شقایق (۲)

1389/08/20

قسمت قبل
ادامه داستان را از زبان بابام
من وقتی که به ایران آمدم چون هم نانمم را عوض کرده و هم کمی از نظر قیافه تغییر کرده بودم کسی از من شناختی نداشت که برام مشکل حکومتی داشته باشه واسه همین هم بعد از مدتها به کمک یکی از دوستانم که در ایران بود وارد ایران شدم وچون در کانادا که بودم شرکت داشتم شعبه ای از این شرکت را در ایران دایر کردم وبعد از چهار سال که در ایران فعالیت داشتم مشغول گذران زندگی ام بودم وچون خاطرات گذتشه من از بین رفته بود ویادم نمی آومد که قبلاً زنی داشتم یا پدر زنی و غیر ه و اصلاً توی بحر این چیزا نبودم و همش مشغول کارم بودم تااینکه از طرف اون دوستی که داشتم از رازی مطلع شدم
و اون راز این بودکه من یه بچه دارم اصلاً باورم نمی شدکه بچه ای دارم ومن از اون بی خبرم خلاصه بعد از چند ماه تحقیق و بررسی وجمع آوری اطلاعات مطمئن تر شدیم که پدر زنم زنده است و بعداز کلی گشتن ودوندگی سرانجام آدرس برادر خانمم را پیدا گردم در اولین برخورد من با برادر خانم اونکه اصلا من را نمی شناخت ومنهم اورا و لی یه حس درونی خوبی نسبت بهش داشتم بعد از معرفی شدنمون با برادر خانم که اون فکر می کرد من در خارج مرده ام روبوسی کردیم و اون از من سوالها می کرد ومن هم جواب میدادم واون گفت که از خانمت نمی پرسی که دوستم، اتفاقی که برای من افتاد بود برای برادر زنم توضیح داد که من هنوز فقط 25 درصد از خاطرات گذشته ام را دارم و بقیه اش یاد م نیست بعداز کلی صحبت که چه کار می کنم و او چه کار می کنه از بین صحبتهاش فهمیدم که کار درست حسابی نداره و در حد بخور نمیری درآمد داره وقتی که شنید من یه شرکت چند ملیتی دارم و شعبه ای هم در ایران دارم خوشحال شد و بعد قرار گذاشتیم تا من حتما یه سری به پدر زنم بزنم در مورد بچه هم ازش سوال کردم و گفت که الان 17 سالشه ونمی دونه که اصلاً بابایی بوده یا نه .
خلاصه بگذریم قرار شد فرداش برم خونشون آقا ما که مردیم و زنده شدیم تا ساعت موعد مقرر فرارسید خودما شیک شیک کردم طوری که مثل یه جوون 28 یا 30 ساله می موندم در حالی که من 42 سالم بود رسیدم دم در خونشون در زدم یه خانم خیلی خوشگل وناز در را واسم باز ش کردو سلام کرد بعد دیدم یه پدر مرد وپیر زن و برادر خانم و یه خانم دیگه و چند تا بچه همه آمدن بیرون ومنهم چون شناختی از هیچ کدونم نداشتم فقط با برادر خانمم که قبلاً دیده بودمش حرف زدم وبعد علی برادر خاننم یکی یکی جمع خانواده را به من معرفی کرد که در آخر گفت این هم شقایق خانم دختر گل شما در حین معرفی با همه خوش بش کردم ودر آخر وقتی نوبت شقایق شد و معلومشد که دخترمه بغلش کردمه وبوسیدمش وگریه می کردم چنان محکم بغلش کرده بودم که از خودم بی خودشده بودم شقایق هم گریه می کرد وقتی به همه نگاه کردم همه خانواده در حال گریه کردن با من وشقایق بودند جوی دیگه بود اصلا فکر این را نمی کردم که بچه ای داشته باشم اون هم دختر بعدش به این زیباییو خوشگلی بدن پری داشت و خیلی نرم سینهاش هنوز ندیده بودولی معلوم بود که وجود داره تا به این جا من شقایق را از روی چادری گلی که داشت دیده بود بعد با همراهی پدر زنم مصطفی وارد حیاط شدیم وپر از دخت بود تابب و غیره وبعد رفیتم داخل خونه .
در تمام این مدت شقایق را به خودم فشارش می دادم و بوسش می کردم و اصلاً باورم نمی شد معلوم بود شقایق هم اینطور فکر می کرد و باورنمیکرد که من باباش باشم در تمام این لحظالت مصطفی و علی و حکیمه خاتون مادر زنم همه حرف می زند ولی بخدا من اصلا صدای هیچ کدومشون را نمی شیندم مثل اینکه من تو ی یه دونیای دیگه بود و همش شقایق را به خودم فشار می دادم در این فشارها گاهاًمی شد که من سینهای شقایق را هم فشارشون می دادم و بوسش می کردم بعد از یک ساعت دیگه متوجه شدم که آروم همه من و شقایق را تنها گذاشتن تا پدر ودختر باهم تنها حرف می زدیم در این اتاق ما تنهابودیم ومنوشقایق هنوز همدیگرا بغل کرده بودیم واقعاً هنوز دلم نمی خواست از شقایق جدا بشم و اونهم همین تور.
همین جور که بغلم بود ازش حالش پرسیدم و چند سالشه وخیلی حرفهای دیگه ، شقایق هم دیگه الان یه پاش اونور و یه پاش این ور بود ومن مدام بوسش می کرد انقدر بوسش کرده بودم که لپهاش قرمز شده بود در همه این بوسیدنها 50 درصدش مال لباش بود اونقدر از لباش بوسیده بودم که دیگه تبدیل شده بود به کمی مکیدن
یه مدتی گذشت دیگه شقایق تو حال خودش نبود احساس کردم که شقایق خیلی خوش می آید راستش من هم خیلی خوشم آمده بود نمی دونم شاید 1 ساعتی می شد که ما تنها توی اتاق باهم بودیم وتو این مدته هم فقط همدیگه را می مالید باور کنید که شقایق اصلاً بوسیدن بلد نبود ولی دیگه داشت لباهای من هم می خورد چند لحظه ای از خود بی خود شدم وچنان لباش را می خوردم و زبانم با زبانش قفل کرده بودم که یک لحظه احساس کردم که شقایق به شدت می لرزه شاید 10 ثاینه ای لرزش ادامه داشت وبیحال همینطور توی بغل آروم شد بعد 5 دقیقه باز هم نوازشش کردم حالش جا آمد ازش پرسیدم چی شده بابا گفت بابا نمی دنم اما مثل اینکه توی آسمونها بودم ( در آن لحظه فهمیدم که شقایق ارگاسم شده برای اولین بار) چون همینطور که بغلم نشسته بود جلوی شلوار من را هم خیس کرده بود مشخص بود که آبش اومده بود بعد به شوخی گفتم بلا اینا دیگه چی هستند دستما به سینه هاش می یزدم… ادامه دارد لطفا نظر بدین

ادامه …


👍 0
👎 1
34509 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

269085
2010-11-11 12:28:54 +0330 +0330
NA

تو هم كه عقدهي نظر داري خوب يباركي همه رو بزار

6 ❤️

269086
2010-11-11 13:23:04 +0330 +0330
NA

ادامهههههههههههههههه

9 ❤️

269088
2010-11-15 11:36:25 +0330 +0330

از حالا معلومه از اون داستانهاست
خب همشو يكباره همشو مينوشتي جرا اينقدر طولش ميدي

6 ❤️

269089
2010-11-15 19:50:44 +0330 +0330
NA

aaaaaaaaaaai kiram to cheshe ekhtera konandeie dastanaie dombale dar ke dahane hamaro gaeede
khob hamasho ie ja bego rahatemoon kon

6 ❤️