تق تق تق…
پرهام: پژمان پاشو… رفتم نون داغ گرفتم بخوری جون بگیری.
پاشو که دیشب یه تنه زده بودی به خط و دشمنو ناک اوت کردی… پاشو.
بسختی پلکامو از هم باز کردم… پرهام پشت در اتاق بود و داشت در میزد.
سرم رو برگردوندم سمت چپ… هانیه کنارم آروم گرفتهبود و چشماش بسته بود.
آروم دستم رو گذاشتم روی پیشونیش و بعد دستم رو سر دادم توی موهاش…
سرم رو به گوشش نزدیک کردم و صداش کردم.
هانیه… پاشو خانوم خوشگله… پاشو بریم صبحونه بخوریم… هانی با توام.
پلکهاش رو یهو از هم باز کرد… یه خورده ترسیده بود.
پرهام: پاشو دیگه نرهخر، یه ساعته دارم صدات میکنم. میام تو اتاق ها.
-خفه شو پرهام.
هانیه که خواب از سرش پریدهبود پتو رو کاملا پیچید دور خودش و گفت:
یه وقت نیاد توی اتاق!
با لبخند جواب دادم نه خانوم خوشگله… بخواد هم نمیتونه بیاد آخه در اتاق قفله.
بلند شدیم و لباسهامون رو تنمون کردیم.
هانیه: پژمان
-چیه عزیزم؟
یه ترس خاص توی چشمهاش موج میزد.
هانیه: این که گفتی با من ازدواج میکنی حقیقت داشت؟
لحظهی جواب پس دادن بود… حرفی بود که دیشب زده بودم و الان باید پاش میموندم.
بخاطر همین روبه روش وایسادم و با پشت انگشت اشارهام گونهی سمت راستش رو نوازش کردم و گفتم:
من بهت گفتم باهات ازدواج میکنم و روی حرفم هستم… بهتره گذشتهات رو فراموش کنی و به فکر ساختن آیندهات باشی.
یه لخند زد و انگشتم رو بوسید.
دستش رو گرفتم و گفتم بهتره بریم تا این پدرسوخته بیشتر از این بهمون گیر نداده.
در رو باز کردیم و رفتیم سمت دستشویی.
هانیه رفته بود توی دستشویی که پرهام اومد دستم رو گرفت و بردم سمت اتاقم.
-هوی… چه مرگته دستم رو کندی.
پرهام: غلط اضافی موقوف… بیا میخوام خط مقدم رو نشونم بدی ببینم چیکار کردی.
با خنده گفتم به تو چه آخه.
توی اتاق و جلوی تخت بودیم که پرهام پتو رو زد کنار و لکههای خون روی تشک رو دید.
پرهام: اوه اوه… ظاهرا تلفات سنگینی از دشمن گرفتی… دمت گرم.
تجهیزات لجستیکی رو چیکارش کردی؟
با خنده دست کردم توی جیبم و کاندوم رو بهش نشون دادم.
پرهام: کس کش مگه نگفتم باید جلیثقهی ضد گلوله بپوشی؟
احمق…
بعد با دستش سرش رو خاروند و گفت: خواهرش گفتهبود دختره ولی باور نمیکردم.
-پرهام میخوام بگیرمش.
پرهام: توی احمق غلط کردی… حتما باز جو زده شدی کله کیری… من اگه میخواستم مثل تو باشم الان با دخترایی که گرفتهبودم میتونستم یه حرمسرا بزنم.
برای متقاعد کردن پرهام مجبور شدم سفرهی دلم رو پیشش باز کنم و همه احساسات درونیم رو باهاش شریک بشم. احساساتم چیزی بجز ترحم نبود.
کلافه بود و ظاهرا چندان راضی به انجام این کار بنظر نمیرسید. روی لبهی تخت نشست و گفت: میدونی این کارت یعنی چی؟ شاید تو عاشق کس دیگهای بشی… میدونی که نباید هانیه رو ول کنی چون تنها امیدش توی این دنیای بیرحم فقط تو میشی… یعنی تنها تکیه گاهش…
پژمان قولی نده که بعدا نتونی بهش عمل کنی.
نمیتونستم خودم رو گول بزنم. من هنوز به سحر فکر میکردم و عاشق اون بودم… با تمام وجود هنوز حسش میکردم و منتظر عشق پاکم بودم ولی میدونستم برگشتی در کار نیست.
-باشه بابا حواسم هست.
پرهام: کیر خر و حواسم هست… یه ساعته دارم سق میزنم اونوقت تو یه کلمه میگه باشه حواسم هست.
-بیا بریم دخترا تنهان.
راستی مهسا کجاست؟
پرهام: توی آشپزخونه است داره غذا کوفت میکنه.
-بچه این چه طرز حرف زدنه! من میرم دستشویی و میام پیشتون.
پرهام: برو گمشو ولی یه وقت دینامیت نندازی خونه رو بفرستی هوا.
-کوفت بچه پررو… تو آدم بشو نیستی.
بعد از انجام دادن کارام رفتم توی آشپزخونه.
پرهام رو به روی مهسا نشستهبود و هانیه هم کنار خواهرش جا خوش کردهبود.
رفتم و کنار دست پرهام نشستم.
پرهام: اینم از شاه دوماد جمع… آقا منت گذاشتین رو سرمون… بفرما بیا صبحونه کوفت ببخشید بخور.
-خفه نشی تو…
پرهام: اگه تو خمپاره در نکنی نه… خفه نمیشم.
-بیتربیت یه خورده شعور داشته باش.
دخترا داشتن میخندیدن که مهسا رو به من کرد و گفت: شما از تصمیمتون مطمئنید آقا پژمان؟
به هانیه که رو به روم نشستهبود چشم دوختم و گفتم آره.
مهسا: میدونید که برای ازدواجتون باید هم با خانوادهی ما حرف بزنید و هم خانوادهی خودتون رو راضی کنید؟
پرهام: راضی کردن خانوادهها با من… بالاخره یه کاری واسه این اسکل باید بکنم یا نه؟
-مشنگ خدا مگه خودم چلاقم؟
پرهام: اصلا برو هر غلطی دوست داری بکن.
-سحر من…
سحر: نه پژمان نمیخوام حرفی بزنی الان فقط پدرم برام مهمه تورو خدا برو سراغش قول میدم تو رو وارد این ماجرا نکنم چون دوستت دارم و پدرم رو هم میشناسم و رفتارش رو دیدم.
به سختی تونستم تصمیم بگیرم به همین خاطر دست و پای سحر رو باز کردم و بهش گفتم لباس مناسب بپوشه تا پدرش رو ببریم دکتر.
خودم رفتم سراغ پدرش و اونو گذاشتم توی ماشین خودم.
کنار پیشونیش و همینطور پشت سرش شکستهبود. کت خودم در آوردم و گذاشتم زیر سرش و زخم پیشونیش و سرش رو بالا دادم.
قلبش آروم میزد و هنوز زنده بود… رفتم پشت ماشین نشستم و روشنش کردم سحر هم بعد از چند لحظه اومد و نشست داشت گریه میکرد که با سرعت راه افتادم بسمت نزدیکترین بیمارستان.
-نترس دختر پدرت هنوز زنده است و قلبش میزنه.
سحر: پژمان تورو خدا تند تر برو.
زمان زیادی طول نکشید که به بیمارستان رسیدیم… پیاده شدم و یه تخت چرخدار آوردم که دوتا پرستار هم به کمکم اومدن و گذاشتیمش روی تخت.
یکی از پرستارا گفت چه اتفاقی براش افتاده؟
به سحر نگاه کردم که بعد از یه مکث کوتاه گفت خورده زمین.
پرستار: بهتره هر چه سریعتر کارای پذیرشش رو انجام بدین.
اینو گفت و تخت رو حرکت داد.
-من میرم دنبال کارهاش بهتره تو بری پیشش.
سحر: باشه.
اینو گفت و بطرف در اتفاقات راه افتاد.
-سحر…
برگشت و نگاهم کرد.
-ممنون از اینکه چیزی نگفتی.
سرش رو برگردوند و به راهش ادامه داد… میدونستم بین عشق و پدرش گیر کرده… کاش خودم رو کنترل میکردم.
به پرهام زنگ زدم و ماجرا رو بهش گفتم و اون هم بعد از یک ساعت اومد. توی این مدت کارهای بیمارستان رو انجام دادهبودم و منتظر جواب عکس و بقیهی آزمایشا بودیم. بعد از کلی معطلی عکسهارو دادن و دکتر بعد از دیدن عکسها گفت که پدر سحر دچار ضربهی مغزی شده و الان رفته توی کما و معلوم نیست کی به هوش بیاد.
سحر فقط گریه میکرد و اشک میریخت.
بسمتش رفتم و بغلش کردم. باید آرومش میکردم.
-نترس دختر من پیشتم… نمیذارم تنها بشی… تو رو خدا گریه نکن دارم داغون میشم.
نمیدونم چرا پرهام خفهخون گرفته بود.
-پرهام تو یه چیزی بگو… د لعنتی الان وقتشه حرف بزنی. پس کو اون شوخیهات؟ کو اون همه زبونی که داشتی؟ نکنه لال شدی؟
پرهام: این دختر رو بردا رو و ببرش خونهی خودمون… هانیه و مهسا همه چیز رو میدونن بهتره پیش اونا باشه منم اینجا میمونم.
سحر: نه…من میخوام اینجا بمونم.
پرهام: موندنت هیچ دردی رو دوا نمیکنه… پژمان ورش دار ببرش منم به دخترا زنگ میزنم.
از پرهام خداحافظی کردیم و رفتیم خونهی خودمون.
هانیه و مهسا به استقبالمون اومدن و سحر رو بغل کردن.
نمیتونستم طاقت بیارم بسمت اتاق خوابم رفتم و در رو بستم.
میخواستم تنها باشم.
یک ماه از اون ماجرا گذشت و پدر سحر هنوز روی تخت بیمارستان بود.
سحر توی این مدت خونهی ما بود و بالاخره هم راضی شد اعضای پدرش رو اهدا بکنن.
سحر من رو دوست داشت ولی با شنیدن زندگی هانیه و مهسا و اینکه من به هانیه قول ازدواج دادهبودم بعد از انحصار وراثت و فروختن بعضی از اموال پدرش به پاریس یعنی جایی که این مدت اونجا زندگی کردهبود رفت و باز هم فقط یه نامه برای من گذاشت. نامهای که توش گفته بود دنبالم نیا و برات آرزوی خوشبختی میکنم.
بعد از مدتی من با هانیه ازدواج کردم و پرهام مهسا رو گرفت.
کاش مسیر زندگی من جور دیگهای بود و روزگار این همه پستی و بلندی خودش رو به رخم نمیکشید.
پایان
1: چه خوب چه بد، داستان تموم شد و امیدوارم لذت برده باشین و تاثیر کامنتهای قبلی خودتون رو دیده باشین. مخصوصا دوستانی مثل سیلور، سپیده، نوید، درک میرزای گل، پرندهی عصبانی، رودی وهمینطور بعضی دوستان دیگه.
2: سکس چندانی نداشت ازتون معذرت میخوام.
3: همین جا از دوست خوبم “تکاور” خودمون بابت ادیت داستان تشکر میکنم.
4: امتیاز دادن یادتون نره که حلالتون نمیکنم چه کم چه زیاد به سبک قسمت قبل امتیازتون رو بدین ببینم داستان افت کرده یا نه چون تغییرات زیادی رو توی نوشتنم اعمال کردم. شیوهی امتیاز دهی هم توی کامنت اول قسمت قبلی توضیح داده شده.
5: بابا چرا میزنید؟ تموم شد دیگه هیچی نمیخوام بگم :)
کفتار پیر - پژمان
میگم ادمین ترکونده ها 10تا داستان تو 2 روز بی سابقه بوده…
مثل نوشته های قبلیت زیبا بود. البته خیلی بهتر. هم از لحاظ نگارش و هم از لحاظ پردازش داستان. با اضافه شدن مهسا و هانیه داستانت از اون قالب دوبعدی و دوشحصیتی در اومد و یه مقدار عمق پیدا کرد. دیگه میتونستم خودم رو داخل داستان ببینم. باید اعتراف کنم که خیلی دل و جرات داری که اینطوری بی گدار به اب میزنی و مسئله رو اینطور بغرنج میکنی. وسطهای داستان مونده بودم که اخرش رو چه طور میخوای جمعش کنی. هرچند جمع کردی ولی باید بگم که یه مقدار اب بستی توش. یه جورایی مثل سریالهای ایرانی شد که اخرش، سر و تهش رو هم میارن. رفتن به خونه سحر بعد از شش سال و برخوردت باهاش یه مقدار دور از حقیقت بود. همینطور مشخص نشدکه سحر برای چی و چطوری از پسرعمه ش طلاق گرفته بود چون اینطور که گفتی با نشون دادن فیلمهات به پدرت عملا این اختیار ازش سلب شده بود. درضمن توی قسمت قبلی هم نگفته بودی که بقیه خانواده سحر کجا بودن و چطور بعد از مرگ پدرش که به نظر میرسه برای بستن ته داستان بود هیچکس دیگه ای سراغی ازش نگرفت؟ وقتی که توی خونه شون دیدیش هرچقدر هم که عاشقش میبودی نباید اجازه میدادی تا اونجا پیش بره .قبول کن اگه نگفته بود که چه اتفاقاتی براش افتاده باهاش میخوابیدی و به هانیه خیانت میکردی.
ولی درکل خیلی خوب بود. نگارش و فضاسازیت خیلی زیبا بود توی داستانهای اینچنینی من اصلا دنبال سکس نیستم حتی وقتی به صحنه های سکسی میرسم میگذرم چون همونطور که گفتم روایت صحنه های سکسی به کلیت داستان که رمانتیک هست ضربه میزنه. با این داستانت نشون دادی که بی جهت نیست از داستانهای دیگه ایراد میگیری و فکر کنم جواب خوبی به اتفاقات چند روز گذشته دادی…
سلام پژمان جان خسته نباشی
من بیشتر داستانهای سایتو خوندم ولی هیچوقت درست یا غلط نه نظری دادم و نه امتیاز دادم ولی داستانت منو واداشت که یه کامنت بزارم تا بتونم بهت تبریک بگم. داستانت بهترین داستان دنیا نبود ولی اینقدر خوب بود که مجبورم کنه تا انتها یه نفس بخونمش . از نظر فنی کسی نیستم که نظر بدم ولی همین که تونست من رو وادار به خوندن (اونم تا انتها ) کنه یعنی تونستی با خواننده ارتباط برقرار کنی و به نظر من این مهمترین خصیصه یک داستان خوبه بقیه چیزا دیگه فلفل و نمکش هستن. قریحه نویسندگی رو تمام و کمال داری ، اصلا مهم نیست که داستانت راست بود یا دروغ به هرحال هرکسی داستانت رو بخونه آدمای داستانت رو زنده حس می کنه و اونا رو میبینه و باهاشون ارتباط برقرار میکنه و شاید یکی از دوستانش رو هم بگه مثلا “اینو عین پرهام کس شر میگه” و این به نظر من یعنی موفقیت تو و داستانت
بهت تبریک میگم
سلام
خدایا شکرت
بابت اینکه بالاخره داستانتو تموم کردی
خوب هم تموم کردی
چون اولی محشر بود دومی بی نظیر بود قسمت سوم با عجله تمومش کردی اما خوب بود
می ترسیدم مجبور شی آب ببندی داخلش
پژمان جان چون من خودم فیلم نامه نویسی درس میدم زیاد میام اینجا داستانا رو می خونم ایده زیاده داخلشون
واسه همین داستانهایی که ارزش داشته باشه روشون کار بشه میام چند تا نکته می گم و میرم اما در مورد داستانت.
داستان های سریالی باید افت و اوج داشته باشه
خواننده رو به موقع بالا و پایین کنه
اما سعیت این بود همش تو اوج باشی این باعث میشه وقتی داستانت به پایان نزدیک بشه یهو بیاد پایین و خواننده فکر می کنه داستانت کیفیت افت کرده
کیفیتو همیشه تو اوج نگه دار اما شخصیتهاتو بالا پایین کن اوج و فرود داستانتو به موقع زمانبندی کن
سعی کن داستانای بعدی رو کوتاه بنویسی کمتر از 2 صفحه a4 این بهت کمک میکنه
در داستان تفکیک شخصیت و شخصیت سازی اصل مهمیه بیشتر دقت کن اگه دوست داری نویسنده بشی ( چون قابلیت این کارو داری ) بهتره رفتار شناسی بخونی بتونی بهتر رفتار افراد داستانتو پیش بینی کنی
نمیدونم تکاور برای ادیت چیکار کرده اما به نظرم مناسب بود
داستانای بعدیت رو بیشتر از حالت دیالوگی بیرون بیار
بیشتر به وضعیت و فضاسازی دقت کنی موثر تر میشه
اگه دیدی زیاد ایراد گرفتم ببخش فقط بگم سبک دیالوگ نویسیت یاد نوشته های ژوزه ساراماگو افتادم شباهت داشت امید وارم به همون قدرت برسی
در کل اگه بخوام به داستانت نمره بدم از 100 نمره 70 میگیری البته در مقایسه با نویسنده های حرفه ای
اما اگه بخوام داستانت رو با داستانای خوب این سایت بررسی کنم مثل داستانهای پریچهر بهت نمره 150 می دم حیفم میاد با چرندیات این سایت مقایسه بشی
اما در تحلیل شرایط سکس خیلی مهمه چون تمامی اون شرایط در حالت احساسی و غیر منطقی انجام میشه خیلی حساس میشه
بهت تبریک میگم اگه بخوام تشبیهت کنم به صحنه های کوتاه و گیرای سکس در داستان اینجه ممد نوشته یاشار کمال تشبیهت می کنم
راستی داستان بعدیتو اگه خواستی شروع کنی پیشنهاد می کنم با سکس شروع کنی چون داستانات بعد سکس کمی افت میکنه
بهتره این بار با سکس شروع کنی و اوج بگیری و با سکس تموم کنی
افرین
افرین
افرین
ببخشید زیاد حرف زدم اما واقعا نوشته خوب هیجانزده ام میکنه
موفقیتتو پیش بینی می کنم چون حتمیه
داستانتو در اواخرش خیلی بد ماسمالی کردی. بهت نمره نمیدم چون میتونستی خیلی بهتر از اینا تمومش کنی.اینم بگم که شروعت خیلی خوب بود اما رفته رفته تو داستانای بعدی خیلی افت کردی.
Salam pejman jan khaste nabashi .belakhare baad az modatha ye dastan khoondam ke mano ta akharesh bekshone
damet garm aali bood
سیلور جان کم شدن سکس داستان یه جورایی دست گل خودت بوده :)
در مورد اون ریسک ها و پیچ در پیچ کردن داستان هم یه جورایی باید میپیچوندمش تا بقول یکی از دوستامون که پای داستان قبل نظر داده بودن باید بهش فراز و نشیب میدادم تا خواننده وقتی از پیچ یه کوچه ی داستان میگذره صحنه ی جدیدی رو شاهد باشه.
اما در مورد اون آب بندی آخر داستان.
:(
شرمنده میدونم ریتمش خیلی سریع بود.
دوستان نزدیکم میدونن دچار یه سری مشکلات شخصیم که اعصاب درست و حسابی برام نذاشته و یه خورده کم حوصله شدم.
بخاطر همین آخرش یه خورده عجله ای شد.
راستی…
تو زن یه آدمی میشی که 5 سال تحقیرت میکنه
بالاخره یه جا وا میدی دیگه
توی قسمت های قبل هم گفته بودم مادرش فوت شده و بخاطر طولانی نشدن داستان و الکی کش دادنش از موضوع ختم و این چیزا صرف نظر کردم
این داستان هم قرار بود 4 قسمتی باشه ولی بخاطر همون دلایل شخصی نشد.
ممنون از توجه ات رفیق
بامزی عزیز:
بالا پایین شدنش کم بود؟ :(
چشم دفعه ی بعد داستانو میبندم به ویبره…از اینایی که میزارن تو سیمان تا هواش خارج بشه ها.
نکته های قشنگی رو گفتی و با کمال میل سعی میکنم همونجوری که نظر بقیه ی بچه هارو توی نوشتنم اعمال کردم از نظرات شما هم استفاده کنم مخصوصا اینکه داستان رو از حالت دیالوگی خارج کنم که قطعا دوستان با مقایسه ی این قسمت و قسمت های قبل به این نتیجه میرسن ولی در کل حذفش نمیکنم و دیالوگا رو پر محتوا تر میکنم.
در کل بخاطر نکته های ریزت ممنون.
Rob عزیز
بهترین داستان سایت نبود ولی امیدوارم در آینده بهترین هارو بنویسم یا حداقل در زمره ی بهترین ها قرارشون بدم.
ممنون از این که تا آخر تحملش کردی و خوندیش و مهم تر از اون ممنون از کامنتت
Shadi jojo
ببخشید شادی خانوم
بخاطر این مساله هم در پایان داستان و هم در اینجا از شما معذرت میخوام…قسمت های قبل دو سکس کامل رو یدک میکشیدن اما این قسمت شرایط ایجاب میکرد سکس مختصری داشته باشه.
ساغر :)
اه اه اینقدر از حلیم حالم بهم میخوره که از بادمجون چیزیم نمیشه…
حالا جدی ببخشید گفتم اعصاب درست و درمون نداشتم.
قضیه ی کنکور رو که تو لو دادی یه چیزای دیگه مثل جریان اون بیماری و این چیزام هست که اجازه نداد تمرکز بیشتری بکنم.
فرهاد:
ممنون و سپاس
Ba maram:
حتما سعی میکنم داستان های بهتری ازم ببینید.
Kakam:
در مونده نباشی حاجی
داش پژمان یه مدت حال روحی داغونی داشتم، داشت فکرایی شیطانی(خود کشی یا یهچیزی تو همین مایه ها) به سرم میزد اما خدا واقعا ولم نگرد وعشقم به زندگی برگشت واز تصمیمی که داشتم پشیمونم داستانت عالی بود و یه سوال دارم من چند وقت پیش یه داستان آپ کردم میخواستم بپرسم چقدر طول میکشه تا بالا بیاد :)
مدتی توسایت نیومده بودم اما امروز اومدم دیدم شما وآبجی پریچهر داستان دادید گفتم باید ازشون تشکر کنم
یه پیشنهاد هم دارم سعی کن داستان بعدیتو به صورت سوم شخص بنویس چون توانایی شو داری ببخشید پرحرفی کردم بازم ممنون ;)
امتیاز:100
یه چیزی رو یادم رفت بنویسم
بعداز سالها دختر کبريت فروشي را ديدم بزرگ وزيبا شده بودبه او گفتم کبريتهايت کو،ميخوام اين سرزمين را به آتش بکشم خنده تلخي کرد و گفت کبريتهايم را نخريدند سالهاست تن ميفروشم! ميخري؟
:(( :(( :((
عالی بود باز هم بنویس. . . . . . . . . . . . .
راستش من که خودم داستان رو قبلا خونده بودم و خوشم اومد. از نظر من هر سه قسمت در یک سطح بود و من از خوندنشون لذت هم بردم. آهای کفتار که به من میگی روی داستانهای همشهری های خودم پارتی بازی نکنم و فحش ندم. خب الان هم که دارم از داستانت تعریف میکنم بقیه میان بهم میگن روی داستانهای رفیقت (پژمان) پارتی بازی نکن.
ولی یه چیزی در مورد داستانت تو دلم مونده که باید بگم. آخه کله کـ… نمیشد اول سکستون رو تا آخرش میرفتید بعد میزدی باباشو ناکار میکردی؟ عزیزم تو داری داستان مینویسی، دروغ سنج که بهت وصل نکردن که حتما هرچی اتفاق افتاده بنویسی. یک کمی حال میدادی چی میشد؟
راستی من نفهمیدیم که بالاخره من و تو رفیقیم؟ همشهری هستیم؟ فامیلیم؟ پسر خاله پسر عمو هستیم؟ چی هستیم ؟
یک چیز دیگه یک کمی به ذهنت رسیدگی کن اونجا که نوشتم کله کـ… منظورم کله کدو بود. منحرف!!!
باز هم بنویس دمت گرم.
جونیور عزیز:
اشک واسه چشم خوبه.
باعث میشه چشمات تمیزتر و خوشگل تر بشن
:)
ببخشید اگه ناراحتت کردم هر چند خوشحالم که تاثیر گذار بوده.
Hobbit:
در مورد قسمت اول کامنتت :(
برای منم دعا کن داداش
و در مورد داستانت.
یه تقویم بزار جلوت هر روز که میگذره یه ضربدر قرمز بکش روی اون اون روز
سی تا که شد داستانت آپ میشه.
در مورد پیشنهادت هم فکر میکنم.
امین خان گل:
یه جورایی قرار نبود داستان اینقدر mp3 باشه ولی شد.
در هر صورت امیدوارم لذت برده باشین.
تکاور :)
سیییییس
الان میان میگن پسر عموت داره ازت دفاع میکنه…
خوشم میاد سیر نمیشی …
درسته دروغ سنج نداره ولی بقول یه بابایی درسته که در دیزی بازه اما حیای گربه کجا رفته.
در ضمن من اصلا با آرایه ی ابهام حال نمکنم
چایی و قند دبش و دو پهلو خوبه اما حرف دو پهلو نه :)
سلام
من هر سه قسمت داستانتو الان خوندم و چون با گوشی اومدم چشمام یه کم خسته شدن :( اما به این خستگی می ارزید.باید اعتراف کنم راضی کننده بود خسته نباشی
داستان روازقسمت اول تااينجاكه خوندم يه احساسي بهم دست دادانگاردارم يكي ازداستانهاي فهيمه رحيمي ولي ازنوع سكسي آنراميخونم.
فضاي مشابه؛كاراكترهاي مشابه؛دختران فقيرازمحلات جنوب شهر؛پسرفقير جنوب شهري عاشق دخترپولدار؛يه دوست شوخ وبذله گو؛اينها بيشترشخصيتهاي فهيمه رحيمي هستند؛كه دراين داستان هم بودند.
ولي رويهم رفته داستان جالبي بود.
منتظرداستانهاي بعديت هستم.
عالی بود.جدا عالی بود.مرسی پژمان جان.من این داستانتو از قبلیا بیشتر دوست داشتم.نکات فنی هم که اساتید گفتن و من دیگه حرفی واسم نمیمونه.فقط میخوام ازت تشکر کنم.در ضمن امیدوارم مشکلاتت زودتر حل شه تا بازم پژمان سرحال و فعال قبلیو داشته باشیم.منتظر داستانای بعدیت هستیم.بازم سریالی باشه ها
عجب!!!
به جون خودم این کفتار پیر ترشی نخوره یه چیزی میشه ها…
نه بابا پژمان خان کم کم دارم بهت امید وار میشم…
آورین…آورین…
اون دوستمون بامزی تاحدودی حق داشت به نظر منم اگه تو داستانت کمتر از دیالوگات استفاده کنی کیفیت کارت بالا میره یعنی منظورم اینه که دیالوگاتو نگهشون دار ولی فقط به موقع ازشون استفاده کن.
یه چیزی که تو این سبک داستانا خیلی به درد میخوره اینه که حرفایی که فقط تو فکرت زده میشه و بقیه نمیشنونش رو تو متن داستانت وارد کنی که خودت چند مورد اینکارو کرده بودی که واقعا عالی از اب دراومده بود!!!
در مورد ایده از زبان سوم شخص نوشتن[راوی بودن داستان] که مطرح شد هم خیلی خوشم میاد اگه خواستی میتونی ازش استفاده کنی…
-نمرت هم در کمال صحت و سلامت عقلی و جسمی بنده تصویب شد:80
کامنت دوم هابیت بسی اندوه گین و غمزده یمان کرد:“بعد از سال ها دختر کبریت فروش را دیدم ؛ بزرگ و زیبا شده بود ، به او گفتم:کبریت هایت کو میخواهم این سرزمین را به اتش بکشم خنده تلخی کرد و گفت:کبریت هایم را نخریدند سالهاست که تن فروشی میکنم”
آخی…
مرسی کفتار مثل همیشه عالی بود
فقط سرنوشت سحر خیلی غمگین کننده بود
اشکم رو در اورد
چون دختری بود که حقش روسپی شدن نبود
واقعا خیلی خوبه جدا ار مسایل سکسی
غم و شادی و حوادث این چنین
مثل همین داستان پژمان قاطی ماجرا باشه
بعد از مدت ها یه داستان خوب خوندم
واقعا نمیشه تشکر نکرد
نگارش این دفعه هم عالی و روون بود
جوری که ادم سیر نمی شد از خوندنش
این تیکه داستان هم خیلی واسم جذاب بود
توی اتاق و جلوی تخت بودیم که پرهام پتو رو زد کنار و لکههای خون روی تشک رو دید.پرهام: اوه اوه… ظاهرا تلفات سنگینی از دشمن گرفتی… دمت گرم
ترکیدم از خنده این تیکه رو خوندم
دستت طلا
زحمت کشیدی واسه بچه های شهوانی
ایراندخت خانوم:
درکتون میکنم چون خودم با گوشی میام و داستانام رو هم با گوشی مینویسم.
راستی بچه ها فکر کنم مهندس کامپیوتر و به اصطلاح آخر کامپیوتر توی سایت زیاده :)
یه سوال فنی داشتم.
من انگشت کوچیکه ام رفت لای فن سی پی یو
الان که کامپیوترو روشن میکنم بعد 20 ثانیه خاموش میشه شما نمیدونید چه مرگشه؟
ممنون میشم راهنمایی کنید…اگه مشکلش حاده بگین تا ورش دارم ببرمش خدماتی اما اگه سی پی یو رو باز و بسته کنم درست میشه یگین خودم انجامش میدم.
Sater:
یه دو سال یا کمتر یا بیشتر میشه که رمان نخوندم اما فهیمه رحیمی رو یادمه.
بین رمان هایی که میخوندم اسم ایشون رو فکر کنم پای یکی دوتاشون دیدم…چون دقیق یادم نیست با اطمینان نمیگم ولی شاید قسمت های غمگینش (الان توی اکثر رمان های ایرانی پیاز خورد میکنن و این چیز عجیبی نیست) مشابه باشه.
یه جورای اگه کامنت های پای همین داستان و یا داستان های قبلی رو بخونی متوجه میشی که به نویسنده های مختلفی ربط داده شدم.
امیدوارم لذت برده باشین.
کوروش خان نوشتن داستان سریالی یه خورده آدمو اذیت میکنه ولی سعی میکنم خواسته ی شما رو هم اجابت کنم.
ما که از خدامونه حل بشن ولی …
بیخیال.
شایدم دیدین داستان زندگی خودمو انداختم رو دایره.
پرنده اول بگو ببینم این کامنتتو قرمز کردی یا من عوضی میبینم؟
:)
نبوغ ایرانیه دیگه کاریش نمیشه کرد.
در مورد داستان بعد.
حقیقتش نمیدونم کی بدمش بیرون بخاطر همین روزی روزگاری در ایران رو جمع کردم (مشکلاتم منظورمه)
پس هر وقت خواستم بنویسم یه فکری براش میکنم.
ایشالا بتونم 80 رو به 100 تبدیل کنم.
Zim zex:
ممنون داداش
ایشالا خدا یه 100 سالی به ما عمر بده بتونیم فرت و فرت دل بچه های شهوانی رو شاد کنیم.
دعا کنی ها…زیر 100 سال کمتر باشه نمیخوام :)
کفتار پیر
قدیما یکی بود به اسم پیرپلنگ
کاربریت منو یاد اون میندازه!
حقیقتش توی این سایت داستان نمیخونم!
ولی روزی روزگاری در ایران1.2.3 رو خوندم!
فقط به خاطر اینکه نویسنده اش کفتار پیر بود!
مطمئنأ سطح داستانت از میانگین داستان های سایت بالاتره!
ولی بهترین داستان سایت نیست!
همه سعی میکنن احترام قائل باشند برای کاربری کفتار پیر،من بیشتر از اینکه داستانت رو موفق بدونم شخصیتت در شهوانی رو تحسین میکنم!
برخلاف نظر دوستان به نظر من داستان های شما خوب بود ولی هیچ پیشرفتی نداشت!
از داستان اول تا اخر خوب بودی و در همان سطح خوب موندی!
یه پیشنهاد:داستان بعدی رو حدأقل تا یک ماه دیگه ننویس!
و این که از شهوانی نرو و سعی کن در کل سایت فعال تر باشی!
وجودت لازمه!
موفق باشی!
پژمان میبینم که بچه ها خوب از خجالتت در اومدن… تکاور، همینجوری که کاری نکرده نزدیک بود برچسب خیانت به هانیه رو بخوره حالا تو میگی اول یه راه با سحر میرفت بعد باباش پیداش میشد؟ اتفاقا وقتی دم در رسید و بابای سحر در رو باز کرد پیش خودم گفتم اگه یه مقدار تعلل میکرد بابای روی کار میگرفتش و دستش خط میخورد…
راستی از برو بچه های خوش الحانی که با نغمه های مستانه شون فضای اغل رو معطر کرده بودن خبری نیست… مثل اینکه بدجوری تحت تاثیر جو قرار گرفتن و رفتن که ای دی عوض کنن…
کفتار جان به گا دادی. . . . . . . . . . . . . . . .
بچه جان چند بار بگم انگشتت رو تو هر سوراخی که میبینی فرو نکن؟ زدی کامپیوتر رو به گا دادی حالا که سیپییو داغ شد، دل تو خنک شد؟ پسرم، دلبندم، عزیزم، الهی که عمهات به قربون من بره، زدی رادیاتور سیپییو رو از سیپییو جدا کردی. چارهاش چسب و داروی مخصوص این کاره. فکر نکنم بلد باشی، پس کیس رو ببر تعمیرگاه و همونجا یک ربع برات میچسبونن و درستش میکنن. پاشو… پاشو عمهات به قربونم بره. سر راه نون بربری هم فراموش نشه. راستی گفتم فقط کیس رو ببر، بلند نشی کیس و مانیتور و کیبورد و ماوس و ماوسپد و اون وب کم بالای دستگاه رو با هم ببری!!!
.
سیلور جان چاکریم. پژمان که از این عرضهها نداشت ترتیب سحر رو بده حالا تو داستان یه راه میرفت و ما هم حال میکردیم چی میشد؟ خسیس.
.
خوش به حالتون فینال اسپانیا و ایتالیا رو میتونید ببینید. جایی که من هستم نمیشه دید.
خیلی زیبا بود دمت گرم . نزدیک بود گریه ام رو دراوری .
کی میگه افت کرده ؟؟؟؟؟؟؟؟
داستان که همش نباید سکسی باشه که !!!
حالا قسمت سکسی اش که کم بود مهم نیست . مهم داستان فوق العاده ات است .
هههههههییییییی…!!
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟ بی وفا من که کنکور دادهام، حالا چرا؟
پژمان جان اومدی ولی با سه روز تاخیر. داستانت که مثل قسمت های قبل خوب بود. شوخیهای پرهام بازم کم شده بود ولی ایندفعه بر خلاف داستان قبل که باعث افت داستان شده بود، اتفاقا خیلی هم بجا بود چون یه فضای تراژدی کامل بوجود آورده بود. بازم میگم که باید روی تکیه کلام ها و فحش ها بیشتر کار کنی!
جدا من که تا حالا ندیدم که بین دوتا پسر که خیلی باهم صمیمی هستن، فحش هایی مثل “خفه شی” و “کوفت بگیری” و … از اینجور چیزا رد و بدل شه! معمولا فحش های رکیک مثل … میدن!!
دوتا غلط نگارشی پیدا کردم:
1-“لخند” نه، “لبخند” درسته.
2-“جلیثقه” غلطه، “جلیقه” درسته داداش. شوخی کردم بهر حال حتی توی کتاب های چاپ شده هم که ویراستار و نگارنده و کلی چیز دارن، پیدا میشه و نباید جزء ضعف ها حساب کرد.
راستی پژمان! شیطون نکنه خودتم کنکوری هستی و انقدر ما رو چرخوندی؟؟
دوستمون راست میگه، مثل “فیلمفارسی” ها آخرشو سر هم کردی. میتونستی چند خط بیشتر توضیح بدی البته نه اینکه ایندفعه بیای و کشش بدی! در حد تعادل که فقط خواننده بیشتر از سرنوشت شخصیت های داستان دستگیرش بشه.
خیلی غمگین بود ولی خوشم اومد. اما داستان دیگه بجای فراز و نشیب، قله و دره داشت! یهو شادی، یهو غم.
من یه سوال برام پیش اومده.
چرا وقتی میخوان صدای در زدن رو درآرن، همیشه سه تا “تق” مینویسن؟
خب چرا نباید بشه دوتا یا چهارتا؟
یا مثلا توی تمام فیلما همیشه مریض ها انتهای راهرو سمت راست بستری شدن؟
یا مثلا چرا وقتی دکتر به یه زنی میگه دیگه بچه دار نمیشی، یهویی به طور کاملا خودجوش دقیقا همون روز همه ی بچه های توی خیابون به زنه نگاه میکنن یا لبخند میزنن؟
خب یکم ابتکار عمل داشته باشید.
اما…
1-نگفتی چند سالته؟
2-روی نوشتن داستان زندگیت یکم جدی فکر کن. بنظر میاد که زندگیه پر فراز و نشیب و جذابی داشته باشی. البته نوشتن بدون اغراق و تغییر. بهر حال موفق باشی و منتظر داستان بعدیت هستم.
قلمت تا بینهایت مستدام.
من دقیقا همین کامنت رو از دیروز بعد از ظهر دارم میفرستم ولی میگه ضد اسپمه!
خب چرا؟
یعنی دیروز اسپم بود ولی الان دیگه ضد اسپم نیست؟
خب درست کنین سیستمتون رو.
راستی خدمت انور نورانی طاها عارضم که فقط لبخند ب نداشت وگرنه جلیقه درسته جلیثقه درسته جلیسقه هم درسته :)
راستی هلیم هم با ه دو چشمه اگه قبول ندارین حوالتون میکنم به دهخدا :)
کفتار پیر
شاید من منظورم و بد رسوندم!
ولی برداشتت از تمام نوشته های من دقیقأ عکس منظور من بود!
:bigsmile: سلام پژمان جان.من همیشه عاشق داستانای تو بودم.خوب بود قشنگ نوشتی خیلی چیزها رو رعایت میکنی تو داستانات و این خیلی خوبه.قبلا پرهام خیلی پررنگتربوده و یکی از دلایل جذابیت کارت بود ولی تو این داستان خواستی کمرنگترش کنی تا شخصیتش و نوع نگارشت تکراری نشه .کلا خوب بودی هاااااااا ولی با این داستانت زیاد حال نکردم.بخاطر این بود که با داستاهای قشنگ قبلیت سطح اتظاراتو نسبت به خودت بالا بردی. بهت 100 میدم بخاطر سابقه خوبت. موفق باشی.راستی تو که به همه انقد فحش میدی بذار منم یه فحش به خودت بدم.کیر پرهام تو دریچه قلبت کیر بابای سحر تو گوشت الاهی کیرت بره تو حلقه ازدواج پرهام و مهسا دیگه در نیاد
تکاورجون ازونجایی که تو هستی تمام دنیا معلومه و فقط فینال اسپانیا و ایتالیا رو نمیشه دید که اونم ما میبینیم و به جات قهرمانی اسپانیا رو جشن میگیریم. پژمان حالا که فکر میکنم میبینم اگه یه حالی به اون سحر میدادی بد نبودا این وسط یه دوزار سه شاهی هم گیر ما و جماعت پاستیل خور دست به تنبان میومد…
رامونا:
من قصدم جبهه گیری نبود عزیز فقط خواستم بگم کفتار پیر کامنت گذار با کفتار پیر نویسنده رو با هم مقایسه نکنید و دور از اون احترامات و تشریفات نقدتون رو بکنید چون به پیشرفت کارم کمک خواهد کرد.
رامونای عزیز من هم فحش خوردم البته داستانی که فحش خورش ملس بود مال قبل از عضویت کفتار پیر بود.
امیدوارم بچه ها بجای ناراحت شدن از نقد و فحش های طنز گونه ی منتقدین سعی کنن درس بگیرن و کار خودشون رو درست بکنن.
من از حرفات برداشت بدی نکردم عزیزم اتفاقا خوشحالم که حرفای دلت رو گفتی.
بهروز عزیز:
یه خورده از اون فضای کمدی بیرون اومده بودیم داداش ولی داستانه دیگه.
:)
اگه یکنواخت باشه خسته کننده است.
ممنون از اینکه خوندی.
الهی رو تخت مرده شورخونه رو به قبله بخوابم که دور از انتظارت ظاهر شدم.
سیلور بخور بخور زیادیشم میزنه زیر دل آدم.
آدم دل درد میگیره.
راستی یادم رفت بگم.
چون اشکال سری قبل یعنی شوخی های لوس و لوث پرهام دیگه نبود بهت 100 میدم
باشه عزیز … حالا که نمیخوای بگی منم اصراری نمیکنم.
موفق باشی.
بابا ببین این سیلور چی کرده؟!؟!؟!
کوکا کوکا اصل داره باز میکنه میده دست بچه ها!
خب فدات شم بگو از کجا میخری ماهم بریم بگیریم.
تنها تنها؟؟
اااوووووه ه ه ه
چه خبره؟
اينقدر كامنت؟
داستاناي قبلي سايت وقتي صفحه باز ميكني با كامنتهاي زيرش سر جمع زير ١٠٠كيلو بايت ميشه ولي وقتي پژمان خان دست به قلم ميبره چون همه بچه ها دوستش دارن ميخوان شخصا بيان و با يه كامنت زيبا ازش تشكر كنند و يه خسته نباشي بگن به همين خاطر صفحه اي كه داستان پژمان عزيز هستش حدود ٢٠٠ كيلو بايت هست كه همين نكته كوچولو كه من گفتم فرق اين نويسنده و بقيه دوستاني كه اينجا داستان ميذارن رو نشون ميده نميخام از ارزش بقيه نويسندگان داستانها كم كنم كه نويسندگان خوبي مثل پريچهر عزيز، محسن گرامي(درك ميرزا) و چند تا ديگه از بچه ها هم هستند كه قلم بسيار گيرايي دارند و همه داستانهاشون رو دوست دارند ولي پژمان عزيز هم نويسنده با استعدادي است كه شخصا احترام زيادي براش قائلم چون اونجاييكه بايد از نوشته اش دفاع كنه اينكارو ميكنه و وقتيكه يكي از كاربران شهواني به نقطه يا نقاط ضعف داستان اشاره ميكند پژمان عزيز با خضوع كامل ميپذيرد و هيچ تعصب كوركورانه اي روي داستان نداشته بلكه به نظرات مختلف احترام ميذاره و همين باعث پيشرفت روزافرون در كيفيت داستانهاي اين دوست عزيز و جوان ما شده و نويد طلوع يك نويسنده چيره دست و توانا در آسمان ادبيات داستاني كشور عزيزمان را ميدهد
بهرحال پژمان گرامي قدر خودت را بدان اميدوارم با دوري از آفت غرور روز به روز شاهد اوج گيري بيشترت باشيم خسته نباشي و دمت گرم امتياز ١٠٠
به به!!!
چه خبرشده اینجا؟چندوقت مانبودیم ببین چه بترکونی راه انداخته این کفتار.نمیشداین3گانتوزودترآپ میکردی؟حتماتودورهءغیبت مابایددست به قلم میشدی؟
2تای قبلیتوکه ندیدم.ولی چراپای این یکی کسی فحشت نداد؟یادته خودت چقددم ودستگاه حواله کون مردم میکردی؟
دوس داری1دونه ازاون کامنتای خودت حوالت کنم؟
زردنکن باباشوخی کردم باهات.
ولی روزی روزگاری بارابرت دنیروتوکونت که دیگه اسم دزدی نکنی.
ازالآن منتظرداستای بعدیت هستم.موفق باشی.
راستی کسی ازمکسی خبرنداره؟دیگه ایمیلاشم جواب نمیده
راستی یادم رفت بپرسم.من چندوقته پسورد کاربریم کارنمیکنه.هرکاری هم میکنم که ازطریق لینک1بارمصرف عوضش کنم،نمیشه که نمیشه.فکرکنم آه این نویسنده هاگرفتتم.
اگه کسی راهنمایی کنه ممنون دارشم
درضمن امتیازم بهت نمیدم تاجونت دربیاد
1وقت فکرنکنی چون به داستانت نرسیدم کونم سوخته.اصلانم اینطوری نیست…
سلام به داداشم پژمان.داداش من یه کم کون گشاد تشریف دارم داستان طولانی نمیخونم ولی بهت خسته نباشی میگم چون دیدم خیلی ها حال کردن با داستانت
هادی فاکر:
تو هم احتمالا رو شیرازی ها رفتی :)
ممنون.
محمد رضای عزیز:
ببخشید من یه خورده هنوزم گنگم یعنی نفهمیدم چی شد.
ولی اون چیزایی که فهمیدم رو میگم
1:اولا که طرف نمرد و ضربه مغزی شد و اونم بدلیل برخورد پشت سرش با راهرویی که سنگفرشی بوده(توی قسمت 3 ذکر شده پشت سرش علاوه بر کنار سرش خونی شده بود و راهروی سنگفرشی هم در قسمت 1 ذکر شده)
پس قضیه ی قتل کلا رد میشه و میشه بهش گفت ضرب و شتم البته من حقوق نخوندم ولی قطعا جواب دقیقش رو از پسر عموهام میگیرم.
من قصدم عادی جلوه دادن قتل نبوده نمیدونم چطور یه همچین برداشتی کردین.
2:خیانت؟؟؟
به کی؟ به چی؟
به هانیه؟
پژمان توی داستان کلی با احساسات و تمایلات درونیش کلنجار رفته و بودن با سحر رو خیانت قلمداد میکرده ولی یادم نمیاد اسم پژمان توی شناسنامه ی هانیه ثبت شده باشه.
بعدشم دوستانی که عاشق هستن (مثل هابیت که کلی درکش میکنم و میدونم توی این مدت چه عذابی کشیده) میدونن عشق چیزی نیست که بشه نادیده اش گرفت و قطعا بر یه حسی مثل ترحم (دلیل بودن پژمان با هانیه) غلبه میکنه مخصوصا بعد از 6 سال و اون همه بدبختی و شوق وصال.
اسم این کار رو میشه نامردی گذاشت ولی خیانت نه.
حالا تا نظر عاشقای سایت چی باشه …
بنظرتون توی اون شرایط پژمان میتونست سحر رو از آغوشش جدا کنه و پسش بزنه؟
اهای کفتار مگه تو قزوینی هستی که زدی فن cpu رو انگشت کردی؟
در مورد اتفاقی که برایه مکسی افتاده هم فکر کنم فقط دو یا سه نفر از کل بچه هایه سایت خبر داشته باشن که یکیشونم منم و اون یکی هم فکر کنم سپیده58 باشه نمیدونم فقط حدس زدم که اونم بدونه ولی ازم قول گرفته بود که تحت هر شرایطی رازدارش باشم منم به تصمیمش احترام میذارم پس لطفا چیزی نپرسید…
کفتار فکر کنم کامنت اولم مثل خودم تو عادت ماهیانش باشه یعنی پریوده پس چشمات اشتباه ندیده عزیز
راستی نمره 80 بهترین نمره ایه که به یه نویسنده داستان میدم نمره100رو فقط به داستانایه هلیا میدادم…
یاور همیشه مومن تا حالا کجا بودی که مکسی کلی دنبالت گشت ولی نتونست پیدات کنه؟
میگفت که خیلی مدیونته…
ایشالا که امشب اسپانیولیا با تیکی تاکاشون قهرمان بشن و ایتالیایی هایه کاتانوچی کونشون بسوزه!!!
خسته نباشی کفتار جون عالی بود . باورت نمیشه الان 2 هفته است که روزی 20 ساعت سر کارم ودیگه شدم عین مرده متحرک ,اما با این حال تا داستان تو و درک میرزای عزیز رو دیدم مشغول خوندن شدم . راستی از اینکه همشهری گلم یاور همیشه مومن برگشته خیلی خوشحال شدم ایشالا که هر چه زودتر چشممون به جمال مکسی جون هم روشن بشه که واقعا دلم براش تنگ شده .
در ضمن بالاترین نمره رو به داستانت دادم هرچند سرگذشت سحر واقعا ناراحتم کرد ولی خیلی حال کردم .
دستت بلا نبینه کفتار جون
پرنده ی عصبانی
:)
نه بابا
خیر سرم میخواستم دی وی دی رمش رو در بیارم ببینم چشه مثل آدم درش باز نمیشه خلاصه کامپیوتر روشن بود اینم هر کاری میکردم نمیومد بیرون یهو انگشت کوچیکه ام رفت تو فن سی پی یو :(
نامرد از جبهه ی پشتی بهم شبیخون زد.
مکسی هم هر جا که هست امیدوارم حالش خوب باشه.
پریود؟؟؟
ببینم تو که پسر بودی؟
تو بودی میگفتی قبلا با اسم ماهان کامنت میدادم یا ahb؟
الله و اکبر فکر کنم جنی شدم.
مملی خدا صبرت بده :)
20 ساعت با اغراقه یا بی اغراق؟
اگه تراکتور هم بودی کم میاوردی و پیچ هات شل میشد با توجه به همشهری بودن با یاور فکر کنم گرمای هوا هم آزارت میده.
از این که با این همه خستگی و کوفتگی و در موندگی خوندی ممنون رفیق
شادی جوجو بخاطر زحمات بی حد و اندازه ی شما و همچنین جهاد اکبری که در راه کامنت گذاشتن از خودتون به عرصه ی حضور گذاشتید تشکر میکنم.
و اما محمد رضای گل.
پرهام یه آدم بیخیال و البته احساسیه.
البته بیخیال که نه یه جورایی شخصیت کمدی داستانه.
همه ی دوستان میدونن کسانی که بیشتر شوخی میکنن دارای شخصیت لطیف تر و حساس تری هستند.
(این از بعد روانشناسی)
پرهام با خریدن حلقه توی طلافروشی برای مهسا یا اینکه پای میز صبحونه وقتی که میگه راضی کردن خوانواده ها با من یعنی چندان هم بیخیال نیست و به مسایلی پایبنده و احساسات لطیفی داره.
وگرنه وقتی که پژمان توی اتاقش مساله ی ازدواج با هانیه رو مطرح کرد پرهام اون نصیحت هارو نمیکرد و در نهایت جلوی این کار رو میگرفت.
این از شخصیت پرهام.
و اما در مورد پژمان:
درسته که پژمان یه شخصیت ساده،مهربون و سرشار از احساساته ولی گاهی اوقات صبر آدم لبریز میشه.
من خودم رو مثال میزنم.گاهی اوقات در برابر خیلی مسایل واکنش نشون نمیدم و صبر میکنم اما اگر صبرم تموم شد سگی میشه که پاچه ی هر آدمی رو میگیره.
توی این شش سال درون پژمان پر از باروت و tnt شده و با اون فحشی که پدر سحر میده که مثل یه جرقه است این انبار باروت آتیش میگیره و منفجر میشه.
طبیعتا وقتی آدم عصبانیه کاری ازش سر میزنه که توی شرایط عادی بعیده که اون کار رو انجام بده.
پژمان تحت فشار عصبی زیادی بوده…شنیدن سر گذشت سحر و نابود شدن کور سوی امید پژمان و برخوردش با پدر سحر.
بابا انصاف داشته باش پژمان از سنگ که نیست بالاخره زیر اینهمه فشار کم میاره و دست به هر کاری ممکنه بزنه و دقیقا بعد از اینکه سحر بطرف در اتفاقات میره پژمان از کارش پشیمونه و با خودش میگه کاش خودم رو کنترل میکردم
این یعنی چی؟
یعنی از کاری که کرده پشیمونه .
و اما در مورد واکنش هانیه و مهسا در آخر داستان.
واکنش خاصی رو شرح ندادم و موضوع رو باز نکردم و همچنین نگفتم پرهام چه چیزایی به اونا گفته و همه ی ما میدونم ایرانی ها دارای احساسات شرقی هستن پس فرض میگیریم پرهام گفته باشه چه بلایی سر پدر سحر اومده.
انتظار داری بجای اینکه هانیه و مهسا سحر رو توی آغوش بگیرن بهش بتوپن ودعواش کنن؟
ایول بالاخره آنتن داد .
آقا این قسمت از قسمتهای قبلی بهتر نوشته شده بود .
آقا بنویس …
بازم بنویس …
به خدا دهنم آسفالت شد تا این کامنتو فرستادم .
امتیاز این قسمت 100
خداوکیلی خوندن نظرا دو برابر خوندن داستان طول کشید
همین واست یه نکته خیلی مثبته یعنی بچه ها به خودتو داستانت اهمیت میدن
سرم خعلی درد میکنه زیاد احوالات گیر دادن ندارم فقط بگم از اولین داستانی که نوشتی تا حالا بهت گفتم و میگم که قلمت تنده ، اعصابتم که میگی خرابه دیگه خلاص ، همینا کافین که داستان رو ماس مالی کنی ، البته همیشه میگم این نظر شخصیمه و ممکن نظر بقیه متفاوت باشه …
یه نکته ایم که باش حال کردم اینه وقتی کسی انتقاد میکنه ازت سعی میکنی برطرفش کنی ، البته اگه انتقاد دری وری نباشه . باریکلا خوشم اومد
نسبت به داستانای سایت محشر بود ولی نسبت به خودت جا کار داری ، در مورد نحوه تموم کردنشم با این که زیاد بهم نچسبید صحبت نمیکنم چون یه چیزه کاملا سلیقه ایه و بستگی به خلاقیت نویسنده داره …
ولی اگه داستاناتو از zip بودن در بیاریو با حوصله بنویسی خعلی خوبه
موفق باشی
سلام کفتار خسته نباشی خیلی دیر رسیدم به داستانت اما خوب بهر حال رسیدم و خوندمش
من میخوام از داستانت انتقاد کنم امیدوارم ناراحت نشی و دوستان عزیز هم به طرفداری از تو به من فحش ندن!
چرا داستانت انقدر افت کرده؟یه افت چشمگیر با یه دیالوگ بد به حدی که من نصفه نیمه داستانتو رها کردم و اومدم اخراشو خوندم که بدونم اخرش چی میشه اون قضیه کتک خوردن باباهه هم زیاد به دلم ننشست منتظر بودم اخرشو قویتر بنویسی
ببخشید از انتقادهام امیدوارم ازم ناراحت نشی
منتظرم کارهای قوی تری رو ازت ببینم
سلام بابا بزرگ میبینم که مناظر آفریقا رو ذهنت خیلی تاثیر گذاشته و داستان میگی. بابا بزرگ من اومدم تا اینجا از تجربیاتت استفاده کنم . میگم بابا بزرگ این سانتی مانتالیزم رو میشه برای من توضیح بدی؟
بد نبود
اما از شما ک به همه داستان ها ایراد میگیری توقع بیشتری میرفت
من بهت 50 دادم (نزنی منو)
امیدوارم پیشرفت کنی
این اخرین قسمت خوب تموم نشد و گرنه 80 گرفته بودی
اخرش خیلی بد بود حرصم میگیره از داستان هایی ک نویسنده انگار اخرش حوصله نداره سر و تهش رو هم میاره
دستت درد نکنه :bigsmile:
درک میرزا:
ممنون که خوندی
نوید:
دقیقا ماس مالی شد.
سپیده:
نه بابا چیکار به تو دارن فعلا من سیبل تشریف دارم.
دلیلش رو شاید 3 نفر بیشتر توی شهوانی ندونن …حق دارم سپیده خانوم :(
کفتار جوان:
با توجه به تاریخ کاربریتون باید عرض کنم کار قشنگی نکردید.
تیکه پروندن رو بس کنید آقا و احیانا خانوم محترم.
black-girl
جنابعالی لطف دارین.
به هر حال دوست نداشتین و این یه امر عادیه.
محسن:
ببخشید از این که وقت ارزشمند و گران بهات رو تلف کردم.
Kire.khar20
رو فحشات کار کن چون جای پیشرفت داری (داداش)
محمد رضا:
قبول دارم داستان رو خراب کردم و هر توجیهی هم بیارم دلیل نمیشه .من اگه داستان رو الان تموم نمیکردم مطمین باش پرونده اش هیچوقت دیگه بسته نمیشد.
در مورد اون مشت…مشت آرنولد نبوده ولی وقتی پدر سحر افتاده روی زمین پشت سرش هم شکسته (رجوع به وقتی که پژمان اونو میذاره تو ماشین و میگه علاوه بر کنار پیشونیش پشت سرش هم شکسته بود.
به هر حال چون خودم توی متن داستان هم گفتم افت کرده انتظار این چیزا رو هم داشتم.
ممنون از اینکه نظر دادی.
به به کفتار جوان جوجه یک روزه… میبینم که نیومده همه رو میشناسی و با همه سرو سرپیدا کردی. بابا یه احترامی چیزی همیطوری که نمیشه از راه برسی و انتظار داشته باشی جواب سوالاتت رو هم بدن. ولله این نمیدونم چی چی مانتالزیم رو که خدابگم چیکارش کنه هرکی واسه اولین بار تخمش رو توی دهن همه انداخت رو باید بری از همون اکابری های چاپلوس مآب لغتنامه پرور بپرسی وگرنه سک سواد ما که به این ایسم های غربی نمیرسه. ما خیلی بتونیم همین چارتا داستانمون رو بنویسیم هنر کردیم. راستی چرا به جای اینکه تراوشات ذهنی تون رو در قالب بیانیه های ادبی منتشر کنین نمیرید یه چندتا داستان بنویسین تا لااقل جماعتی رو به فیض برسونین. به خدا حیفه همچین استعدادهایی روی زمین بمونه. البته ببخشید پژمان جان ولی دیدم این کفتار یه روزه پاشو کرده توی کفش شما و یکی دوجا دیگه هم شکرپرانی کرده گفتم همینجا خفتش کنم…
کفتار پیر…
ماهان معین رو میشناسی؟
همون دختره که تو برنامه تلوزیونی گوگوش موزیک اکادمی از شبکه منوتو شرکت کرده بود ، اگه میشناسیش پس این خودش میتونه ثابت کنه که ماهان اسم دختر هم هست اگر هم نمیشناسیش که به تخم چپ مودب پور!!!
معمولا ترکها اسم خشگلترین دختراشونو ماهان میذارن!!!
ولی این قضیه مربوط به ترکهاست و کردها معمولا اسم ماهانو رو بچه هاشون نمیذارن اگرم بذارن فقط رو پسراشون میذارن…افتاد حالا؟
راستی اون من بودم که میگفتم قبلا کامنتامو با اسم کاربریMahan’aMمیذاشتم و نهahbاون که فکر کنم اسمش امیرحسین بود…
در مورد پریود هم که راست گفتم خب ، ولی من مثل دخترا کس ندارم که بخواد پریود بشه!!!
اگه گفتی چیم پریود میشه؟ D:
Yadame paye ye dastan ye commenti gozashte budi ba in mazmun ke nevisande nabayad khodesh dar morede dastanesh ezhare zaf kone. In harfeto kheyli ghabul daram bara haminam be nazaram harekate bijayi bud ke khodet tu commente aval eteraf kardi ke … Kheylia ghabl az inke dastano bekhunan aval ye sari be commenta mizanan va to ba in harekatet az hamun aval ye zehniate manfi beheshun dadi… Begzarim… Bad nabud… Migam bad nabud chon bande be shakhse age bekham matn ya dastane por mohtava bekhunam soraghe in site nemiam, enghad nevisandehaye ghodratmando ketabayi ke jayeze nobel barande shodan hastan ke inja tahe safam nis… Ghesmataye sexye dastanatam kollan zaEfe. Be har hal khaste nabashi va movafagh bashi
پر رو نیگا دست پیش میگیره پس نیفته!
اینا رو تقدیمت میکنم فقط به خاط پاسور گل! کجایی پاسور جان
اول تا کونت پاره نشده کیر پاسور تو حلقت پیری
اسانسور خراب ساختمونمون تو کونت
همه همسایه های پاسور بیان سگی بکننت
به حالت افتاده گاییدمت تا تو باشی کس شعر ننویسی اخرشم خودت نگی افت کرده…
جلقيات بود ديگه ننويس…
اخه بيشرف كله كيري تو مانو كوس گير اوردي يه مشت مضخرف اوردي نوشتي كه چي بشه الان اين چه گندي بود كه زدي اينم شد داستان بدبخت كوني از بس توي دنياي جلقيت موندي كه بيماري رواني گرفتي آشغال برو بدبخت عقده ايي جلقو
به غول تكاور جون كيرم دهنت كله كيري!
سیلور:
صبر کردن یعنی واکنش در بهترین فرصت نه اولین فرصت…
پرنده ی عصبانی:
ناقلا ما از کجا بدونیم تو ترکی یا کرد؟؟؟، :-D
هان؟
من این چیزا حالیم نمیشه پس 50% فرض میکنیم دختری.
اونم از نوع خوشگلش ;-)
شوخی کردم.
والا من که پسرم و تا حالا پریود نشدم حالا تو کجات پریود شده بسی جای سوال داره :(
روشنک:
با قسمت اول کامنتتون موافقم…اما قسمت دوم نه.
ببخشید میشه بپرسم از داستانهایی که توی این سایت آپلود میشه چه توقعی دارین؟
تنها سکس؟
پریچهر خانوم کار قشنگی کردن یعنی اومدن سکس رو بر قصه غالب کردن و با این کارشون داد همه رو در آوردن و از این کار نتیجه گرفتن افرادی که میان اینجا تنها به سکس فکر نمیکنن.
Dol tala:
ممنون داداش
ومپایر:
همه رفیق دارن خیر سرمون ماهم رفیق داریم :(
پاسور که فحشاشو توی اس ام اس داد.
حالا تو چرا اینقدر جوش میزنی؟
اصلا مگه تو رفیق نیستی ؟ توی عالم رفاقت بیا یه خورده جور رفیقتو بکش.
همسایه های پاسور و کیر خودش واسه تو من خودم آسانسورو یه جوری ساپورت میکنم ;-)
After.life
ببخشید دوست عزیز حواسم نبود اولش بنویسم افراد پاستیل خور استعمال نفرمایند ;-)
سیلور فک هم به فتحه و هم ضمه رو ف : یه ذره بیشتر از کوپنت داری حرف میزنی. من به کسی توهین نکردم یعنی هنوز اینکار رو نکردم خیلی طالبی بدونی من کیم یه نشونی بهت میدم میتونی بری از تکاور جون آمار منو بگیری نشون به اون نشونی که یه بزمجه خایه مال رو به سیخ کشیدم و ایشون بهم خصوصی داد و تشکر کرد. حواست به کار خودت باشه و یادت نره وقتی کسی تو رو گاهیده پول حمومتو از کس دیگه طلب نکنی.
Manam nagoftam afradi ke mian inja faghat donbale sexan! Bahs ine ke ye dastan tu in site ya bayad bare mohtavayish kheyli bala bashe ya sexesh ghavi bashe, Parichehr tu mohtava ehtemalan kam ovord zad tu khate sex badam bara inke jamo juresh kone omad goft man mikhastam be ye natijeyi beresam ke residam! :D vali ensafan on laghal sexe dastanesh khub bud, amma in dastan na mohtavaye ghabele bayani dasht na sex… Albate ozr mikham ke nazaratamo sarih migam, khodet miduni ke dust kasie ke iradate to ro behet neshun bede ta pishraft koni na inke bikhodi tarif kone
آقا جریان چیه؟. . . . . . . . . . . . . .
جناب کفتار جوان من شما را نمیشناسم ولی دیدم توی کامنت خودتون از من اسم بردید. به سیلور ما چرا توهین میکنی؟ از همه بد تر چرا به من حوالهاش کردی؟ من خیلی به سیلور فاک ارادت دارم. لطفا خودتو با من چکار داری؟ پیامتون طوریه که من فکر کردم که به شما پیام خصوصی دادم اگه اینجوریه که اینجا اعلام میکنم همچین چیزی نبوده. اگر هم من اشتباه متوجه شدم پس پیام شما گویا نیست. ممنون میشم که شفاف سازی بفرمایید و از ما یه جورایی بکشید بیرون.
تکاورجون من هم نسبت بهت ارادت دارم و شرمنده که مجبور شدم جواب این گربه های مسکین رو بدم ولی این بابا منظورش این نیست که با این ای دی یک روزه بهت پیام خصوصی داده، منظورش اینه که یه زمانی با یه ای دی دیگه حال یه بنده خدایی رو گرفته و شما هم ازش تشکر کردی و حالا بنابه دلایلی که بر ماپوشیده نیست اومده پاتو کفش پژمان کرده…
داداش بهتره بری یه نگاه به کامنتهایی که پای داستان روز معمولی گذاشتی بکنی که عین قاشق نشسته هنوز یکروز وشش ساعت از عضویتت با این ای دی نگذشته اومدی و حرف از تخم چپ نداشته من میکنی. البته طبیعیه چون اخرین باری که تخم چپم رو دیدم توی دهن جنابعالی بود که فکر کنم بهت خیلی مزه داده که جای دنبلان قورتش داده و زبونت اینجور باز شده. عین بچه ادم بیا و کامنت خودت رو درباره داستان بذار و برو رد کارت و کار نداشته باش که من با دیگران چه مشکلی دارم وگرنه معنای واقعی فاک چه با فتحه و چه باضمه رو بهت نشون پس لنگتو بکش سرت و خفه خون بگیر کیسه کش حموم شازده…
تکاور والا منم خوشحال میشم از داستان ما بکشن بیرون :)
بچه جان من این روزا اعصاب درست و حسابی ندارم تمومش کن و دیگه بحث رو اینجا ادامه نده.
اگه دوست دارین بحث کنید یا برین توی خصوصی یا یه جای دیگه.
روشنک خانوم شما درست میفرمایین
بنده پوزش میطلبم.
سیلور جون برام عزیزی و دوست ندارم الکی خون خودتو کثیف کنی.
من فوقش باشم یه ماه دیگه تو شهوانی میپلکم.
بهتره بیخیال بشی چون ارزش نداره بی خودی بحث رو کش بدی. ;-)
آدم با یکی بحث میکنه که دو کلمه حالیش باشه و منطق داشته باشه.
آدم با یکی بحث میکنه که فقط دنبال توجیه نباشه.
آدم با یکی بحث میکنه که اگه توی وسط بحث فهمید حق با طرف مقابله شجاعت داشته باشه و بپذیره نه اینکه دنبال توجیه باشه.
پس بیخیال داداش.
چشم پژمان جان. حرفت رو بسان سکه ای از طلا بر رو چشم خود نهاده، از این جماعت ادب پرور مؤدب نما بیرون میکشیم. باشد که همچون قوم لوط به راه راست هدایت شوند…
من این بحثها رو همینجا پایان میدم و هرجای دیگه ای هم که اسمی از من شد پاسخی نمیدم هرچند میدونم که از الان بع بعهاشون بلنده که فلان سیلوری رو به فاک دادیم و مثل اون بزمجه به سیخ کشیدیم و چندین نفر از مردم غیور هم طومار فرستادن و ازمون به خاطر دستگیری اراذل و اوباش و همچنین برخورد با عناصر مانکن نما و بدحجاب، تشکر کردن…
ممنون داداش… ;-)
بزار ه. کی هر جور دوست داره پارس کنه.
معمولا چوب لای چرخ کسی میزارن که کارش درسته.
یه اس ام اسی بود میگفت باد با چراغ خاموش کاری ندارد اگر باد میوزد بدان که روشنه روشنی.
سیلور تو اگه بکن بودی در کونت سیم خاردار نمیکشیدی نسناس. سرگذشت منو با آبجیت منقول شدی مموش؟ آخه تا تخم چپم تو واژنش بیلیارد بازی میکرد. تو بی همه چیز اگه حرفت حرف بود که الان در کونت برف بود. از این کس شرها زیاد گفتی که من دیگه هیچی نمیگم شعرت که یادت نرفته: گوش اگر گوش تو و …
یه شعر هم من برات میگم الان:
کون اگر کون تو و کیر اگر کیر من است انچه البته به فاک رود کون تو است. حالا ت بده. امثال شما داگ فادرا رو من میشناسم افسارتون دست منه تو هم واسه من حکم همون سگی رو داری که با چوب میزنم تو سرت محض خنده واق واقتو دربیارم تفریح کنم خیلی حرفهای بابا بزرگ رو جدی نگیر چراغ روشن و خاموش و … تو کرم شبتاب هم نیستی لبو.
راستی بابا بزرگ، خودت خوبی؟ شنیدم خودتو راه راه معرفی کردی؟ آره؟
داش محمد رضا برو این سایت پرشه داستان های عاشانه و رمان های عاشقانه بسیار زیبا
هر چه دلت میخواد دانلود کن داش گل اندام
دوستان لطفا یه خواهشی که این بنده حقیر از شما دارم اینه که دعوا وبحث خودتونو از این داستان بکشید بیرون بابا داش پژمان چه گناهی کرده؟
داش پژمان یه چیزایی دیدم جون من نگو که میخوای از این سایت بری که دق میکنم ما به امید شما دوستان میایم این سایت حالا میخوای بری او از جناب مکسی ماهونی دوستداشتنی و … تاشما
یه دفه بگید همه بچه های بامرام دارن میرن
نرو برادرمن
نرو نررررررررررووووو تو هم مثمن نمیتونی دووم بیاری توهم مثمن تو … :((
تکی جون سلام. توی یه تالاری که به امثال همین کفتار پبر و خیلی های دیگه به عنوان نقاد داستان اونهم از نوع فرهنگسازش دی دی و دی و چندتائی از همین دوستان رسما توهین شده بود و هیچکدوم از این جماعت وجودشو نداشتند حرفی بزنن من رو اگه یادت باشه تو همون تالار مهراد نامی عمه ننه که الحق جان نثار برازندشه رو با گوه یکسان کردم شما هم به من خصوصی دادی و تشکر کردی یادت هست که گفتم عمر این آیدی بسر اومده ولی من هستم. یه لفظی هم بکار بردم گفتم کا. اینو کفتار پیر و بقیه اگه خودشونو به خریت نزنن میشناسن چون زیر یه داستانی هم کفتار از کا اسمال اسم برد من همونم دادا… رفاقتت با سیلور هم برام محترمه هر چند منو یاد لولک و بولک میندازین دی: حالا اگه تو وجودت مردونگی و رفاقت که مدعیشی هست این نشونی که من دادم اگه حرفام درسته به این جماعت به قول اون گوز مخ مکسی، پوزملوک بگو . تا دوزاریش بیفته جوجه از تخم دراومده خودشه که مغز و عنش قاطی کرده یکی دیگه زده ننشو گاهیده اومده به تخم من چنگ میندازه. مرتیکه گوز مخ چورمنگ
آهان…
حالا گرفتم داداش
اون کامنتی که میگی رو خوب یادمه.
یه مدت توی سایت نبودم یکی از بچه ها گفت توی همین تالارا حالا چه میدونم ایران زمین بود چی بود مارو به فحش کشیدن اونم سر چی؟
سر یه دعوای قدیمی که هیچ ربطی به من نداره یعنی ظاهرا منو با مکسی اشتباه گرفته بودن که این مساله اونقدری مضحک و خنده داره که به قول یکی از دوستان (حالا نمیدونم خود مکسی بود یا کس دیگه) مرغ پخته هم خنده اش میگیره.
من توی شهوانی تا حالا نه پاچه ی کسی رو گرفتم و نه حال و حوصله و اعصاب این کارا رو دارم اگر پای داستان ها هم کامنتی میزارم پاچه ی نویسنده رو گرفتم نه کس دیگه ای رو که اونم بعنوان یه کاربر ساده است.حالا من نمیفهمم جای کدوم بنده ی خدایی رو این وسط تنگ کردم ;-)
من توی این سایت فقط پای داستان ها میرم پس طبیعتا فقط دوستانی که پای داستان کامنت میزارن رو میشناسم و لا غیر.
منظورم اینکه که حق دارم کسانی مثل شما و غیره که احتمالا بدونی کی منظورم هست رو نشناسم.
دوست ندارم الکی پام به دعوایی کشیده بشه که هیچ دخالتی توش ندارم.با هر کسی که دوستمه دوستم و اونایی هم که میخوان به پر و پام بپیچن رو به تخم چپم حواله ام میکنم.
کی به کیه داداش من؟
این سایت میدون جنگ که نیست خیر سرمون اومدیم تفریح کنیم. ;-)
کفتار پیر ببین من چی میگم بعد ببین چی شده… من به این مرتیکه سیلور چیزی نگفتم یعنی اصلا نمیشناسمش یا زمینه ای ازش ندارم اونوقت یهو مثل قاشق نشسته پریده وسط میگه جوجه تازه از تخم دراومده و این اراجیف نتیجش این حرفهائی که زده شده یکی دیگه کون این بابا گذاشته این چسب زخمشو از من میخواد من یه بحث سانتیمانتالیزم دیدم که به حق بگم در جای درستی هم استفاده شده بود و کسی که اینو گفته بود به درستی اشاره کرد که معنی صریحی در فارسی نداره حالا این وسط چه چیزهائی پیش اومد هم هنوز مکتوبه که باعث شد کلی بخندم. آیدیه کفتار جوان هم نوعی طنزه شما که ماشالله بیظرفیت نیستی اگه هم باشی که خب به تخم راستم دی: من منظورم از اون تالار تالاری بود که مکس ماهونی منتقد بزرگ د استانها و استاد بلا منازع اخلاقیات رو به فاضلاب 200 سال پیش تشبیه شده بود که البته صحت و سقمشم بماند به هر حال جای بحث داره چون 200 سال به نظرم زیاد بود کلا به چاه فاضلاب 80 سال پیش بشتر میخورد.
تاپیک ایران زمین هم که شما فحش کش شدی اتفاقا اونروز آیدیت تو سایت بود من تو لیست حاضران دیدمت اینکه نیومدی احتمالا یا ندیدی یا به صرفت بود که نبینی دی: اونهم کار شهد آلودیان بود که کونشون سوخته بود و انگشتشون رو فوت میکردند دی: فرمودی که سایت میدون جنگ نیست خب یه سوال منو بجواب کاکا اگه جنگ نیست چرا با بدترین الفاظ نویسنده هارو خطاب قرار میدی؟ به نظر کارت دوستانه و از روی تفریح نیست!!! خب اگه تفریحه چه اشکالی داره کاربرا هم اینجوری با فحش با هم تفریح کنن؟ بجوا بابا بزرگ خالدار من
بابا ببوسید همدیگرو بسه بخدا زشته همتون خوبید عاقلید بالغید دیگه تمومش کنید این که کسی جواب نده به خدا نمیگن لاله من زمان جوونی هام زبونی داشتم همه عالم از زبونم به عذاب بودن شوخی شوخی طرفمو میچلوندم ولی یه روز مامانم گفت بخدا جواب ندی نمیگن لاله اونی که اینجوری فکرکنه عقل نداره پس همگی بیخیال با هم دوست باشید به خدا اینجا هیچ کس مرید کسی نیست فقط چند نفری هستن که خصوصی همدیگرو میشناسن و چون به شخصیت هم واقفند به هم احترام میزارند الان یکی هست تو سایت دنبال دست انداختن منه(اسمش هم نمیگم شر بشه) یه بار خصوصی بهش گفتم پا تو کفشم نکن فکر کردید نمیتونم اینجا به فحش بکشمش ولی جدا تو شان خودم نمیدونم بیخودی بحث کنم من محترمانه جوابش دادم نفهمید دیگه الکی اعصاب خودمو 4 تا ادم دیگه که میان اینجا سرگرم بشن خورد نمیکنم بابحث بیخودی .من از دوستای خودم تکاور پژمان سیلور و دوستای دیگه که نمیشناسمشون ولی به هر حال حتی اگه جای دیگه هم بحثی شده بازم فراموش کردم و دوست خودم میدونم از همتون میخوام این بحث بی نتیجه رو تموم کنید و خوش باشیدو جواب کاربرارو به خود نویسنده بسپارید که بیاد از داستانش دفاع کنه بیخودی به جون هم نیافید از همتون ممنونم ارزوی موفقیت دارم برای همه
کفتار جوان
کلک دیدی گفتم شیطونی پس الکی نگفتم ;) اون لولک و بولک که گفتی باحال بود ولی پت و مت تناسب بیشتری داره :P
تو اینهمه ملتو به سیخ کشیدی ارضا نشدی؟؟؟ دیگه به این زبون بسته ها چیکار داری!!! کفتار حیونی بی آزاره به اون کاری نداشته باش انصاف نیست :)
بقیه رو نمیشناسم ولی اون گوساله سیلور ولده زناس طوری کونش بذار تا از دهنش بزنه بیرون هوار بکشه الاحساس والمشاهده :D
ایراندخت من کاری به کار این مرتیکه نداشتم یه دفعه خودش پریده وسط کیر منو به دندون گرفته ول کن معامله هم نیست. پفیوز انگار مغز خر تناول کرده هر چی هم میگی مثل صفحه سوزن خورده همون کسشراش رو تکرار میکنه. کفتار پیر هم بابا بزرگ منه نگاه کن به آیدیها میفهمی.
اما ساغر خانم گل: در باب زبوندار بودنت فکر کنم سر و زبون خوبی داری ماشالله فقط با بد کسی در گیر شدی … مارشال رو میگم همچین یه نموره سرزبونش بیشتر بود احتمالا بعد اون بود که شما به این نتیجه رسیدی باید به حرف مامانت گوش کنی نه ؟ دی و دی و دی حالابا این اخلاق حسنه که شما داری حاضری روی مارشال رو ببوسی و همه چیو فراموش کنی؟
از اونجایی که در کشور ما ایران همچین کاری مرسوم نیست و ما هم خودمون رو ایرانی میدونیم.
(منظورم بوسیدن مارشال توسط ساغره) بنده یعنی کفتار پیر شهوانی با کمال میل و رغبت این کارو میکنم
آ قربون اون لپای تر گل ورگلش بشم ناراحت که نمیشه ؟ ;-)
بابا بزرگ در کشور ما یعنی ایران خیلی چیزا مرسوم نیست یه نمونه همین که از خروسخون تا بوق سگ تو سایت کیر و کس پلاس باشی اینکه نشد دلیل که مرشد
تازه من از بانو ساغر این سوالو پرسیدم این جواب دادن از طرف شما آیا پای پتی وسط استیج بندری رقصیدن نیست؟؟ خودش ماشالا دوهزار ماشالا زبون داره اون هوا 6تادی5تاچشمک
کاکا ، اسی پسیان یادته همونجا تو داستانا؟؟؟ میگفتم معامله کفتار راه راه تو اونجات و این حرفها و بعد فرمودی اسی جان از معامله کفتار چرا مایه میذاری یادته کاکا؟ در کل من همینیم که میبینی الانم حال کردم اینجوری بیام خیالتم نباشه چون عمر گلهای من زیاد نیست و باغبان شهوانی امونشون نمیده ولی هستم اینجا. کاکا من اصلا خیالم نیست به کی میفحشی یا محبت میکنی هنوزم که هنوزه منو یاد ادیب الممالک میندازی ولی خب الان به تخمم هم حساب نیست کی کیه. حساب من دیگه تسویه شد و رفت پی کارش مگه اینکه پرونده جدیدی باز بشه که اونهم هستم در خدمت دوستان دی: کاکا فحش فحشه یه غریبه براش فرق نمیکنه و سنگینه حالا شما میگی نیست بماند.
در زمینه سیلور هم ایشون بیخودی به تخم یکی پیچید که یهوئی ورق برگشت و اوضاع کشمیشی شد بعدشم که شما و یکی دونفر دیگه وارد معرکه شدین که به شما هیچ ارتباطی نداشت کاکا حرف حساب سرت میشه؟ اون قضیه به شما ربطی نداشت مافیا اومد نقدی در مورد نحوه فعالیت چند نفر که تا تقی به توقی میخوره میگن: ما قدیمی شهوانی هستیم و این اراجیف ،انجام داد. شما و بقیه حق دخالت نداشتین و فقط به این درگیری دامن زدید. کاری که یه سگ سنی و یه معتاد و چند تا گوساله دیگه انجام دادندو باعث شدن یه قضیه ساده تا همین الان کش پیدا کنه جریان خودمو با چندتا کس خل رو میگم. بگذریم کون لق مکسی … خدارو شکر داریوش خان انگار داروهارو به موقع رسوندند پیشش هنوز زنده است دی:
سلام کفتار من تازه عضو شدم ولی خیلی وقته داستانا رو دنبال میکنم داستان طنزتو هم خوندم انصافأ همشون قشنگ بودن ایرادای کوچک و نویسنده های واقعی زود رفع میکنن مهم لذت بردنه خواننده هست که تقریبأ اکثر خواننده های داستانات و دیدم که لذت بردن من به همه داستانات صد دادم موفق باشی
:steve: حرف آخر…
قدیما یه چیزی بود به اسم حیا که بعضیا قورتش دادن من اعصابم حروم شماها نمیکنم میتونید توهم بزنید کم اوردم، مهم نیست .فکر میکردم زبون خوش سرتون میشه ولی اشتباه کردم هر کی هم هر فحشی بده جوابشو نمیدم برگرده به خودشو کس و کارش .از قدیم گفتن فحش باد هواست اون قدر بدین تا بالا پایینتون یکی بشه .
[quote=saghar.24در پیام خصوصی]من شما رو نمیشناسم و اصولا از جنجال پرهیز میکنم ولی جایی که نیاز باشه سکوت جایز نیست اینم بدون اگه اتش بس اعلام کردم نه به خاطر کم آوردن یا تایید مزخرفات یه مشت ادم بی شخصیت ،بلکه هدف ایجاد ارامشه حالا که اون قصد نداره خفه بشه من سگ محلش میکنم از قدیم گفتن چاه گوه هر چی بهش ور بری بوی گندش بلند تره (بلانسبت اونایی که مثل ادم انتقاد میکنن)جواب شمارو خصوصی دادم که بدونی منظوره من چی بوده دیگه هم جواب اون اراذل نمیدم.
ok?[/quote][quote=saghar.24]الان یکی هست تو سایت دنبال دست انداختن منه(اسمش هم نمیگم شر بشه) یه بار خصوصی بهش گفتم پا تو کفشم نکن فکر کردید نمیتونم اینجا به فحش بکشمش[/quote]
اگه منظورت به منه باید بگم اولا شما بیجا میکنی بخوای فحش بدی اگه هم بدی با سگ محل شدن مواجه میشی چون من برخلاف تو که مامانت بهت سفارش کرده با عقل خودم تشخیص میدم گندابه رو نباید به هم زد نمونش جواب ندادن به پیام خصوصیت و آخر الامر هم اینکه من تو رو مسخره نکردم حرفایی که زدی رو گذاشتم کنار هم حالا اتفاقا جوک مسخره ای از آب در اومد باعث شد همه دور هم بخندیم. :)
سلام کفتار من تازه عضو شدم ولی مدتهاست داستانارو دنبال میکنم داستان طنزتو هم خوندم واقعأ قشنگ بودن البته طنزت جای کار بیشتری داشت ولی بقیه واقعأ قشنگ هستن برات آرزوی موفقیت میکنم من به همه داستانات صد دادم
کفتار پیر…
شما50%فرض کن ما پسریم!!!
اونم از نوع خوشتیپش D:
اونجایی هم که ازش پریود میشم ،به قول ما طهرونیا «مخمه»پس فکر کنم تو هم تا حالا چند بار «مخت» پریود شده باشه و خودت خبر نداری!!!
مگه نه؟
حالا اگه راست میگی بگو من ترکم ، تهرونیم یا کرد؟
Sara763 & yasamin_854
ممنون از لطفتون
راستی شما دوتا احیانا دوقلو نیستین؟
اخه بنظر میاد حس تلپاتی بسیار زیادی بینتون وجود داشته باشه.
Angry:
خوش بحالت
1: هم پسری :(
2:هم خوش تیپی :(
3:هم هیکل کرد هارو داری :(
4:هم زبون تهرانی هارو داری :(
5:هم صفا و صمیمیت و سادگی ترک هارو داری. :(
خوش بحالت …
آی روزگار
راستی من مخم پریود نمیشه ولی گاهی اوقات اعصابم حسابی بهم میریزه.
همون پریوده دیگه؟
جل الخالق !!!
[quote=کفتار پیر]راستی شنیدم یه مدت نبودم یه سری از دوستان توی بعضی تاپیک ها مثل ایران زمین یا چه میدونم کافه ی شهوانی یعنی جاهایی که من اصلا نرفتم منو به فحش میکشونن.
خطاب به این دوستان:
دیدین ما نیستیم عین توله سگ چپیدین توی لونه ی خودتون و دارین پارس میکنید؟
نکنید این کارا رو دوستان.
عین زنی میمونید که رفته توی خونه ی خودش و داره از پشت در بسته فحش میده.
اگه مشکلی با کفتار پیر دارین جایی خطاب قرارش بدین که باشه یا اینکه توی خصوصی زر بزنید نه توی سوراخ سمبه های سایت و پیش دوستاتون که اونا به به و چه چه کنن و کفتار پیری نباشه که گوشتونو بپیچونه.
پس یا خفه خون بگیرید یا رو در رو کس شعراتونو بلغور کن[/quote]
[quote=کفتار پیر]حالا کاری ندارم کی پاچه ی منو میگیره چون به تخمم حسابشون نمیکنم بخوام جوابشونو بدم.[/quote]
چقدر خوبه همه سر براه بشن ! بارالاها، به حق ٥تن آل عبا همه ما را به راه راست هدایت بفرما… :)
دادا لازم بود ازت تشکر کنم کارت درسته…
دوباره بنويس.
منتظرم که دوباره بنويسى…
:)
بلانش عزیز آدما ثانیه به ثانیه تغییر میکن.
افکارشون…رفتارشون…میزان عقل و شعورشون
به تاریخ اون دوتا کامنت هم توجه کن تو که اینقدر عین نخود میپری وسط و همه جا فرت و فرت میخوای سوتی بگیری.
بعضی وقتا باید با زمان پیش رفت.
شاید انجام یه کار امروز اونقدری واجب باشه که مهم ترین مساله ی زندگیت بشه اما پس فردا ببینی چقدر کار احمقانه ای بوده.
زمان باعث میشه خیلی چیزا تغییر کنه.
فرضیه و اطلاعات علمی
سطح دانش ما و خیلی چیزای دیگه.
مثال میزنم.
ارسطو ایده ها و نظریه های زیادی داده که بعد یه مدت حالا یا خودش فهمید که نظریه هاش اشتباها و تغییرشون داد یا کسای دیگه ای ثابت کردن که کس شعر گفته.
و همینطور دیگر دانشمندا محققین و نویسنده ها.
خیلی ها بودن که بعد از چند سال کتابشون رو تغییر دادن و اصلاحش کردن.
من اگه در گذشته عقل درک و فهم الانم رو داشتم قطعا زندگیم روال بهتری رو طی میکرد.
پس این منطقی بنظر میرسه.
بزار یه مثال اسلامی هم بزنم.
همه میدونم زمان پیامبر ایشون با دشمناش جنگ میکرد و دست به شمشیر میبرد
هم ایشون هم امام حسین (ع) هم بقیه تا رسید به امام سجاد (ع)
قطعا صحیفه ی سجادیه و این چیزا رو شنیدی نه؟؟؟
تو زمان امام سجاد (ع) فضای جامعه ایجاب میکرد که مبارزشون رو به شیوه ی دیگه ای بجز شمشیر و تیغ و خونریزی انجام بدن یعنی با استفاده از دعا ها و غیره.
الان بنظرت مبارزه بر علیه ظلم متوقف شد؟
نه عزیزم فقط شیوه اش عوض شد.
حالا اون کامنت اولم فکر کن دست بشمشیر بردن بود و دومی از روی سیاست.
شمشیرم هنوز به کمرمه.
درسته غلافه ولی دارمش خوشگل پسر.
یه شیر شاید پیر بشه اما همیشه چنگال و دندونش رو داره.
هادی فاکر گل…
مشکلاتم که یه خورده حل بشن و اعصابم یه کوچولو ترمیم بشه چشم
ممنونم که نظر دادای داداش
Lool م.مودب پور
2تا پسر رفیق یا فامیل یکی جدی و عاقل یکی شوخ به ظاهر کم عقل در واقعیت عاقل!!! هر دو به شدت جذاب !!! اون وسط داستات دختر بدبخت و عاشق شدن پسر شوخ عیاش!!! علاقه شدید به پوست سفید و موی بلند مشکی و ابروهای تیز ! اون شوخه آخر داستان (که همیشه تلخ و مبهم و ضعیفه و توی 2 خط خلاصه میشه) به طور ناگهانی جدی و سرد میشه :))) عشق غیر ممکن و خونواده و خواستگار عوضی دختر پولدار !! اون وسط همیشه هم یکی هست که داستان زندگی و بدبختیشو بگه… کاش اسم داستانتو میذاشتی “سحر” که تکمیل میشد!!
جدی چرا نمیری رمان بنویسی؟
Murder
از این اسم خوشم میاد
نمیدونم تراوین بازی کردی یا نه ولی یادمه یکی از اکانت هام اسمش murderer بود البته اگه درست نوشته باشمش.
آره عزیز درست حدس زدی یه چیزایی توی مایه های سبک مرتضی مودب پوره…
از کجا میدونی نمینویسم ؟؟؟ ;-)
سلام پژمان جان…خسته نباشی داداش…من دوتا داستان قبلیتو بدلایلی نتونستم بخونم…اما با خوندن این یکی حتما میرم میخونمشون.داستانت عالی بود.فقط پایانش سریع اتفاقاتو جمع کردی که دلیلشم گفتی ودلیلتم موجهه…شخصیت سازی وپردازیت عالیه و تمام شخصیتای داستانت قابل لمس و از جنس من و تو هستن ودیگران.فقط اگه قابل باشم نظر بدم یه چند جا لحن خودمونی داستان به لحن کتابی تبدیل شده بود اونم تو چند کلمه فقط.ممنون که با داستانت بعد از مدتها مث پریچهر خانوم بهم انرژی دادی.ممنون که به وقت مخاطبات وبه روحشون اهمیت میدی.پیروز و برقرار باشی داداشم
John coFfee
ممنون از نظرت و برات آروزی سربلندی و خوشبختی رو دارم
با درود دوباره پژمان داداش…ممنونم ازت.فقط خاستم بگم از همین جوابایی که واسه کامنتها گذاشتی احترامم نسبت بهت صدبرابر شد.من چند هفته بیشتر نیست عضوم اما چند ماهه میام اینجا و به شما و تکاور وسیلور وچند نفر دیگه ارادت دورادور داشتم.الانم بیشتر.امیدوارم به مشکلاتت غلبه کنی که با این روحیه حتما میتونی تا داستانهای دیگه تو ببینم وبخونم.راستی اسم پریچهر بانو یادم رفت…پاینده باشی داداشم
خیلی داستان زیبا و قشنگ,
شما در حال حاظر بهترین نویسنده سایت هستید…البته از نظر من … هر کس نظری داره…
داستان غم انگیز دوست دارم و شما هم یه قلم غم گین دارید …
قسمت 3 خیلی عجله ای تموم شد و با توجه به مشکلاتی که داشتید خیلی هم عالی بود …
ادامه داستان بعد ی رو زودتر آپ کنید …
کوچیک کفتار
Mr Wizard
مستر ویزارد عزیز…
ممنونم از کامنتی که گذاشتید و وقتی که صرف کردید.
خودم حدس میزنم یه خورده افت کرده اونم بخاطر مشکلات اخیرمه و اینکه فرصت چندان و اعصاب درست و حسابی نداشتم.
به بزرگی خودتون ببخشید…