شیشه های مشجر (۲)

1402/09/17

...قسمت قبل

دیگه آرش از آب و گل دراومده بود میشد ببریش سفر و وقتش بود که نذری که کرده بودیم بابت سلامت دنیا اومدنش و ادا کنیم ریسک نکردیم با هواپیما بریم چون گفتیم دفعه اوله،یهو تو هواپیما کارخرابی کنه چه گلی به سر بگیریم برای همین گفتم یه کوپه دربست بگیریم با قطار بریم که چون مناسبت بود به زور دونفره گیرمون اومد و دعا میکردیم هم کوپه ای هامون سخت گیر نباشن،تو ایستگاه راه آهن به مجیدینا برخوردیم . فرشته رفت سمتشون به سلام و علیک و من هم که کلافه از این همه بار و بندیل که با خودمون برده بودیم از همون عقب تر با سر سلام کردم و منتظر که فرشته برگرده و بریم تو قطار . با اینکه ۵ ماه از دفعه قبل گذشته بود ولی تغییر استایل مهسا کاملا مشخص بود . باز هم دامن پاش بود ولی مقداری از ساق پاش معلوم بود و یه مانتو جلو باز همراه لباسی که یقه ش باز بود و خط سینه های درشتش کاملا مشخص بود . سر تا پا روشن پوشیده بود و لباسش مناسب گرمای اواسط شهریور بود،فرشته بهم اشاره کرد برم نزدیک تر و منم اشاره کردم به چمدونها که خودش اومد پیشم و گفت بچه ها هم دارن میان مشهد،واگنشون با ما یکیه،مجید گفت با مسئولش صحبت کنه که واگن هامون و یکی کنه . راستش تاثیر بد اولیه برخوردم با مهسا باعث شد مخالفت کنم ولی حرفهای فرشته که اگه آشنا باشه راحت تره بابت پوشک عوض کردن و شیر دادن و … منطقی بود،گفتم برو بهشون بگو که بچه اذیت داره بعدا پشتمون حرف در نیاد تو فامیل . ولی اون اینجوری انتقال داد که احسان نگرانه شما سختتون باشه (در صورتیکه شاید آخرین چیزی که نگرانش بودم همین بود) .
رفتیم داخل کوپه که خداییش مثل عکساش لوکس بود، چمدونا رو جاساز کردیم و قطار حرکت کرد . جو یه خورده سنگین بود . آرش که تو بغل مهسا بود در یک اقدام غافلگیرکننده کله ش و برد سمت سینه های مهسا یه گاز گرفت . داشت دندون در میورد و هر چی دور و برش بود گاز می گرفت،مهسا یه جیغ کشید و پرید و آرش و داد به فرشته و گفت "اینا فیکه خاله،جی جی توش نیست"صحنه خنده داری بود و باعث شد اون فضا یخورده تلطیف شه. میخواستم تخت و وا کنم که فرشته بره به بچه شیر بده که مهسا پیشنهاد داد جامون و عوض کنیم تا هم فرشته راحت باشه هم خودش مانتوش و در بیاره ، اینجوری شد که کنار فرشته نشستم ولی دیگه دید نداشتم و ضایع بازی هم نمیکردم که بچرخم طرفش تا ببینم حالا که مانتوش و درآورده چجوری شده،بلند شد تا از کیفش که بالا سر من بود چیزی برداره که نافش معلوم شد ،تو اون چند ثانیه فاصله ش با من خیلی کم بود جوری که من با اینکه تو صندلی خودم فرو رفته بودم ولی بدنش قشنگ جلو صورتم بود و کیرم داشت نیم خیز میشد.
نسکافه و چای برامون اوردن میخوردیم و صحبت میکردیم،البته من خیلی وارد بحث نمی شدم نه اینکه تو قیافه باشم ولی داشتند درباره دانشگاه تهران و رئیسش و فضاش و این چیزا صحبت می کردند،فرشته MBA از دانشگاه تهران داشت ،مهسا و مجید هم که هم دانشگاهی بودند،مجید با اینکه ۵ سال از مهسا بزرگتر بود ولی به دلیل سربازی و چیزای دیگه دیرتر رفته بود دانشگاه جوری که ترم های اول با فرشته و ترم های آخر با مهسا هم دانشگاهی بود و تو یه کار تئاتری با مهسا آشنا شده بود و فهمیدم مهسا رشته کارگردانی میخونده و فرشته یهو گفت " احسان هم کارگردانی فیلم میکرده#34; من یه خورده بهم برخورد،من دانشگاه و ول کرده بودم چون اون موقع اوضاعمون خوب نبود و ۳۰ واحد مونده بود تا کارشناسی دیگه نرفتم دانشگاه چسبیدم به کار تو چینی بلور فروشهای میدون شوش.ولی همیشه مشوق فرشته بودم،خودم با موتور تا کتابخانه و آزمون های ارشد میبردمش کارای خونه رو انجام میدادم تا به درسش برسه ولی بعضی مواقع مثل همینجا فکر میکردم فرشته با پیش کشیدن این بحث ها مثل اینکه احسان کارگردانی کرده،فیلم کوتاه اش تو جشنواره رفته،خیلی مطالعه داره و … میخواست به بقیه بفهمونه شوهرش یه بازاری بی سواد و بی کلاس نیست ولی من واقعا دیگران و در حدی نمیدونستم که بخوان قضاوتم کنند،تونسته بودم از هیچی یه خونه تو خیابون بهار و سه دنگ یه مغازه تو شوش بخرم و فقط خودم می دونم چه کونی ازم پاره شد و چقدر اون اوایل که یه پیک موتوری بودم تحقیر شدم .این مهسا چه عنی بود که بخواد منو پیشش شو کنه،داشت ریده میشد تو هوش هیجانیم که داستان عوض شد،مهسا خیلی با شور حرارت برگشت سمت من و با هیجان پرسید "شما واقعا کارگردانی میکردید " گفتم "آره،یه دوره ده ساله تو زندگیم و خیلی صرفش کردم " گفت " چه دانشگاهی می رفتید " با بی اعتنایی جواب دادم " من دانشگاه نرفتم،یه دوره کارگردانی تو کانون کارگردانان جوان گذروندم و از همونجا چند تا جشنواره شرکت کردم و از این جور کارا "
با شور بیشتر پرسید " منم میخوام برم کانون ثبت نام کنم،بچه ها میگن به جای اینکه بخوایم وصیت نامه و تنظیم خانواده بخونیم فقط رو کارگردانی فوکوس دارند و تا پایان دوره کلی فیلم ساختی همین میشه تمرین " انقدر داشت با حرارت صحبت میکرد و حرفهای من و میشنید که اصلا متوجه نشدم این نزدیک ترین فاصله ایه که با یه دختر نامحرم اونم با یه تاپ نشستم و دارم صحبت میکنم.چون داشتم باهاش Face to face صحبت میکردم متوجه شدم واقعا خوشگله.کلی درباره فیلمهای مورد علاقه مون صحبت کردیم . دیگه یخمون آب شده بود و کل مسیر تا مشهد به ورق بازی و پانتومیم گذشت دیگه دیدن مهسا با تاپ عادی شده بود حتی وقتی میخواست چهار زانو بشینه رو صندلی دامنش میرفت بالا یه بار حتی تا نزدیک رونش رفت و متوجه تتویی نزدیکای رونش شدم . آرش هم بسیار همکاری کرد،فکر کنم قطار به خاطر تکون هایی که داشت حکم ننو رو براش داشت خیلی از مسیرو خواب بود.
رسیدیم مشهد و قرار گذاشتیم یه جوری برنامه بریزیم که حرم و شاندیز و تفریح رفتن و با هم باشیم .جاهای اقامتمون همچون
نزدیک حرم بود خیلی از هم فاصله نداشت.اونا هتل قصر بودند ما هم یه اتاق بزرگ تو یه هتل آپارتمان گرفته بودیم که آرش بتونه با روروئکش بره و بیاد.دفعاتی که میرفتیم حرم دیدن مهسا با چادر گل منگلی خیلی پارادوکس عجیبی ساخته بود و یه بار تو صحن بزرگ بهش گفتم شبیه این دخترای فیلم فارسی قدیمیا که زوری چادر سرشون بود شدی،اونم گفت که اون دخترا دامنشون کوتاه تر بود و برای مسخره بازی دامنو کشید بالا و ادای اون دخترا رو در اورد ،کلا یه روحیه خلی داشت و مشهد اومدنشون هم برای سیاحت بود و اعتقادی به مذهب و اسلام نداشتند . درسته اونجا خلوت بود ولی در هر صورت حرم بود و پر از ارزشی، برای اینکه دستو بالش و ببندم آرش و دادم بغلش “بیا اینو بگیر من برم وضو بگیرم دیوونه” هر سری که آرش بینمون دست به دست می شد دستامون به هم برخورد می کرد و اوایل یه برقی منو میگرفت،منی که تو این ۳۵ سال هیچ دختر نامحرمی و لمس نکرده بودم.نه اینکه موقعیتش نباشه ولی هیچ وقت دختر بازی نکردم با اینکه کلی دختر جوون برای خرید چینی و جهیزیه میومدن مغازه و راحت میشد رابطه گرفت . یه بار وقتی از حرم برمیگشتیم غذا گرفتیم و رفتیم هتل ما که بخوریم،فرشته که عادت داشت تو فصلهای گرم سال هروقت از بیرون میومد یه دوش سریع میگرفت رفت تو حموم ،من و مهسا داشتیم میز و میچیدیم و مجیدم با آرش بازی میکرد که گفت “احسان فکر کنم شماره دو کرده” من میتونم آرش و خودم بشورم ولی گفتم چون فرشته حمومه بدیمش تا آرش و هم یه آب بزنه ولی مهسا اومد و آرش و گرفت و برد که فقط کونش و بشوره و گفت "کولر روشنه،بچه رو بشوری سرو کله ش خیس میشه، میچاد " و چون حموم و دستشویی یکی بود در و وا کرد یه یالله به مسخره گفت و پایین دامنش اورد بالا و کرد تو کش کمرش که مثلا کوتاه تر بشه و خیس نشه هرچند به نظر من نیاز نبود چون دامنش تا وسط ساق بود رفت آرش و تو روشویی دستشویی بشوره بعد که تموم شد من و صدا زد که برم آرش و ازش بگیرم و پوشکش کنم ،رفتم دم درب دستشویی و صحنه هایی دیدم که کیرم داشت میترکید،فرشته لخت اون پشت زیر دوش داشت موهاش و شامپو می زد و اصلا به اینکه من و مهسا این جلو هستیم توجه نمیکرد،کی فرشته انقدر با مهسا راحت شده بود ؟،ما تو عروسیمون حتی رقص هم نداشتیم و دف زن دعوت کرده بودیم،یادمه برای اینکه باغ خصوصی بگیریم کلی پول بیشتر دادیم،کل تیم فیلمبرداری مون خانوم بودند،حالا اصلا راحت باشه اینکه من هم اونجا هستم خیلی ناجور بود،حواسم پرت شده بود که مهسا گفت "بابا زنه خودته ها،مگه ندیدیش تا حالا،اینو چجوری به دنیا آوردید پس " منم که مثل بقیه بازاری ها هیچ وقت زیر حرف نمیمونیم گفتم "من زن گرفتم که دیگه این کثافت کاریا رو بذارم کنار،آرش هم از طریق گرده افشانی متولد شده " تازه متوجه لباس مهسا شدم که یه خورده خیس شده بود و ممه هاش توش خیلی تابلو شده بود،اصلا فضا زیادی روحانی شده بود،موقع گرفتن آرش هم آرنج دستم به سینه ش برخورد کرد که تیر خلاص بود تصمیم گرفتم تا فرشته اومد بیرون برم دستشویی و جق و بغل کنم. فرشته یه عادت عجیب داشت،هیچ وقت تو حموم لباس نمی پوشید و باید میومد بیرون لباس بپوشه،به قول خودش دلش نمی کشید؛یادمه اون اوایل زندگیمون این موضوع به مزاج خانوادم خوش نیومده بود و اینکه تو سفر خانوادگیمون قرار شد آقایون برن بیرون که خانوم از حموم بره داخل اتاق و لباساشو بپوشه باعث جدل شده بود ولی به مرور زمان با گذشت این همه سال و متوجه شدن اینکه فرشته یه خورده وسواس داره (اصلا همین که وقتی از بیرون میومد باید حموم میرفت هم به همین دلیل بود)همین موضوع به نفعش تموم شد جوریکه مامانم هر موقع موضوع پاکی نجسی مطرح میشد با عشوه میگفت “من فقط خونه احسان اینا خیال راحت نماز میخونم”.
مجید که از خیلی قبل تر از من از این اخلاق فرشته مطلع بود بدون هیچ حرفی از اتاق سوییت مون میرفت بیرون تا فرشته بیاد و لباس بپوشه ،درسته که اتاق ما بزرگ بود یه تخت دو نفره و دو تخت یه نفره داشت ولی اتاق خواب نداشت.
فرشته داشت سشوار می کشید که گفتم “زود باش دیگه،مجید چقدر بیرون بمونه،غذا هم داره سرد میشه” که جواب داد " خب بگو بیاد داخل شروع کنه،من که لباس تنمه " تا اینو گفت مهسا درو باز کرد و مجید اومد تو و من دوباره تو عمل انجام شده قرار گرفتم،درسته حجاب فرشته طی این سالهای بعد از ازدواج خیلی فرق کرده بود و از یه دختر چادری تبدیل شده بود به کسی که شالش بعضی وقتها از سرش میوفتاد،ولی اینکه علنی روسری و جلوی یه نامحرم بذاره کنار تابو بود،(اون موقع جنبش زن زندگی آزادی اتفاق نیوفتاده بود و من هنوز فکر میکردم حجاب برام مهمه)و انقدر عادی بعد از اومدن مجید به سشوار زدن ادامه داد و بعدش هم همون جوری سر باز اومد غذا خورد که انگار نه انگار تا همین دیروز شال سرش بود.نمیدونستم چه عکس العملی باید داشته باشم،بعضی مواقع می گفتم باید یه لچکی سرش باشه که دیگه از این جلوتر نره یعنی دیدن موی سرش توسط نامحرم خیلی برام مهم نبود بیشتر از این میترسیدم این قضیه رو بعدا نشه جمع کرد . بالاخره منم تحت تاثیر آموزشهای جمهوری اسلامی بودم . گفتم بذار ناهار که میخوریم فکر میکنم ببینم عکس العمل درست چیه،پیش خودم فکر کردم اولش یه خورده برم تو قیافه تا ببینم چیکار باید بکنم . زن و شوهرها بعد از چند سال کاملا اخلاق هم دستشون میاد و امکان نداشت فرشته متوجه تغییر رفتار من نشه.
مهسا از فرشته یه تی شرت خواست که لباس خیسش و عوض کنه،وقتی رفتیم سر میز ناهار دیدم سینه های گنده مهسا تو تیشرت کوچک فرشته خیلی خودنمایی می کرد مخصوصا که سوتینش هم درآورده بود ،شاید برای اینکه اون هم خیس شده بود،من کل تایم ناهار سعی کردم نامحسوس نیپلای مهسا رو چک کنم چون یکیش معمولی نبود و حدس زدم پیرسینگی،کوفتی زده باشه.
من که تازه جق زده بودم دوباره با دیدن این منظره کیرم داشت از زیر،میز ناهار خوری و ارتفاع میداد.
ناهارو خوردیم و خیلی خسته شده بودیم،آرش هم غش کرده بود،گفتیم یه چرتی بزنیم تا عصر،دیگه قرار شد مجیدینا برنگردند هتل خودشون و من و فرشته رو تخت دونفره دراز کشیدیم و مجید و مهسا رو تک نفره ها .
با صدای جیغ آرش از خواب پریدم،بقیه خواب بودند پا شدم بهش یه چی بدم بخوره ولی خیلی گیج بودم،بد از خواب پریده بودم ولی میخواستم صدای آرش و بندازم تا بقیه بیدار نشدند،بعضی مواقع که فرشته در دسترس نبود یا خواب بود دیگه بیدارش نمی کردم و به آرش شیر خشک میدادم،بغلش کردم و شیشه شیر و گذاشته بودم دهنش و چشماش داشت دوباره میرفت رو هم که متوجه تخت مهسا شدم،دمر خوابیده بود و دامنش تا زیر کونش رفته بود بالا.خواب کامل از سرم پریده بود،اگه خم میشدم احتمالا شرت مهسا رو میدیدم ولی اگه کسی بیدار میشد و این صحنه رو میدید هیچ جوره نمیشد جمعش کرد،غرق رون سفید مهسا بودم که دیدم آرش شیرش و تموم کرده و داره هوا میخوره،بچه م خوابوندم تو جاش و خواستم برم دستشویی که مهسا با حالت خواب و بیداری گفت “احسان جان،یه لیوان آب میدی " این کی بیدار شد ؟ فهمید دارم دیدش میزنم ؟ رفتم یه لیوان آب پر کردم و بهش دادم اونم کامل ننشست،آرنجش و گذاشت رو تخت و داشت آب میخورد،منم منتظر آبش و بخوره و لیوان و بگیرم ببرم آشپزخونه،لیوان آب و داد دستم و پایین تی شرتش و کشید بالا و لباش و خشک کرد که دیدم یه تتوی دیگه هم بین سینه هاش داره،البته من سینه هاش و ندیدم ولی از طرحی که دیدم متوجه شدم تا وسط سینه هاش ادامه داره.نمی دونم چرا این صحنه ها برام پیش می میومد،عین شکنجه بود.
کم کم بچه ها بیدار شدند و نسکافه خوردیم و اونا برگشتند هتلشون منم رفتم حموم، داشتم غسل جنابت میکردم یهو خیلی حالم بد شد،مثلا اومده بودم مشهد،این چه اوضاعی بود تصمیم گرفتم شب که همه خوابند تنهایی برم حرم.فردا باید برمیگشتیم تهران و من یه زیارت درست نکرده بودم،شب که شام خوردیم به فرشته گفتم من میرم حرم اونم فکر کنم فهمید حالم خوب نیست.تو حرم که رسیدم خیلی هوا خنک و خوب بود،خلوت تر از روز،همه آداب و به جا آوردم و زیارت کردم ولی سبک نشدم،اذان صبح شد،نماز خوندم و میخواستم برگردم و بخوابم گفتم بذار یه بار دیگه برم سمت ضریح.بار دوم دلم خیلی گرفت،به امام رضا گفتم تو که میدونی من تو دوران مجردیم دختر بازی نکردم،تو تاکسی می نشستم خودم به سمت در می کشیدم که دختر کناریم راحت باشه،این همه دختر جوون و زن شوهر دار میومدند دم مغازه و واضحا آمار میدادند و همکارا باهاشون برنامه می ریختند ولی من تونستم خودمو نگه دارم،یک بار حتی به یه دختر تیکه ننداختم چرا الان که باید ثمره پاکیم و ببینم دلم این حالی شده، مگه یه شعری نیست میگه " در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبری است//ورنه هر گبری به پیری میشود پرهیزکار” چرا برای من برعکس شده.همینجوری که داشتم تو ذهنم حرف میزدم دیدم چشمام داره تر میشه اونم منی که اصلا گریه م نمیگیره.
یه خورده سبک شدم و رفتم سمت اتاق به خیال خام که این گریه و این حال،زندگیم و واکسینه کرده و این یه اشتباه بود که دیگه تکرار نمیشه.

نوشته: ابلوموف

ادامه...


👍 19
👎 4
18301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

961341
2023-12-09 00:42:36 +0330 +0330

نویسنده یه پسر بچه جقی کص ندیده
که دائم در حال جق زدنه
و یه کصشعر سمی اینجا تفت داده از تخیلات تخمی و آلوده به جق!!!
کص ننتتتتتتتتت پسر🖕🏼

2 ❤️

961599
2023-12-10 18:57:46 +0330 +0330

کیر هرچی آدم تو شوش،لب خط،دروازه غار،تو حلقت،

0 ❤️