سکس ابوالفضل با مائده

1394/02/22

سلام خدمت دوستان عزیز من مثله دوستای دیگه تفره نمیرم میرم سره اصل مطلب اسمم ابوالفضل هست و بیست و چهاررسالمه داستان من یک داستان واقعی هست که مینویسم داستان من از رابطه عاطفی و عشقی شروع شد که به سکس کشیده شد. تقریبا هجده سالم بود که این رابطه عاشقى شروع شد به مائده علاقه مند شدم که همشم یه اتفاق بود .مائده یه زن محجبه و چادری و بیست و هشت سالست با قد حدود یک و شصت که وزن حدود هشتاد و سینه های نود و پنج نود با یه کون گرد و سفید خوشکل که اب هر مردیو میاره هست که یه دختر نه ساله داره و شوهرشم همش دنبال عیاشی خوش گذرونیه من هفده سالم بود که به صورت خیلی اتفاقی با هم دوست شدیم من و مائده خیلی عاشق هم بودیم بدجور به هم وابسته بودیم طوری که حتی یه لحظه هم از هم قافل نمیشدیم زنگ و اس ام اس پشت سره هم اون وقتا شوهرش تو یه شرکت کار میکرد و شیفتی بودن وقتی شیفت شب بود ما دو تا تا صبح با هم صحبت میکردیم از خاطرات هم تعریف میکردیم که کم کم کشیده شد به سمت عروسیش و شب اولش که خیلی خجالت میکشید که تعریف کنه من با اصرار زیاد و سیریش شدن وادارش کردم که تعریف کنه…میگفت من تا یه هفته اوا میترسیم نمیزاشتم که شوهرم بهم دست بزنه هر شب آماده میشدم که بیاد بکارتمو بگیره ولی ترس میومد سراغم وسط کار پشیمون میشدم تا اینکه یه شب کار و تموم کرد وقتی اون تعریف می کرد من از شق درد داشتم میمردم.

یه روز که شوهرش شرکت بود زنگ زدم بهش گفتم میخوام ببینمت بیشتر وقتا میرفتم پیشش اونا تو یه آپارتمان زندگی میکردن من هم که میرفتم پیشش تا جلو دره واحدشون میرفتم شاید یک ساعت جلو در با هم حرف میزدیم هنوز رومون ب هم باز نشده بود که بهش دست بزنم یه پرده ای بینمون بود که ای کاش اون پرده هیچ وقت برداشته نمیشد من خیلی دوستش داشتم یه بار با استرس خیلی زیاد دستشو تو دستم گرفتم و با انقدر دستم میلرزید که خودش نگران شده بود که چرا انقدر دستم میلرزه دستمو از دستش کشیدم یه جای سوختگی رو دست سمت راستش بود که خیلی اون سوختگیو میبوسیدم دوست نداشتم که اون جای سوختگی باعث خجالتش بشه به معنای واقعی دوستش داشتم حاضر بودم بمیرم ولی اون یه خال مو از سرش کم نشه بعد از یکی دو ماه دیدنش جلو در واحدشون یه روز اصرار کرد که برم تو خونش منم با این همه اصرار مجبور شدم برم تو خونش دخترش وسط حال خواب بود رفتم تو خونش مستقیم رفتیم تو اتاق خوابش رو تختش نشستم انقدر که استرس داشتم نفسم بند اومده بود صورتم زرد شده بود بخاطره آسمی که داشتم حالمو انقدر بد کرده بود خلاصه با هزار بدبختی اون روز زیاد نموندم اومدم خونه این رفت و امدها ادامه داشت وقتی پیشش میرفتن لباسایی که میخرید بهم نشون میداد عکسای عروسیشو نشون میداد بهم ولی تو این مدت که پیشش بودم یه چادر نماز همیشه سرش بود که باعث می شد اون پرده حریمی که بینمون بود شکسته نشه تابستون دیگه از راه رسیده بود منم اون سال مریضی سختی گرفته بودم بیشتر وقتا بیمارستان بودم اونم خیلی دلش تنگ میشد برام یه سره گیشو دستمون بود همش اس ام اس میدادیم بهم حالم که بد میشد متوجه میشد سر درد شدید میگرفتم بهم فشار میومد حالت تهوو میگرفتم بهد از مرخص شدنم یه روز رفتم پیشش که ای کاش نمیرفتم چون تازه مرخص شده بود نمیتونستم زیاد بشینم همش فشارم پایین بود یه ده دقیقه که پیشش بود بالش اورد دراز بکشم پتو هم داد تنم بهش گفتم مائده میشه کنارم دراز بکشی که کلی اصرار کردم پیشم دراز کشید هنوزم چادر سرش بود پیشم که دراز کشید پتو بلند کردم کشیدم تنش با هم زیره پتو بودیم سرش و بلند کردم گذاشتم رو دستم همین باعث شد که چادرش از سرش بره کنار اولین بار بود موهاشو میدیدم کم کم بهش نزدیک تر شدم طوری که رونه پام به رونش میخورد ماخودآگاه برگشتم سمتش به پهلو دراز کشیدم چسبیدم بهش سرمو سمت صورتش گرفتم یواشکی بوسش کردم که گفت ابوالفضل هواست باشه چیزی پیش نیاد منم گفتم باشه یه صورت سفید و لبای قلوه ای داشت با چشای درشت یواش یواش که کیرم شق شده بود چسبوندم به رونه پاش که متوجه شد دستشو گذاشت رو سرم گفت ابوالفضل میدونی داری چیکار میکنی گفتم اره نگران نباش هواسم هست انقدر که خودمو بهش مالوندم شهوت داشت از کون جرم میداد که برشگردوندم به پهلو به سمت خودم پامو گذاشتم لای پاش اروم بالا پایین میکردم که میگفت ابوالفضل نکن درست نیست گفتم نگران نباش نمیزارم به جاهای باریک بکشه اونم چیزی نگفت انقدر که شهوتم بالا بود دستمو گزاشتم رو سینش که دستشو گذاشت رو دستم که من یواش یواش فشارش میدادم رو لباس دیگه خودش خیلی گرم شده بود یهو لبامو گذاشتم رو لباش شروع کردم به لب گرفتن خیلی اروم جلو میرفتم مائده همش میگفت ابوالفضل مواظب باش منم میگفتم باشه نگران نباش هر وقت کیرم رفت تو کست تو نگران باش سینشو که مالیدم پیرهنشو زدم بالا از زیره سوتین درش اوردم چه سینه ی بزرگی داشت سفید با نوک قهوه ای اول زبون زدم نوکشو بعد یواش یواش شروع کردم به خوردن با حوصله میخوردم خودشم حشری شده بود همش کسشو میمالید به رونم کیرم داشت میترکید چشاشو بسته بود داشت لذت میبرد که دستمو گذاشتم رو کسش که چشاش سریع باز کرد گفت ابوالفضل بسه دیگه میترسم گفتم نه نترس تا کیره صاب مردم نرفت توش نگران نباش شروع کردم به مالیدن کسش از رو شلوار چشاشو بسته بود داشت حال میکرد که دستمو از زیره شلوار بردم تو به کسش که رسید دیدم دستمو محکم گرفت نزاشت بیشتر برم همونجا شروع کردم مالدن یه دو دقیقه کسش و ملیدم دیدم شل شد دستمو ول کرد دستمو کامل رسوندم به چوچولش میمالیدم دیگه تو حاله خودش نبود صدای نفساش بلند شده بود بیست دقیقه داشتم میمالیدم که دیدم داره ناله میزنه به پشت خوابوندمش خودم از پهلو بهش چسبیدم شروع کردم به مالوندن کسش خودشو تکون میداد بالا پایین میرفت رو زمین سینه هاش جوری تکون میخوردن که ابم داشت میومد که به کارم ادامه دادم کیرم از رونش جدا کردم تند تند میمالیدم که یه لحظه بازمو محکم گرفت فشار داد رونش و بهم چسبوند پاهاش سیخ شدن لرزید و شل شد یه یکربع کشید تا حالش جا اومد بهش گفتم خوب بود گفت هیچی نگفت و چشاش بسته بود با تکون دادن سرش رضایتشو اعلام کرد بهش گفتم مائده من چی منو نمیخوای ارضا کنی گفت ابوالفضل نه نمیشه گفتم چرا گفت میترسم بهت کس بدم گفتم باشه عیبی نداره کیرم دست بزن تا ابم بیاد اونم قبول کرد کمر بندمو باز کرد دکمه شلوارمو باز کرد کنارم دراز کشید گفتم چرا کاری نمیکنی گفت خجالت میکشم دستشو گرفتم اول جای سوختگیشو بوسیدم بعد دستشو گزاشتم تو شرتم شروع کرد به دست زدن خیلی لذت داشت برام چون تا حالا با کسی سکس نداشتم اولین بارم بود چون فیلم پورن زیاد دیده بودم کمی بلد بودم دیدم دستش خشکه گفتم میشه کیرمو خیسش کنی گفت منظورت اینه بخورم گفتم اره گفت نه من خوردنو دوست ندارم گفتم باشه تف کن روش دست بزن با اکرا این کارو کرد کنارم دراز کشید شروع کرد به دست زدن منم شلوارشو تا زانوش کشیدم پایین شروع کردم به مالیدن کسش دیدم چشاشو بسته داره لذت میبره شروع کردم به خوردن لبش وای چه لبایی داشت دیوونم میکردم الان که دارم مینویسم کیرم داره میترکه لبشو میخوردم زبونشو مک میزدم حشرم به اوج رسیده بود بهش گفتم مائده دلم میخواد کستو بخورم گفت نه ابوالفضل کثیفه ابم اودت نه مریض میشی با کلی اصرار خواهش موفق شدم که راضیش کنم رفتم پایین پاش شلوارشو در اوردم پتو زدم کنار چشام خورد به یه چیزی که تا حالا مثله اینو ندیده بودم چه کسی یه کس تپلو سفید بدون یه خال مو چوچولش از لبه های کسش یکم بیرون زده بود پاهاش و جم کردم سمش رونش از پاهاشو از هم باز کردم چه بوی خوبی میداد خیسه خیس بود یه لیس زدن به چوچولش دیدم دستش گذاشت رو سرم موهامو چنگ زد من زبون زدم به وسط کسش شروع کردم به خوردن با زبونم ابشو جمع میکردم میخوردم چوچولشو میک میزدم زبونمو تو سوراخ کسش میچرخوندم ناله میزد همش میگفت ابوالفضل نه نخور داشت ناز میکرد چنان چوچولشو مک میزدم که قرمز میشد ده دقیقه براش خوردم دیگه نا نداشت تکون بخوره تو شهوت قرق بود اومد بالا کناره صورتش دستشو کردم تو شرطتم کیرمو گرفت در گوشم گفت ماله تو از ماله ع (شوهرش) بزرگتره کیرم حدود پونزده سانته ماله شوهرش معلوم نبود چقده که ماله منو بزرگتر میدونست فکر کنم شوهرش دودول داشت بدبخت یکم که کیرمو مالید رفتم روش دراز کشیدم کیرمو رو کسش بازی میدادم که مائده گفت حواست هست گفتم اره کیرم داشت پوستشو پاره میکرد بهش گفتم مائده خیلی بهم فشار میاد میشه بزارم تو کست مکث کرد گفت ابوالفضل میترسم نه معلوم نیست بعد چی بشه پس نکن گفتم از چی نگرانی میترسی حامله بشی مکث کرد گفتم نترس حواسم هست گفت نه ابوالفضل میترسم گفتم قول میدم که اتفاقی نیافته باشه اونم چیزی نگفت رفتم لای پاش پاشو وا کردم سر کیرمو اروم گذاشتم رو سوراخ کسش خیلی خیس بود یواش هل دادم کیرمو تا ته رفت تو خیلی تنگ بود دیدم که صورت مائده شده رنگ لبو گفتم چی شده شکممو فشار داد رفتم عقب کیرم که از کسش در اومد گفت ابوالفضل من تنگی لگن دارم لگنم تنگه زیاد دردم میاد گفتم پس ولش کن مائده گفت عیبی نداره به من زیاد توجه نکن ولی اروم تر بکن گفتم مطمانی گفت اره منم با دقت این بار گذاشتم تو کسش یکم بهتر شده بود اروم اروم عقب جلو میکردم بهش گفتم میشه یکم تندترش کنم اون با تکون سرش رضایتشو اعلام کرد یکم که تندتر کردم دیدم لباشو داره از درد گاز میگیره بهم گفت ابوالفضل بزار پهلو کنم پهلو کرد رونشو از بین پام رد کردم یه پاشو گذاشتم رو دوشم شروع کردم به تلمبه زدن حالا بزن کی نزن یکم بهتر شده بود دیدم داره ناله میکنه بهش گفتم مائده میشه از کون بکنمت گفت نه ابوالفضل خیلی دردم میاد یبار ع خواست بکنه نتونست دردش زیاد بود کلی حرف زدم فایده نداشت تو کسش شروع کردددم باز تلمبه زدن گفتم میخوام سریع تلمبه بزنم یکم تحمل میکنی دیدم با تکون سرش جواب مثبت داد شروع کردم به سریع تلمبه زدن رونشو محکم فشار میدادم به شکمم سریع تلنبه میزدم ساق پاشو میخوردم بدنه سفیدی داشت سه چهار دقیقه سریع تلنبه زدم ابم داشت میومد که کشیدم بیرون خالی کردم رو شکمش کنارش ولو شدم یکم دراز کشیدم حالم که جا اومد بقلش کردم بوسش کردم پا شدم با دستمال تمیزش کردم لباسشو تنش کردم خودمم لباسامو پوشیدم تا جلو در پشته سرم اومد بقلش کردم ازش لب گرفتم بند کفشمو بستم داشتم از پله ها پایین میومدم گفت ابوالفضل مواظب باش رسیدی خونه بهم خبر بده اونم بده رفتنم اماده شد رفت دخترشو از مدرسه بیاره. اولین داستانی بود که نوشتم اگه بد بود معذرت میخوام اگه دوست دارید که داستانای بعدیو بگم با نظراتون اعلام کنیم ممنون

نوشته: ابوالفضل


👍 0
👎 0
38624 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

461977
2015-05-12 15:41:13 +0430 +0430

“بقلش” dash1
چیزی به اسمه ویرایش به گوشت خورده؟

1 ❤️

461978
2015-05-12 16:53:09 +0430 +0430
NA

یه خاله مو؟؟؟؟؟؟
تورو خدا قسمت میدم بگو معنی این حرفو!!!
به پهلو بگیر؟؟؟؟؟؟خطه ی سر سبز شمال نیستی احیانا؟
بابازنهsherek هم سایز سینش 95 نبود!!!

0 ❤️

461979
2015-05-12 16:58:47 +0430 +0430
NA

کوسکش دخترش وسط حال خواب بود یا مدرسه؟دوروغ گوی بیشرف

0 ❤️

461980
2015-05-12 18:29:38 +0430 +0430
NA

حالا بزن کی نزن؟؟؟؟!!!قبلنا حالا نزن کی بزن بود!! aggressive

0 ❤️

461981
2015-05-12 23:05:49 +0430 +0430

منم یه سوختگی رو سر کیرم دارم که نتیجه ی ممتد گائیدن خواهر و مادرته … می بوسیش ؟ …
“ماخوداگاه” …" تهوو" …
کونی قبل از انتشار آشفتگی های ذهنت و پس زدگی های جنسیت یه بار ویرایش کن

1 ❤️

461982
2015-05-13 02:06:16 +0430 +0430
NA

گلابی جان انگار خیلی فازت بالاست،یه جا نوشته هیجده سالم بود که رابطه ما شروع شد چند خط بعدش نوشته هفده سالم بود شروع شد.دختره که هم خواب بود هم رفته بود مدرسه.کثافت معلوم هست داری چه گوهی مخوری، توهمی

0 ❤️

461983
2015-05-13 10:03:58 +0430 +0430
NA

بهش گفتم خوب بود گفت هیچی نگفت!
دستشو کردم تو شرطتم D:
من دیگه حرفی ندارم…

0 ❤️