سکس پارتنر خوب

1391/02/31

14 ساله بودم که اومدن خواستگاریم . اون وقتها (سال 70 ) داشتن دوست پسر در حد رد وبدل کردن دست نوشته های مچاله شده بود . منم خوشگلم واسه همین از این جور کاغذها زیاد داشتم. یکیشو که مادرم دیده بود در حد زنای منصوره برام حکم برید و میخواست اعدامم کنه . سالهای بعد از جنگ بود و منم برادرم شهید شده بود . مادرم هر چی که دلش میخواست بارم کرد . بالاخره هم شوهرم دادن به یه پسر دراز(آخه من قدم کوتاهه) به نام اکبر 22 سال داشت ولی هنوز نرفته بود سربازی و بیکار بود باباش تعمیرگاه داشت . یه تاکسی به نام خودش خرید و انداخت زیر پای اکبر . بعد از عقدمون رفت سربازی و با رابطه بازی افتاد تو پاسگاه نزدیک شهرمون . اونم به خاطر پارتی قوی که داشت اصلا پاسگاه نمیرفت . به جاش با تاکسی بین مرکز استان و شهر خودمون مسافرکشی میکرد . قد من تا زیر بغلش بود و کیرش دراز و کلفت بود اندازه ساعد خودم . شب عروسی بعد از زدن پردم (مثل وحشیها) افتادم زیر سرم و تا دو روز یه جا خوابیدم . هر بار باهم سکس داشتیم زود آبشو خالی میکرد و میکشید کنار من میموندم با یه کس گرسنه ، بقیه کارم با خود ارضایی راه میفتاد. سال 71 بود که پسرمون پوریا دنیا اومد اون موقع زندگیمون بد نبود نسبتا راضی بودم . ولی اکبر افتاده بود بین رفقاش و مشکوک میزد . اواسط همون سال اکبر ، تصادف شدید کرد جفت پاهاش شکست و گردنش آسیب دید . 4 ماه خونه نشین شد . تازه فهمیدم آقا تریاک میکشه . دوستاش مثلا میومدن عیادتش هر کدومشون یه مقدار بهش میدادن . بعضیاشونم منو مثل یه تیکه گوشت قربونی میدیدن که عوضش داشتن به شوهرم تریاک میدادن. با هر مصیبتی بود 4 ماه کوفتی تموم شد .
اکبر آدم جالبی نبود اگه به خاطر باباش و پسرم پوریا نبود خیلی زودتر از اینا ترکش میکردم . شبا مینشست پای بساط تا ساعت 2و3 . صبح ساعت 10 مثلا میرفت سرکار بعد ازظهر میومد ناهار میخواست دوباره میرفت شب میومد اغلب اوقات با یکی دو تا از دوستاش شام میخواست . از بعد تصادفش هم اخلاقش خیلی بدتر شده بود . چون یکی از پاهاش تا آخر عمر لنگ شد . کل خرج زندگیشو باباش میداد . گوشت و مرغ و برنج میخرید برامون ، پوشک بچه و لباس و خلاصه هر چی میخواستیم . منم ازدواج کرده بودم که تکیه گاه پیدا کنم نه اینکه یه نفر آویزونم بشه . حاصل دسترنج خودشو بذاره تو سفره نه مرحمتی بابا جونشو . نصف شب بیاد بیدارم کنه خودشو رو بدن من ارضا کنه و منو به حال خودم رها کنه .انواع مردها رو بیاره خونه اونام به اسم دوستی با اون منو دبد بزنن یا مالشو دود کنن بره هوا مالی که حق من و بچم بود . بعد 5 سال واقعا ذله شدم عصبی شده بودم به هر بهانه ای پوریا رو دعوا میکردم .تمام عقده هامو سر اون بینوا خالی میکردم . یادم که میاد جیگرم آتیش میگیره. مادر شوهر بی شعورم به جای طرفداری از من طرف اون پسر لندهور بی مصرفشو میگرفت . دیگه طاقتم طاق شد . از بس رفتم خونه مادرم اینا و دوباره با خواهش و تمنا برم گردوندن خونش خسته شدم . آخرش رفتم دادخواست طلاق دادم . (گفتم مهرم حلال جونم آزاد). با دردسرخیلی زیاد بالاخره بعد از 2 سال دوندگی از اکبر جدا شدم . یک ريال هم ازش مهریه نگرفتم ولی نفقه رو تا قرون آخر از حلقومش بیرون کشیدم . پوریا 6 سالش داشت تموم میشد و بعد از 10 ماه باید اونو به پدرش میسپردم . با اشک و ناله و آه پسرم طبق قانون رفت خونه اکبر و من هفته ای یکبار میتونستم ببینمش . پدرم پیشنهاد کرد چند وقتی برم تهران خونه عمه مریم که سومین شوهرشو به قبرستون فرستاده بود و الان تنها زندگی میکرد . خلاصه ساکمو بستم راهی تهران شدم.
من دوتا عمو دارم که تهران زندگی میکنن ( عمو بزرگم اسمش مصیبه با دو تا پسر زشت ، رضا و منصور ) شمس آباد میشینن . ( عمو کوچیکه اسمش نصرته با دو تا پسر خوشگل ، شهرام و شاهین) تهرانپارس میشینن . منصور یکسال از من کوچکتره و شهرام 2 سال رضا و شاهین هم نخودی حساب میشن . عید سال 72 همشون از تهران اومدن خونه ما ، کلی برام قوت قلب بود . شهرام خیلی خوشگله و قشنگ میخنده اما قد بلندی نداره . خیلی وقت بود ندیده بودمش دلم واسش تنگ شده بود . نیم ساعتی نشستن و رفتن خونه سایر اقوام . وسط باغ بابا اینا یه ساختمون هست تابستونا اونجا اتراق میکردیم و بابا شب میومد خونه و فرداش چیزی میخواستیم میخرید و فردا صبحش برامون میاورد. فامیلها برای دیدنمون اونجا میومدن. تابستون 3 سال قبل بود که خانواده عمو نصرت اومدن اونجا و نصف شب شهرام اومد رو پشت بام(پشت بام محل زندگی تابستانه من بود)اولین بار بود کیر میدیدم . یه دودول داشت اندازه یکی از انگشتهای خودم . یه کم باهاش بازی کردم یه قطره آب از نوکش بیرون اومد . بعد ازدواج با اکبر فهمیدم کیر چی هست !!!
طبقه بالایی خونه عمو مصیب اینا یه نیم طبقه است . جلوش پشت بام طبقه پایینه و چشم انداز خوبی داره . که مادر بزرگ با منصور اونجا زندگی میکردن . سه چهار روزی از اومدنم به تهران گذشته بود به عمم گفتم بریم سری به مامان بزرگ بزنیم . شب تعطیلی بود . همه به خاطر من خونه مامان بزرگ جمع بودن خانواده عمو نصرت هم بودند . اون شب خیلی خوش گذشت . مادر بزرگ برش روسی و کوفته تبریزی پخته بود.(خدا رحمتش کنه خیلی کدبانو بود). پسرا حکم بازی کردن که شهرام و شاهین باختن و رفتن بستنی خریدن . منم با خواهر منصور و زن عمو نصرت کلی صحبت کردیم . زن عمو نصرت بچه جنت آباده یه برادر داره که پیر پسری حساب میشه واسه خودش و 10 سال از من بزرگتره . از حرفهاش معلوم بود منو واسه اون در نظر گرفته . شب خونه مامان بزرگ موندیم . منصور برای اینکه من راحت باشم رفت تو بهار خواب رختخواب انداخت و خوابید . دوست داشتم شهرام بمونه هوس سکس به سرم زده بود ولی نمیشد . منصور از نظر مادربزگ بهترین نوه دنیا بود . اخلاق خیلی خوبی داره و زود جوش و با جنبه است فوق العاده باهوشه ، هیکل قوی و دستهای واقعا قدرتمندی داره اما اصلا قیافه جذابی نداره . مادر بزرگ و عمه خوابیدن . خوابم نمیبرد شاید به خاطر فلفل زیادی بود که مادربزرگ توی سوپ برش ریخته بود . رفتم رو بهارخواب گوشه زیراندازی که منصور رختخوابشو روی اون پهن کرده بود ، نشستم . داشتم چراغهای شهر تهران رو نگاه میکردم . بعضیاش خاموش میشد . تک و توکی هم روشن میشد. خیابونهای اصلی مثل مار دور شهر چمبره زده بودن و نورهایی داخلش چشمک میزد . یاد سالهایی افتادم که با اکبر تلف شده بود. چند بار چراغ خونمون روشن و خاموش شده بود. چند روز بدون اون با پسرم پوریا . خل شده بودم داشتم ضرب و تقسیم میکردم تا تعداد روزها رو در بیارم .
یهو صدای منصور نوار تخیلاتمو پاره کرد . گفت : فریبا هنوز بیداری؟ فکر کردم توی حالت نشسته خوابت برده ! چند بار صدات کردم ولی متوجه نشدی . عذرخواهی کردم و گفتم تو فکر بودم . 2 ساعت تمام در مورد همه چیز صحبت کردیم . فهمیدم طرز فکرش و اعتقاداتش با تمام خاندان مزخرفمون کلی توفیر داره . یک آدم منطقی با یک شخصیت محکم و در عین حال انعطاف پذیر و مهربونه . از اون مردهایی نیست که بقیه زنهارو به چشم فاحشه ببینن و برای خواهر و مادرشون قیصر باشن ." میگفت اگر خواهر من درست بار اومده باشه لزومی نداره دنبالش راه بیافتم تا از راه کج دورش کنم . مهم نیست همسر آیندم باکره باشه یا نه مهم اینه که بعد از ازدواج بهم وفادار باشه مردها هم همچنین ." خیلی از شخصیتش و طرز فکرش خوشم اومد . دستاشو تو دستم گرفته بودم و صحبت میکردم . دستاش گرم بود . گفتم میتونم یه کم اینجا دراز بکشم . رفت کنار تشک و جاباز کرد . گفت : زود برو بخواب خیلی ضایع میشه یکی مارو اینجوری ببینه. گفتم : خیالت تخت عمه تو 3-4 روزی که پیشش بودم دیدم مثل سنگ میافته. دنیا رو آب بره اونو خواب میبره . منصور : مادربزرگم تا اذان صبح بیدار نمیشه .
با خیال راحت دراز کشیدم کنارش . گرمای بدنش که روی تشک باقیمونده بود باعث شد آتش شهوت در وجودم شعله بکشه . الکی گفتم سردمه و خودمو چسبوندم بهش اندام فولادیش وقتی با پشتم برخورد کرد کلی کیف کردم . به عنوان یه پسر طبیعتا نباید بدش میومد. ولی خودشو کشید عقب و گفت : داری چکار میکنی؟ گفتم : سردمه دیگه … اههه !! فکر نمیکردم روزی مشتاق چسبوندن بدنم به بدن منصور باشم کسی که به عنوان اسطوره زشتی قبولش داشتم . دستمو بردم سمت شورتش و کیرشو گرفتم . مقاومت نکرد . شلوارمو یکمی کشیدم پایین و شلوار اونم همینطور. از لای پشم و پیل کیرشو پیدا کردم و دست گرفتم . کیر کلفتی داشت ولی به درازی کیر اکبر نمیرسید. سفت سفت شده بود . کونمو دادم سمتش و با دست کیرشو از بین پاهام مالیدم دم کسم یه کم بازی بازی دادم و آروم کردمش تو کسم روش نمیشد تکون بده خودم شروع کردم به حرکت دادن و تلمبه میزدم . دستشو گرفتم و گذاشتم رو سینه هام و گفتم بمال. پررو شده بود شروع کرد به مالیدن و تلمبه زدن . یه دفعه گفت داره میاد . خودمو دادم جلو وکشیدم بیرون و اجازه دادم تمام آب کیرش لای پاهام و توی شرتم خالی بشه . آبش خیلی زیاد بود . منصور همش میگفت : ببخشید ، نمیخواستم اینجوری بشه . منم فقط داشتم لذت میبردم . بعد حدود 3 سال بالاخره یه کیر مطمئن پیدا کرده بودم خودمو ارضا کنم . ولی اون شب ارضا نشدم فقط شعله آتش شهوتم بیشتر شده بود . سریع بلند شدم و رفتم خودمو شستم . یه دستمال توالت آوردم و دادم به منصور که خودشو تمیز کنه . نشستم بالا سرش . گفتم بار اولت بود ؟ گفت : آره . پرسیدم خوب بود ؟ سر تکون داد . گفتم : زنگ بزن خونه عمه مریم قرار بذاریم . دوست دارم یه سکس کامل باهات داشته باشم . میتونی ؟ جواب نداد . گفتم : سکوت علامت رضاست ؟ گفت برو بخواب داخل ، الان ضایع میشه . خیلی مغروربازی درآورد ، دوست داشتم این حالشو . لپش رو بوسیدم و رفتم خوابیدم . ساعت 10 با نشاط خاصی از خواب بیدار شدم . آدم اینجور وقتا متوجه میشه که پیر دخترهای کیر ندیده ، چرا اینقدر زود شکسته میشن . منصور صبح رفته بود بربری گرفته بود هم واسه باباش اینا هم واسه خودمون . یه نگاه به من کرد و گفت : دیشب دیر خوابیدم صبح نتونستم برم ورزش کنم . سرمو انداختم پایین و خندیدم . اونم لبخند زد .
شنبه خونه عمه مریم بودم . تلفن زنگ خورد . بدوبدو تلفنو برداشتم منصور بود . بعد از سلام و احوال پرسی گفت : چه خبر؟ عمه بیرون بود گفتم : اوه چه خبرته ؟ عمه امروز هست . فردا زنگ بزن . قطع کرد بعد از ظهربا عمه مریم رفتیم بیرون . جلو داروخونه بهش گفتم برم نوار بهداشتی بگیرم ، شما همین جا منتظر باش . رفتم تو کاندوم خریدم و قرص ضد بارداری و یه بسته نوار بهداشتی . عمم پرسید : کی پریود شدی ؟ گفتم : هنوز نشدم اما نزدیکه . چطور ؟ گفت : واسه سه شنبه مسجد محل تور جمکران داره . سه تا جا گرفتم ، با مامان بریم قم و جمکران . گفتم : اگه پریود نبودم ، باشه بریم . یکشنبه ظهر عمه رفته بود مسجد . منصور زنگ زد . گفتم : سه شنبه 9 صبح زنگ بزن . دوشنبه بعد از ظهر رفتم حموم پشمای کس و کونمو با داروی نظافت مثل آینه صاف کردم . اومدم بیرون خودمو زدم به کمر درد و گفتم : عمه پریود شدم . فردا نمیتونم با شما بیام همراه مادر بزرگ برو . از اصرار و از اون انکار سرآخر راضیش کردم بره . عمه صبح زود بلند شده بود . صبحانه آماده کرده بود . گفت : ناهار برات درست کردم . تو یخچاله یه مقدارم گرمی و قوتو داشتم برات تو کابینت اولی گذاشتم . بخور واسه کمرت خوبه . ساعت شش و نیم مادربزرگ هم اومد و باهم رفتن . اتوبوس کاروان جمکران ساعت 7 از جلو خونه عمه مریم عبور کرد . سریع زنگ زدم خونه مادر بزرگ ، زنگ نخورده منصور برداشت . سلام عزیزم بیا عمه جون رفت . بیا کسم واسه کیرت داره بال بال میزنه . ساعت 8 نشده بود که منصور تو خونه عمه داشت زبون منو میمکید . با سرعت باد خودشو از شمس آباد رسونده بود آریاشهر .
داشتم لباس عوض میکردم که زنگ در به صدا در اومد نیمه لخت آیفون رو برداشتم منصور گفت :منم . وقتی اومد تو دست انداختم دور گردنش و شروع کردیم به لب بازی . ناشی بود ولی زود راه افتاد . زبونمو دادم تو دهنش شروع کرد به مکیدن . لباسهاشو از تنش درآوردم. منم فقط سوتین داشتم با یه دامن تا بالای رونم . وقت نکردم بقیه لباسهامو تن کنم . خواستم شورتشو درآرم با دست گرفت و اجازه نداد . رفتم عقب و دامنمو دادم بالا گفتم : ببین قراره کیرتو بکنی این تو و دست کشیدم رو تپلی کسم . با این حرکت من اونم شرتشو درآورد. پرسیدم تا حالا فیلم سوپر دیدی گفت : آره . یکی آوردم . از کوله پشتیش فیلمو آورد و تو دستگاه گذاشت گفتم میخوام هر کاری اونا کردن ماهم بکنیم . با تردید گفت : باشه . یه جوری گفت که انگار من میخواستم اونو بکنم . وقتی بهش گفتم خندش گرفت . فیلم که شروع شد . زنه شروع کرد به ساک زدن منصور دستگاه رو خاموش کرد گفت ولش کن . بیا حال خودمونو بکنیم . فیلم رو گذاشت تو کوله پشتیش . از حواس جمعیش خیلی خوشم اومد . متوجه شدم قابل اعتماده و سوتی نمیده .
کیرشو براش ساک زدم . گفت آخ جون خوشم میاد . بلند شدم و شونه های پهن و مردونشو بین دستام گرفتم و گفتم گردنمو بلیس و پستونامو میک بزن . رفتیم تو اتاق خواب و رو تخت ادامه دادیم . افتاد به جونم . دیگه راه افتاده بود و داشت اتوماتیک کار میکرد . پستونام تو دهنش بود انقدر محکم مکیدشون که از نوک یکیش خون اومد و دردم گرفت . جیغ خفیفی زدم و گفتم آییییی ، ناشی بازی درنیار. پاهامو باز کردم و گفتم بیا کسمو بخور . منصور : دوست ندارم . من : امتحان کن بدت اومد نخور. زبون زد یه دفعه شروع کرد به مکیدن لبه های کسم . داشتم بال میزدم با دستاش باسن وکمرمو میمالید و با زبون چوچول کسمو لیس میزد زبونش مثل رنده کسمو میخراشید خیلی زبر بود و فوق العاده لذت بخش . سرم داشت درد میگرفت فشارش دادم عقب و بلند شدم . گفت : چی شد فریبا جون ؟ صبحونه نخوردم احتمالا به همین خاطره . شرتشو پاش کرد و گفت بریم صبحانه . از این کارش خیلی حال کردم . آخه پسر اینقدر با جنبه میشه ؟ اکبر بی معرفت یکی دوبار وقتی پریود بودم منو کرد . باعث می شد یکی دو روز علیل بشم . رفتیم صبحانه خوردیم و سانس دوم شروع شد .
کس من خیس خیس بود . فقط کیر میخواست . ولی به خاطر منصور که جنبه و معرفت نشون داد رفت سراغ کیرش و دو باره شروع به ساک زدن کردم . کیرشو تا جایی که تونستم کردم تو دهنم . بهش گفتم ناقلا صفا دادی اون شب جنگلی بود . گفت از نوجوانی دوست داشتم باهات رابطه داشته باشم هیچ وقت فکر نمیکردم خودت بیای جلو . برام عجیب و خوشاینده که الان لخت مادرزاد جلوم وایسادی و کامل تن وبدنت در اختیار منه . خیلی خوشحالم الان مال منی فریبا جون . و شروع کرد به مالیدن تن و بدن من . هیکل تپل من تو دستای قوی و ورزیده منصور داشت پرواز میکرد . توی سکس با اکبر هیچ وقت همچین حسی نداشتم . گردنمو میبوسید و سینه هامو میمالید . لب تخت دولا شدم و باسنمو دادم بالا و کمرمو به سمت پایین آوردم تا کسم بزنه بیرون . منصور گفت همیشه دوست داشتم اینجوری کس بکنم . گفتم خب :الان جلوته بکن دیگه معطل چی هستی ؟ کاندوم میخوای؟ چیزی نگفت . یکم دیگه کیرشو مکیدم و کاندوم رو خودم براش کشیدم . گفتم : هر وقت احساس کردی آب کیرت داره میاد ، بکش بیرون نگهدار دوباره بکن تو. وقتی کیرش وارد کسم شد . تمام وجودم گرم شد . شروع به تلمبه زدن کرد . لیسیدن ومکیدن کسم لزج و روانش کرده بود . واسه همین کیرش خیلی راحت میرفت تو سوراخ کسم و بیرون میومد . گفتم : آروم تلمبه بزن . آبت دیر بیاد . باسنهام تو دستش بود و داشت کمر و باسنمو ماساژ میداد .حس خوشایندی بود . میخواستم ادامه داشته باشه. سرکش شده بود میگفت : آخ جون دارم کیرمو میکنم تو کس فریبا جونم . آخ جون دارم کس جیگر خودمو میکنم . دیوانه شده بود . باسنمو فشار میداد و محکم میزد به خودش . احساس میکردم کسم داره کنده میشه . احساس درد و لذت با هم قاطی شده بود. بعد چندتا تلمبه آب کیرش که خیلی گرم بود با فشار وارد کسم شد . آه بلندی از سر لذت کشیدم . اونم با اینکه آبش اومده بود تو همون حالت به تلمبه زدنش ادامه داد . دلش نمیومد ول کنه .انقدر کوبید که آه و ناله من دراومد . وقتی کیرشو کشید بیرون جیغ خفیفی زدم و ولو شدم رو تخت .
رفتم تو هال دیدم منصور از توالت اومد بیرون . اومد بغلم کرد و یه لب خوشگل ازم گرفت . وقتی منو گذاشت زمین کیرش دو باره افتاد وسط پاهام گفتم چه خبره ؟ حاج آقا دوباره پاشده ؟ گفت : نه آقا اشکان هستن . گفتم بیحال شدم . الان نمیتونم بذار بعد ناهار ساعت 10 بود 2 ساعت داشتیم با هم ور میرفتیم . جون به تنم نمونده بود منم رفتم دستشویی اومدم بیرون دیدم منصور لباس پوشیده و نشسته رو کاناپه . گفتم عمه واسم کلی تقویتی گذاشته میارم با هم بخوریم جون بگیریم ، لبخند زد . رفتم کنارش نشستم و بهش تکیه دادم . یه مقدار تنقلات خوردیم . گفت : بابت اون شب که تمیز نبودم معذرت میخوام . داشت ادامه میداد انگشتمو آروم گذاشتم رو لباش . تو همون حالت بغل هم سرمو رو سینه های مردونش گذاشتم وخوابمون برد . بیدار شدم ساعت نزدیک 1 بعد از ظهر بود .( منصور بیدار بود بعدا بهم گفت بیست دقیقه به همون حالت مونده که از خواب نپرم ) گفتم : عمه اینا رفتن جمکران فکر میکنی کی برگردن . گفت : دفعه پیش که مامان بزرگ همراهش رفته بود ساعت 8-9 شب اومدن . دامنمو پوشیدم و یه تاپ تن کردم و رفتم از تو یخچال غذا رو گذاشتم که گرم بشه . میزو آماده کردم و گفتم بفرمایید ، قربان . موقع ناهار به گذشته داشتم فکر میکردم . هیچ وقت تو خونه خودم به موقع پای سفره ننشسته بودم . هیچ وقت از سکس با شوهرم ارضا نشده بودم . حالا با یه پسر بی تجربه که کس و نحوه کردنش رو فقط تو فیلم دیده بود به اوج لذت رسیده بودم و باهم سر یه میز دو نفره نشسته بودیم با بدن نیمه عریان داشتیم ناهار میخوردیم . داشتیم از هر دری حرف میزدیم رسیدیم به شهرام ، وقتی از کیر کوتاه و نازکش گفتم ، منصور خندش گرفت گفت : کیر مدادی شهرام رو کجا دیدی . براش قضیه بالای ساختمون باغ رو تعریف کردم . فهمیدم تو محلشون به لقب شهرام مداد معروفه . کلی با هم خندیدیم . بعد ناهار چایی گذاشتم و اومدم نشستم پیشش .
ناخودآگاه همدیگرو نگاه کردیم و لب تو لب شدیم . لب و زبونمون با هم بازی میکرد لزجی خوبی به وجود آورده بود . منصور از لب و چونه و گردن رفت سراغ ممه ها و شروع کرد به مکیدن و لیسیدن نوکشون که حالا سفت شده بودن . زبونشو مالید زیر سینه هام و نافم و میخواست دوباره بره سر وقت کسم و اونو لیس بزنه ولی دیگه طاقت نداشتم صبح بهم خیلی فشار اومده بود دوست داشتم فقط کیرشو توش بکنه . رفتم روزمین نشستم و گفتم تکیه بده و شلوارشو درآوردم . کیرشو کردم تو دهنم شروع کردم به خوردن و محکم ساک میزدم . اونم غرورشو فراموش کرده بود و حرفهای سکسی میزد و قربون صدقه خودمو کسمو و سینه هام و تمام اجزای بدنم میرفت . میگفت : فریبا جون تو منو به آرزوم رسوندی . میدونی چند بار به خاطرت جلق زدم . رفتم زیر کیرش و پوست تخمهاشو گرفتم بین لبهام ، بوی تند عرق بین پاهاش آزار دهنده بود . بلند شدم از سمت راستش خم شدم و باسنمو دادم عقب و رفتم پی کیر خوری ، حدود 4-5 دقیقه کیرشو ساک میزدم و ول میکردم که آبش نیاد . اونم با یه دستش داشت با تپلی بالای کسم ور میرفت و انگشتش رو توی سوراخ کسم میکرد یا از کنار باسنمو نوازش میکرد . گفتم : دوست داری کون بکنی ؟ جواب داد : بدم نمیاد بعد با تردید گفت کثیف نیست ؟ (راستش خودمم دوست داشتم کون دادنو تجربه کنم اما ترسیدم . حالا که بهش فکر میکنم به خودم میگم کاشکی آنال سکس رو با منصور تجربه میکردم .) گفتم اصلا به قیافت نمیخوره اینقدر سوسول باشی . یه زانومو گذاشتم لب کاناپه و منصور پشتم قرار گرفت و کیرشو خیلی آروم و نرم کرد توی سوراخ کس من . گفتم : ناقلا حرفه ای شدی . گفت : ما اینیم دیگه . همینطور که تو کسم تلمبه میزد باسن و کمرمو نوازش میکرد ، بعد سینه هامو گرفت دستشو چلوندشون . بهش گفتم منصور جون ، دوست دارم وزن بدنتو روی خودم حس کنم . کیرشو کشید بیرون و رفتیم روی تخت اتاق خواب دستمال کاغذی هم بردم . یه بالش گذاشتم زیر کمرم و باسنمو گذاشتم لب تخت با تمام هیکل افتاد روی بدن من کیرشو تا دسته کرده بود توی کسم و فشار میداد بدون اینکه تلمبه بزنه . میگفت فریبا کیرم رفته تو پارکینگش . دوست داری همین جا پارکش کنم . با عشوه حشرناکی گفتم : آرررره . شروع کرد به تلمبه زدن آروم کل کیرشو میکشید بیرون دو باره میکرد تو کسم . آخرش یه ضربه میزد که صدای هوس انگیز و خوشایندی تولید میکرد . سینه هامو تو دستش گرفته بود و مثل لیموی آبگیری میمالید .بعد شروع کرد به مکیدنشون . زبونشو کشید روی سینه هام تا زیر گلوم جای زبونش یخ کرد و زبونشو کرد تو دهنم و شدت تلمبه هاش بیشتر شد . داشت لب پایینمو میمکید که آب کیرش با فشار خالی شد توی کسم . داغ شدم . شکمم گر گرفته بود . احساس میکردم داره لب پایینمو با دندون میکنه . یه کم دیگه تلمبه زد که منم لرزش خفیفی کل بدنمو گرفت و باسن منصور رو گرفتم کشیدم سمت خودم و کسمو میمالیدم به کیرش که حالا یه کم نرم شده بود و با یه فشار اون به خودم ارضا شدم و دست و پاهام شل شد . منصور با دستمال زیر سوراخ کسمو گرفت و بایه دستمال دیگه کیرشو آروم کشید بیرون . دو تا دستمال دیگه بهش دادم و گفتم بذار جلوی کسم نریزه رو زمین و شرتمو بپوش . شرتمو نتونست پیدا کنه شورت خودشو تنم کرد و با یه دستمال زیر کیرش رفت تو دستشویی . یکی دوساعت بعد اون رفت خونشون منم رفتم دوش بگیرم . بعد از این قضیه تا وقتی زن گرفت 4 بار دیگه با منصور سکس داشتیم ، که واقعا هر دفعش از دفعه قبل بیشترچسبید . الان هر وقت میبینمش خیلی موقر سرشو میندازه پایین و سعی میکنه چیزی یادش نیاره ولی من نمیتونم با خاطرات خوبش وداع کنم . چون بعد از منصور با کسی سکس درست حسابی نداشتم . و بهترین سکس پارتنرمن بوده . بعد از ازدواج منصور منم به برادر زن عمو نصرت بله گفتم ولی از حبیب آقا هم شوهر در نمیاد . اگه عرضه داشت تا این سن بی زن نمیموند . خیلی تن لشه و تن به کار نمیده .یه طبقه تو خونه پدریش دستمونه . باباش فوت کرده و با مستمری اون هم زندگی ما میگذره هم مادرش . سکس کردنش هم دست کمی از خروس نداره خونه پرش یک دقیقه و غش میکنه . سکس کردن فقط برای رفع نیاز جنسی نیست . اگه سعی کنید سکس سالم و درست حسابی داشته باشید میتونید ازش خیلی بیشتر از رفع نیاز لذت ببرید . ********* پایان ********* این یک داستان غیر واقعی و زاییده تخیل نویسنده است .
امیدوارم خوشتون اومده باشه .

نوشته: derrick mirza


👍 0
👎 1
88553 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

320313
2012-05-20 17:38:19 +0430 +0430

خوب بود محسن جون
از خیلی از این داستانای کس شعر و بی سر و ته بهتر بود.
مطلقه بودن زنه و مسایل بعدی هم که توی داستانت اتفاق افتاده بود بجا و درست بود
منتظر داستانای بعدیت هستم
قلم عالی مستدام
دمت hoooooooooot

0 ❤️

320314
2012-05-20 18:18:30 +0430 +0430
NA

کس کش 1001 شب نوشتی یا داستان یابو کیر تو تخیلاتت اشک

0 ❤️

320315
2012-05-20 21:43:39 +0430 +0430

حال کردم بازم بنویس . . . . . . . . . . .
فقط یک اشکال توش بود. گفتی دفعه اول که سکس با منصور داشت کاندوم کشیده بود سرش ولی موقعی که ارضا شد آب کیرش که خیلی گرم بود با فشار وارد کسم شد. اینجاش مشکل داشت ولک. ولی در کل کیر شق کن بود. دستت درد نکنه باز هم بنویس.

0 ❤️

320316
2012-05-20 23:40:06 +0430 +0430

خدمت دوست عزیزمون hamirsh
دوست عزیزم مصرف چیزایی مثل مواد مخدر یا مشروبات الکلی و مشتقاتش فقط یه مدت باعث افزیش توان جنسی میشه و بعد از یه مدت کلا برعکس میشه.
یعنی باعث کاهش میل جنسی و سردی میشه.
ولی با نظر تکاور موافقم منم اونجا یه خورده گیج شدم
به هر حال آبشو با قدرت توی کسش خالی کرده منتها کاندوم سرش بوده :)

0 ❤️

320317
2012-05-21 00:28:32 +0430 +0430
NA

سلام ميرزاجان،خوب بود هم اين داستان و هم اون داستانيكه با پيام خصوصي برام فرستادي هر ٢ تاش نظر منو جلب كرد هر چند آدمين هنوز اون داستان اولتو قسمت دومشو روي سايت نذاشته ،شما نگاه به اكثر داستانهاي سايت بكني غلط هاي املايي و انشايي،٠٠٠ توش بيداد ميكنه اشتباهات فاحش داره و ضعفهاي بيشمار ديگه ولي داستان شما اين ايرادات رو نداشت و بنظر من جا براي بهتر شدن هم داره كه مشتاقانه منتظر ديگر آثار شما ميمانيم خسته نباشي

0 ❤️

320318
2012-05-21 00:32:27 +0430 +0430
NA

کفتار شاید منظور این بنده خدا این بوده که انقدر قدرت پاشش اب بعد از گایش زیاد بوده که کاندوم را جر داده =)))))))))
(همون مساله حکمت موجودیت بعضی از افراد پارگی کاندوم چینی و تقلبی هستش که وضوح در این داستان دیده می شود)
راستی
در کل خوب بود
نامردیه بگم بد بود

0 ❤️

320319
2012-05-21 01:03:21 +0430 +0430

mojrem bi gonah
کیرم تو کس خواهر و مادرت از این کوتاهتر نمیشد بنویسم .
واست یه خطی نوشتم خوشت بیاد .
اگه خواستی بیا خودتم میکنم گناهکار بشی .

0 ❤️

320320
2012-05-21 02:02:02 +0430 +0430

ادمین دوباره ریدمان کرده ، زایمان میکرد بهتر بود .
تمام اسامی عوض شدن محسن شده منصور و زنای محسنه شده زنای منصوره .
اسد تبدیل شده به اکبر .
سیما تبدیل شده به فریبا .
نصف داستان عوض شده ولی باز کار خودشو کرده .

با تشکر از نظر همه دوستان

قبل ناهار کاندوم رو کیرش بود . بعد ناهار سانس دوم ، بدون کاندوم شروع میشه قرار نیست یه کاندوم 3 ساعت رو کیر یه نفر بمونه .

آدم باحال 1 : یادته هفته پیش اون خانومه که اومد خونمون یه چیزی داد بکشیم سرکیرمون حامله نشه ؟
آدم با حال 2 : خوب که چی ؟
آدم با حال 1 : بریم درش بیاریم بشاشیم .

0 ❤️

320321
2012-05-21 02:33:10 +0430 +0430
NA

با حذف قسمتهای بی مورد داستانت کوتاهتر میشد.همیشه فعلها رو بزار اخر جمله و بعدش نقطه بزار.حتما قبل از تایپ یک بار روی کاغذ داستانتو بنویس و زمان بندی ها رو اصلاح و کم کن(سال 70 /72/10ماه بعد/3 ماه بعد/10سال بزرگتر/22 سال/…).اگه پسری به جای دخترها ننویس "چون نمیتونی احساس اونا رو درست بیان کند.خسته نباشی .ادامه بده…

0 ❤️

320322
2012-05-21 02:37:42 +0430 +0430

راستش در کل بد نبود. ولی از نظر زمانی خیلی مشکل داشت. اول اینکه سال 70ازدواج کردی شش سال بعدش که پسرت رو میخواستی تحویل شوهرت بدی میشد شش ساله یعنی حدود سال 76. در حالی که گفته بودی سال 72 اومدن خونتون. این یه مقدار منو اذیت کرد لزوکی نداشت داستان اینقدر قدیم میگذشت میتونستی یه مقداز به روزتر کنیش. ضمن اینکه خیلی سریع بامنصور رفتی سر اصل مطلب درحالی که قیافه ش زیاد جذبت نمیکرد. درسته که تخیلی بود ولی درکل جا برای پردازش بیشتر داشت. مثل داستان قبلیت جزییات سکسی رو خوب تعریف کردی و به جز اون زنای محسنه که شده بود منصوره و من فکر کردم یه زنای جدید بوجود اومده والبته گفتی که کار ادمین بوده نکته خاصی تو املا و نگارش دیده نشد.درکل نوشتن از زبان جنس مخالف خیلی سخته چون باید مسایلی رو بنویسی که خودت تجربه ش نکردی. مثل درد دوران قاعدگی یا حس مادرانه نسبت به فرزند و خیلی چیزای دیگه…

0 ❤️

320323
2012-05-21 04:10:05 +0430 +0430

اینم داستان با آخرین ادیتش

من دوتا عمو دارم که تهران زندگی میکنن ( عمو بزرگم اسمش حسنه با دو تا پسر زشت ، رضا و محسن ) شمس آباد میشینن . ( عمو کوچیکه اسمش حسینه با دو تا پسر خوشگل ، مازیار و سعید) تهرانپارس میشینن . محسن یکسال از من کوچکتره و مازیار 2 سال رضا و سعید هم نخودی حساب میشن .
این داستان مربوط میشه به اتفاقاتی که بین من ومحسن افتاد .
14 ساله بودم که اومدن خواستگاریم . اون وقتها (سال 70 ) داشتن دوست پسر در حد رد وبدل کردن دست نوشته های مچاله شده بود . منم خوشگلم واسه همین از این جور کاغذها زیاد داشتم. یکیشو که مادرم دیده بود در حد زنای محسنه برام حکم برید و میخواست اعدامم کنه . سالهای بعد از جنگ بود و منم برادرم شهید شده بود . مادرم هر چی که دلش میخواست بارم کرد . بالاخره هم تمام آرزوهام برای ادامه تحصیل و دکتر و وکیل و … شدن به خاطر یه تیکه کاغذ مچاله شده به باد رفت . شوهرم دادن به یه پسر دراز(آخه من قدم کوتاهه) به نام اسد 22 سال داشت ولی هنوز نرفته بود سربازی و بیکار بود باباش تعمیرگاه داشت . یه تاکسی به نام خودش خرید و انداخت زیر پای اسد . بعد از عقدمون رفت سربازی و با رابطه بازی افتاد تو پاسگاه نزدیک شهرمون . اونم به خاطر پارتی مقوی عمو بزرگش اصلا پاسگاه نمیرفت . به جاش با تاکسی بین مرکز استان و شهر خودمون مسافرکشی و قاچاق میکرد . قد من تا زیر بغلش بود و کیر دراز و کلفتی داشت . شب عروسی تا صبح گریه کردم . دم صبح بی حال و بی رمق خوابیدم زیرش بعد از زدن پردم (مثل وحشیها) افتادم زیر سرم و یک روزکامل یه جا خوابیدم . هر بار باهم سکس داشتیم عذاب میکشیدم . هنوز واژنم ترشح نکرده با زور میکرد تو ، زود آبشو خالی میکرد و میکشید کنار من میموندم با یه کس گرسنه ، بقیه کارم با خود ارضایی راه میفتاد . سال 71 بود که پسرمون سینا دنیا اومد اون موقع زندگیمون بد نبود نسبتا راضی بودم شایدم به خاطر وجود بچه زندگی رنگ و بوی دیگه ای گرفته بود. ولی اسد افتاده بود بین رفقاش و یادش رفته بود زن داره و یه بچه پس انداخته . اواسط همون سال ، تصادف شدید کرد جفت پاهاش شکست و گردنش آسیب دید . 4 ماه خونه نشین شد . مصرف تریاک آقا بیشتر شد . دوستاش مثلا میومدن عیادتش هر کدومشون یه مقدار ازش میگرفتن . بعضیاشونم منو مثل یه تیکه گوشت قربونی میدیدن که یه شوهر علیل محتاج به کمک و کمبود کیر داره ، یکیشون انقدر وقیح بود که پیشنهادم داد ، ولی با جو اون سالها و تو شهرستان ، فقط بهش گفتم گمشو دیگه حق نداری پا تو این خونه بذاری ، جرات نکردم صداشو جایی دربیارم . با هر مصیبتی بود 4 ماه کوفتی تموم شد .
اسد آدم جالبی نبود اگه به خاطر باباش و پسرم سینا نبود خیلی زودتر از اینا ترکش میکردم . شبا مینشست پای بساط تا ساعت 2 . صبح ساعت 10 مثلا میرفت سرکار بعد ازظهر میومد ناهار میخواست دوباره میرفت شب میومد اغلب اوقات با یکی دو تا از دوستاش شام میخواست . به خودش نمیرسید .همیشه پشماش از شورت یقه هفتش بیرون میزد . اکثر اوقات عفونت واژن داشتم . حتی سال سوم ازدواج و در سن 17 سالگی مجبور شدم برم مرکز استان فریز کنم ، اتفاقی که در حالت معمول ممکنه در 35 تا 40 سالگی برای یه زن بیافته . بعد تصادف هم اخلاقش خیلی بدتر شده بود . چون یکی از پاهاش تا آخر عمر لنگ شد . کل خرج زندگیشو باباش میداد . گوشت و مرغ و برنج میخرید برامون ، پوشک بچه و لباس و خلاصه هر چی میخواستیم . منم ازدواج کرده بودم که تکیه گاه پیدا کنم نه اینکه یه نفر آویزونم بشه . حاصل دسترنج خودشو بذاره تو سفره نه مرحمتی بابا جونشو ، که بعد خواهر شوهر و مادر شوهر با حرف و متلک پرونی پدرمو در بیارن . نصف شب بیاد بیدارم کنه خودشو رو بدن من ارضا کنه و منو به حال خودم رها کنه .انواع مردها رو بیاره خونه اونام به اسم دوستی با اون منو دید بزنن یا مالشو دود کنن بره هوا ، مالی که حق من و بچم بود . بعد 5 سال واقعا ذله شدم عصبی شده بودم به هر بهانه ای سینا رو دعوا میکردم .تمام عقده هامو سر اون بینوا خالی میکردم . حتی یه بار با قاشق داغش کردم ،یادم که میاد جیگرم آتیش میگیره. مادر شوهر بی شعورم به جای طرفداری از من طرف اون پسر لندهور بی مصرفشو میگرفت . دیگه طاقتم طاق شد . از بس رفتم خونه مادرم اینا و دوباره با خواهش و تمنا برم گردوندن خونش خسته شدم . آخرش رفتم دادخواست طلاق دادم . (گفتم مهرم حلال جونم آزاد). با دردسرخیلی زیاد بالاخره بعد از 2 سال دوندگی از اسد جدا شدم . یک ريال هم ازش مهریه نگرفتم ولی نفقه رو تا قرون آخر از حلقومش بیرون کشیدم و قرار شد سینا تا 7 سالگی پیش من باشه . سینا 6 سالش داشت تموم میشد و بعد از 10 ماه باید اونو به پدرش میسپردم . با اشک و آه پسرم طبق قانون رفت خونه اسد و من هفته ای یکبار میتونستم ببینمش . پدرم پیشنهاد کرد واسه اینکه حال و هوام عوض شه ، چند وقتی برم تهران خونه عمه توران که سومین شوهرشو به قبرستون فرستاده بود و الان تنها زندگی میکرد . من با این قیافه، این ایکبیری نصیبم شد . خدا شانس بده که از قیافه مهمتره . خلاصه ساکمو بستم راهی تهران شدم. و رفتم صادقیه خونه عمه توران .
سه چهار روزی از اومدنم به تهران گذشته بود به عمم گفتم بریم سری به مامان بزرگ بزنیم . مادر بزرگ با محسن طبقه بالایی خونه عمو حسن اینا که یه نیم طبقه است زندگی میکردن . جلوش بهار خوابه که در اصل پشت بام طبقه پایینه و چشم انداز خوبی داره . شب تعطیلی بود . همه به خاطر من و عمه خونه مامان بزرگ جمع شده بودن خانواده عمو حسین هم بودند . اون شب خیلی خوش گذشت . مادر بزرگ برش روسی و کوفته تبریزی پخته بود.(خدا رحمتش کنه خیلی کدبانو بود). پسرا حکم بازی کردن ، بعدش یه بازی دسته جمعی با ورق بود که من شدم دزد سعید شد شاه ، واسه جریمه بهم گفت اسمتو با پشتت بنویس رو دیوار . اول متوجه نشدم محسن بلند گفت : با کونت ، یهو همه ترکیدن و زدن زیر خنده . شروع کردم به نوشتن اسمم همه دلشونو گرفته بودن و از خنده ریسه میرفتن من همش چشمم به مازیار بود که کونمو دید میزد . بعد از شام با خواهر محسن و زن عمو حسین(مادر مازیار) کلی صحبت کردیم . زن عمو حسین یه برادر داره که پیر پسری حساب میشه واسه خودش و 10 سال از من بزرگتره . از حرفهاش معلوم بود منو واسه برادرش در نظر گرفته . شب خونه مامان بزرگ موندیم . دوست داشتم مازیار بمونه . با دیدن اون هوس سکس به سرم زده بود ولی اینجا نمیشد حتی صحبت کنیم ، چون مادرش خیلی تیز و حواس جمع بود. آخر شب همه رفتن . محسن برای اینکه من راحت باشم رفت تو بهار خواب جا انداخت و خوابید . من و عمه و مامان بزرگ خوابیدیم داخل .
خوابم نمیبرد شاید به خاطر فلفل زیادی بود که مادربزرگ توی سوپ برش ریخته بود . رفتم رو بهارخواب گوشه زیراندازی که محسن رختخوابشو روی اون پهن کرده بود ، نشستم .محسن از نظر مادربزگ بهترین نوه دنیا بود . اخلاق خیلی خوبی داره و زود جوشه و فوق العاده باهوش ، هیکل قوی و دستهای واقعا قدرتمندی داره .
داشتم چراغای شهر رو نگاه میکردم . بعضیاش خاموش میشد . تک و توکی هم روشن میشد. خیابونهای اصلی مثل مار دور شهر چمبره زده بودن و نورهایی داخلش چشمک میزد . یاد سالهایی افتادم که با اسد تلف شده بود. بیهوده .
چند روز بدون اون با پسرم سینا . خل شده بودم داشتم ضرب و تقسیم میکردم تا تعداد روزها رو در بیارم . بهترین سالهای نوجوانی و جوانیم فروخته شد به یه تیکه کاغذ مچاله دفتر کاهی که فقط روش نوشته شده بود دوست دارم سیما ، حتی فرستنده نامه رو نمیشناختم . ای کاش مادرم یه خرده با گذشتتر باهام برخورد میکرد ، شاید سرنوشت من این نمیشد . چه میدونم!!
یهو صدای محسن نوار تخیلاتمو پاره کرد . گفت : سیما هنوز بیداری؟ فکر کردم توی حالت نشسته خوابت برده ! چند بار صدات کردم ولی متوجه نشدی . عذرخواهی کردم و گفتم تو فکر بودم . 2 ساعت تمام در مورد همه چیز صحبت کردیم . فهمیدم طرز فکرش و اعتقاداتش با تمام خاندان مزخرفمون کلی توفیر داره . تا حالا اینجوری باهاش هم کلام نشده بودم . یه آدم منطقی با شخصیت محکم و در عین حال انعطاف پذیر و مهربونه . از اون مردهایی نیست که بقیه زنهارو به چشم فاحشه ببینن و برای خواهر و مادرشون قیصر باشن ." میگفت اگر خواهر من درست بار اومده باشه لزومی نداره دنبالش راه بیافتم تا از خلاف دورش کنم . مهم نیست همسر آیندم باکره باشه یا نه مهم اینه که بعد از ازدواج بهم وفادار باشه مردها هم همچنین ." خیلی از شخصیت و طرز فکرش خوشم اومد . دید شخصیم رو نسبت به مرد کلا عوض کرد . تصویری که اسد از جنس مخالف تو ذهنم حک کرده بود داشت پاک میشد . فهمیدم یه مرد میتونه زشت باشه ولی دلش زیبا . اصلا متوجه نشدم کی دستاشو تو دستم گرفته بودم و داشتیم صحبت میکردیم ، جادو شده بودم . دستاش گرم بود . گفتم میتونم یه کم اینجا دراز بکشم . بلند شدنشست کنار و تشک رو برای من خالی کرد . گرمای بدنش که روی تشک باقیمونده بود باعث شد آتش شهوت در وجودم شعله بکشه . الکی گفتم سردمه و دستشو چسبوندم به صورتم . گفت : زود برو بخواب خیلی ضایع میشه یکی مارو اینجوری ببینه. گفتم : خیالت تخت عمه تو چند روزی که پیشش بودم دیدم مثل سنگ میافته. دنیا رو آب بره اونو خواب میبره . محسن : مادربزرگم تا اذان صبح بیدار نمیشه .
با خیال راحت دراز کشیدم . دست کشیدم به اندام فولادیش وقتی دستم با بدنش برخورد کرد کلی کیف کردم . به عنوان یه پسر طبیعتا نباید بدش میومد. ولی خودشو کشید عقب و گفت : داری چکار میکنی؟ گفتم : سردمه دیگه … اههه !! فکر نمیکردم روزی مشتاق چسبوندن بدنم به بدن محسن باشم کسی که به عنوان اسطوره زشتی قبولش داشتم . دستمو بردم و از رو شلوارک کیرشو گرفتم . مقاومت نکرد . لال شده بود .
گفتم دراز بکش کنارم . مثل بره رام بود . زیر پتو شلوارمو یکمی کشیدم پایین و شلوار اونم همینطور. از لای پشماش کیرشو پیدا کردم و دست گرفتم . کیر کلفتی داشت ولی به درازی کیر اسد نمیرسید. سفت سفت شده بود . کونمو دادم سمتش و با دست کیرشو از بین پاهام مالیدم دم کسم یه کم بازی بازی دادم و آروم کردمش تو کسم که کاملا آبدار و لزج شده بود . از سر شب با دیدن مازیار آب از لب و لوچه کسم آویزون شده بود . روش نمیشد تکون بده خودم شروع کردم به حرکت دادن و تلمبه میزدم . دستشو گرفتم و گذاشتم رو سینه هام و گفتم بمال. پررو شده بود شروع کرد به مالیدن و تلمبه زدن . دستشو گرفته بود به باسنم ، که یهو فشار دستش بیشتر شد فهمیدم داره خالی میکنه ، خودمو دادم جلو وکشیدم بیرون و اجازه دادم تمام آب کیرش لای رون پاهام و توی شرتم خالی بشه . آبش خیلی زیاد بود . محسن همش میگفت : ببخشید ، نمیخواستم اینجوری بشه . منم فقط داشتم لذت میبردم و ازین حرفاش خندم گرفته بود . بعد حدود 3 سال بالاخره یه کیر مطمئن پیدا کرده بودم که خودمو سبک کنم . ولی اون شب ارضا نشدم فقط شعله آتش شهوتم تندتر شده بود . سریع بلند شدم و رفتم خودمو شستم . یه دستمال توالت آوردم و دادم به محسن که خودشو تمیز کنه . نشستم بالا سرش . گفتم بار اولت بود ؟ سر تکون داد . پرسیدم خوب بود ؟ … سکوت . گفتم : این هفته زنگ بزن خونه عمه توران قرار بذاریم . دوست دارم یه سکس کامل باهات داشته باشم . میتونی بیای؟ … سکوت . گفتم : سکوت علامت رضاست ؟ گفت برو بخواب داخل ، الان ضایع میشه . خیلی مغروربازی درآورد ، دوست داشتم این حالشو . لپش رو بوسیدم و رفتم خوابیدم .
ساعت 10 با نشاط خاصی از خواب بیدار شدم . آدم اینجور وقتا متوجه میشه که پیر دخترهای کیر ندیده ، چرا اینقدر زود شکسته میشن . محسن صبح رفته بود بربری گرفته بود هم واسه باباش اینا هم واسه خودمون . یه نگاه به من کرد و گفت : دیشب دیر خوابیدم صبح نتونستم برم ورزش کنم . سرمو انداختم پایین و خندیدم . اونم لبخند زد .
شنبه خونه عمه توران بودم . تلفن زنگ خورد . تلفنو برداشتم محسن بود . بعد از سلام و احوال پرسی گفت : چه خبر؟ عمه بیرون بود گفتم : اوه چه خبرته ؟ عمه امروز هست . فردا زنگ بزن . قطع کرد بعد از ظهربا عمه توران رفتیم بیرون . جلو داروخونه بهش گفتم برم نوار بهداشتی بگیرم ، شما همین جا منتظر باش . رفتم تو کاندوم خریدم و قرص ضد بارداری و یه بسته نوار بهداشتی . اولین قرص رو همون شب خوردم . عمم پرسید : کی پریود شدی ؟ گفتم : هنوز نشدم اما نزدیکه . چطور ؟ گفت : واسه سه شنبه مسجد محل تور جمکران داره . سه تا جا گرفتم ، با مامان بریم قم و جمکران . گفتم : اگه پریود نبودم ، باشه بریم . یکشنبه ظهر عمه رفته بود مسجد . محسن زنگ زد . گفتم : سه شنبه 9 صبح زنگ بزن . دوشنبه بعد از ظهر رفتم حموم پشمای کس و کونمو با داروی نظافت مثل آینه صاف کردم . اومدم بیرون خودمو زدم به کمر درد و گفتم : عمه پریود شدم . فردا نمیتونم با شما بیام همراه مادر بزرگ برو . از اون اصرار و از من انکار که با این وضعیت اماکن زیارتی نمیرم . سرآخر راضیش کردم بدون من برن . عمه صبح زود بلند شده بود . صبحانه آماده کرده بود . گفت : ناهار برات درست کردم . تو یخچاله یه مقدارم گرمی و قوتو داشتم برات تو کابینت اولی گذاشتم . بخور واسه کمرت خوبه . ساعت شش و نیم مادربزرگ هم اومد و باهم رفتن . اتوبوس کاروان جمکران ساعت 7 از جلو خونه عمه توران عبور کرد . سریع زنگ زدم خونه مادر بزرگ ، زنگ نخورده محسن برداشت . سلام عزیزم بیا عمه جون رفت . تو دلم گفتم کسم واسه کیرت داره بال بال میزنه . ساعت 9 نشده بود که محسن تو خونه عمه بود . با سرعت باد خودشو از شمس آباد رسونده بود .
داشتم لباس عوض میکردم که زنگ در به صدا در اومد نیمه لخت آیفون رو برداشتم محسن گفت :منم . وقتی اومد تو دست انداختم دور گردنش و شروع کردیم به لب بازی . ناشی بود ولی زود راه افتاد . زبونمو دادم تو دهنش شروع کرد به مکیدن . لباسهاشو از تنش درآوردم. منم فقط سوتین داشتم با یه دامن تا بالای رونم بدون شورت . وقت نکردم بقیه لباسهامو تن کنم . خواستم شورتشو درآرم با دست گرفت و اجازه نداد . رفتم عقب و دامنمو دادم بالا گفتم : ببین قراره کیرتو بکنی این تو و دست کشیدم رو تپلی کسم . با این حرکت من اونم شرتشو درآورد. پرسیدم تا حالا فیلم سوپر دیدی گفت : آره . گفتم میخوام هر کاری اونا کردن ماهم بکنیم . با تردید گفت : باشه . یه جوری گفت باشه که انگار من میخواستم بهش تجاوز کنم . وقتی بهش گفتم خندش گرفت .
کیرشو براش ساک زدم . گفت آخ جون خوشم میاد . بلند شدم و شونه های پهن و مردونشو بین دستام گرفتم و گفتم گردنمو بلیس و پستونامو میک بزن . لباسارو برداشتیم بردیم تو اتاق خواب و رو تخت ادامه دادیم . افتاد به جونم . دیگه راه افتاده بود و داشت اتوماتیک کار میکرد . پستونام تو دهنش بود انقدر محکم مکیدشون که از نوک یکیش خون اومد و دردم گرفت . جیغ خفیفی زدم و گفتم آییییی ، ناشی بازی درنیار. دوباره مثل اون شب شروع کرد به عذر خواهی . پاهامو باز کردم و گفتم بیا کسمو بخور . محسن : دوست ندارم . من : امتحان کن بدت اومد نخور. زبون زد یه دفعه شروع کرد به مکیدن لبه های کسم . داشتم بال میزدم با دستاش باسن وکمرمو میمالید و با زبون چوچول کسمو لیس میزد زبونش مثل رنده کسمو میخراشید خیلی زبر بود و فوق العاده لذت بخش . سرم داشت درد میگرفت فشارش دادم عقب و بلند شدم . پرسید : چی شد سیما جون ؟ گفتم : صبحونه نخوردم احتمالا به همین خاطره . شرتشو پاش کرد و گفت بریم صبحانه . از این کارش خوشم اومد . اسد بی معرفت چند بار وقتی پریود بودم منو کرد . باعث شد یکی دو روز علیل بشم ، خیر سرش زنش بودم . رفتیم صبحانه خوردیم و سانس دوم شروع شد .
کس من خیس خیس بود . فقط کیر میخواست . ولی به خاطر محسن که جنبه و معرفت نشون داد رفتم سراغ کیرش و دو باره شروع به ساک زدن کردم . کیرشو تا جایی که تونستم کردم تو دهنم .یه دقیقه بعد نشستم تو بغلش بهش گفتم ناقلا صفا دادی اون شب جنگلی بود . گفت از نوجوانی دوست داشتم باهات رابطه داشته باشم هیچ وقت فکر نمیکردم خودت بیای جلو . اون سال عید اومدیم خونتون از طرز برخورد شوهرت باهات بدم اومد . پیش خودم گفتم حیف این دختر که گیر این دیو صفت افتاده . برام عجیب و خوشاینده که الان لخت مادرزاد جلوم وایسادی و کامل تن وبدنت در اختیار منه . خیلی خوشحالم الان مال منی سیما جون . و شروع کرد به مالیدن تن و بدن من . هیکل تپل من تو دستای قوی و ورزیده محسن داشت پرواز میکرد . توی سکس با اسد هیچ وقت همچین حسی نداشتم . گردنمو میبوسید و سینه هامو میمالید . یخش باز شده بود و راحت داشت کارشو میکرد . لب تخت دولا شدم و باسنمو دادم بالا و کمرمو به سمت پایین آوردم تا کسم از پشت بزنه بیرون . محسن گفت همیشه دوست داشتم اینجوری کس بکنم . گفتم خب :الان جلوته بکن توش دیگه معطل چی هستی ؟ کاندوم میخوای؟ چیزی نگفت . یکم دیگه کیرشو مکیدم و کاندوم رو خودم براش کشیدم . گفتم : هر وقت احساس کردی داره میاد ، بکش بیرون نگهدار دوباره بکن تو. وقتی کیرش وارد کسم شد . تمام وجودم گرم شد . شروع به تلمبه زدن کرد . لیسیدن ومکیدن کسم لزج و روانش کرده بود . واسه همین کیرش خیلی راحت میرفت تو سوراخ کسم و بیرون میومد . گفتم : آروم تلمبه بزن . آبت دیر بیاد . هم بهش آموزش میدادم هم کس . داشت کمر و باسنمو ماساژ میداد .حس خوشایندی بود . میخواستم ادامه داشته باشه. سرکش شده بود میگفت : آخ جون دارم کیرمو میکنم تو کس سیما جونم . آخ جون دارم کس جیگر خودمو میکنم . دیوانه شده بود . باسنمو فشار میداد و محکم میزد به خودش . احساس میکردم کسم داره از جا درمیاد . احساس درد و لذت با هم قاطی شده بود. بعد چندتا تلمبه آب کیرش که خیلی گرم بود با فشار وارد کسم شد . آه بلندی از سر لذت کشیدم . اونم با اینکه آبش اومده بود تو همون حالت فریاد کشید و به تلمبه زدنش ادامه داد . دلش نمیومد ول کنه .انقدر کوبید که آه و ناله من دراومد . وقتی کیرشو کشید بیرون جیغ خفیفی زدم و ولو شدم رو تخت .از اتاق رفت بیرون چند دقیقه بعد منم رفتم تو هال دیدم محسن از توالت اومد بیرون . اومد بغلم کرد و یه لب خوشگل ازم گرفت . وقتی منو گذاشت زمین کیرش دو باره افتاد وسط پاهام گفتم چه خبره ؟ حاج آقا دوباره پاشده ؟ گفت : آقا اشکان هستن . گفتم بیحال شدم . الان نمیتونم بذار بعد ناهار ساعت 11 بود 2 ساعت داشتیم با هم ور میرفتیم . جون به تنم نمونده بود منم رفتم دستشویی اومدم بیرون دیدم محسن لباس پوشیده و نشسته رو کاناپه . گفتم عمه واسم کلی تقویتی گذاشته میارم با هم بخوریم جون بگیریم ، لبخند زد . رفتم کنارش نشستم و بهش تکیه دادم . یه مقدار تنقلات خوردیم . گفت : بابت اون شب که تمیز نبودم معذرت میخوام . داشت ادامه میداد انگشتمو آروم گذاشتم رو لباش . تو همون حالت بغل هم سرمو رو پاش گذاشتم وخوابم برد . بیدار شدم ساعت نزدیک 1 بعد از ظهر بود .( محسن بیدار شده بود بعدا بهم گفت بیست دقیقه به همون حالت مونده که از خواب نپرم ) گفتم : عمه اینا رفتن جمکران فکر میکنی کی برگردن . گفت : دفعه پیش که مامان بزرگ همراهش رفته بود ساعت 8-9 شب اومدن . دامنمو پوشیدم و یه تاپ تن کردم و رفتم از تو یخچال غذا رو گذاشتم که گرم بشه . میزو آماده کردم و گفتم بفرمایید ، عالیجناب . موقع ناهار داشتم به گذشته فکر میکردم . هیچ وقت تو خونه خودم به موقع پای سفره ننشسته بودم . هیچ وقت از سکس با شوهرم ارضا نشده بودم . حالا با یه پسر بی تجربه که کس و نحوه کردنش رو فقط تو فیلم دیده بود به اوج لذت رسیده بودم و باهم سر یه میز دو نفره نشسته بودیم با بدن نیمه عریان داشتیم ناهار میخوردیم . بعد ناهار کتری رو گذاشتم روی گاز و اومدم نشستم پیشش رو کاناپه .
ناخودآگاه همدیگرو نگاه کردیم و لب تو لب شدیم . لب و زبونمون با هم بازی میکرد لزجی خوبی به وجود آورده بود . محسن از لب و چونه و گردن رفت سراغ ممه ها و شروع کرد به مکیدن و لیسیدن نوکشون که حالا سفت شده بودن . زبونشو مالید زیر سینه هام و نافم و میخواست دوباره بره سر وقت کسم و اونو لیس بزنه ولی دیگه طاقت نداشتم صبح بهم خیلی فشار اومده بود دوست داشتم فقط کیرشو توش بکنه . رو زمین نشستم و گفتم تکیه بده و شلوارشو درآوردم . کیرشو کردم تو دهنم شروع کردم به خوردن و محکم ساک میزدم . اونم حرفهای سکسی میزد و قربون صدقه خودمو کسمو و سینه هام و تمام اجزای بدنم میرفت . میگفت : سیما جون تو منو به آرزوم رسوندی . رفتم زیر کیرش و پوست تخمهاشو گرفتم بین لبهام ، بوی تند عرق بین پاهاش آزارم داد . بلند شدم از سمت راستش خم شدم و باسنمو دادم عقب و دوباره کیرشو کردم تو دهنم ، حدود 1 دقیقه کیرشو ساک میزدم و ول میکردم که آبش نیاد . اونم با یه دستش داشت با تپلی بالای کسم ور میرفت و انگشتش رو توی سوراخ کسم میکرد . گفتم : دوست داری کون بکنی ؟ جواب داد : بدم نمیاد . بعد با تردید گفت کثیف نیست ؟ (راستش خودمم دوست داشتم کون دادنو تجربه کنم اما ترسیدم . حالا که بهش فکر میکنم به خودم میگم کاشکی آنال سکس رو با محسن تجربه میکردم .) گفتم اصلا به قیافت نمیخوره اینقدر سوسول باشی . نشستم رو زانوش شروع کرد به لیس زدن سینه و مکیدنش .اون یکی سینم به شدت درد گرفته بود و طاقت مکیدنش رو نداشتم . بلند شدم یه زانومو گذاشتم لب کاناپه و محسن کنارم وایساد و منم کیرشو خوردم و خوب خیس کردم بعد پشتم قرار گرفت و کیرشو خیلی آروم و نرم کرد توی سوراخ کسم . گفتم : ناقلا حرفه ای شدی . گفت : ما اینیم دیگه . همینطور که تو کسم تلمبه میزد باسن و کمرمو نوازش میکرد ، بعد سینمو گرفت دستش و چلوند. بهش گفتم محسن جون ، دوس دارم وزن بدنتو روی خودم حس کنم . کیرشو کشید بیرون و رفتیم روی تخت اتاق خواب دستمال کاغذی هم بردم . یه بالش گذاشتم زیر کمرم و باسنمو گذاشتم لب تخت با تمام هیکل افتاد روی بدنم تقریبا 100 کیلو میشه کیرشو تا دسته کرده بود توی کسم و فشار میداد بدون اینکه تلمبه بزنه . میگفت سیما کیرم رفته تو پارکینگ . دوست داری همین جا پارکش کنم . با عشوه حشرناکی گفتم : آرررره . شروع کرد به تلمبه زدن آروم کل کیرشو میکشید بیرون دو باره میکرد تو کسم . آخرش یه ضربه میزد که صدای “شهوانی” و خوشایندی تولید میکرد . سینه سالممو تو دستش گرفته بود و مثل لیموی آبگیری میمالید .بعد شروع کرد به مکیدنش . زبونشو کشید روی سینه هام تا زیر گلوم جای زبونش یخ کرد و زبونشو کرد تو دهنم و شدت تلمبه هاش بیشتر شد . داشت لب پایینمو میمکید که آب کیرش با فشار خالی شد توی کسم . داغ شدم . شکمم گر گرفته بود . احساس میکردم داره لب پایینمو با دندون میکنه . یه کم دیگه تلمبه زد که منم لرزش خفیفی کل بدنمو گرفت و باسن محسن رو گرفتم کشیدم سمت خودم و کسمو میمالیدم به کیرش که حالا یه کم نرم شده بود و با فشار اون به خودم ارضا شدم و دست و پاهام شل شد . یه بوی گند همه جا رو گرفته بود . محسن با دستمال زیر سوراخ کسمو گرفت و بایه دستمال دیگه کیرشو آروم کشید بیرون . دو تا دستمال دیگه بهش دادم و گفتم بذار جلوش نریزه رو زمین و شرتمو بپوش . شرتمو نتونست پیدا کنه شورت خودشو تنم کرد و با یه دستمال زیر کیرش رفت تو دستشویی که داد زد وای کتری سوخته ، فهمیدم بوی گند از دسته کتری عمه بوده . یکی دوساعت بعد اون رفت خونشون منم رفتم دوش بگیرم . بعد از این قضیه تا وقتی زن گرفت 4 بار دیگه با محسن سکس داشتیم ، که واقعا هر دفعش از دفعه قبل بیشترچسبید چون حرفه ای تر میشد. دو سه ماه بعد به واسطه خانواده شهید بودن و عمو حسن یه کار تو یه شرکت دولتی تو تهران پیدا کردم. شاید بتونم یه آدم مناسب هم برای ازدواج پیدا کنم . الان هر وقت میبینمش خیلی موقر سرشو میندازه پایین و سعی میکنه چیزی به روم نیاره ولی من نمیتونم با خاطرات خوبش وداع کنم . یه بار که خیلی بهش گیر دادم بهم گقت : خودت میدونی آدم معتقدی نیستم ولی به شریک زندگیم متعهد هستم . من زنمو فقط برای ارضای جنسی نگرفتم ، اگه قرار به ارضای جنسی صرف بود میتونستیم به همون شکل با هم ادامه بدیم ، حرفای اون شب رو بهار خواب مامان بزرگ یادته ؟ سرمو تکون دادم ، ادامه داد : من هنوز دوستت دارم ولی مثل دختر عمو و پسر عمو نه مثل چند باری که رفتیم خونه عمه توران . بعد از محسن سکس درست حسابی نداشتم و بهترین سکس پارتنرمن بوده . یکی دوبار سکس داشتم البته با مازیار که مثل خروس سکس میکنه خونه پرش یه دقیقه ، کیرشم عین مداد سیاه باریک و درازه اصلا حال نمیده . سکس کردن فقط برای رفع نیاز جنسی نیست . اگه سکس سالم و درست باشه میشه ازش خیلی بیشتر از رفع نیاز لذت برد به شرط اینکه سکس پارتنرخوب باشه .
********* پایان *********

0 ❤️

320324
2012-05-21 04:26:20 +0430 +0430
NA

چه عجب یک نفر این جا پیدا شود اطراف کرد داستانش واقعی نیست.

0 ❤️

320325
2012-05-21 09:31:47 +0430 +0430
NA

دمت گرم! خوب بود ولي زناي محصنه درسته نه محسنه!

0 ❤️

320326
2012-05-21 09:46:06 +0430 +0430

خیلی بهتر شد.
میگم ماهم بیایم به جای نظر نوشتن داستانامونو خارج از نوبت بذاریم. فکر خوبیه ها…

0 ❤️

320327
2012-05-21 09:49:14 +0430 +0430
NA

وااای یکی تو این سایت داستان میذاره 5خط یکی دیگه میذاره 500خط!
راستی خدمت داداش کفتار عرض کنم من خیلی وقته میام و هر داستان رو که می خونم تو قسمت نظرات فقط به شما توجه می کنم! تا همین چند وقته پیش که یه حروم زاده اومد و خونواده خودشو معرفی کرد!
آخه میگم داداش من گناه داره… اینقدر به این rama گیر نده!!! بچه رفته کون داده گشاد شده اومده یچی گفته!!! کفتار جان چرا باور نمی کنی ؛ حروم زاده رو می تونی اینجوری بشناسی دیگه!!!
خیلی دلگیرم چندوقته میای خواهر و مادر چندتا کسشر نویس رو نمیاری جلو چششون!!! این راما کونی رو باید بندازن بیرون! 2تا قدقد کرد جدی نگیرش!
در ضمن یه پیام هم واسه rama : ببخشید پسرم!!! تو هم پسر منی !!! اون زمون ها مامانت تازه کارشو شروع کرده بود… زیاد گشاد نبود… می کردمش…من و 4تا دوستم…بهت تبریک میگم پسرم…حالا 4تا بابا داری!!! البته مامانت از کون تو رو حامله شده و ریده که دنیا اومدی!!!
خوشحال باش راما الان می دونی از 4نفر هستی!!! تو راز گمشدت رو پیدا کردی، خواهر و برادرت هم باید پیدا کنن! بیچاره بابات می رفت کون می داد خرج زن و بچش رو در بیاره!! مامانتم اضافه کاری میکرد!!!

0 ❤️

320328
2012-05-22 01:35:29 +0430 +0430
NA

من داستانت را دیشب تو shahvatnak.comخوندم خوشم اومد از داستانت با این که یه جاهایی سوتی داده بودی ولی با حال بود

0 ❤️

320329
2012-05-22 01:36:53 +0430 +0430
NA

کفتار یه سوال ازت دارم تو اهل کدوم شهری

0 ❤️

320330
2012-05-22 04:27:32 +0430 +0430
NA

انقدر بدم میاد به جای اینکه در مورد داستان نظر بدید به هم توهین میکنید .خجالت داره اینجا سر چها راه نیست که عقده هاتونو خالی کنید.اگر به پاش بیفته مامان همه جنده میشن نگران این مسئله نباشید .
ددر مورد داستان باید بگم طولانی بود و خوب نمیگم عالی چون به نظرم عادی بود و واقعیت .بازم ممنون که وقت گذاشتی

0 ❤️

320331
2012-05-22 04:30:28 +0430 +0430
NA

ميرزا جان…در اين قحط سال داستانهاي شهواني بدك نبود…به نظرم سعي كني داستانهاي سريالي بنويسي خيلي بهتره…چون كشش فكري و تواناييش رو داري…در ضمن،سعي كن بيشتر از زبان يك مرد راوي داستان باشي تا ار نظرگاه يك زن…به اين خاطر كه هر چقدر جماعت آكله رو بشناسي باز هم يه زماني،يه جايي به اين نتيجه مي رسي كه اصلا اين جماعت رو نشناختي…حداقل سعي كن با يك خانوم مشورت كني تا بتوني رضايت 100 درصدي ناقدان واقعي داستان هات رو جلب كني…در كل خوب بود…بهت خسته نباشي ميگم…

0 ❤️

320332
2012-05-22 05:06:27 +0430 +0430

Stationary Traveller و nazgool66
داستان 3 قسمتی انتقال رو براتون رو خصوصی فرستادم .
لطفا نظر بدید . ممنون .

0 ❤️

320334
2012-05-24 03:07:34 +0430 +0430

با سلام
ممنون از نظرات همه سروران گرامی
سعی میکنم تو ذاستانای بعدیم تا حد ممکن کمتر اشتباه داشته باشم ، یا به قول دوستان عزیز خودمون سوتی بدم .
بازم ممنون از نظرات سازنده دوستان مخصوصا … پیر و تکاور که مو رو از لای ماست بیرون میکشن.

0 ❤️

320335
2012-05-24 14:46:01 +0430 +0430
NA

خوب بید جیگر

0 ❤️

320336
2012-05-25 04:20:02 +0430 +0430
NA

بازم بنویس
دمت گرم جیگررررررررررررررررررررررررررررررررررررر :love:

0 ❤️

320337
2012-05-25 18:17:46 +0430 +0430
NA

تخیلی ولی از روی تحربه

0 ❤️

320338
2012-05-26 03:07:17 +0430 +0430

سلام بر استاد مکسی
خمیر مایه اصلی این داستان واقعیه و این خانم تو جامعه امروز ما داره نفس میکشه . من فقط جزییات و شاخ و برگ بهش اضافه کردم و چند تا صحنه سکس همین .
در مورد پروراندن تم اصلی خودمم بعد از آپ داستان و خوندن از دید مخاطب متوجه بعضی نکات شدم .
در ضمن تو کامنتها آخرین ادیت داستان رو گذاشتم ، خودم حس میکنم بهتر از داستانیه که آپ شده بود .
همین که میگی تا یک چهارم داستان متوجه مرد بودن راوی نشدی ، به نظرم تونستم تا حدودی موفق بشم . به هر حال تازه قلم دست گرفتم .
در پایان ممنون از نظرات سازنده جنابعالی و اگه جسارتی شد شرمنده.

0 ❤️

320339
2013-01-19 11:17:57 +0330 +0330

سلام
جالب بود ولی کار زن نی تواند باشد دست شما درد نکنه

0 ❤️