شریک جنسی خوب

1402/05/04

تازه داره حالم خوب میشه. تونستم از تخت بیام پایین. از اول هم دکتر احمدی گفت راحت یک هفته تمام تو را از کار و زندگی می اندازه. داره میشه دو هفته که مریضم. از دیروز صبح که بلند شدم مسواک زدم و دوش گرفتم، برگشتم به زندگی.

از ظهر دارم به دخترایی که میشناسم فکر می کنم و زنگ می زنم. ۱۵ روز میشه که سکس نداشتم. برای مهری دوبار پیام گذاشتم. اون اولین و در دسترس ترین رفیق جنسی ام هست. همیشه هم سکس می خواد. آدم به شدت ترسویی هم هست. از هزار جور مرض و بلا می ترسه. من رو سه ساله که می شناسه. تو پیام گفتم که بهتره نازش رو لیز کنه که دارم میام. اگه توی وقت پریودش نباشه میره همه جای زیر شکمش رو لیز میکنه. بدنش خیلی سفید و بلوریه. میدونم شب تا از سر کار برگرده زنگ میزنه و میگه برنامه چیه. کجایی؟ کی بیام؟

به ناهید هم زنگ زدم. یک سال می شه که دوباره مجرد شده. با یک نفر جدیداً آشنا شده بود ولی به من نه نمی گفت.

خیلی دلم می خواست بزنم بیرون. برم خرید. میوه و گوشت و سبزیجات بخرم. خیلی گرسنه ام. فردا جمعه است و آخرین روز آمادگی کامل پیدا کردن برای برگشتن به سر کار. دو هفته است نرفتم. کلی کار بود که بدون من نمیتونست جلو بره.

تا عصر از مهری خبری نشد ولی وقتی از خرید برگشتم ناهید یه پیام گذاشته بود که نصف بیشترش خنده بود و مسخره بازی. حدس می زنم گفت که شب دیر بر می گرده ولی فردا جمعه از ظهر منو می خواد.

صبح جمعه پاشدم کفش و کلاه کردم و رفتم برای دویدن. یه نسیم کوچیک می اومد. می فهمیدم که بدنم هنوز یه ذره ضعیف و حساسه. یه خنکی سرد تو نسیم بود که تحملش برام سخت بود. نباید بی گدار به آب می زدم. فقط ۲۵ دقیقه دویدم، تقریباً نصف وقتای دیگه…

وقتی برگشتم یه پیغام هم از مهری داشتم. گفت شام بیا منو بخور.

فرق مهری و ناهید هم همین بود. ناهید فقط یه جور می خواست بیاد. رو من دراز بکشه و کارش رو بکنه. به من هم اجازه نمی داد حواسش رو پرت کنم. فقط اجازه میداد ممه های بزرگش رو که هی می خورد به صورتم بمکم. بعد که کارش تموم میشد ترجیح می داد بگیره بخوابه ولی می گذاشت من هم هر طور می خوام بیام.

سینه هاش بزرگ و خوشگل بود. معمولاً دلم می خواست رو به من دراز بکشه و پاهاش رو بگذارم رو شونه ام و وقتی مشغولم ببینم پستونای خیلی قشنگ و بزرگش می لرزه. نگاهش که یه ذره خجالت توش بود جلوی شدت اوج گرفتنم رو میگرفت و می تونستم بیشتر دوام بیارم.

اما اون روز جمعه می دونستم که سریع میرسم آخر خط. برا همین چند بالش گذاشتم زیر شکمش و از راه سرخپوستی سریع کارم تموم شد. دو ساعت تمام کنارش خوابیدم. موقع رفتن قرار شد جمعه بعد بیاد خونه من. کتلت هام رو خیلی دوست داره.

۵ رسیدم خونه و ظرف آماده مواد کتلت رو از یخچال آوردم بیرون. شروع کردم به سرخ کردن. نباید حرارت اجاق رو بالا نگه می داشتم. ولی هم هوس خوردن کتلت ها نگذاشت مثل همیشه صبور باشم هم شب باید میرفتم خونه مهری. صبح هم که سر کار. نمی تونستم دیر بخوابم. می خواستم حوالی ۸ برم خونه اش و قبل از ۱۱ برگردم.

مهری ولی مگه ول کن بود. با اون مرد که مال یه شهر دیگه بود به هم زده بود. مهری از اون زنهاست که چند بار میاد. با من یه دفعه ۶ بار کیف کرده بود. برنامه داشت انگار برام.

همون دم در نگذاشت یه قدم بیشتر بردارم. مهری یه تیشرت فقط تنش بود. زانو زدم جلوی پاش. مثل همیشه دستش رو برد توی موهای سرم و کشوند منو به سمت خودش. مهری نازش نه تنها بو نمی داد بلکه واقعاً یه جورایی خوشبو بود. یه ته مزه شیرین هم داشت. خیلی هم خیس بود. هنوز لبم به لبه های نازش نخورده بود که حس کردم از هر گوشه نازش، آبش داره میاد بیرون. همه شون رو مکیدم و بلعیدم. دوست داره آروم بخورمش. خیلی آروم. با دستش سرعت منو کنترل میکنه. منو دوست داره چون هول نمی شم و اونطوری که می خواد یواش یواش سرعتم رو بیشتر می کنم. با دستش هر چی بیشتر منو به سمت خودش بکشه من هم تندتر میلیسم و می مکمش. آخراش همه صورتم رو میچرخونم و میمالم. حتی دماغم رو. دیوونه میشه.

خیلی این حالت زن رو دوست دارم. وقتی از خود بیخود میشن. وقتی هیچی نیستن جز یک تمنای بزرگ زنونه. بدون شرم یا خجالت یا حساب و کتاب. دوست دارم اعتماد زن رو… وقتی یه زن اعتماد کامل پیدا می کنه مثل یه گل بزرگ می مونه که باز میشه و می تونه همه وجودت رو بکشه تو خودش.

نوشته: آرش


👍 4
👎 7
12801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

939595
2023-07-27 12:10:59 +0330 +0330

خوش بحالت چقدر کس و کون اطرافت هست،همه سایت حسودی میکنن بهت

0 ❤️