زندگی حسرت بار (۲)

1401/11/16

...قسمت قبل

در اتاق قفل کردم و به غزال نگاه کردم…
همیشه متوجه نگاه هاش روی خودم میشدم و اهمیتی نمیدادم. تا بحال هیچ دختری بمن علاقه پیدا نکرده بود. اکثر مواقع پسر ها با شهوت و دخترها با تنفر آکنده به حسادت بهم نگاه میکردند و این اولین باری بود که قضیه کاملا بر عکس بود.
غزال جلوم ایستاده بود و با شرم دست هاشو دور سینه حلقه کرده بود. انگار خودشو بغل کرده بود! بهش نزدیک شدم و مقنعه سیاهی که توی دانشگاه میپوشید از سرش کشیدم و به سمت تخت بردمش. دو تایی روبروی هم بدون حتی ذره ای تماس دراز کشیدیم. موهای مجعد دم اسبی داشت و این حتی بیشتر به پوست زیتونی و بدن استخونی اش زینت بخشیده بود. بغلش کردم و خودمو بهش نزدیک کردم تا کمی از خجالتش بریزه. چند دقیقه توی بغل همدیگه کافی بود تا بدنامون از تماس باهم پالس بگیره و داغ بشیم. نفس های گرمش به گردنم میخورد و داغ ترم میکرد. از یک بغل ساده خیس شده بودم و باورش برام سخت بود.
لباس هامون کنار تخت افتاده بود و لبهامو میخورد. غزال دیگه اون دختر چند لحظه پیش نبود. روی من اومده بود و دستهامو محکم گرفته بود.برعکس جثه ریزش زور زیادی توی انگشت های استخونیش بود و مجال تکون خوردن هم بهم نمیداد. با تنها یک دست موفق شده بود جفت دست هامو بالای سرم نگه داره و خودش هم روی من نشسته بود. غزال یک دامینیتور ذاتی بود که بخاطر خجالتی که همیشه همراهش بود این جنبه از خودشو همیشه مخفی میکرد و حالا شهوت اینبار توانسته بود این غول آزاد کنه. با تمام شهوتی که از تماسش میگرفتم کمی بی تجربگی در حرکاتش مشخص بود ولی در کل ماجرا تفاوت محسوسی ایجاد نمیکرد چرا که شهوت من بیش از حدی بود که بخوام خرده گیر باشم. غزال حالا دیگر از شکار به شکارچی تبدیل شده بود و روی شکارش پیروزمندانه چمباتمه زده بود و لذت میبرد. لب هام کبود شده بود از شدت وحشی بودنش و نوک سینه هام که بشدت تحریک بود با تماس انگشت هاش و کشیده شدنش دیوونم میکرد. تمام بدنم از شدت داغی و حرارت در حال سوختن بود و در عین همین حال حس خیس شدن ملافه رو تخت زیر پام احساس ناخشایندی بهم میداد که نادیده میگرفتم. غزال منو مطیع کرده بود و کاملا در اختیارش بودم. بهم گفت برگرد و من روی چهاردست و پا به پشت نشستم تا کاملا در اختیارش باشم. با حس حرکت کردن زبونش روی کصم سردی غیر قابل وصفی در بدنم حس کردم. با حرکات ناشیانه زبونشو روی کصم میکشید ولی زمانی که کلیتوریوسم لای لبهای غزال مکیده شد اختیار از دست دادم و درجا ارضا شدم.
با اینکه همیشه با یکبار ارضا شدن از سکس متنفر میشدم ولی باز شهوت بهم غلبه کرد و دوباره تماس تن گرمشو میخواستم.
از پشت سر موهامو در دستش گرفت و انگشت اشاره دست دیگش تو سوراخ کونم فرو کرد. تابحال آنال تجربه نکرده بودم و به هیچ پسری حتی اجازه نزدیک شدن بهش نداده بودم ولی الان حتی فکر اینکه توانایی نه گفتن به غزال داشته باشم به ذهنم خطور نمیکرد. کاملا در اختیارش قرار گرفته بودم و هر کاری از من طلب می کرد هیچ اختیاری برای نه گفتن در من وجود نداشت.
با حرکت انگشتش کم کم سوراخ کونم جا باز کرد و احساس ناراحتی کمتری میکردم. تمام بدنم عرق کرده بود و صدای ناله هام بلند شده بود. هربار مقدار بیشتری از انگشتشو فرو میکرد تا جاییکه بار آخر با یک حرکت بند سوم هم داخل رفت و من با یک ناله خفیف که سعی ناموفقی در خفه کردنش داشتم پاسخگو بودم. از اینکه با خشونت با من رفتار میکرد نه تنها حس بدی نداشتم بلکه تمایل داشتم حتی بیشتر همراهیش کنم تا خواسته های بیشتری ازم طلب کند.
کمی با سوراخ کونم بازی کرد ولی زیاد درگیر نشد و اینبار پاهامو گرفت و به عقب کشید. دمر روی تخت افتادم و با فرمان غزال به پشت چرخیدم. غزال به بدنم نظاره ای کرد و خیلی سریع روی من نشست. پاهاشو در روی دستام قرار داد تا توانایی حرکت دادنشون زیر وزن بدنش نداشته باشم. روی صورتم نشست تا لب هام مزه غزال برای بار اول بچشند. با تعجب متوجه شدم حتی بعد از اینهمه عشق بازی کاملا خشک هستش. با دستاش سرمو به واژن خودش فشار داد تا شروع کنم و من هم سعی کردم ابتدا با لب هام کلیت تحریک کنم. بعدش با زبانم شروع به بازی کردن باهاش شدم و غزال که تحریک شده بود روی صورتم شروع به حرکت کرد. زمانی که کصشو روی لب ها و حتی بینیم میکشید بخاطر خشک بودن واژنش کمی اذیت شدم. وقتی که زیر وزن پاهاش شروع به تقلا کردم بخاطر کمبود اکسیژن و حس خفگی بالاخره از روم بلند شد. برای چند لحظه داشتم از اکسیژن لذت میبردم که صدای باز شدن در ورودی ساختمان هر دومون خشک کرد.

ادامه...

نوشته: زندانبان


👍 8
👎 1
13101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید


نظرات جدید داستان‌ها