زندایی لیلا زنم‌ شد (۱)

1402/04/19

سلام
این داستان کاملا واقعی میباشد ولی اسم ها عوض شده
اسم من علی و ۲۸ سالم و اسم زنداییم لیلا ۴۳ ساله با ی اندام خیلی زیبا و حشری
ماجرا از جایی شروع شد که یه چند نفر سیگنال جنده بودن زنداییم را داده بودن ولی من باور نمیکردم تا اینک بخاطر اختلافی که با یکی از خاله هام پیدا کرده بود تنها شده بود
منم هی دل دل کردم که اگه اون حرف ها راست باشه چرا بمن نرسه و از این حرفا و فرصت را غنیمت شمردم و یه پیامش دادم و خشک حرف زدیم و بهش گفتم من تنهام میشه گاهی یبار پیامت بدم باهم صحبت کنیم که گفت اره ولی کسی نفهمه من اوکی دادم و شروع کردیم به حرف عادی زدن بعد داشت تکراری میشد واسمون گفتم میخوام ببینمت اولش قبول نکرد و با هزار زور و خواهش قرار شد نیم ساعت بیاد بیرون چندتا خیابون اونطرف تر ببینمش،قرار اول بود و استرس داشتم بالاخره سر قرار رفتم و دیدم اومد با یه لباس خیلی زشت و بی حال و اشفته که اصلا خورد تو ذوقم ولی قرار اول بود حرفی نزدم دیگه یکم راحتتر باهاش صحبت میکردم و دوباره گفتم دلم برات تنگ شده که سختگیری کرد که نمیاد و این حرفا گفتم میام دم خونت ببینمت قبول کرد اومد دم درخونه با ی لباس تو خونه ای تاپ و شلوارک و یه چادر روش دیدمش و خوش و بش کردم و اینسری خیلی جسارت کردم دستم را زدم به رونش گفتم این چیه و چرا خیس کردی که سریع چادرش را کشید روش و خدافظی کردیم و رفت تو فوری زنگ زد و گفت دیوونه چیزی نبود و ترسیدم که چیه و ابروم رفت گفتم شوخی کردم و خندیدیم،یبارم قرار گذاشتم بریم تاب بزنیم نشست تو ماشین رفتیم دورترین پارک به محل زندگیمون تو‌مسیر هی حرف میزدیم برا اینک‌کسی نبینتمون سرش را میذاشت رو پاهای من و منم گردنش را میمالیدم وقتی هم رسیدیم پارک ازش خواستم پاهاش را بیاره بالا تا براش لیس بزنم و این کارا کرد و پاهای سفیدش را لیس زدم و خیسش کردم و اونم بکم حشری شد و منم چون بار اولم بود ابم اومد و همونجا از خجالت اب شدم وای اون به روم نیاورد و بعد ی ساعت برگشتیم خونه ،همینجوری هر روز دیگه باهم راحتتر صحبت میکردیم و اونم کم کم دیگه دائم بمن پیام میداد و اینسری پیله کردم میخوام بیام خونت که خیلی راحت قبول کرد و رفتم خونش و بدون هیچ حجابی بود و تاپ و شلوارک (تا حالا اینجوری ندیده بودمش)یه نگاه به خودم کردم دیدم التم راسته خجالت کشیدم و اونم خودشا زد به اون راه و خجالت کشیدم پذیرایی کرد و اومد کنارم و دیگه دل را زدم به دریا و دست گذاشتم رو رونش و گونه ش را بوسیدم و اونم منو بوسید و لب هامون به هم نزدیک شد و دستما کم کم بردم سمت کسش،بهو گفت الان نه منم پررو شده بودم گفتم پس کی گفت دفعه بعد (پیش خودم گفتم لابد برا شیو و این ها باشه) قبول کردم و یکم نگاهش کردم و بوسش کردم و اومدم بیام گفت وایسا یه فلش اورد گفت برو حالشو ببر پرسیدم چیه گفت سوپرایزه دل تو دلم نبود رسیدم خونه زدم به لپ تاپ دیدم اوووف نزدیک به ۶۰۰ تا عکس از قدیم ها تا به الان همه کس های فامیل با لباس مجلسی و خوشگل و خودشم که تو اون عکس ها فقط میگفت بیا منو بکن جاتون خالی یه جق درجه یک زدم
(اینجا ی لحظه به جنده بودنش فکر کردم ک ایا این عکسا را به چند تا دیگ داده)
دیگ کم کم روم تو روش باز شده بود و رابطم باهاش صمیمی تر شده بود تا جایی ک یبار تو حرفاش خودش پیشنهاد زن و شوهری داد و من تعجب کردم و سریع قبول کردم و تو بهت و حیرت بودم که به راحتی هرچه تموم تر صاحب زنداییم شده بودم،دیگ هرجایی ک باهم بودیم با خانواده ها بهش میگفتم یه جایی بشینه که در دید من باشه یا مثلا اگه زودتر از من میرسید هی پیام میداد کی میایی و بیا دلتنگتم.
بعد یه مدت که نشد برم خونش شرایط جور شد و قرار شد برم خونش صبح زود ساعت ۷:۳۰ بهترین موقع بود چون تنها بود شب قبلش از خوشحالی خوابم‌ نبرد بالاخره صبح شد و با کلی استرس رفتم تا در را باز کرد وااای با ی صحنه دیوانه کننده مواجه شدم بی نظیر بود ی لباس مجلسی کوتاه پوشیده بود و اصا تا دیدمش راست کردم که نگاهم کرد و خندید و سریع بغلش کردم برا اولین بار با آرامش و اومد تو بغلم و بدن لختشو لمس کردم حس بی نظیری بود شروع کردم لب گرفتن اینقدر هول بودم که اصلا حواسم نبود همون در سالن ایستاده ایم که لیلی(لیلا را میگم)گفت عزیزم بیا بریم تو اتاق ،تو بغل هم رفتیم تو اتاق و گفتم بایست نگاهت کنم و واقعا زیبا بود بهش گفتم ای کاش زودتر به دستت میاوردم که گفت عشقم(تا اینا گفت یه حسی بهم وارد شد)از این به بعد مال توأم و در اختیار توأم تا اینا گفت قربون صدقش رفتم و سریع پریدم بوسش کردم و لب گرفتم
و اوردمش روتخت و خوابوندمش اصلا خودم باورم نمیشد دارم چیکار میکنم و فقط داشتم لذت میبردم خوابیدیم تو بغل هم و لب خوری را شروع کردیم و مستش شدم و کم کم دستم را بردم سمت ممه هاش و یکم مالیدم دیدم هیچی نگفت و منم با استرس دستم را کم کم بردم سمت کوسش تا خواستم لمسش کنم دستما گرفت گفت چند تا شرط داره بکی بهم خیانت نکنی (حالا خودش داشت به داییم خیانت میکردا😂) یکی هیچ کس هیچ وقت از رابطمون با خبر نشه و من خیالش را راحت کردم و بالاخره اجازه داد دست بزنم ازش خواست اول ببینمش رفتم پایین دیدم اووووف یه شورت لامبا صورتی پوشیده و کوسش فوق العاده خوشگل سرما بردم پایین و یه عطر خاصی داشت و بدون مو بود بوسش کردم و اجازه گرفتم ازش شورتش را دربیارم گفت عشقم مال خودته اجازه نمیخواد گفتم قربونت برم عشقم گفت بیا اول لبات را ببوسم اولین باره بهم گفتی عشقم رفتم و پنج دقیقه متوالی لب خوردیم سریع اومدم پایین و شورتش را دراوردم به چه هلویی اصلا بهش نمیخورد کوس ۴۳ ساله باشه انگار یه کوس ۲۵ ساله جلوم بود همونقدر تمیز و خوشگل و اصلا اثاری از پیری نبود تا کوسا دیدم پریدم روش و فقط خوردم اونم کیرم را تو دستش گرفت نمیدونم چرا یکم خجالت کشیدم ولی حس خوبی بود شروع کردم براش ساک بزنم و چوچولش را تو دهنم میکردم و مک میزدم کم کم داشت صداش در میومد و اه و اوه میکرد و منم بیشتر مک میزدم خیلی خوشمزه بود و از طرفی کیر خودمم مثه سنگ شده بود اینم بگم قبل از اینک برم پیشش کلی تاخیرری زده بودم که زود ابم نیاد دیگ پررو شده بودم و بهش گفتم چرا بیکاری تا من ساک بزنم گفت چیکار کنم عشقم گفتم ۶۹ ساک میزنیم توهم بیکار نباشی قبول کرد و شروع کرد ساک زدن خوب ک دوتاییمون حشری شدیم گفتم میخوام بکنمت باز برا شرط ها تاکید کرد که من خیالش را راحت کردم و رفتم روش خوابیدم و بهش گفتم تف بزن سر کیرم زد و نم نم کردم تو بر خلاف ظاهر قشنگش کوسش گشاد بود (اینم بگم سه تا زایمان انجام داده بود) شروع کردم تلمبه زدن و حسابی کردم و دیدن لیلی زیر کیر من خیلی لذت بخش بود اینک الان من صاحب اونم و هی ازش میپرسیدم صاحب تو الان کیه اونم میگفت تو عشقم و من با شنیدن این جملات بیشتر تلمبه میزدم و و به چند حالت داگی و … کردمش اون اول ارضا شد و منم پشت سرش داشت ابم میومد که گفتم چیکار کنم گفت خالی کن تو کوسم لوله هام را بستم حامله نمیشم و من با کمال میل این کار کردم و چ حس لذت بخشی بود
در ادامه خواهم گفت ک چیکار ها باهاش کردم
ادامه دارد…

نوشته: علی و لیلی

زندایی
دنباله دار
همسر


👍 5
👎 16
46801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

937048
2023-07-11 00:04:57 +0330 +0330

خاطرات منم زنده شد عالی بود

1 ❤️

937053
2023-07-11 00:24:21 +0330 +0330

چقد کصشر بود با خالت دعوات شد، رفتی زنداییتو بکنی؟
بعد این به کنار داستان یجور بود ادم فکر میکرد تاحالا زنداییتو از نزدیک ندیدی باهاش چت کردی اشنا شدی. تا همون شروعش خوندم و بیشتر زحمت ندادم به خودم.

3 ❤️

937058
2023-07-11 00:39:19 +0330 +0330

الت؟
ایا برای نوشتن داستان ابتدا کتاب ادبیات مطالعه نمودید؟فلذا بسیار داستان مزحرفی بود

2 ❤️

937065
2023-07-11 00:56:49 +0330 +0330

ادرس این زندایی رو به ما هم بده

2 ❤️

937082
2023-07-11 02:13:50 +0330 +0330

پفیوز ساعت ۷ صبح دهنتون بو‌کاربیت جوشکاری نمیداد مجلوق

1 ❤️

937133
2023-07-11 09:38:21 +0330 +0330

کشو

0 ❤️

937152
2023-07-11 13:08:39 +0330 +0330

مغزت اینقدر داغونه که حتی نمی فهمی چی نوشتی. کس ملنگ. برو جقت بزن، دیگه مغزی برات نمونده که بخوای نگرانش باشی

1 ❤️

937162
2023-07-11 14:11:46 +0330 +0330

باز خوبه به شروط زن داییت عمل کردی و بجز بچه های شهوانی به کسی نگفتی
مرده و قولش…

0 ❤️

937185
2023-07-11 17:17:35 +0330 +0330

خیلی راحت کردیش.شلغم بقیش چیه.؟؟؟؟؟؟؟؟؟

0 ❤️