شبرنگ (۲)

1399/12/03

...قسمت قبل

شبرنگ. [ ش َ رَ ](ص مرکب ، اِ مرکب ) هرچه سیاه باشد. (فرهنگ نظام ). تیره و تاریک و مستور در ظلمات و سیاه و تیره گون. (ناظم الاطباء). همچون شب در سیاهی و تیرگی :
سنگ زر شبرنگ لیکن صبح وار از راستی
شاهد هر بچه کز خورشید در کان آمده.
خاقانی.
|| اسب شبرنگ. سیاه. (از فرهنگ نظام ). اسب سیاه زیور. (یادداشت مؤلف ) :
برانگیخت الکوس شبرنگ را
به خون شسته بد بی گمان چنگ را.
فردوسی.
برانگیخت از جای شبرنگ را
بیفشرد بر نیزه بر چنگ را.
فردوسی

ادامه داستان:
اون روز تا آخر وقت صندلی بغلی من نشست،زیر چشمی نگاهش میکردم و داخل ذهنم به بحثی که باهاش کرده بودم میخندیدم، چه بحث مسخره و کسشری! اون روز بعد از کلاسا صدام کرد و بهم گفت :
+بر میگردی تهران؟
_اره بر میگردم
+فکر کردم خوابگاهی ای!
_نه! چرا فکر کردی خوابگاهی ام؟
+اخه لهجه داری!
_اره خب من ترکم
+باشه، پس صبح تو اسنپ گرفتی الان من میگیرم!
_اوکیه بگیر فقط میخواستم بابت بحث مسخره ای که باهم کردیم از پوزش بخوام! یکم تند رفتم
+مشکلی نیست، پوزشتو قبول میکنم(در حال قهقهه زدن)
یه لحظه حس کردم داره مسخره میکنه، رفتم تو خودم و دیگه حرف نزدم تا زمانی که رسیدیم مترو.
از ماشین پیاده شدیم و قدم زنان سمت مترو رفتیم، تو خودم بودم که پرسید:
+امیری اسمت چیه؟!
_سینا، تو اسمت چیه احمدی؟
+فاطمه
از اون لحظه تمام فکرم شده بود اون دختر، روزها میگذشت و من هر روز بیشتر دلم میخواست مخشو بزنم، باهاش رل بزنم.
دختر خیلی شیطونی بود، همون هفته های اول با همه دوست شده بود، با پسرا شوخی میکرد، من حرصم در میومد، همه پشت سرش حرف میزدن، وقتی حرفا به گوشش میرسید خیلی عصبی میشد، منتها خوبیش این بود که تنها کسی که تونسته بود اعتمادشو کامل به دست بیاره من بودم.
یکروز که خیلی عصبی و درهم بود اومد بهم گفت :
+سینا حالم خوب نیست، میای بریم بیرون یه چرخی بزنیم بلکه یکم حالم سر جاش بیاد؟
_اره بریم(به شدت خوشحال)
+کجا بریم؟
_یه کافه هست تو کرج بازی های تخته ای داره، بریم اونجا
خلاصه داخل اون کافه با عصبانیت و از حرفایی که پشت سرش میزدن برام گفت، بهش گفتم:
_فاطمه من میتونم به این حرفا خاتمه بدم!
+چجوری دقیقا؟!
_باید با من رل بزنی تا من دهنشونو ببندم!
+توام خیلی پرویی! خیلی گرگی!
_شاید اره شایدم نه! ولی من دوست دارم! منم اعصابم بهم میریزه وقتی میبینم بقیه پشت سرت کسشر میگن!
+بسه دیگه نمیخوام درموردش حرف بزنم.
اون روز 4 شنبه بود، از کافه که برگشتیم تا شنبه که تو دانشگاه دیدمش دیگه خبری از نبود.
شنبه صبح داخل متو کرج داشتم کارتمو شارژ میکردم که حس کردم یکی دستمو گرفت،بغل دستمو نگاه کردم دیدم فاطمس!
به قول معروف تو کونم عروسی بود!
همان آغازی بود برای رابطه ای که هنوزم ادامه داره و انتهاش معلوم نیست.
بعد از این که با هم وارد رابطه شدیم هر روز رومون تو روی هم بیشتر باز میشد و به هم نزدیک تر میشدیم، اوایل فقط دست همو میگرفتیم بعدها همو می بوسیدیم، دو ترم گذشته بود و همه همکلاسی هم رابطه رو فهمیده بودن و دیگه کسی به فاطمه کاری نداشت.
اولین باری که جرقه سکس تو ذهن هر دومون زده شده، در حال برگشت از کرج بودیم، به قطار تند رو نرسیدم و مجبور شدیم قطار معمولی سوار شیم، طبق معمول وقتی واگن خالی بود با هم لب بازی میکردیم، ولی اون روز من به شوخی شروع کردم به قلقلک دادن، همین شوخی ادامه پیدا کرد تا که وقتی نمیدونم چی شد که خودمو مشغول مالیدن سینه هاش پیدا کردم! یه لحظه زنگ خطری توی ذهنم به صدا در اومد که نکنه کسی بیاد ببینمون داستان شه! خودمونو جمع و جور کرديم، جفتمون ساکت بودیم، قطعا هردو داشتیم به اتفاقی که افتاده بود فکر میکردیم.
همین اتفاق شروعی بود برای تکرارش! هرجا موقعیت مناسبی گیر میآوردیم شروع می‌کردیم به ور رفتن با همدیگه! اونم دیگه روش باز شده بود، دیگه کلاس و درس استاد و دانشگاه برامون مهم نبود! تمام فکر و ذکرمون شده بود تموم شدن کلاس! پیدا کردن واگن خالی و معاشقه!
اواخر امتحانای ترم بود، اون روز مترو هم عجیب خلوت بود،چند روزی ام بود که همو ندیده بودیم، له له میزدیم برای همدیگه!
اون چند روز شبا رو با عکس کیر و کس همديگه صب میکردیم،با هم قرار گذاشته بودیم اگه شرایط اوکی بود برام ساک بزنه و منم کسشو بمالم!
(البته الان دوستانی میان میگن مترو دوربین داره،که حرفشون درسته ولی دوربینا نقطه کور داره، و ما میدونستیم نقطه کورش کجاس)
وقتی وارد مترو شدیم و دیدیم خلوته یکی از واگن های انتهایی رفتیم، وقتی قطار شروع به حرکت کرد و درا بسته شد، انگار دوتا زندانی رو آزاد کردن! پیچیدیم تو هم بعد از چند دقیقه معاشقه، فاطمه گفت:
+خب قرارمون چی بود؟
_قرار بود برام ساک بزنی!
+نه قرار بود چوچولمو بمالی!
_باشه ولی تا نزدیک تهران نشدیم که کسی بیاد داخل واگن تو برام بزن بعد من میمالم برات!
پایان همین مکالمه بود که، فاطمه از صندلی رو به روییم تغییر مکان داد و اومد صندلی بغل دستیم نشست، زیپ شلوارمو باز کردم و کیرمو درآوردم، تمام مدت کیرم راست بود و قرمز شده بود،
فاطمه با دستش کیرمو گرفت و یکم مالیدش و گفت :
تو عکساش سفیده ولی الان قرمز شده! فکر کنم خجالت کشیده (با خنده بلند) و شروع کرد به ساک زدن، با دستم سرشو روی کیرم بالا پایین میکردم و ازش میخواستم مک بزنه، بعد از چند مرتبه بالا پایین کردن سرش، آبم اومد و ریخت تو دهنش، به روی خودش نیاورد و همه رو قورت داده بود، ولی باز من ازش خواستم که ادامه بده،گه گاهی زبونشو دور کلاهک کیرم می‌چرخود و کلاهک کیرمو بوس میکرد و بعدش تند تند ساک میزد و همزمان با دستش تخمامو میمالید، دور کیرمو با زبانش لیس میزد و گاهی با نوک زبان کیرمو قلقلک میداد، بعد از اولین بار که ارضا شدم، حدودا 10 دقیقه طول کشید تا بار دوم هم ارضا بشم و بار دوم هم بدون هیچ اعتراضی تمام آبمو قورت داد، قطار داشت به ایستگاه نزدیک میشد، فاطمه‌ لبو دهنشو پاک کرد، منم کیرمو کردم تو شلوارم و زیپشو کشیدم بالا.
ادامه دارد…

همون طوری که در قسمت قبل گفتم این یک داستان هست،نه یک خاطره
مخلص همتون.

نوشته: Chief


👍 5
👎 0
2501 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

792993
2021-02-21 00:55:45 +0330 +0330

مشخصه داستانه چون تو متروی ایران حتی در ساعات خلوتش هم نمیشه سکس کرد! تایلند نیستا!! درضمن دوربین روی وسط سقف نصب شده تا دید 360 درجه داشته باشه روی گوشه های واگن نمیزارنش که نقطه کور داشته باشه!!

0 ❤️

793009
2021-02-21 01:25:27 +0330 +0330

نووووووش جونت❤

0 ❤️

793024
2021-02-21 01:59:04 +0330 +0330

خدایش از خیلی از داستانای کسشعری که میخونیم بهتر بود .لایک داره .ادامه بده

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها