سکس در آنتالیا

1391/07/16

خاطره ای که میخوام براتون تعریف کنم مربوط به تابستان 3 سال قبل میشه.اون موقع من مدیر خرید یکی از شرکتهای ایران خودرو بودم.شرکتهای خودرو سازی هر سال تابستون 1 هفته تعطیل میشن و اون سال هم مثل همیشه من تصمیم گرفتم 1 مسافرت خارج از کشور داشته باشم.چند روز قبل شروع تعطیلات یکی از دوستام و دیدم که بهم گفت ما 2-3 روزه دیگه داریم میریم بلاروس میای یا نه؟منم که قصد مسافرت داشتم با خوشحالی استقبال کردم و چون پاسپورتم همرام نبود قرار شد با 1 پیک بفرستم دفترش تا ترتیب ویزای من رو هم بده.2 روز مونده به رفتنمون زنگ زد بهم گفت ویزای تو در نیومده و برو مدارکتو از فلان دفتر هواپیمایی بگیر.من و میگی انگار دنیا رو سرم خراب شد چون به خودم کلی وعده وعیده کردنه کسای روسی رو داده بودم آخه از سالهای قبل تو کشورهای مختلف جاتون خالی مزشون و چشیده بودم.خلاصه حسابی مثله آویزونا راه افتادم به طرفه دفتره هواپیمایی.وقتی رسیدم اونجا چشمتون روزه بد نبینه !چه لعبتائی!یکی از یکی کس تر!ما رفتیم پیش همون دختره که آشنای رفیقمون بود و بعد کلی تحویل بازارو معذرت خواهی ازم پرسید نمیخوای بری 1 کشور دیگه که ویزا لازم نداره؟مثلا مالزی یا ترکیه؟من که سال قبلش رفته بودم ترکیه و اون فصلم به دلیله گرمای تابستون وقت مالزی نبود گفتم نه. 1 دفعه گفت "میری آنتالیا؟گفتم من پارسال استانبول بودم .دوباره نمیخوام برم ترکیه ولی از طرفی به خودم گفتم با این 1 هفته تعطیلی تو این تهرانه خراب شده چه گهی بخورم؟!!! گفتم باشه میرم.فکرشو بکنین آدم باید خیلی کسخول باشه تنهایی بره آنتالیا ولی از بیکاری که بهتر بود. هتلی که به من پیشنهاد داد 1 هتله 5 ستاره به نام فالیز بود که 1 هتله خانوادگیه.مجبور شدم تازه 1 اتاق دبل بگیرم و کلی پوله اضافی بدم.همش تو دلم به اون دوستم فحش میدادم و نفرینش میکردم که وقت کردنه دخترهای روسی کاندومش پاره شه.

بگذریم.روز پروازه ما رسیدو رفتیم فرودگاه تازه یادم رفت بگم که به دلیله قانونای تخمی جمهوری اسلامی پرواز مستقیم برای آنتالیا نبودو ما باید میرفتیم اسپارتا و از اونجا با اتوبوس میرفتیم آنتالیا!!! تو صفه خروجی ریختن دیدم دو تا پسره که به نظر بچه های خوبی میان و بعدش فهمیدم اسماشون رضا و فرهاده واستادن.منم که تصمیم گرفته بودم هر جور شده 1 همسفر پیدا کنم سر حرف و باهاشون باز کردم و طوری شد که اینا وقتی رسیدیم آنتالیا هتلشون و عوض کردن و اومدن تو هتلی که من بودم… با پرواز تخمی ارم کیش رفتیم اسپارتا.اونجا اتوبوسا منتظره ما بودن راه افتادیم به سمت آ نتالیا تو هواپیما و اتوبوس کم کم با رضا و فرهاد صمیمی شدیم وقتی رسیدیم اونا اون شب و رفتن هتله خودشون و قرار شد از فردا هتلشون و عوض کنن و بیان فالیز.برنامه فردای تور رافتینگ یا همون رودخانه خروشان بود.شبش با خستگی خوابم برد وقتی بلند شدم دیدم ساعت نزدیک 11 است و من از ماشین تور برای رافتینگ جا موندم.اومدم بیرون 1 سرو گوشی آب دادم صبحو نه هم که جمع شده بود.در حین برگشتن به اتاق داشتم پیش خودم فکر میکردم این کیر خوردنای من مثله این که قرار نیست تموم شه.داشتم غر میزدم و میرفتم که 1 دفعه انگار کیر بابا برقی بره تو کون آدم چشام گرد شد.3 تا دختری که شب قبل موقع شام تو رستوران هتل دیده بودم دم دره آسانسور وایستاده بودن.یادم رفت بهتون بگم من رشته تحصیلیم مترجمیه زبانه و تنها استفاده ای که تو این چند سال از زبان کردم مخ زنی کسای توپ تو مسافرتهای خارج از کشور بوده این رو هم بگم من همیشه به دلیله دید بدی که نسبت به ما ایرانیها در خارج کشور هستش خودم رو اسپانیایی معرفی میکنم البنه اگه یارو کلید نکنه پاسپورت بخواد.بگذریم.من که برنامه اون روزم حسابی به هم ریخته بود تصمیم گرفته برم مخ اینهارو بزنم.از صحبتهای شب قبلشون تو رستوران که جسته گریخته شنیده بودم فهمیدم خواهر هستن ولی به غیر از رنگ و حالت چشماشون اصلا به هم شبیه نبودن بین 19 تا 25 سالشون بود.سبزه.قد بلند و تو پر بودن از باسن و سینه های مبارک نگو که الان کیرم باز وول وولش میشه.

رفتم کناره اون که به نظر از همشون بزرگتر و خوشگاتر میومد وایستادم منتظر آسانسور ,1لحظه فیس تو فیس شدیم .1 لبخند ملیح زد منم که مثله چی منتظر بودم سلام کردم و قبل از اینکه طفلی فرصت کنه جواب بده شروع کردم به انگلیسی بلغور کردن.ازش پرسیدم کجایی هستین که با جوابی که شنیدم 1 بار دیگه کیر بابا برقی انگار رفت تو کونم.palestine یا به قول خودمون همون فلسطین اشغالی.من که تو کونم عروسی شده بود برای اولین بار به ایرانی بودن خودم افتخار کردم و با شجاعت تمام گفتم من ایرانیم خوب هر چی باشه ما کشور دوست و برادره فلسطین هستیم و هر چند وقت 1 بار چندین میلیون دلاره ناقابل برای حماس و فتح میفرستیم.راستی اینم بگم که اون روزا اوج جنگ 30 روزه اسرائیل وحزب اله بود.خلاصه با افتخارو سر بالا گفتم من ایرانیم که از جمله بعدیشون باز جا خوردم آخه اونا از مسیحیهای فلسطین بودنو همچین دل خوشی از مسلمونا نداشتن.به هر حال با پرروئی و پر چونگی من مخ این بنده خداها رفت تو قوطی. ازشون پرسیدم برنامه امروزتون چیه که گفتن میخوایم بریم بیچ یا به قول ما ساحل که آفتاب بگیریم.از من پرسیدن تو هم میای که منم به دلیله جشن عروسی که تو کونم راه افتاد با چند ثانیه مکث گفتم با وجود اینکه باید میرفتم رافتینگ(کوس عمه آدم دروغگو) ولی به خاطر شما نمیرم و با شما میام دریا.سریع رفتیم اطاقامون وسایل و برداشتیمو اومدیم 4 تائی راه افتادیم به طرف بیچ.حالا شما تصورش و بکن مثل 1 فورواردی که از 1 توپ مرده گل میسازه من از 1 روز سوخته چه روزی درست کردم. راه افتادیم به طرفه دریا.رفتیم 1 قسمت خلوت تر و 4 تا صندلی گرفتیم و شروع کردیم به لباس در آوردن من که خیلی سعی میکردم بی جنبه بازی در نیارم فقط هر از گاهی زیر چشمی 1 نگاه دزدکی بهشون میکردم.هر تیکه ای از لباسا که در میومد ضربان قلب من هم تندتر میشد خلاصه 1 لحظه به خودم اومدم که دیدم 3 تا هلوی پوست کنده با بیکینی جلوم وایستادن. یکی از یکی جیگرتر ولی من که تمام این اتفاق و مدیون خواهر بزرگه بودم مجبور بودم بیشتر دورو بره اون بپلکم هر چند از دید زدنه خواهراشم غافل نمیشدم.بعد از اینکه همگی لخت شدیم رسیدیم به بخش شیرینه کرم برنزه کننده مالیدن به بدنامون.اون 2 تا خواهر دیگه بدنه همدیگرو مالیدن ومنو سوسو یا همون خواهر بزرگه بدنه همدیگرو.وقتی ازم خواست کرم مالیش کنم تصمیم گرفتم تمام هنر و تجربیات سکسیم ومنتقل کنم به نوک انگشتام.کرم و دستم گرفتم و با ولع تمام شروع به کار کردم .از صورتش شروع کردم و کم کم اومدم پایین در حالی که روی گردنش کار میکردم نگاهم 1 لحظه رفت روی سینه هاش.سایز سینه هاش فکر میکنم85 یا 90 میشد که با توجه به نوع بیکینیش خیلی خوشگل وایستاده بود .از بالای سرش که من به پایین نگاه میکردم چاک سینه هاش بدجوری باعث شد کیرم راست بشه و از زیر مایوم نافرم تابلو باشه. به هر جون کندنی بود خودم کنترل کردم و کل بدنشو کرم مالیدم فقط همینو بگم که وقتی پاهاشو کرم میزدم پاهاش و که میاورد بالا کسش قلمبه میشد و این باعث میشد مایوش کشیده بشه و چاک کسش کاملا بزنه بیرون دیدنه این صحنه باعث شد به خودم وعده 1 کوس لیسیه حسابی رو بدم فقط آرزو کردم کوس بی مویی داشته باشه هر چند از بدنه خوش تراش و بدون موش میشد حدس زد که کسشم حتما تراشیده و خوشمزه است. بدن خوش تراش و تو پری داشت.سبزه و قد بلند .انگشتای کشیده وناخنهای خوشگل که 1 لاک نقره ای بدجور بهشون جلوه داده بود با 1 تتوی خوشگل روی بازوش.وقتی برگشت تا کمرشو کرم بمالم از دیدنه باسنش1 بار دیگه کیرم خبردار وایستاد.1 باسن نسبتا بزررگ و گرد که کاملا سفت و محکم بود.اگه بخام از پاهاش بگم باید بدونین پاهای فوق العاده خوشگل با 1 ساق پر وناخنهای قشنگ و مانیکور شده ای داشت. وقتی من بدنش و کرم زدم نوبت اون شد که 1حالی به بدن من بده… اگه بخوام از خودم بیشتر بگم باید بگم که35 سالمه و 180 قد و 80kg وزنمه اگه تعریف نباشه از تناسب اندام خوبی برخوردارم بگذریم حالا نوبت اون بود که تن من و کرم مالی کنه.با دقت و ظرافت خاصی تمام تنم و کرم زد وقتی انگشتای ظریف و قشنگش و رو تنم حس میکردم حسابی حشری میشدم.بعد از تقریبا نیم ساعت آفتاب گرفتن قرار شد بریم تو آب.اولش 1 خرده شنا کردن و آب بازی و مسخره بازی.بعدش شرط بندی که کی میتونه بیشتر زیر آب بمونه.بعدشم من که شنام تقریبا خوبه قرار شد به اونا نحوه صحیح شنا کردن و یاد بدم برای همین یکی یکیشون و روی دستام تو آب نگه میداشتم و اونا دست و پا میزدن.وقتی گرمای شکمشون رو روی دستام حس میکردم 1 جورایی بدنشون و بیشتر به خودم میچسبوندم و کیرم و بهشون نزدیک میکردم .دیگه نگم که تو اب گهگاهی سوتینشون شل میشدو سینه های قشنگشون تو نور آفتاب می درخشید یا مایوشون میرفت لای باسنشون که حسابی من و تحریک میکرد.خلاصه بعد کلی آب بازی و تو سر و کله هم زدن برگشتیم هتل هر کی رفت اطاق خودش دوش بگیره و قرار شد 1 ساعت بعد همه برای ناهار بیان پایین. دوش گرفتم و لباس عوض کردم اومدم پایین که دیدم 3 تاشون زودتر از من تو لابی نشستن.سوسو1 دامن کوتاه پوشیده بود که تقریبا بالای زانوش بود با 1 تاپ بندی که بیشتر به سوتین شبیه بود.با 1 صندل لا انگشتی که قشنگی ناخنهای پاش و 100 برابر کرده بود.رنگ لاکشم عوض کرده بود و 1 لاک قرمز جیغ به ناخناش زده بود که حسابی خوردنی شده بودن.اون 2 تا دیگه هم 2 تا شلوارک کوتاه پوشیده بودن با رکابی.هر 3 تاشون موهاشون بلند بود و تقریبا خرمایی که چون تازه از حموم اومده بودن بیرون درخشندگی خاصی داشت. رفتیم ناهار خوردیم و بعد 1 خرده مسخره بازی و شوخی قرار شد بریم تو اطاقامون استراحت کنیم تا شب بتونیم بریم دیسکوی هتل .آخه اون شب دیسکوی هتل bubble party یا همون کف پارتی خودمون و داشت که تمام تورهایی که از ایران اومده بودن معمولا اون شب مسافراشون و میاوردن دیسکوی هتل فالیز.من که حسابی خسته بودم کم کم چشمام داشت گرم میشد که دیدم موبایلم داره زنگ میزنه.فرهاد بود از رافتینگ برگشته بودن و از تن صداش پیدا بود خیلی بهشون خوش گذشته.قرار شد وسایلشون جمع کنن و اونجا رو تحویل بدن و بیان تو هتلی که من هستم اطاق بگیرن وقتی تلفن و قطع کردم دیگه نفهمیدم کی خوابم برد.با صدای تلفن هتل از خواب پریدم.ایندفعه رضا بود تو فاصله ای که من خواب بودم اینا اومده بودن و 1 طبقه پایینتر 1 اطاق گرفته بودن.گفتن که برم پیششون منم گفتم بیاین تو لابی که 1 سورپرایز براتون دارم.زنگ زدم به سوسو و بهش گفتم زودتر آماده بشین بیاین تو لابی.ایندفعه من بودم که از همه زودتر رسیدم.نشستم و 1 قوری چای سفارش دادم.بعد چند دقیقه فرهاد و رضا هم اومدن.بی صبرانه مشتاق بودن بدونن سورپایز من چیه که بهشون گفتم صبر داشته باشین.مشغول چایی خوردن بودیم که دیدم خواهرا دارن میان فرهاد و رضا پشتشون به اونا بود و نمیدیدنشون ولی من که دیدمشون با سر بهشون گفتم که بیان پیش ما.وقتی رضا و فرهاد و بهشون معرفی کردم میتونستم برق خوشحالی و تو چشمای همشون ببینم چون به هر حال اون 2 تا هم به نوایی میرسیدن و از تنهایی در میومدن.رضا و فرهاد هم که انگار تو کونشون عروسی شده بود اول جا خوردن بعد کم کم سعی کردن خودشون و جا بندازن. من این وسط نقش مترجم و برای 2 طرف داشتم چون رضا و فرهاد اصلا انگلیسی بلد نبودن.خیلی زود همه با هم جور شدن و در شوخی و مسخره بازی هم باز شد.اونا علاقه شدیدی نشون میدادن که فارسی یاد بگیرن و هر چی رو که میدیدن معنیه فارسیش و از من میپرسیدن.خواهر وسطیه که نسبتا از اون 2 تای دیگه شیطون تر بود چند تا فحش و به انگلیسی گفت و معنیش و به فارسی از من پرسید که لابلای صحبتاش از اونا استفاده میکرد که خیلی بامزه تلفظشون میکرد. اونروز به همین منوال گذشت شام وتو هتل دور هم خوردیم و قرار شد بعد از اینکه 1 کم استراحت کردیم همگی بریم دیسکوی هتل. کم کم اومدیم پایین و رفتیم سمت دیسکو.خیلی شلوغ نبود.تک و توک نشسته بودن و دی جی هم به کار خودش مشغول بود.1 نیم ساعتی که گذشت چند تا اتوبوس مسافرهای هتلهای دیگرو آوردن و حسابی دیسکو شلوغ شد.به تدریج همه میرفتن سمت بار و با لیوانهای مشروب بر میگشتن .چند دقیقه ای که گذشت و کم کم مشروبا اثر گذاشت stage رقص هم شلوغ شد.منم دست سوسو رو گرفتم و رفتیم وسط.چند تا موزیک ناز از serdar حسابی همه رو شارز کردو به قول معروف شروع کردن به ترکوندن.منم با سوسو حسابی مشغول بودم.رضا و خواهرکوچیکه هم با هم میرقصیدن ولی خواهر وسطی گفت خستم و رفت که بخوابه.طفلکی فرهاد حسابی حالش گرفته شد و همین مساله باعث شد رابطشون 1 جورائی خراب بشه که تو رابطه همه ما تاثیر گذاشت.خلاصه من و رضا حسابی با2 تا خواهر دیگه رقصیدیم و حال کردیم .همون جور که حتما خودتون بهتر میدونین تو bubble party هر چند دقیقه 1 بار از سقف کف میریزه پایین که این باعث هیجان بیشتری میشه همه کفشارو در آورده بودن و پاچه هارو زده بودن بالا.تو اون تاریکی میشد برق ساق پاهای خوشگل وسفید و خوش تراش دخترای ایرانی رو دید.خلاصه شب خوبی بود.قرار شد وقت خواب سوسو و خواهر کوچیکه به اتفاق رضا بیان تو اتاق من بشینیم مشروب بخوریم.به خودمون وعده داده بودیم که 4تائی مست میکنیم و میفتیم به جون هم ولی خواهر وسطی ضد حال زد و نذاشت اونا بیان.ما هم دست از پا درازتر خوابیدیم وفردا صبح هم بعد صبحونه 6 تایی رفتیم استخر هتل اونجا هم باز خواهر وسطی نمیذاشت ما زیاد با خواهراش ور بریم.اون روز هم گذشت.اونا چون زودتر از ما رسیده بودن فرداش بر گشتن اسراییل و ما موندیم با 3 تا کیر شق که گرفته بودیم تو دستمون.چند روز باقی مونده رو هم ما بیشتر به شنا تو استخر گذروندیم.1 روز رفتیم تور کشتی که خیلی خوش گذشت 1 روزهم رفتیم پارک آبی یا همون aqua land که راستش و بخواین مزش هنوز زیر دندونم.انواع و اقسام کسا از کشورهای مختلف.اونقدر اون روز کس و کون دیدیم که برای 1 هفتمون بس بود.جالبترین قسمتش اونجا بود که من یکی از کارمندهای خانوم شرکتمون و اونجا دیدم.1 مایو 2 تیکه تنش بود که حسابی تن سفیدش اون تو برق میزد.طفلی وقتی من و دید اول حسابی جا خورد ولی وقتی 1 خرده با هم صحبت کردیم خجالتش ریخت و آرومتر شد البته ما تو شرکت با هم نسبتا صمیمی بودیم ولی نه تا این حد که لخت همدیگرو دیده باشیم.با شوهر و بچش اومده بودن.خلاصه اون روز هم خیلی خوش گذشت به خصوص دید زدن سینه های چند تا زن روسی که موقع آفتاب گرفتن سوتیناشون و باز کرده بودن و چند تا زن و شوهر ایرانی هم دیدیم که از لهجشون میشد فهمید اصفهانی هستن.یکی از این خانوما 1 مایو پوشیده بود که خط کسش کاملا پیدا بود و پشمای کسش هم از بقل مایوش زده بود بیرون .من اصلا از کس مودار خوشم نمیاد ولی این صحنه یکی از قشنگترین لحظه های دید زدنه عمرم بود چون تو 1 کشور غریب این خانوم ایرانی بود و نکته مهمتر اینکه متاهل بود.نمیدونم چرا همیشه خانوم های شوهر دار من و بیشتر تحریک میکنن. اون روز هم گذشت و ما فقط 1 روزه دیگه وقت داشتیم از این نعمتهای الهی استفاده کنیم. به خاطر همین تمام بعد از ظهری که فرداش باید بر میگشتیم و تو استخر گذروندیم.چندبا دختر ترکیه ای هم شنا میکردن که اصلا راه نمی دادن.مشغول شنا کردن بودم که کنار استخر 3 تا خانوم و 1 بچه کوچیک نظرم و به خودشون جلب کردن.یکی از خانومها مسن بود و به نظر میرسید مادرشون باشه که همون شب فهمیدم حدسم درسته.اون 2 تا هم خواهر بودن که بچه مال خواهر بزرگه بود.1 خانوم حدودا 30 ساله نسبتا پر با 1 تتوی خیلی خوشگل روی ساق پاش که از دور من اول فکرکردم خلخال ولی بعدا فهمیدم تتو بودش.موهای بلند و خوشرنگ با سینه های درشت و باسن برجسته.

خلاصه خیلی جذاب بود.با این تفاسیر و با توجه به ذیق وقتی که داشتیم خوشبین ترین آدمهاکه من و میشناختن و به قدرته مخ زنی من واقف بودن نمی تونستن حدس بزنن که تا چند ساعته دیگه قراره این خانوم یکی از شیرین ترین سکسهای من و برا م به وجود بیاره. خسته و کوفته و دمق از اینکه فردا باید بر میگشتیم ایران از استخر اومدیم بیرون.هر کی رفت سمت اتاق خودش و قرار شد دوش بگیریم و چمدونهامون و جمع کنیم که دیگه کاری برای فردا که قرار بود برگردیم نداشته باشیم.بعد این کارا اومدیم پایین که شام بخوریم.اون شب هیچ کس حال و حوصله زیادی نداشت.بعد شام رضا سریع رفت تو اتاقشون که بخوابه.فرهاد به من گفت بریم دیسکو ؟من هم حسابی خسته بودم هم پکر پس موافقت نکردم و قرار شد قبل خواب 1 گشتی تو محوطه هتل و طبقات مختلفش بزنیم.رفتیم سمت آسانسور که همزمان با ما 2 تا دختر که از ظاهرشو ن پیدا بود روسی هستن اومدن سوار آسانسور شن.همونطور که قبلا بهتون گفته بودم فرهاد و رضااصلا انگلیسی بلد نبودن و این چند روز چند کلمه دست و پا شکسته از من یاد گرفته بودن که ایکاش یاد نگرفته بودن.ما که وارد آسانسور شدیم اون 2 تا حوری هم اومدن تو.ما میخواستیم بریم طبقات بالایی هتل رو که ندیده بودیم ببینیم.فرهاد که از دیدن اون دخترها ذوق زده شده بود اومد اظهار فضل کنه به خاطر همین به انگلیسی گفت.up.up.یعنی ما داریم میریم بالا.اونا هم که میخواستن برن طبقه پایین از آسانسور پیاده شدن. من و میگی کارد میزدی خونم در نمیومد بهش گفتم تو حرف نزنی فکر میکنن لالی؟آخه از ظاهرشون میشد حدس زد راحت میشد مخشون و زد 1 دل سیر کردشون.اونقدر شاکی بودم که به فرهاد گفتم مرد نیستم اگه امشب تو این هتل یکی و تور نکنم. آسانسور و زدیم رفتیم طبقه 12 به محض اینکه در آسانسور باز شد دیدم 1 خانوم با لباس راحتی و بدون کفش اومد سمت ما.انگار منتظر کسی بود. تا مارو دید برگشت و رفت سمت پنجره ای که رو به محوطه هتل باز میشد.وقتی داشت بر میگشت 1 لحظه پای لختش توجه من و به خودش جلب کرد به خصوص تتوی روی ساق خوشگلش.ساق پاش از اون ساق پاهای تو پری بود که وقتی من می بینم بی اختیار راست میکنم.1 خرده که فکر کردم یادم اومد که این همون زنیه که با بچه اش و 2 تا خانوم دیگه غروب کنار استخر دیده بودمشون.حالا که از نزدیکتر می دیدمش حدس میزدم حدودا 30 ساله باشه.قدی حدود160 سانت.نسبتا تو پر.بدن برنزه.لباس راحتی نارک تنش بود که وقتی تو نور وای میستاد کاملا میشد پاهای خوش تراشش و دید.1 مبل دم در آسانسور بود به فرهاد گفتم تا گند نزدی همین جا بشین تا من برگردم.اونم از بابت گندی که زده بود چیزی نگفت و نشست رو مبل.من خیلی عادی و بی توجه به زن از کنارش گذشتم و به طرفه انتهای راهرویی که منتهی میشد به اون پنجره حرکت کردم .تا ته راهرو رفتم و انگار که دارم دنباله کسی میگردم برگشتم طرفش و ازش سوال کردم که کسی رو ندیده که از اینجا رد شه و اونم گفت نه.با پر رویی کنارش وایستادم و در حالی که روم به محوطه بود باهاش شروع کردم به صحبت کردن.انگلیسی رو به لهجه خاصی صحبت میکرد که خیلی زود دلیلش رو فهمیدم. اصلیتش ترکیه ای بود که 20 سال قبل مهاجرت کرده بودن به هلند.بخاطر همین انگلیسیش زیاد تعریفی نداشت ولی خوب بالاخره منظورش و میرسوند.3 سال بود از شوهرش جدا شده بود .با یکدونه ون به همراه مادر .خواهر و بچه اش از هلند اومده بودن ترکیه که هم بگردن هم فک و فامیلاشون و ببینن.اون موقع هم منتظر خواهر و مادرش بود که بیان تو اتاق این که با هم قهوه بخورن.من هم از خدا خواسته گفتم اونا که نیومدن من که هستم با هم 1 قهوه میخوریم.این و که گفتم رفت طرف اتاقش و بعد 1 دقیقه برگشت.دیدم 2 تا سیگار روشن کرده که بدون اینکه از من بپرسه من میکشم یا نه یکیش و داد دست من.منم با اینکه سیگاری نیستم دستشو رد نکردم و شروع کردم به پک زدن.کم کم به بهونه اینکه من هم مثل اون سرم و از پنجره بکنم بیرون بهش نزدیک شدم و در حالی که صحبت میکردیم آروم آروم با موهاش بازی میکردم.وقتی دیدم مخالفتی نشون نداد کم کم دستم و بردم پایینتر که 1 دفعه خودش و 1خرده جمع کرد ولی من دستم رو همونجا ثابت نگه داشتم و خیلی عادی به صحبتم ادامه دادم.شروع کردم ازش تعریف کردن و اینکه غروب کنار استخر دیده بودمش و خیلی ازش خوشم اومده.خیلی جذابه و خلاصه از این کس شعرهایی که هر وقت میخوان یکیرو بکنن به هم میبافن.اونم گفت که من و غروب دیده بوده و از اندامم خوشش اومده و اینجور چیزا. بچه اش تو اتاق خوابیده بود به خاطر همین در رو باز گذاسته بود که اگه بیدار شد صداشو بشنوه به خاطر همین من هم مطمئن بودم که کس دیگه ای تو اتاق نیست.1 لحظه برگشتم پیش فرهاد و کلید اتاق خودم و بهش دادم که بره اونجا بخوابه چون مطمئن بودم رضا تا اون موقع خواب ده تا پادشاه و دیده.فرهاد با حسرتی خاص رفت پایین.موقعی که برگشتم پشتش به من بود و سرش و از پنجره کرده بود بیرون.رفتم طرفش و خیلی آروم از پشت بغلش کردم بدون اینکه عکس العمل خاصی نشون بده شروع به صحبت کرد .گفت 3 ساله از شوهرش جدا شده و به خاطر اینکه مادرش گیر میده هنوز با کسی نیست.قسم خورد که تو این 3 سال سکس نکرده. بهش گفتم حالا که بچش خوابه بریم تو محوطه قدم بزنیم به من گفت تو برو من هم میام.من که رفتم بعد چند دقیقه اومد پایین.رفتیم سمت قسمت گلکاری که جاهای دنج بیشتری داشت.دستشو گرفتم تو دستم با ظرافت خاصی شروع به لمسش کردم.کم کم به قسمتی که خیلی تاریک بود نزدیک میشدیم به 1 درخت تکیه اش دادم و خیلی آروم لبم و گذاشتم رو لبش و شروع کردم به مکیدنش.سینه هاش و شروع به مالیدن کردم .کم کم صدای آه و ناله اش رفت بالا منم حسابی تحریک شده بودم اون همه کس و کونی که اون چند روزه دیده بودم به خصوص که تو کردنه سوسو ناکام شده بودم باعث شده بود کیرم به حالت انفجار برسه.در حالی که ازش لب می گرفتم با دستام سینه هاشو میمالوندم. کم کم گردنش و شروع به لیسیدن کردم سوتین نبسته بودو خیلی راحت تونستم یکی از سینه هاش و از زیر لباس در بیارم.سینه هایی سفت و خوشگل داشت که فکر میکنم سایز 80 بود.سرم و بردم پایین و شروع به خوردن سینه هاش کردم.شدیدا تحریک شده بود و از رو شلوار کیرمن و با دستش فشار میداد.دستم رواز زیر دامن لباسش بردم طرف پاهاش که حسابی سفت و خوش تراش بودن.هر چی به کسش نزدیکتر میشدم گرمای بیشتری حس میکردم و اونم آه و ناله اش بیشتر میشد.کم کم دستم به شرتش رسید .1 شرت توری که از این بندیا بود که کونش کاملا بیرون بود.وقتی کسش و گرفتم تو دستم شروع کرد به لیسیدنه گردنم.من هم از رو شرت کسش و میمالیدم.کم کم حس کردم شورتش داره خیس میشه.از کنار شرتش دستم و کردم تو که خیسی کسش باعث شد هوس کنم با انگشت تحریکش کنم.وقتی کم کم …

نوشته:‌ mazhan


👍 0
👎 1
88916 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

337640
2012-10-07 20:18:51 +0330 +0330
NA

سینه سایز 80!
:|
خدایا این چه مخلوقاتی ببخشید چه مجلوقاتی است که آفریدی?

0 ❤️

337641
2012-10-07 21:05:53 +0330 +0330

اى بميرى كه تو آنتاليا هم جق ميزى
چقد زياد بود طولاني نبود بنظرت؟
وسطاى داستان خوب بود ولى اولو آخرشو گند زدى بس كه سوتى دادى
ولى به نكته جالبى اشاره كردى:
“خیلی ازش خوشم اومده.خیلی جذابه و خلاصه از این کس شعرهایی که هروقت میخوان یکیرو بکنن به هم میبافن.” :-D

0 ❤️

337643
2012-10-08 22:15:29 +0330 +0330
NA

شما بهتره خودتو افغانی معرفی کنی. حیف اسپانیا نیست که نامش خراب شه.

0 ❤️

337644
2012-10-09 13:42:05 +0330 +0330

مگه مغزم کرم خورده است که اینو بخونم
طولانی ترین خط آهن دنیا تو کونت

0 ❤️

587837
2017-04-05 22:07:06 +0430 +0430

ارم کیش؟مطمئنی؟

0 ❤️

680739
2018-04-06 22:17:59 +0430 +0430
NA

شاهنامه فردوسی از درازا فقط…

0 ❤️