روز خوش شانسی

1402/04/14

سلام دوستان من مهدی ام و قصد دارم خیلی خلاصه ماجرایی که امروز واسم پیش اومد و بگم واستون.
منو ببخشید اگه مثل سایر نویسنده های شهوانی توی کار رایانه و مهندسی و ساخت و ساز نیستم، خخخ، راستش بیکارم اما بدون مشکل مالی.
من کمی خرافاتی‌ام متاسفانه و این یه مرز شده برام که هر روز صب اگه درب فلاکس چایی درست بسته شه اون روز خوش شانسی میارم، وگرنه روز بدی میشه!
به همین شکل، امروز وقتی درب فلاکسو راحت پیچ دادم خوشحال شدم که روز خوبی میشه، اما دیری طول نکشید که کلی اتفاق بد واسم افتاد، تا جایی که اعتقادمو بهش از دست دادم:
اول کارت عابربانکم غیرفعال شدش بعدم خواستم چیزی بخورم نون نبود، تمام نونوایی ها بسته بودن و چندین ضدحال دیگه.
لباس پوشیدم رفتم در به در دنبال نون خریدن اما همه نونوایی ها بسته بودن. اونقد شاکی شدم که زیر لب کفر گفتم و خواستم برگردم خونه فلاکسو بشکونم که چشمم خورد به بانک ملت!
حالا که نزدیکم چرا کارتمو درست نکنم؟
بانک شعبه محلی و خیلی کوچیک هست، حدودا سی متر مربع. رفتم داخل (ساعت ۸ صب) و از باجه اول پرسیدم کجا کارتمو درست کنم، منو حواله داد باجه کناری و اونم به کناری، حدود پنج تا باجه بشکل بیمارگونه ای منو پاس کاری کردن، تا بالاخره باجه آخر گفت بده کارتتو. کارتو دادم و فرم رو گرفتم تا پر کنم. باجه، پشت یه ستونه که با یه درختچه تزیینی از دید عموم کمی پنهان شده و اگه خم شی به جز متصدی کسی نمی‌بینتت. نوشته روی فرم اونقدری ریز بود که پر کردنش واقعا وقت می‌برد، پس خم شدم روی کیوسک و مشغول پر کردنش شدم که یه خانمی اومد کنارم گفت «ببخشید» رفتم کنارتر تا بیاد جلو باجه. ضمن پر کردن فرم، به حرفای خانمه و متصدی هم گوش می‌دادم:

-ببخشید کارتم تاریخش تموم شده میشه برام درستش کنین؟
-چشم این فرم ها رو پر کنید و بعد پیامکی که میاد رو برام بخونید.

خانمه صدای خش داری داره، یعنی منظورم یه صدای گرگ‌مانند اما زنونه هست، با یه شلوار چسبون مشکی، یه مانتو آبی هم روش، یه شال که تقریبا فقط دور گردنشه و بوی ادکلنی که هوش از سرم برده اول صب! موهای قهوه‌ای تیره و نیمه فر، پوست سفید و صورتی که کمی آرایش شده اما طبیعی خوشگله.
زیر چشمی نگام کرد و اخم کرد که خجالت کشیدم و نگامو ازش برداشتم. فرم رو بلانسبتتون ریدم نه پر کردم، اونقدر گرم نگاه کردن خانمه بودم که کد ملیمو خراب نوشتم.
خواستم از متصدی یه فرم دیگه بگیرم که متصدی پاشد از صندلی و گفت چند دقیقه ای میادش.
متصدی رفتو منم خودمو الکی با خط خطی کردن فرم سرگرم کردم، خانمه هم داشت فرمش رو پر می کرد، نمی‌دونم چشماش ضعیف بود احتمالا، چون خم شده بود روی فرم و باسنش توی شلوار تنگش جلوم خم شده و قدری از کمر لختش و لبه شورت قرمزشو میتونستم ببینم.
کمی میلیمتری بش نزدیک شدم بدون اینکه برخورد کنم. شاید چند میلیمتر بین باسن نیمه لخت خانم و کیر شق شده ی من فاصله بود. همونجور وایسادم چون مطمئن بودم که یهو بلند میشه و بدون اینکه کاری کنم خودش باسنشو میزنه به کیرم و تهش هم یه معذرت خواهی میکنم و تمام. چند لحظه خشک وایسادم که یهو از رو فرم بلند شد و طبق انتظارم خودش بی‌اختیار یه تقه به خودش زد خخخ.
تا باسنش خورد به کیر شق شدم، یه «هییی» یواش گفت و برگشت بم گفت:

-وای ببخشید تورو خدا. این فرمای لعنتی عقل آدمو نابود میکنه حواسم نبود.

با یه لبخند و متانت گفتم:
-خواهش می کنم. اگه اذیت میشید فرم رو بدید براتون پر کنم.

گفت:
-نه ممنون. لطف دارید خودم پر می کنم. فقط میشه بم بگین کجا رو امضا کنم؟

یه فکر شیطانی زد به سرم. جوری بهش نزدیک شدم که مثلا می‌خوام بهش بگم کجا رو امضا کنه، اما نه از بغل، بلکه از عقب، یعنی دست راستمو بردم جلو و جای امضا رو نشونش دادم، ضمن این کار، کاملا بش چسبیدم اما نه زیاد که حساس شه. واسه امضا زدن باز خم شد رو فرم و باسنشو تکیه داد به من که حالا کیرم داشت شلوارمو پاره می کرد. بعد از چند لحظه فهمیدم داره لفتش میده، چون امضا رو زده بود ولی هنوز باسنش رو محکم بم فشار می‌داد. دلو زدم به دریا و دست چپم رو دور شکمش حلقه کردم. یه «آه» ریز گفت و بلند شد از روی فرم، در حالی که هنوز دستم دور شکمش حلقه است و باسنش محکم بهم چسبیده.
بدون اینکه برگرده، دستاشو آورد پشت سرش و دور کمرم حلقه کرد. با جرات بیشتری با دو دستم محکم در آغوش کشیدمش و همین جوری با لباس دو تا تقه ی جانانه بش زدم که فقط چند تا «آه» ریز گفت.
چرخوندمش با احتیاط که پشت درختچه باشیم و کسی نبینتمون، روی کیوسک خمش کردم و سینه هاشو مالوندم.
هیچ سینه‌بندی نپوشیده بود!
سینه های نرمی که زیر یه مانتوی آبی رنگ فشار می‌دادم، با بوی ادکلن مست کنندش اول صبح، مویی که روی گردنش ریخته بود و آه گفتناش روانیم کرده بود.
پای راستشو دادم بالا با دست گرفتم که خسته نشه، کمی قوزک پاشو که از کفش اومده بود بیرون و لخت بود، ماچ کردم و بعد کمی بالای باسنش که لخت بود رو بوسیدم. پوست تنش بوی لوسین میوه ای می داد، گویا صب توی وانی از پرتقال خوابیده باشه! چند جای کمرشو از رو مانتو گاز ریز گرفتم و اونم با شهوت آه می کشید.
دستمو بردم سمت دکمه های پایینی مانتوش که وا کنم، یهو حس کردم یه چیزی بم زل زده. از این حسا که آدم یهو فک میکنه کسی نگاش میکنه. اما مطمئنم از داخل محوطه بانک نیست چون کاملا ستون و درختچه ما رو پنهان کرده و پرنده هم پر نمی‌زنه توی بانک. همین حالت که پای راست خانمه دستم بود و صورتم روی کمرش و با دست چپم سینه شو فشار می‌دادم، ناخودآگاه برگشتم سمت باجه که دیدم متصدی با چندتا برگه تو دستش وایساده عین تیر چراغ برق خشکش زده و با دهن باز بهمون خیره شده و رنگش عین گچ سپید!
خانمه هم ضمن آه گفتن مثل من چرخید سمت باجه و با دیدن متصدی، جیغ کشید.
با ترس پاشو ول کردم که دوید سمت در بانک و خارج شد‌، منم پشت سرش دویدم سمت در که یهو یادم افتاد تمام اطلاعات مون توی برگه هاست، پشمام!!! برگشتم با لرز و اضطراب همه برگه ها رو، یعنی مال خودم و مال خانمه رو برداشتم و چنان محکم توی دستم گرفتمشون که کاملا مچاله شده بودن. از در بانک زدم بیرون و به امید دیدن خانمه اطراف رو نگاه کردم، اما محو شده بودش. خیلی حیف شد کاش می‌تونستم اسمشو بپرسم یا لااقل شمارشو بگیرم. با ناامیدی و حسرت نشستم پشت فرمون ماشین و البته استرس هم داشتم که کسی از بانک بیاد دنبالم، واسه همین برگه های مچاله شده رو گذاشتم صندلی شاگرد و سوئیچ رو چرخوندم که ذهنم همراه با ماشین روشن شد، پشماااااممم!
با لرز برگه ها رو برداشتم و صافشون کردم، اولی و دومی که مال خودم بود هیچ، سومی هم خالی بود، اما چهارمی رو خانمه پر کرده بود! اسم، آدرس، شماره ملی، همراه، نام پدر، امضا و همه چیییی نوشته شده بود. برگه رو بو کردم و بوسیدم و زیر لب گفتم «صد تومن صدقه در راه فلاکس».
خانمه اسمش سمانه است و دو ساعت پیش بش پیام دادم که:

-خانم ببخشید نگرانه اطلاعاتتون نباشین، من واستون امانت برداشتمش، فقط میشه بیاین تحویلش بدم؟

چند دقیقه بعد جواب داد:
-شما؟

گفتم:
-همون که توی بانک عاشقتون شده، سریع رفتید منم برگه تون رو برداشتم تا مشکلی براتون پیش نیاد. ببخشید اگه پیام دادم.

جواب داد:
-وای خیلی ممنون از نگرانی مردم صب تا حالا.

گفتم:
-فقط میشه اجازه بدین شمارتون رو سیو کنم؟ آخه بهتون علاقه‌مند شدم.

جواب داد:
-این چه حرفیه؟ معلومه که می‌تونین. خیلی ام باعث خوشحالیمه اگه با هم باشیم. پس ادرسو برام بفرستین بازم ممنون از شهامت تون.

خلاصه دوستان الان آدرسمو بهش دادم، دختره بیست و هشت سالشه و گفت بهم که شمارمو سیو میکنه و اولین فرصت میاد پیشم. فقط من این وسط ایمانم به درب فلاکس بیشتر شده و متاسفانه الان قبل هر کاری میرم سراغ فلاکس. عجب روز خوبی بود و عجب زیدی گیرم اومد. ممنون که داستانو خوندین.

نوشته: مارتا


👍 6
👎 10
10901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

936299
2023-07-06 01:32:07 +0330 +0330

یک جلق فکری نه چندان بد
مراقب باش بخاطر ایمان زیادت فلاسک چایی رو نچپانی به ماتحتت

2 ❤️

936311
2023-07-06 02:17:46 +0330 +0330

تو بانک.؟؟
جلو ملت.؟؟
فیلم ترکیه ای هم اینطور نیست.
من که میگم راسته داستانت ولی همون درب فلاکس تو کون آدم دروغگو

1 ❤️

936320
2023-07-06 02:27:17 +0330 +0330

واقعا چرت ترین و بی منطق ترین داستانی بود که تا حالا خوندم اینجا

0 ❤️

936358
2023-07-06 08:30:31 +0330 +0330

تراوشات حاصل از همون ذهن معیوبی که گفتی داری!!

0 ❤️

936373
2023-07-06 11:17:35 +0330 +0330

مادر ج.ن.د.ه تا اونجا خوندم دستش آورد پشت کمرت محکم به خودش کشید بانک رفتی تا حالا ؟ نه بانک رفتی ؟ سگ توی روحت با این فانتزی های کیریتون واقعا

1 ❤️

936375
2023-07-06 11:34:49 +0330 +0330

خیلی ناراحتم چون به ادمین گفتم اینو نزاره گذاشت اخر

0 ❤️

936377
2023-07-06 11:38:21 +0330 +0330

میدونین یه قرصایی میخورم اومدم نشستم چندین داستان نوشتم فرستادم سایت، بعد پشیمون شدم گفتم لطفا نزاریدش میدونین چی بهم گفت؟ گفت خرده سفارشات پذیرفته نمی شود.!

0 ❤️

936378
2023-07-06 11:39:22 +0330 +0330

ممنون ادمبن سایت عزیز اما من دیکه داستانی اینجا نمیزارم و به تمام دوستام میـگم وارد سایت نشن

0 ❤️

936381
2023-07-06 12:22:57 +0330 +0330

لحن بیانت بامزه بود 😁

0 ❤️

936385
2023-07-06 13:06:13 +0330 +0330

کاش ننوشته بودی تو بانک مثلا گفته بودی سوپری داروخونه حداقل باورپذیر تر بود

0 ❤️

936709
2023-07-08 15:49:17 +0330 +0330

من از این بعد فیلمای برازرس هم باور میکنم
حتی اون که تو لباسشویی گیر میکرد
ولی کل فلاکس تو کونت

0 ❤️

937130
2023-07-11 09:01:54 +0330 +0330

داداش این تو خود پورن هابم قفله چجوری تو بانک اخه
همینجور کس خری الله بختکی پارو دادی بالا و کمر و بوسیدی و سینه مالیدی و دکمه مانتو باز کردی و عژژژب
منم لا پام کس دارم

0 ❤️