شوریدگی

1402/06/27

‌‌،،
شوریدگی …با چرخش کلید و صدای گوش خراش قفل در باز شد ومن آماده و مصمم با ظاهری اتو کشیده راهی سفری شدم که …از تاکسی که پیاده شدم با سرعت خودمو به داخل سالن ترمینال رسوندم از پله ها با چنان سرعتی دویدم که یکی دوبار نزدیک بود سکندری بخورم ولی به خیر گذشت روبروی در باجه با حالت نفس نفس به دخترکی که پشت میزی رنگ و رو رفته که گوشه گوشه اش حک بود از یادگاری رو کردم گفتم خانم ببخشید بلیط تهران میخواستم دختر سرش رو بالا گرفت و خیلی خونسرد گفت نیست دنیا رو سرم خراب شد آب دهنم رو قورت دادم و گفتم خانم لطفاً کمکم کن بخدا اگه فردا تهران نباشم بدبخت میشم دختره که انگار کلا یه موجود سرد و بی روح و بی عاطفه بود گفت نیست آقا تمام زودتر می آمدی .شونه هام و سرو گردنم پایین افتاد بود تو فکر اینکه چه غلطی کنم بودم خودم رو لعنت میکردم چرا زودتر راهی نشدم که یک مرتبه صدای دخترک رشته افکارم رو پاره کرد گفت آقا یکی کنسل کرد ولی تو قسمت خانوادگیه گفتم ok عالیه و از خوشحالی تو پوست خودم نمی گنجیدم وسایلم رو جمع جور کردم کیفم رو انداختم رو شونه ام و رفتم سمت سوار شدن به قطار .در کوپه کشوی باز شد یه کوپه شش نفره خالی از اونجایی که خیلی گرمایی بودم رفتم سمت تهویه مطبوع و چسبیده بهش نشستم مجله ای که گرفته بودم درآوردم و شروع حل کردن جدول شدم در دوباره باز شد پیرزنی کوتاه و ریزه که ساک کوچک سیاه رنگی که همراهش بود گفت کوپه 10اینه گفتم آره حاج خانم بفرمایید بعد روبه بیرون کردو داد زد امیر بیا مادر بیایین اینجاس و بی آنکه منتظر به ایسته وارد شد و روبروی من نشست.از بلندگوها اعلام کردن به دلیل سرویس قطار با چند دقیقه تاخیر حرکت میکنیم پیرزن زیر لب گفت خدا لعنتشون کنه که هیچ کارشون مثل آدم نیست و منم با تکان دادن سرم تأیید کردم پیرزن رو به من گفت مادر بچه کجایی قیافه آت به اینجاییا نمیخوره گفتم نه مادر جان من کوردم ولی خوزستان زندگی میکنم که گفت فهمیدم آخه بلند و سفید هیکلی ما اینجا بیشتر سبزه آن و باز با سر تاییدش کردم که باز در باز شد و پسری 15یا بیشتر وارد شد و گفت مامان جون یاسمن رفت دستشویی الان میاد پیرزن رو به پسرک لب و لوچه اش رو گاز گرفت گفت خب حالا و من پور خندی زدم یه نیم ساعتی پیرزن مرتب حرف میزد از شهر به روستا و از لباس دخترای امروزی و بی حیایی پسرا وووو.ومن با لبخندی مصنوعی فقط سرم را تکان میدادم که باز در باز شد و دختری وارد شد که من مات و مبهوت فقط زل زدم بلند قد بو سبزه ای روشن با موهایی به سیاهی شب چشمانی درشت و قهوه‌ای روشن بینی کشیده و باریک و لب هایی گرد و زیبا مقداری از موهاش از کنار شالش روی صورتش افتاده بود. و به جذابیتش اضافه کرده بود مانتو سیاه کوتاهی پوشیده بود با شلوار آبی روشن و دمپایی و کفشهای اسپرت سفید قشنگی رنگ شالش و کیفش ست بود من غرق در تماشا بودم

نوشته: j,shah


👍 0
👎 2
3301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید