سرنوشت

1401/05/15

تا یجای از زندگیم همه فکر میکردن من همون پسری هستم که همه پدر مادرها میخوان پسری اروم سربزیر که با هر کسی دمخور نمیشه و همیشه میشه روش حساب باز کرد خلاصه من باعث افتخار پدرم بودم فامیل اشنا هر جای که پدرم میرفت اسم من امیر پسر حاج مرتضی توی مجلس دوست اشنا فامیل سرزبون بود یه جوری برای خودمم دردسر شده بودش چرا که این حرفها پدرم منو شیر میکرد منم که نمیخواستم پدرم ناراحت بشه تمام سعیمو میکردم که اون چیزی که توی رویاهاش یا حرفهای پدر و پسری بهم میزد بشم خب راستیتش من خودم نفهمیدم چه جوری بزرگ شدم تا به خودم اومدم هم بازی نداشتم توی لاکه خودم بودم و از طرفی خواهرام هم زود ازدواج کردن خواهرام هم همشون بزرگتر از خودم بودن و از یه نظر مادرم بشدت مذهبی بود پس اتفاق خاصی نباید توی خونه رخ داده باشه همه فضاها بسه بود چشم و گوش که حرفش نزن خبری نبود بیچاره خواهرم درس تموم نکرده با یه شخصی که پدرش از ادمای کله گنده ای بود به اسم اقا سید رضا که یکی از بازاری های قدیم تهران بود هستش با پسرش ازدواج کرد 4 تا از خواهرام همه این شکلی ازدواج کردن سن ازدواجشون 19 سالگی بود تا جای که من میدونم زندگی خوبی دارن همشون مکه کربلا همه جاهای زیارتی رفتن پای روضه این چیزها بودن تا الان کل زندگیش بابت مذهبی بودن مادرم این شکلی تربیت شده بودن راهی نداشتن اگه یکیشون حرفی غیر از این موضوع ها میزدن کل منطقه ما رو با حیرت نگاه میکردن با خودشون میگفتن چی مگه میشه دختر حاج رضا امکان نداره اونا هر سال توی خونشون روضه سفره نذری میندازن اونا تافته جدا بافتن برای من سخت بود که بخوام به چیزی غیر از این موضوع ها فکر کنم اینجا برای ما ابرو جوری دیگه ای معنی میشه ابروی ما قدمت چند نسل داره همه حاجی همه کربلایی بودن بگذریم
گفتم کسی دقیقا یادش نمیاد من چطوری بزرگ شدم شاید تعجب کنید من تمام لحظات مهم زندگی خودم ساکت بودم حتی وقتی خواستگار برای خواهرم اومد من اصلا بیخبر بودم فکر کردم اینا هم مهمونن تا اخرش که حلقه روی مادر داماد توی دست خواهرم کرد تازه فهمیدم به جای دست زدن همه صلوات فرستادن مراسم توی تالار گرفتن شکلی مذهبی البته اونجا دست زدن و از طرفی من اونجا کسی اصلا نفهمید البته از طرف خانواده داماد من برادر عروس هستم میدونم به چی فکر میکنید اره واقعا همین اتفاق برای من افتاد منو راهنمایی کردن تا بابام منو دید گفت امیر کجایی پسر خواستم بگم بخدا همیشه کنارت ایستادم تو منو نمیبینی یه دیقه بعد منو فراموش کرد اخر مجلس من با ماشین عموم اومدم مهم هم نبود اونموقع 16 سالم بود بعد از اینکه همه خواهرم ازدواج کردن تازه مادرم منو میدید امیر امیر میکرد
دوره تحصیلی من جدا از خانواده بود یعنی اونجابرای چند ساعت از دست مادرم راحت بودم یه دوستی داشتم یه پسر عموم بود هم سن نبودیم اون 2 سال از من بزرگتر بود ولی چون درس خون نبود دو سال افتاده بود و همیشه توی کلاس کنار من می نشست و موقع امتحان هم چون فامیلمون تهرانی بود پشت سر من امتحان میداد و قبول میشد این پسر عموی من اسمش امید بود و دقیقا برعکس من رفتار میکرد هیچی قبول نداشت باباش عموم حاج احمد از پدر من بزرگتر بود و توی بازار تهران برای خودش ادم مهمی بود پدرم بدجوری از برادرش حساب میبرد جوری که حرفی میزد بابام همه چیشو ول میکرد یا تمام مال ثروتش دودستی تقدیم حاج رضا میکرد
امید برای من مثل یه دوست یا فامیل نبود اون برای من مثل کسی بود که تمام عمرم توی خونه دنبالش میگشتم کسی که باهاش خودمونی تر باشم باهاش راحت حرف بزنم که اگه جای بگم بعدش نگن وای مراقب باش چی میگی خدا خدا نکنه موعظه نکنه
مادرم مخالف امید بود ولی حرف پدرمو نمیتونست زمین بزنه چرا چون حاج احمد از پدرم خواست من به پسرش درس بدم تا باعث بی ابروی بار نیاره منم خر تمام زورمو میزدم تا چیزی یادبگیره
امیدم پسر بدی نبود فقط نمیخواست مثل پدرش باشه اما من میخواستم ابرو اعتبار بزرگه منطقه بازار فقط وقتی راه میرم حرف حاج تهرانی باشه یا همه به پام بلند بشن من اینو دوست داشتم ولی امید نعععع اون خوش گذرون بود اون متفاوت بود همیشه متفاوت بود لباسش حرف هاش وقتی مراسم عروسی خواهرم بود با یه تیشرت عکس گل بود اومد باباش وقتی دید دستش گرفت برد گوشه بهش حرف زد اما امید کم نیاورد داد زد ولم کن اینجام هم از دستت اسایش نداریم میخوای لخت بشم که بابام رفت امید کشید کنار تا ابرو ریزی نشه و چند بار دیگه همه هم باخبر بودن این دو با هم اختلاف دارن
ولی بازم امید بین همه ما دختر پسرهای فامیل ادم کاملا دوست داشتنی بود همه ما ازش تعریف میکردیم حتی خواهرم امید ادم خوبی میدونست فقط میگفت که پسر بازیگوشی منم بابت همین باهاش دوست بودم توی دبیرستان همه همکلاسیها دورور امید بودیم که داره چیکار میکنه والا من اصلا کسی نبودم به واسطه اون من میشناختن خب نه اینقدر حقیر اما منم درس خون بودم رتبه استانی داشتم خرخون بودم فامیل کسی به مشکل برمیخورد پیش من میومد بهش درس بدم
یبار امید پیش اومد گفت پسر اگه من مخ تو رو داشتم راحله دختر دایی تو میگم
اگه من بودم مخشو میزدم منم میخندیم از شرم حیا سرخ شدم عرق میکردم
یه روزی که امید با شوق هیجان اومد خونمون مادرم تا دید بلند گفت امیییییر باز امید اومد ببین چیکارت داره که بره جوری میگفت که بنده خدا بشنوه ولی خب اون به این حرفها اهمیت نمیداد منم دوست داشتم پیشم باشه یکم حرف گوش نکن شده بودم امید اومد اتاقم درب بست یکم ایستاد چیزی از جیبش دراورد دیدم گوشی بود تازه گوشی لمسی اومده بود خب برای من توی سن 16 سالگی گوشی که نداشتم چون برای ما گوشی چیزی بیخودی بودش مادرم کلی حرف میزد پدرم سرش تکون میداد تایید میرد منم ساکت اما گوشی امید بابت کاری بود که پدرش ازش میخواست انجام داده بود و این گوشی جایزه کارش بود خنده دار میدونم ولی برای من اینطور نبود اخرش افرین پسرم بود منم ذوق میکردم بیشتر تلاش میکردم با اینکه کسی من اصلا نمیدید خواهرم نگاه میکردن اخرش همونا باعث شدن منم گوشی بخرم
سال تحصیلی گذشت تا به کنکور رسیدیم همه محله خبر دار شدن من کنکور دارم مادرم تمام منطقه رو گفت هیس شازده پسرم کنکور داره کسی به خونه ما نمیومد مگه اینکه کار مهمی داشته باشه تا نزدیک کنکور بودیم امید اومد به بهونه کاری که من باهاش داشتم راهش داد بیاد
اومد اتاقم والا من خودم یه جوری زندونی بودم راه فراری هم نداشتم امید دیدم کلی ذوق کردم بعد بهم تیکه مینداخت پسر باشه بابا فهمیدیم درس خونی خرخونی بس کن کمی به ذهنت ارامش بده بیابیا پیش من ببین چی اوردم گوشیش باز کرد اطراف نگاه کرد پلی کرد از شوکه شدن از اینکه من دارم چی میبینم خشکم زده بود امید میخندید گفت پسر حال میکنی فیلمی که امید داشت برام پلی کرده بود فیلم سوپر ایرانی بود کیفیت پایین تم صفحه زرد رنگ بود من چون بار اولم بود سرم برگردونم گفتم پسر بابات ببینه سرت بریده اونم راحت بدون ترس گفت بابام هع بره گمشه منم از حرفش ناراحت شدم حرفی نزدم گفت حالا بیا ببین منم نمیخواستم نارحتش کنم پلی کرد این یکی بدجوری توی ذهنم خالکوبی شده بود جوری که الان 30 سالمه هنوز یادمه مردی سیاه پوست اون کیرش که برای من توی اون سن فکر کنم نیمه متری باشه تا ته توی بدن دختر سفید پوست میکرد دختر اه میکشید مرد میخندید چیزی میگفت که حالیم نبود که الان که بهش فکر میکنم میفهمم اون دو تا چی میگفتن گوشی کنار زدم و خودمو به اون راه زدم موضوع با کنکور عوض کردم تا بیشتر ضایع بازی در نیارم چون بدجوری وا داده بودم رفت امید رفت ولی فیلمش توی ذهنم موند این تاثیرش توی شب که وقتی خوابیدم به سراغم اومد خوابی از اون دو نفر صبح کمی به خودم میپیچیدم میفهمید که چی میگم وقتی بلند شدم کیرم راست بود رفت دستشوی شورتم کمی خیس بود این اتفاق برای من بابت فیلم امید منو وارد داستانی که که اخر خودش به کشتن داد و منو از خانواده تبعید کرد میدونم دارم اخر داستان لو دادم ولی اخر این داستان قرار شوک اورتر باشه
من برای درس خوندن دیگه اون اعتماد به نفس کمی رو از دست دادم جوری که شب ها کم کم دستم به ستم کیرم میرفت جوری که دوست داشتم اینکار رو انجام بدم برای بار دوم اومد فیلم گذاشت و من کمی بیشتر نگاه کردم امید میخندید میگفت افرین ببین تنت حال بیاد بعد برام از کارهای که انجام داده میگفت که اره راحله دختر دایی اخر مخشو زدم باهم رفتیم بیرون من شاخ دراوردم اروم با هیجان گفتم راحله بگو بخدا بابا اونا که امید پرید وسط حرفم گفت هیس اونم مثل خودمه از همشون بیزاره فکر نکن همه از تبار ما هستن ادمای من میشناسم توی فک فامیل از باباهای ما متنفرن ولی بابت ابرو حرفی نمیزنن گوشیش اورد عکس دونفرینشونم نشونم داد باورم نمیشد گوشی دستم داد عکسها رو یکی یکی با دقت نگاه میکردم راحله تاحالا این شکلی ندیده بودم با مانتو سفید ارایش کرده و از اون ارایش بحث برانگیز دست توی دست امید یا توی بقلش باش من قفل کردم امید برام از این حرف های اینکه اینا دوست دارن ما مثل خودشون باشیم من نمیخوام چند نفر دیگه اسم اورد که باهم رفتن کوه منم تا اسمشون شیندم تعجب میکردم میگفتم پسر فلان حاجی اون عکسش اورد اره بیا تازه خالکوبی هم کرده و اسم تو رو وقتی توی جمع میاوردم برام ارزوی موفقیت میکردن حرفی نمیزدن با رفتن امید منم کم کم دوست داشتم مثل اونا باشم ولی بابت کنکور فراموش میکردم اما همیشه توی ذهنم بود چرا من دارم این شکلی دارم زندگی میکنم ولی بازم راه خودمو میرفتم و راه من راه پدرم بود
شب ها با فکر و خیال فیلم به سر میکردم و حرف های امید از راحله شاید من میتونستم جای امید بگیرم به قول خودش مخش بزنم راحله دختر خوشگل فامیل با اون ارایش منم داشتم خوابش میدیدم دوست داشتم امید بیشتر از راحله برام بگه که چه جوری باهاش اشنا شد یا چطوری مخشو زد اصلا چطوری برای من غیر ممکن بود اما اون زبون داشت اون راهش جدا از من بود
کنکور دادم نتیجه برای همه ما حیرت اور بود من که وقتی رتبه رو دیدم همه فامیل خونه ما اومده بودن پدرم کنارم نشست همه منو میدین مادرم اسپند دود میکرد خواهرم بهم افتخار میکردن منو در اغوش خودشون میگرفتن من رتبه 5 رشته ریاضی گرفتم انگار مکه رفته باشم بنر زده بودن حتی خود امید یه بنر بزرگ زده بود به شوخی نوشت پسر گل فامیل رفیق خودم امیر من عاشق اون بنر بودم هنوز هم دارمش درسته کهنه شده رنگ روش رفته ولی من عاشق اون بنرم وقتی که زد منم دیدمش منو محکم بقل کرد همه نگاه میکردن در گوشم گفت درسته من هیچی نشدم ولی تو جای من بشو برو من پشتتم واقعا هم پشتم بود وقتی اون حادثه رخ داد من تا چند هفته گیج بودم هنوز وقتی سر قبرش میرم باورم نمیشه
بعد از کنکور من راحت شدم به خواهرم گفتم میشه از بابا بخوای برای من گوشی بخر تا این حرف شنید اوج بی کسی منو شنید سریع خودش رفت گوشی اخرین مدل خرید گوشی اس 3سامسونگ مادر مخالفت کرد ولی خواهرم بهش گفت چرا بچه رو اینقدر گاگول بار میاری کمی بحث کردن تا بابام راضی شد گوشی من داشته باشم وقتی گوشی گرفتم توی فکر بود اره فکر فیلم ولی نمیتونستم مستقیم از امید بخوام برام بفرسته من امید چند روزی ندیدم
درگیر انتخاب رشته بودم همه حرف خودشون اره اینکار رو بکن من خودم عاشق معماری بودم عمران انتخاب کردم بابام موافق بود گفت برو من هواتو دارم یعنی خواهرم پاش نشست باهاش چند ساعت حرف زد تا بفهمه عمران چی هستش وقتی فهمید اخرش اومد گفت پسر برو بیا این خونه رو درست کن این معمار حاج حسن که حالیش نمیشه من میگم اینکار رو بکن اون میگه نه نمیشه از حرف بابام منو خواهرم میخندیدم بعد از قبولی دانشگاه تهران عمران رفتم ثبت نام کنم ولی مادرم راضی نبود چرا چون اونجا همه چشم و گوششون بازه منم مثل خودشون میکنن منو با کلی نصیحت که زمونه گرگ مراقب باش پسرم اینا با امید رفتیم دانشگاه تهران

نوشته: crystalpland


👍 8
👎 4
6301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

888683
2022-08-06 03:46:23 +0430 +0430

الان چی شد 🤔

0 ❤️

888694
2022-08-06 05:19:02 +0430 +0430

بابا رسوم تو داستانت کوس وشعر تعریف میکنی؟
یک طوری نوشتی گفتم یا پسر فامیلتون آخرش تورو میکنه یا میفهمی هر4 تا خواهرت قبلا کرده
چی مینویسی؟
تازه قسمت بندیشم کردی؟
کوس خول مالیاتی

0 ❤️

888855
2022-08-07 03:15:34 +0430 +0430

خیلی غلط املایی داشت

0 ❤️

888877
2022-08-07 04:59:55 +0430 +0430

رتبه پنج کنکور هنوز دو خط بلد نیست بدون غلط و روان بنویسه بعد اینا میخان در اینده مملکت ما رو اداره کنن

0 ❤️

888920
2022-08-07 16:51:55 +0430 +0430

دمتگرم بابت رتبه ریاضی ادامه بده ببینم توی کس کردن رتبه چندم شدی پسر حاجی

0 ❤️