بود دایی و خاله یه گوشه با خشم بهم نگاه میکردن طاهره خیلی نگران و هراسون و با چشمای پر اشک داشت منو نگاه میکرد مهندسا و کارگران در حال گرفتن طاها بودن طاها با تمام توان داشت بهم توهین میکرد و در تمام این مدت مریم در حال لبخند زدن بود و من هم به آبروی ریخته شده خودم فکر میکردم و هم به آبروی فرشته آروم آروم از زمین بلند شدم رفتم سمت طاها و بهش گفتم چه اصراری داری غیرت بازی سر دختری در بیاری که اصلا دوستش نداری طاها یکم ساکت شد گفتم راستی دوازده سال پیش چه احساسی داشتی تنها عشق تو در حال ساک زدن واسه من دیدی؟انگشتمو کردم تو دهن طاها گفتم خوب بمک طعم لبای مریمو میده طعم لبای عشقت یه نگاه به مریم کردم دیدم مریم بهت زده از همه جا بیخبر رفتم سمت مریم گفتم اوه دختره ساده کسمغز که فکر میکنی منو کسخل گیر آوردی واسم نقشه میچینی چه حسی داره بدونی حرفات درسته و عشق اول و آخر من تو این دنیا طاهره بوده و خواهد بود البته اون دوازده سال پیش که طاهره تو رو از من سرد میکرد واسه این بود که شما رو واسه آقا طاها خواب دیده بودن رفتم سمت دایی و گفتم تو چی دایی تو هم میخوای مثل اینا تحقیر آمیز نگام کنی؟یا میخوای مثل آقازادت مشت و سیلی نثارم کنی رفتم رو به کارگران و مهندسان گفتم شماهاچی؟شمایی که از کف جوب و پارک جمع کردم آوردم اینجا و خودم پرورشتون دادم و الان شدین مهندس و مدیر و مسئول چی؟یهو بهمن آقا که تقریبا پیر جمع بود گفت ما که از شما به جز خوبی چیزی ندیدیم مهندس هر چی هم که شده خدا توی کارنامه خودت مینویسه آقایون دعوا خانوادگیه به ما ربطی نداره بیاین بریم سر کارمون یه صلواتم بفرسین جماعت در حال صلوات فرستادن متفرقه شدن و من مونده بودم و دایی و خاله و طاهره گریان و طاهای عصبانی و مریم بهت زده رفتم سمت خاله و گفتم چشمم روشن پس خاله جانم واسه من نقشه چیدن؟خاله که از حرص اشکش دراومده بود گفت خفه شو پسره احمق میدونی تو این چندسال چه شباییو بچم با گریه صبح میکرد و میگفت امیر فقط ازم سواستفاده جنسی کرده؟تو بودی به فکر انتقام نبودی ؟منم خندیدم و گفتم اوه سو استفاده جنسی یه نگاه به مریم کردم و گفتم این کسشرا چیه جلو مامانت تفت دادی بهش نگفتی هر هفته به من زنگ میزدی می گفتی دیشب سکس مامان و بابا رو دیدم حشری شدم بیا بدادم برس مریم یواش یواش با همون حالت بهت اشک می ریخت رفتم سمت طاهره و گفتم آره طاهره من همیشه تو رو دوس داشتم ولی واسه خاطر این داداش نامردت که هزار بار سر کونش با پسرای فامیل دعوا کردم تا نکننش حالا واسم شاخ شده و واس خاطر یه دختر جنده از من متنفر شده واس خاطر این داداش نمک نشناست که ده بار تا حالا سکونت من تو خونه شما که به اصرار دایی بود رو به رخم کشیده واسه خاطر اینه که تا حالا بهت نزدیک نشدم رفتم رو به دایی و گفتم کار من اینجا تمومه یا دو دنگ منو خودتون میخرین یا خودم واسش مشتری پیدا میکنم رفتم سمت طاها و گفتم و تو گل پسر یه درس حسابی بهت میدم که دیگه دست رو من بلند نکنی و از شرکت زدم بیرون سریع رفتم سمت یه طلا فروشی و یه حلقه و یه گردن بند گرفتم و رفتم سمت خونه فرشته اصلا باهاش تماس نگرفتم میدونسم جواب نمیده
خونه فرشته یه آپارتمان بود توی یه مجتمع مسکونی رفتم در بلوکشون زنگو زدم دیدم جواب نمیده چندبار پشت هم زنگو زدم بالاخره جواب داد گفت چته؟(آیفون تصویری داشتن و میدونس منم)
گفتم درو باز کن کارت دارم
گفت ببین برو به جهنم و دیگه جواب نداد بازم زنگ زدم ولی جواب نداد تا اینکه یکی از همسایه هاشون از مجتمع اومد بیرون منم یه سلام کردم و گفتم شما خبری از خانم شهریاری ندارین گفت نه ما تازه اومدیم تو مجتمع گفتم ببخشید من باید سریع برم بالا بدون اینکه منتظر واکنش طرف بشم رفتم سمت آسانسور و رسیدم به واحد فرشته درو چند بار محکم زدم ولی درو باز نمیکرد تا اینکه دید من ول کن نیستم و ممکنه آبروریزی شه درو باز کرد و با عصبانیت گفت چته منم با یه لبخند ملیح روبروش زانو زدم حلقه رو گرفتم جلوش و گفتم با من ازدواج میکنی؟

نوشته: امیرشیردل


👍 39
👎 2
17601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

936596
2023-07-08 00:13:28 +0330 +0330

خوب نوشتی ادامه بده

1 ❤️

936613
2023-07-08 01:41:17 +0330 +0330

خوب بود ولی یه کم به هم ریخته

2 ❤️

936616
2023-07-08 01:57:44 +0330 +0330

خوب بود، زودتر ادامه‌اش رو بنویس که منتظرشیم 👌🏻

2 ❤️

936653
2023-07-08 04:01:20 +0330 +0330

یک‌جا مریم و فرشنه رو قاطی کردی ولی در کل نوشته ی خوبی بود ، و اینکه دوست داشتم پایان پر کشش تری داشته باشه داستان ،

0 ❤️

936678
2023-07-08 11:16:58 +0330 +0330

به دلم خیلی نشسته
فقط از جزییات بیشتر بنویس ♥️

0 ❤️

936703
2023-07-08 15:20:15 +0330 +0330

پشمانم

0 ❤️

936714
2023-07-08 16:30:11 +0330 +0330

عالی بود

0 ❤️

936717
2023-07-08 16:52:16 +0330 +0330

خوب بود .منتظر پارت بعدی هستیم

0 ❤️

936721
2023-07-08 17:12:27 +0330 +0330

هنوز داستان تمام نشده که بگیم کشش بیشتری کاش داشت اخرشو ویا بگیم بهم ریخته بود.ظاهرا چندقسمتی هست و ماجراادامه داره پس فعلا برای نظردادن زوده تاهمینجاشم خیلی طبیعی وخوب پیش رفت داستان و دوراز ذهن نیست وازاین مکروحیله ها سر عشق وارث ممکنه پیش بیاد بین خانواده.هنوز نقش ها وشخصیت ها کامل معرفی نشدن ودرادامه احتمالا خیلی اتفاقات میافته واگرهمین روال ادامه پیداکنه داستان فوق العاده ایی میشه.خسته نباشی.

0 ❤️

936722
2023-07-08 17:12:56 +0330 +0330

روند داستان زیادی تند بود

0 ❤️

936725
2023-07-08 18:10:12 +0330 +0330

کردی نوش جونت.ولی اگه زوری یا با وعده وعید باشه تف توکونت.یه میز شیشه ای بگیر که جق زدنت معلوم بشه.مارو کسخل حساب نکنی

0 ❤️

936736
2023-07-08 20:25:52 +0330 +0330

قسمت اول که کولاک کردی. عالی بود. خیلی پُر و درست نوشتی

0 ❤️

936749
2023-07-08 23:30:15 +0330 +0330

کوتاه بود مهندس

0 ❤️

936753
2023-07-08 23:45:10 +0330 +0330

عالی بود

0 ❤️

936872
2023-07-09 17:38:00 +0330 +0330

دهنت سرویس پسر انقد خوب بود که غلط های املاییتم به چشم نمیومد

0 ❤️

936897
2023-07-09 21:41:19 +0330 +0330

با سلام این پست رو نمیدونم از چه زاویه ای باید مورد بررسی قرار داد
اول اینکه این داستان پتانسیل یه داستان سکسی رو نداشت و واقعا حتی با توجه به بخش های سکسی که وارد داستان شده بود ولی استانداردهای یک داستان سکسکی رو نداره

اما از جایگاه یک داستان ، خوب بود ، ولی میتونست بهتر باشه ، یکی از اشکالات عمده ای که داشت ، ترافیک بالای افراد و شخصیت های دخیل در داستان بود که البته اغلب هم غیر ضروری بودن و براحتی میشد حذف کرد ، یکی از تبعات این شلوغی عدم شخصیت پردازی مناسب که به دلیل نبود فضای کافی برای معرفی شخصیت ها در قالب داستان بود
گرداوری و وارد کردن اینهمه شخصیت در قالب یک داستان کوتاه ضعف خیلی بزرگیه چون مخاطب دچار سردرگمی میشه و در انتها با کلی شخصیت مبهم مواجه هست که مشخص نیست در پیشبرد و جریان قصه چه تاثیری داشتن و اصولا چرا وارد داستانشدن

از طرفی شخصیت های موازی که کاملا مشابه و نقش یکسانی داشتند به وفور دیده میشد مانند فرشته و طاهره که وجود دو شخصیت موازی سبب بی هویت و خنثی شدن تاثیر یکدیگر در داستان میشه
بطور مثال ما بایک شخصیت مظلوم مواجه هستیم که وارد کردن یک شخصیت موازی دیگر با همون ویژگی ها سبب میشه از یک شخصیت مظلوم و مثبت به یک شخصیت خاکستری و منبع حق کشی و ظلم به دیگری قلمداد بشه

در کل بزرگترین ضعف داستان تعداد بالای افراد بود

1 ❤️

936989
2023-07-10 11:04:52 +0330 +0330

قشنگ و زیبا امیدوارم نرینی توی قسمت های بعدی منتظر بقیش هستم بفرست بخونم

0 ❤️

937779
2023-07-15 12:27:21 +0330 +0330

جالب بود ادامه بده ببینیم به کجا ختم.میشه

0 ❤️

937831
2023-07-15 22:32:18 +0330 +0330

بقییشو بیار تو کار داداش عالی بود
بزنش تو دل داستانای پیچیده و قشنگ مال این حرفای 👍👌

0 ❤️

938708
2023-07-21 02:32:37 +0330 +0330

عالی بود ادامه بده❤️

0 ❤️

940809
2023-08-05 01:22:30 +0330 +0330

داش کی ادامهش رو میدی

0 ❤️