سکس با ویزیتور شرکت

1402/11/24

سلام و عرض ادب خدمت دوستان شهوانی گلم
اول از همه اینو بگم داستان واقعیه فقط اسامی مستعاره و اولی داستانی هست که مینویسم و خاطرات سکسی زیادی دارم حمایت کنین مینویسم براتون
اول از خودم بگم اسمم سهند هستش الان۲۹سالمه و داستان برمیگرده به زمانی که ۲۳سالم بود و تازه از خدمت ترخیص شده بودم (دیر رفته بودم خدمت بخاطر درس و اینا)اصالتا تبریزی هستم و ساکن اطراف تبریز حالا کجا بماند قدم۱۹۰ اندام لاغری دارم و قیافه آنچنان خوشگلی هم ندارم چرا دروغ بگم
داستان از اینجا شروع میشه که بعد ترخیصم یه جشنی برامون گرفتن و دو روز بعدش من رفتم تهران برای کار
یه دوستی داشتم که تهران سوپرمارکتی داشت و رفتم پیشش و یه مدت کار کردم و یه خورده دست و بالم باز شد و یه خورده هم از داییم قرض گرفتم و با رفیقم شدیم شریک تو مغازه
یه مدتی که داشتیم کار می کردیم دیگه همه ویزیتورارو کامل می شناختم
یه روزی یه ویزیتوری اومد مغازه به اسم زهرا(اسم مستعار)خودشو معرفی کرد و گفت ویزیتور سوسیس و کالباس هست شرکت…
از این زهرا بگم براتون قدش تقریبا ۱۷۰میشد یه خورده توپر سفید مثل برف سنشم فک کنم ۳۵/۴۰میشد
خلاصه یه مدت این اومد و رفت و چون برند معتبر نبود خرید نکردم ازش
یه روز اومده بود برای ویزیت که گفتم چیزی لازم نیست و اونم گفت تو که چیزی نمی خری بزار من شارژ بخرم ازت یه شارژ پنج تومنی بهش دادم و پولشو داد و گفت یه شماره بده که دیگه نیام و زنگ بزنم منم شماره مغازه رو دادم چون واقعا اصل فکرشم نمیکردم که هدفش چیه
برگشت گفت یه شماره همراه هم بگو که باید تو شرکت ثبت کنم و اینا منم شمارمو دادم بهش 091973*****
خلاصه گذشت از اون ماجرا تا دو سه هفته خبری ازش نبود و فقط زنگ میزد مغازه یه شب که مغازه رو بستیم و رفتم منزل برای استراحت گفتم یه سری به تلگرام بزنم ببینم چه خبره تلگرامو باز کردم دیدم یکی پیام داده اسم پروفایلش زیبای بی بدیل بود اول جواب ندادم بعد نمیدونم فهمید آنلاینم یا چی دو سه دقیقه بعدش پیام داد جواب سلام واجبه
خلاصه منم جوابشو دادم و فهمیدم همون زهراخانم داستان ماست که پیام داده و از وضعیت بازار و کار پرسید و اینا کم کم شروع کرد از خودم پرسیدن که منم چون اصلا تو فکرش نبودم همینجوری جواب دادم و بعد سوالاش گفت تو نمیخوای چیزی بپرسی منم دیدم اون پرسیده و منم بگم نه بد میشه منم در موردش پرسیدم و فهمیدم که پنج ساله طلاق گرفته و یه پسر 16 ساله داره و با پسرش خونه باباش میمونن
یخورده از وضعیت خودش گفت که خرج پدر مادرمم افتاده گردن منو مجبورم کار کنم و از لحاظ مالی نمیرسم و شرایط روحی روانی خوبی ندارم و این خلاصه سرتونو درد نیارم عزیزای من
منم خدایی دروغ نگم یه خورده دلم به حالش سوخت گفتم این دفعه اومدی سفارش میدم بهت چون از قبل خرید داشتیم تو یخچال بود هنوز
دفعه بعدی اومد و منم یه خورده ازش جنس خریدم گفتم ببینم بازارش چطوره خوب بود و نموند رو دستم زیاد بر میدارم از شانس ما هم این سوسیس کالباسا خیلی هم خوب فروش رفت و فقط دیگه از اون خرید میکردم و دیگه باهم شوخی اینا هم میکردیم نه اینکه سکسی باشه چون اولش گفتم خدایی اصلا قصد سکس نداشتم مخصوصا با وضعیتی که داشت و از لحاظ مالی و روحی روانی داغون بود
خلاصه یه مدتی با هم کار کردیم و در این مدت با هم چت هم میکردیم و کم کم دیگه دیدم داریم بهم وابسته میشیم و هر کدوم پیام ندیم اون یکی سریع پیام میده خلاصه یه روز تو چت این زهرا خانم تو چت ازم پرسید متاهلی یا مجرد که گفتم مجرد و اونم گفت خدایی پسر خوبی و هستی و طرز برخورد با خانمارو بلدی و وا نمیدی و این حرفا منم به شوخی بهش گفتم تو چرا ازدواج نمیکنی گفت والا بخاطر پدر مادرم و پسرم ولی خودم هم با این وضعیت اذیت میشم منم خودمو زدم به کوچه علی چپ و گفتم کدوم وضعیت که گفت همین که کسی بالا سرت نباشه هر کی یه حرفی بزنه و مجبور باشی خودت کار کنی و نیازهایی که برطرف نمیشه گفتم کدوم نیازا که گفت خودتو مسخره کن یعنی تو نمیدونی گفتم نه نمیدونم ولی کمکی ازم بربیاد برات انجام میدم
انگار منتظر این حرف من بود برگشت گفت واقعا میتونی کمکم کنی گفتم تا چی باشه
دیدم دلو زد به دریا و گفت من اصلا ویزیتور اون منطقه نبودم و اون روز اول مسیرم از اونجا رد شدم و گفتم یه آبی بخرم که اومدم مغازه و وقتی دیدمت دلم ریخت و آب و اینا یادم رفت و الکی ویزیت رو بهانه کردم که باهات حرف بزنم و اینا گفتم خب من که سفارش نمیدادم چرا میمدی و از طرفی از چی من خوشت اومده نه قیافه درستی دارم نه هیکل ورزشکاری
گفت از قد بلندت و استایلت و لباس های جذبی که میپوشی و لحن حرف زدن محترمانت خلاصه که داستان ما شروع شد و کارمون رسید به حرفای سکسی و اینا که یروز دیگه دلو زدم دریا و گفتم میتونی بیای پیشم
گفت والا صبحا که سر کارم عصرا هم باید برم خونه به پسرم و پدر مادرم برسم گفتم پس نمیشه یعنی گفت خبرت میکنم
فردا عصری زنگ زد که امشب هستی گفتم شب برای تو سخت نیست از خونه بزنی بیرون چی میخوای بگی گفت با دوستم هماهنگ کردم که برم خونشون و به خونه هم گفتم که میرم اونجا ولی به دوستم زنگ زدم و گفتم نمیتونم بیام و میام پیشت
منم آدرس منزل رو براش فرستادم و شبم یه ساعت زود بستم مغازه رو رفتم حموم و شیو کردم و اومدم یه شلوار جین جذب با یه تیشرت مشکی جذب و ادکلنمم زدم و منتظر بودم خانم خبر بده حوالی ساعت یک بود زنگ زدم من سر کوچم گفتم درو باز میکنم بیا که اومد و دیدم وای خدای من چی میبینم یه حوری بهشتی کنارمه
خلاصه دووم نیاوردم و سریع بغلش کردم و بوسیدمش و نشستیم رفت آبمیوه اینا آوردم براش که خورد و گفت تا ساعت پنج میتونم پیشت باشم
منم دیدم هنوز سه چهار ساعت وقت هست یخورده نشستم حرف زدیم و بهش گفتم از ته دلت راضی هستی که گفت دیوونه اگه راضی نبودم اینجا نبودم امشب به خواسته خودم که خوابیدن زیرت بود میرسم چی از این بهتر
اینو گفت لبامو گذاشتم رو لباش و شروع کردیم لامصب اینقدر حشری بود که داشت لبامو می کند بلند شدیم با هم لخت شدیم و سینه هاشو دیدم هوش از سرم پرید شروع کردم خوردن سینه هاش که کم کم آه و ناله اش شروع شد و کم کم رفتم پایین دیدم یا خدا یه کس تپل پف کرده و شیو شده که بوی فوق العاده سکسی داشت و بیشتر حشریم کرد شروع کردم لیسیدن کوسش دو دقیقه نشده بود که یه آب داغی رو صورتم حس کردم و دیدم داره میپیچه به خودش که فهمیدم خانم انقدر حشری و داغه ارضا شده به هر حال پنج سال چیزی ندیده البته به گفته خودش
بعدش که حالش سر جاش اومد بلند شد و منم نقش زمینم کردم و مثل قحطی زده ها کیرمو میخورد که احساس میکردم هیچی از نمونده ولی انصافا یه جوری خورد که نتونستم تحمل کنم و تو دهنش ارضا شدم و بی حال افتادم بلند شد گفت دستشویی کجاس منم نشونش دادم رفت دهنشو شست و دستمال کاغذی خواست که گفتم کجاس و برداشت و آورد کیرمو پاک کردم و کیرم که خواب بود دوباره کرد دهنش و شروع کرد ساک زدن الحق والنصاف خیلی خوب میخورد لاکردار توی این همه سکسی که داشتم هیشکی اونجوری نخورده برام خیلی حرفه ای بود همین که کیرم بلند شد فرصت نداد حرفی بزنم و سریع با یه حرکت اومد روم و کیرمو با یه حرکت تا ته کرد تو کوسش یه لحظه احساس کردم کیرم سوخت انقدر داغ بود تقریبا هفت هشت تا بالا پایین کرد ارضا شد و بیحال افتاد روم منم که تازه سالار خان پاشده بود همونجوری که روم بود آروم شروع کردم تلمبه زدن دیدم خسته میشم بلندش کردم گفتم داگی شو داگی که شد کوسش عین دنبه افتاد بیرون کردم توش و با تمام توان تلمبه میزدم یخورده بعد برگش و به پشت خوابید و گفت بیا روم افتادم رو شکمش و سینه هاشو گرفتم یکی دستم یکی دهنم اونم با دستش کیرمو هدایت کرد تو کوسش هم میخوردم هم میمالیدم هم تلمبه میزدم که احساس کردم دارم میام بهش که گفتم پاهاشو قفل کرد دور کمرم نذاشت تکون بخورم گفتم نه داخل نمیریزم که تا به خودم بیام آبم تو کوسش خالی شده بود و کار از کار گذشت و دوباره بی حال افتادم و رفت دستشویی خودشو خالی کرد و دوباره با دستمال کیرمو پاک کردم و باز نشست ساک زدن گفتم بابا من نا ندارم دیگه گفت امشب ازت اندازه پنج سالی که هیچی ندیدم کار میکشم خلاصه بعد کلی ساک زدن با زحمت کیرمو بلند کرد و دوباره به پشت خوابید گفت بیاروم منم شیطنتم گرفت گفتم از کون میخوام قبول نکرد منم اصرارکردم که راضی شد خلاصه داگی کردمش و یه تف به سوراخ مبارک انداختم و یه تف عالی هم به کیرم و گذاشتم دم سوراخش که فشار دادم و با هزار زحمت سرش که رفت یه جیغ ملایم زد و منو هل داد عقب منپ کشیدم گفتم بزار درد نکشه یه دقیقه واستادم دیدم نمیشه رفتم از یخچال وازلین آوردم هم سسوراخشو هم کیرمو چربش کردم و جذاشتم در سوراخش که کله کیرم سر خورد رفت تو خودشو کشید جلو منم از پهلو گرفتم گفتم نرو جلو الان جا باز میکنه که صبر کرد منم دستمو بردم جلو کسشو مالیدم دیدم حشری شد و خودشو هل میده عقب منم طاقتم تموم شد و با یه حرک تمام کیرمو تا ته کردم تو کونش که داد زد و دستمو بردم جلو دهنش و همون کیر تو کونش افتادم روش موند زیرم همونجوری نگه داشتم دیدم صداش کم شددستمو برداشتم گفت جر خوردم منم کم کم شروع کردم تلمبه زدنو که از حق نگذریم کون حقی بود چون دوبار ارضا شده بودم دیگه خیالم راحت بود آبم به این زودیا نمیاد تلمبه بود که میزنم و اونم زیرم دست و پا میزد برش گردوندم پاهاشو انداختم رو شونه هام و کردم تو کونش و تلمبه های شدیدی میزدم جوری که خودم میترسیدم😂خلاصه یه چهل دقیقه ای هم از کون کردنش و آخرشم آبمو با فشار هر چه تمام با تلمبه آخری که نزدیک بود خایه هامم بره تو کونش ریختم تو کونش و احساس کردم جونم از کیرم درمیاد ولو شدم روش و یه بیست دقیقه ای با هم خوابیدیم و بلند شد رفت دستشویی و خودشو تمیز کرد و اومد پیشم منم یه سیگار روشن کردم و اومد بغل بوسم کرد و کلی تشکر کرد و یه نگاه به ساعت انداختیم دیدیم ساعت یه ربع به شش هست که با عجله خداحافظی کرد رفت منم بلند شدم یه دوش گرفتم و لباس پوشیدم و رفتم در مغازه اگه بازم دوس داشتین از داستانای دیگم بگم براتون
ممنون که خوندین و اگه طولانی بود معذرت میخوام
حمایت کنین که بازم بنویسم ممنون

نوشته: سهند


👍 19
👎 13
37501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

970940
2024-02-14 02:21:11 +0330 +0330

بدم نیومد، بوی واقعی بودن میداد، قسمت کون کردنت فک کنم حاصل تفکرات جقی حین نوشتن بود

1 ❤️

970959
2024-02-14 04:25:53 +0330 +0330

نمیدونم چرا همش خانمه توی همه چیز‌‌ , دست پیش میگرفته و درخواست میداده!

1 ❤️

970978
2024-02-14 09:09:23 +0330 +0330

چرندیات یه مجلوق کوس ندیده بدبخت

1 ❤️

971009
2024-02-14 15:33:35 +0330 +0330

حتما اسم مغازتون هم دریانی هست 😅😅

0 ❤️

971015
2024-02-14 17:04:28 +0330 +0330

یکم بیشتر از خودت تعریف میکردی .مرتیکه جقی خود شیفته

0 ❤️

971029
2024-02-14 22:56:33 +0330 +0330

وازلین می گذارید تو یخجال؟؟؟؟؟؟؟

1 ❤️