طعم عسل

1401/08/10

دینگ دینگ دینگ دینگ … پشت سر هم صدای پیام میومد.
کلافه نگاهای همکارا رو ندیده گرفتم و گوشیمو برداشتم. صفحه رو نگاه کردم. همش از طرف خود پدرسوخته‌اش بود.بدون اینکه پیامارو باز کنم سایلنتش کردم و انداختمش تو کیفم.
اینجاش بد بود که دیگه نمیتونستم تمرکز کنم رو حرفای جلسه.
معذرت خواهی کردم و زدم بیرون.
قرار بود امروز نظرمو بگم.بگم میخوامش یا نه.
نمیدونم با چه عقلی ولی بیست دقیقه ای خودمو رسوندم دم دبیرستانش.
ماشینو پارک کردم و منتظر شدم.
سرویسشو میشناختم و یه چشمم به در مدرسه بود و یه چشمم به ماشین که نکنه بره و سوار شه.خنده دار بود. اومده بودم دم در دبیرستان دخترونه ، دنبال دختری که چهارده سال ازم کوچیکتر بود ولی عقل و دلمو برده بود.
از دور دیدمش.
با قیافه درهم و لپای آویزون داشت میرفت سمت سرویس. حتمن شاکی بود که جوابشو ندادم.
ماشینو روشن کردم و رفتم جلوی راهش
شیشه رو دادم پایین: پیشو … بیا بالا!
سرشو آورد بالا و منو دید و گل از گلش شکفت…: محسن!
زیر لب گفتم: جانِ محسن…تو پدر محسنو درآوردی که…
از همون دور بلند گفت آقای کریمی! من امروز با شما نمیام. درو باز کرد و نشست تو ماشین.
با یه لبخند پهن و بزرگ.
-دردسر نشه برات!
-بشه.مهم اینه تو اومدی پیشم بالاخره.
خیره شدم به چشمایی که گرفتارم کرده بود. ماشین پشت سری دستشو گذاشت رو بوق و وادارم کرد چشم بردارم از اون دو تا تیله رنگی و راه بیفتم.
اون روز رسما رابطه ما شروع شد.

رو مبل نشسته بودم و رو به من رو پام نشسته بود. سرشو چسبونده بود به سینم. اون روز همه چیز بیش از حد تحملم سکسی بود.
تپل بود.دامن کوتاه سورمه‌ایش تا زیر کونش بود. یه نیم تنه سرخابی تنش داشت.موهای قشنگ خرمایی که لختشون کرده بود و ریخته بود رو شونه هاش و منم با انگشت شونشون میکردم.
سرشو آورد بالا و گفت: یعنی واقعا نمیخوای بزاری بچشمت؟من نظرتو جلب نمیکنم؟
-دختر آروم بگیر.من به سختی خودمو نگه میدارم که یه لقمه‌ت نکنم. به جرم کودک آزاری میان میگیرنم!
لب ورچید.خیلی از یادآوری این اختلاف سنی بدش میومد.
-تقصیر منه دیر به دنیا اومدم؟تقصیر منه عاشق تو شدم؟تقصیر منه هیچ پسر کم سنی به چشمم نمیاد و یه مرد عاقل و پخته مثل تو میتونه منو مجذوب کنه؟
پیشونیشو بوسیدم.
-نمیخوام. منو زن ببین.من بوس پیشونی نمیخوام. لبامو ببوس.ببین تنمو.
واقعیت این بود که اون تن و بدن تپل و سفید بیش از حد برام سکسی بود. دیدن رد دستام و لبام رو تنش آرزوم بود. هر لحظه میخواستم مال خودم کنم بدنشو.روحش که مال من بود.
ولی احساسات دو گانه ای داشتم. من سی سالم بود و اون یه دختر شونزده ساله. نکنه رابطمون سواستفاده بود؟ این فکر واقعا آزارم میداد. من هرگز قصد نداشتم‌ بهش آسیب بزنم.
کشیدمش تو بغلم باز و سرشو چسبوندم به سینم.با یه دستم گوششو لمس میکردم و با اون یکی، دست میکشیدم رو پهلوهای گوشتیش.دستمو حرکت دادم رو کمرش،رونای بزرگش که جمع شده بود بغل پاهام، کونش…
آخ کونش…
این کون خوراک اسپنک بود.
چنگش زدم و فشارش دادم. آخی گفت و اومد سرشو بلند کنه که نزاشتم و محکم تر فشارش دادم به سینم.
کیرم سفت شده بود و مطمئن بودم میتونه زیرش حسش کنه.
گونه هاش سرخ شده بود و میشنیدم صدای قلبشو.
اون روی وحشیم بالا اومده بود.دوست نداشتم این بچه اون روی منو ببینه. خیلی با خودم کلنجار رفته بودم که پیشش مهارش کنم.
برای من تو اون سن و تجربه و شناخت واضح بود که عسل یه دختر کوچولوی ساب‌میسیوه که عاشق یه دامیننت سلطه گر شده، ولی درست بود با حسش آشناش کنم؟هنوز هجده سالشم نبود.
تو همین فکرا بودم که لبای گوشتی و صورتیشو رسوند به گوشم.لپ گرم و نرمش مالیده میشد رو صورتم.
-میشه ددی صداتون کنم؟
و همزمان خودشو رو ک_یرم تکون داد.
عجب شوکی!
سرمو بردم عقب که صورتشو ببینم.چشمای روشنش خیره مونده بود رو لبام.ادامه داد:
من در مورد علایقت میدونم. من میشم اونی که میخوای.همین الانم هستم.
دیگه صبر کردن معنی نداشت.هرچند بعدا باید بیشتر توضیح میداد.
دست بردم تو موهاش و سرشو کشیدم عقب تر
انگشتمو کشیدم رو لباش
-آره عروسکِ کوچولو.
لبامو برای بوسیدنش بردم جلو تا خواست بگیره موهاشو یواش کشیدم عقب ، باز لبامو بردم جلو
مثل یه ماهی خوشگل با لبِ باز تلاش میکرد برسه به لبم. باز خودمو کشیدم عقب که دستاشو آورد و سرمو نگه داشت و پر حرارت لبامو بوسید.
دختره‌ی نابلدِ حشری، دیدن ولعش به بیشتر داشتنم بیشتر تحریکم میکرد ولی همین اول باید میفهمید کت تن کیه!
لباشو گاز نسبتا محکمی گرفتم و همزمان سرشو کشیدم عقب
-کی بهت اجازه داد بهم دست بزنی؟ کی اجازه داد لبامو ببوسی؟
با چشمای گرد و روشن و مظلوم خیره موند بهم.
یعنی قرار بود این چشما نقطه ضعف من بشن؟
-بگو ببینم چی میدونی از ددی گفتن؟
-همه چیزی که باید بدونم رو در مورد یه لیتل و ددیش میدونم.
-به نظر نمیاد. وگرنه میدونستی کار بی اجازه تنبیه داره! دراز بکش رو پام
ترس رو تو چشماش میدیدم،اما لپاشم از هیجان سرخ بود
بلند که شد هردو چشممون به برجستگی شلوارم افتاد. در حالی که سعی میکرد لبخند شیطنت آمیزشو کنترل کنه زیر لب جونی گفت و شکم نرمشو گذاشت روی رون و زانوهام.
از ساق پاهاش دست کشیدم تا بالا و نگاه کردم بدنشو.
موهاشو زدم کنار تا سفیدی بالاتنه‌ش رو هم نگاه کنم.
دامنشو دادم بالا.
کون گرد و بزرگ سفیدش از زیر شرت سفید با گلای صورتیِ کوچولو چشمک میزد
با دستم از بالا شرتشو جمع کردم. رفت لای کونش. محکم کشیدمش بالا. دردش گرفت و خودشو سفت کرد.
ادامه دادم.با دست چپم شرتشو بالا میکشیدم و با دست راست دست میکشیدم رو ک_ونش. داشتم گرمش میکردم که ضربه ها خیلی دردش نیاره.
اولین ضربه رو نسبتا آروم زدم. صداش پیچید.
لرزشش بی نظیر بود. آخی گفت که از درد نبود.
فهمیدم میتونم محکم تر بزنم.
ده تا رو هر طرف. با لذت زدم و لذت بردنشو دیدم.
-بازم میخوای پیشو؟
-بله ددی
شرتشو رها کردم و سینشو گرفتم. اینبار محکم تر زدم. دیگه سرخ شده بود. بلندتر آخ میگفت و کمی خودشو سفت میکرد و میکشید.
من همچنان از صدای اسپنک و لرزش و سرخی جای دستم رو پوست سفیدش لذت میبردم.
حس کردم اگه یکم دیگه ادامه بدم ممکنه اشکش در بیاد و من اینو برای اولین جلسه نمیخواستم.
پاهاشو باز کردم کمی از هم.دستمو بردم زیر شرتش.
خیس بود ک_صش. یه آه خوشگل کشید… شروع کردم به مالیدنش.نرم مالیدم و دست بردم تو موهاش.
-اینجوری که خوابیدی راحتی عسل من؟ میخوای برگردی تو بغلم؟
با ناز و خجالت گفت راحتم.
به مالیدنش ادامه دادم.محکم تر و تندتر. ناله های قشنگش بلند شده بود و تکونای غیر ارادی تنش نشون میداد لذت میبره
پهلوشو میمالید به کیر سفت شده‌م. نمیخواستم بهش سخت بگیرم امروزو.وگرنه اجازشو نداشت.
نفساش تند شد و بدنش شروع کرد به لرزیدن و پاهاشو جمع کرد… با سرصدا ارضا شد.
با ناله های داغ و آخرش هم یه جیغ کوچولو.
بدن تپلشو برگردوندم رو به خودم و جمع کردم تو بغلم.
صورت و پیشونیشو بوسیدم.چشماشو بسته بود.
آروم لباشو مزه کردم.
حالا با چشم نیمه باز نگاهم میکرد. از لباش فاصله گرفتم. اینبار اون شروع کرد. گذاشتم لذت ببره اونجوری که میخواد.
دختر کوچولوی حشری من که تونسته بود مستر خشن درونمو علی الحساب تبدیل به ددی کنه!
کمی که آروم گرفت با روغن پشتشو مالیدم.مثل بچه گربه صدا میداد.
ازش خواستم برام حرف بزنه و بگه چه جوری بود تجربه‌ش. با ناز برام دلبری میکرد و از حسش میگفت.
میبوسیدم و نوازشش میکردم تا آروم پلکاش افتاد رو هم و خوابید.
فکر کنم خوب از پس اولین تجربه ددی بودنم بر اومده بودم : )

نوشته: توله


👍 19
👎 1
22101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

901003
2022-11-01 01:19:31 +0330 +0330

قشنگ بود

1 ❤️

901005
2022-11-01 01:25:37 +0330 +0330

اسلیو ماده ای که ارباب واقعی هست بهم پیام بده

0 ❤️

901052
2022-11-01 08:26:49 +0330 +0330

زیا نوشتی

1 ❤️

901266
2022-11-03 01:47:29 +0330 +0330

عسل خانوم همیشه با دامن تشریف میبرن مدرسه؟؟؟
داستانت بد نبود ولی زیاد جالب هم نبود،شاید مخاطب خاص خودشو داره که جذابتر بنظر بیاد.

1 ❤️

901782
2022-11-06 14:27:04 +0330 +0330

“دختر کوچولوی حشری من که تونسته بود مستر خشن درونمو علی الحساب تبدیل به ددی کنه!”
بهتون تبریک میگم توله عزیز
خیلی لذت بردم مرسی که بعد مدتها من رو به بخش داستانهای سایت داری برمیگردونین…
همه چیز خوب و بی نقص بود و تمام صحنه های اروتیکش جذاب روایت شده بود خیلی از جمله ها منطبق بر حس واقعی روایت شده بود زیبا بود در یک کلام 🙏

1 ❤️

908442
2022-12-27 23:14:05 +0330 +0330

فقط به نوشتن ادامه بده
همه چیز بی نقص،عالی

1 ❤️

911955
2023-01-24 02:51:10 +0330 +0330

احساساتو خیلی خوب به کلمات منتقل میکنی. عالی بود ❤️ 😎 راستی اینجا زیاد داستانهای بی دی اس ام طرفدار نداره. از تعداد لایکها میتونی اینو متوجه بشی. اما باید نوشته بشه. بنویس و برای خودت بنویس و لذت ببر مثل من 🌹 😎

1 ❤️

913505
2023-02-03 14:19:55 +0330 +0330

Manam ddady mikhammmmm

1 ❤️

914909
2023-02-12 17:01:45 +0330 +0330

بسیار عالی👏👏

1 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها