سکس غیر منتظره مهستی (۱)

1401/08/20

سلام
این داستان غیر واقعی و صرفا فانتزی های جنسی منه
اگه دوست داشتین ادامه شو مینویسم

زمانی که این ماجرا اتفاق افتاد بیست و پنج سالم بود
من و پدرم باهم زندگی میکردیم و مادرم جدا شده بود
پدرم همراه دوستش شراکت یه کارخونه تولیدی رو شروع کرده بود
دوست پدرم یه مرد حدود سی چهل ساله بود و باقیافه ی معمولی و اینجور که از لابلای حرفای پدرم فهمیده بودم مرد خوشگذرونی بود.گاهی به خونه ی ما رفت و آمد داشت و البته در حضور بقیه هیچوقت نگاه بدی نمیکرد و خیلی سرسنگین میومد و میرفت.تا قبل از اینکه این ماجرا اتفاق بیفته بجز یکی دوبار نگاهای دزدکیش اونم وقتی کسی نبود من چیزی ازش ندیده بودم.درکل درچشم من یه آدم معمولی بود.بعد از یه مدتی یهو زندگی ما دچار بحران شد.بابام هرروز سرش تو خساب و کتاب بود و با اینکه هیجوقت عادت نداشت از موضوعات کاریش بگه مشخص بوده مشکل بزرگی اتفاق افتاده.تا اینکه یه روز بدون اینکه من خبر داشته باشم چیشده پلیس دم خونه پیداش شد و در حالی که من هنوز منگ بودم به اتهام کلاه برداری بردنش.چندماه دنبال کاراش بود وکیل و دادگاه و اینطرف اونطرف.تو تمام این مدتم شریکش به صورت منظم میومد خونه ما به من سر میزد و همیشه ابراز حمایت و همدلی میکرد.هیجوقت مستقیما حرفی نزد که اما اوتقد همدلی و محبت نشون میداد که من تو اون اوضاع دربدری یدون هیچ دلیلی بهش اعتماد کردم. تا آخر معلوم شد همین شریک بابام سرشو کلاه گذاشته و با یه سری سند سازی اونو بدهکار کرده و همه ی سرمایه رو صاحب شده.روزی که متوجه شدم اصلا باورم نمیشد اون مرد مهربون منطقی که اینهمه تو اون شرایط روحی بد از من حمایت کرد دلیل این بلایی باشه که سر بابام اومده.وقتی اومدم خونه اونقدر فکر و خیال کردم که داشتم دیوونه میشدم.ساعت ده و یازده شب بود که که اختیار از دست دادم و یهو از جام پاشدم سوار ماشین شدم بدون هیچ فکری مستقیم سمت خونه ش روندم.آیفونو زدم درو سریع باز کرد.رفتم تو از حیاط گذشتم درو باز کردم داخل خونه چشام دنبالش میگشت که از بالای راه پله ها پیداش شد.بایه پیژامه رنگ زرشکی انگار که تازه داشته میخوابیده.داشت از پله ها میومد پایین همزمان نگام کرد و گفت به به پریسا خانم شما کجااینجا کجا…داشت به حرف زدن ادامه میداد که نفهمیدم با چه سرعتی پریدم سمتش و محکم کوبیدم تو صورتش،بااون لحن معمولی که داشت احوال پرسی میکرد انتظار داشتم برق از سرش بپره ولی نه انگار خودش در لحظه فهمید موضوع چیه
داد زدم چرا اینکارو کردی؟فقط بهم بگو چرا
دستی که یه ثانیه پیش محکم خورده بود توصورتشو محکم با دستش نگاه داشت.همونجوری منو کشید سمت خودش اونقد نزدیک شد که نفساشو توصورتم حس میکردم.همونجوری تو چشام زل زد و گفت دختر چشم سبز من پدر تو یه مرد ساده بود،اونی که گولش زده من نیستم.اون با خوش خیالی و ساده دلی خودش همه ی سرمایه شو گذاشت توی اینکار.من این وسط فقط یه واسطم که پای خودمم گیره،پشت این سرمایه گذاره یه گروهه که از همون روز اول که قراردادارو امضا کرد راهی بر بیرون رفتن ازش نبود
توچشاش زل زدم مستقیم و شفاف نگاه میکرد،حس کردم داره صادقانه حرف میزنه بااین وجود دیگه نمیتونستم بهش اعتمادی داشته باشم.سعی کردم دستمو از دستش بکشم بیرون و فاصله بگیرم ولی همچنان محکم نگهم داشته بود و اجازه نمیداد
_ول کن دستمو
انگار صدامو نمیشنید
منم دیگه تقلا نکردمو گفتم جرا تو هیجی بهش نگفتی مگه تو ادعای دوستی باهاشو نداشتی مگه تمام این چندماه تو کنار من نبودی و ادعای حمایت از منو نمیکردی اگه میخواستی سرشو کلاه بذاری پس برای چی بعدش غیبت نزد و هر روز بیشتر سرو کلت پیدا میشد
بازم منو کشید سمت خودش و با همون نگاه نافذش زل زد بهمو گفت چون تورو میخواستم
با تعجب نگاهش کردم.انتظار هر حرفیو داشتم بجز این
احساس کردم میخواد بایه دروغ دیگه دوباره گولم بزنه ایندفه باهمه ی توان هلش دادم و دستمو کشیدم وازش دور شدم
_حالت خوبه،میفهمی چی میگی؟
_حالم از هر وقت دیگه ای بهتره.ما از روز اول با هدف دزدیدن سرامایه بابات بهش نزدیک شدیم.بعد از اینم که رئیسای گروه اطلاعاتاشو گرفتت تقریبا کار تموم شده بود و دیگه کاری نمیشد کرد.روز اولی که اومدم خونه تون وقتی درو باز کردی تو همون نگاه اول عاشقت شدم.میخواستم هرکاری برای نجات بابات بکنم تا بتونم به تو امید داشته باشم.به هر چیزی بگی فک کردم ولی این کار تموم شده بودو واز دست منم کاری برنمیومد.پدر تو از همون اول نباید هیچ امضایی پای برگه ها ما میکرد.مقصر این حالش سادگی خودش بود
بعد از این که کار تموم شد میخواستم طبق برنامه گروه خودمو گم و گور کنم وسایلمم جمع کرده بودم که برم ولی نتونستم.بعد رفتن بابات خواستم بیشتر بهت نزدیک بشم.از فرصت استفاده کررن ولی تو انقد حالت بد بود که هیجوقت نتونستم بهت بگم عاشقتم
اصلا نمیفهمیدم داره چی میگه .یعنی تمام این مدت این آدم عاشق من بوده و هیجی نگفته.هیچ جوره حرفاش به خوردم نمیرفت
یه قدم رفتم سمتش داد زدم_پدرتو درمیارم.پدر همتونو درمیارم ازتون شکایت میکنم فک کردین به این سادگی همه جی تمومه
نفهمیدم چیشد دستش گذاشت رو گردنم چرخوندم به سمت خودش از پشت منو چسبوند به خودش و با دست دیگه ش محکن نگهم داشت
درشت و قوی هیکل بود و زورم نمیرسید خودمو ازش جدا کنم
آروم درگوشم گفت_پریسا خوشگل من وکیلت بهت نگفت این پرونده به جایی نمیرسه،تو بایه کلاه بردار ساده ی تازه کار طرف نیستی.این کار کار یه گروه خبره است.دیگه هیچکاری ازت بر نمیاد برای بابات بکنی
یاد خرفای وکیل افتادم اونم همیت خرفارو بهم زده بود
بعد از چندماه کار روی پرونده بابام کاملا باناامیدی حرف میزد و خشم منم از همین بود که میدیدم کاری از دستم برنمیاد
خودمو تکون دادم از دستش بیام بیرون
_ولم کن داری جیکار میکنی
_از من متنفری؟آره
توی اون حال شرو کرده بود به بوسیدن گردنم
نمیفهمیدم چیکارمیکنه
_داری چه غلطی میکنی
_میخوام تورو مال خودم کنم
_ولم کن میخوام برم
_وقتی نمیتونم داشته باشمت حداقل یه شب مال من باش
_چرت و پرت نگو جیغ میزنم همسایه ها میریزن اینجا ولم کن
_وقتی داشتی میومدی یه نگاه به اطراف خونه ننداختی ببینی چند تا همسایه به اینجا نزدیکه؟
_سهیل لطفا ولم کن بذار برم
_آهان ببین با ملایمت حرف زدن چقد بهتره
درهمین حال دستشو احساس کردم که اول آروم گذاشت روی کسم و بلافاصله محکم شروع به مالیدن کرد
بعد از اینکارش دیگه واقعا احساس کردم قصدش جدیه و قراره یه بلایی سرم بیاره
ایندفعه با تموم انرژیم شروع به تقلا کردم ولی فقط باعث شد قدرت دستاشو بیشتر احساس کنم که اصلا توان فرار کردن ندارم
_ولم کن تو حق نداری منو مجبور به این کار کنی
-نه عزیزم من تو رو به کاری محبور نمیکنم ،کاری میکنم خودت ازم بخوای
همینجوری که داشتم سعی میکردم مجابش کنم ولم کنه احساس کردم کسم داره داغ میشه
با وجودیکه میلی به سکس نداشتم اونجوری که با مهارت با دستای قویش کسمو میمالید داشت تحریکم میکرد
کم کم تقلاهام کمتر شد و صدای مخالفت کردنمم خاموش شد
درحالی که گردنمو میخورد همچنان با مهارت و یه فشار لذت بخش کسمو میمالید
تقریبا دیگه کاملا تحریک شده بودم
وقتی خودشم متوجه شد دیگه تقلا نمیکنم تو همون حال منو بردسمت کاناپه ،یه لحظه احساس کردم آزاد شدم،بااینکه تحریک شده بودم خواستم تویه لحظه خودمو از دستش بکشم و فرار کنم ولی مثل این که به سکوت و مطیع شدنم اعتماد نکرده بودو و کاملا آماده بود و با ستاش محکم نگهم داشت
شروع کردنم به فحش دادن
_برنانه ت این بود که بعد بدبخت کررن بابام به دخترش تجاوز کنی؟
_من قرار نیست به تو تجاوز کنم عزیزم؟من میخوام باهات کاری کنم که ازم بخوای بکنمت
دوباره دستشو گذاشت روی کسم و شروع به مالیدن کرد و من دیگه نخواستم حرفی بزنم که صدای آه و ناله مو بشنوه و تحریک شدنمو بفهمه
اگه همونجور به مالیدن ادامه میداد تو همون حال ارضا میشدم
دستمو کشیدم روی دستش
ناخوداگاه گفتم_سهیل خواهش میکنم بذار بزم
صدام پر از شهوت و لذت بود
فک نمیکردم با آخرین التماسم خودمو لو بدم
وقتی صدامو شنید احساس کردم لبخند زد
دستشو از روی کسم برداشت
صورتمو به سمتش بردم تو چشام نگاه کرد لباشو گذاشت رو لبام
هنوزم نمیخواستم تسلیمش بشم
صورتمو کشیدم به طرف دیگه
دوباره سرشو گذاشت روی گردنم و ایتدفعه دستشو آروم کشید زیر شلوارم یه تکون خوردم که مانع بشم اما تاثیری نداشت و دست محکم و قویشو حس کردم که آروم خزید روی کسم و با ملایمت جلوتر رفت و درحالی که آروم انگشتشو لای شیار کسم کشید احساس کردم فشار دستشو بیشتر کرد و درحالی که داشتم که مالیده شدن کیف میکردم انگشتاشو حس کردم که فرو رفت لای لبه های کسم دیگه کاملا تحریک شده بودم و نمیتونستم مانع نفس نفس زدنم بشم
انگشتشو فرو کرد توی کسم و باز دوباره به کسم فشار وارد میکرد وو دوباره رهاش میکرد .بااینکه از صدای نفسام تحریک شدنمو متوجه شده بود و داشت با لذت با گردنم بازی میکرد هنوزم محکم بدنمو نگه داشته بود
دیگه اگرم ولم میکرد قصدی برای رفتن نداشتم
صورتمو برگردوندم سمتش بهم نگاه کرد
توچشام شهوت و لذت میبارید
توچشای اونم لذت و خوشحالی بود
اومد جلوتر حس کررم بازم میخواد لبامو ببوسه
ولی یه حظه ولم کرد و حس کررم رها شدم
ازجام بلند شدم و قبل رفتن نگاش کردم کهببینم جرا اینکارو کرد
با ملایمت نگام کرد وگفت پریسا من میتونم یه کارایی برای بابات بکنم
-با چشمای گرد نگاش کررم
_درسته خیلی کاری از دستم بر نمیاد ولی این مدت یه حسابایی کررم میتونم با یه سری مدارک کاری کنم حکم زندانش خیلی کمتر بشه وبعد از چندماه بتونه آزاد بشه
رفتم سمتش:واقعا داری راست میگی؟
مستقیم بهم نگا کرر
چرا باید بهت اعتماد کنم؟
ازجاش بلند شد و چندتا سند و برگا آورد طبق توضیحایی که بهم داد ووقعا از دستش برمیومد
با خوشحالی نگاهش کردم و گفتم اگه اینکارو برام بکنی بخاطر همه ی کارایی که کردی میبخشمت
_حاظرم میشی باهام باشی؟
_سهیل با این اتفاقایی که افتاده هیجوقت همچین چیزی نمیشه
نگاهشو انداخت پایین و گفت_میدونم ، خودم میدونستم امیدی بهش نیست اما من برای این کاری که میخوام برات بکنم یه شرط دارم
بانگاهی منتظر نگاش کردم
_باید امشب با من باشی
نگاهم کاملا مات و گنگ شد
درهرحال اون تا چند دقیقه قبل داشت منو میکرد متوجه اینکارش نشدم
_میدونم تعجب میکنی،اما من نمیخواستم اونجوری باهات سکس کنم
بااینکه تحریک کردنت منو پر لذت میکنه اما میخوام خودت راضی باشی و با رضایتت شروع کنیم
با وجودیکه تا چند دقیقه پیش داشت با انگشتاش ارضام میکرد ولی این باعث نشده بود از نفرتم بخاطر کاری که با بابام کرده کم بشه
ولی حتی همین نفرتی که بهش داشتمم بیشتر تحریکم میکرد
یه نگاه به سندایی که چند دیقه پیش نشونم داد انداختم
آزادی پدرم ارزششو داشت که بذارم سهیل منو بکنه؟
البته عجیب بود
اینکه سهیل منو بکنه برای من یه کار شیرن و لذت بخش بود ،چرا برای اینکه بهش بدم دنبال بهانه میگشتم
نگاهش کردم:
بخاطر بلایی که سر بابام آوردی ازت بیزارم.اما اگه آزاد بشه میتونم ببخشمت
ولی همه ی اینا ربطی به اینکه من دلم میخواد منو بکنی نداره
چشماش برقی زد
_لذت بخش ترین سکس زندگیتو برات میسازم
یه لبخند کمرنگ زدم و اومد سمتم
بلندم و کرد و بردم به اتاق خواب کنارم دراز کشید
ایتدفعه بدون عجله و با حوصله شروع کرد به حرف زدن
_توی این اتاق زنای زیادی پا گذاشتن
_میشد حدس زد
نگام کرد
_ازمهارتی که داری
با شیطنت خندید_توی چی
نگاش کردم
دوباره سرشو فرو برد توی فرورفتگی‌گردنم
_از وقتی که دیدمت هر زنی که کررم با تصور اینکه تویی ارضا شدم
هیچی نگفتم
_اگه تورو تصو نمیکردم نمیتونستم لذت ببرم
_چرا قبل این ماجرا ها سعی نکردی باهام باشی
دستشو کشید روی سینه م و از روی لباس با ملایمت مالید
_مطمئن نبودم قراره چی بشه
سرشو کشید بیرون و لباسامو دراورد
سرشو به سینم نزدیک کرد و بادستش یکی از پستونامو به دست گرفت و با زبونش با نوک پستون دیگه م شروع به بازی کرد
_ازاونجایی که بدن سفیدی داشتی همیشه سینه ها و کستو صورتی و قشنگ تصور میکردم
بازبونش با نوک سینه م بازی میکرد
کم کم شروع به مکیدن کرد و محکم میخورد
سرشو تو دستم گرفتم و درحالی که به همون صورت لذتبخشی که دوست داشتم پستونامو میخورد سرشو توی دستام نوازش میکردم
صدای نفسمو درومد و با یه شهوت پنهان نشدنی یه آه کشیدم بعد از شنیدن صدای آهم سرشو از روی پستونام برداشت
رفت پایین به سمت کسم
پاهام از هم باز کرد و داد بالا
درحال که لبه های کسم از هم باز شده بود به وسط پاهام نگاه کرد
نفس سینه شو از سر شهوت داد بیرون و احساس کردم از تماشای این صحنه حالش خراب شد و همونجا سرشو گذاشت روی کسم
_هفته ای چندبار سکس داری
_من سکس منظم ندارم
_کست
_کسم چی
_این کس سفید تمیزت.وقتی میبینیش یه جور تحریک کننده ست. وقتی باهاتو از هم باز میکنی و لبه های کست باز میشه،اون چوچول صورتی و اون سوراخ.چجوری تونستی این کسو قایم کنی و به کسی ندی
صورتشو گذاشت روی کسم
_پریسا واقعا کست قشنگه،یه کس صورتی کوچولو با لبه های بسته وقتی این پاهارو جلوی یه مرد از هم باز کنی نفسش بند میاد
صورتشو برد سمت کسم

نوشته: مهستی


👍 5
👎 2
10401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

902399
2022-11-11 07:03:32 +0330 +0330

ادامه داره؟

0 ❤️

902478
2022-11-11 23:31:01 +0330 +0330

پریسا یا مهستی ؟! بالاخره کدومش ؟

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها