عاشقی با خواهرزن خوشگلم زهرا

1400/12/19

توجه: در این داستان سکس وجود ندارد و تنها در باب عشق و احساسات عاطفی به خواهرزن نوشته شده است. در ضمن، من همسرم را بسیار دوست دارم و شاید از دیدگاه روانشناسانه عشق به خواهرزن قابل توجیه باشد.

دل تو دلم نبود. داشتم از سر کار می اومدم خونه. می دونستم زهرا، خواهرزن خوشگلم، از شهرستان اومده تهران. سرعت قدمهام بیشتر از قبل بود. وقتی رسیدم آروم در رو باز کردم. خانمم پشت در بود و لبخند میزد و من با لبخند و برق چشمام جوابشو دادم. گفت: آروم خوابه. من یواش یواش اومدم داخل. زیر پتو بود وسط حال. چون خونه کوچیک بود و توی اتاق خواب هم وسایل و بند و بساط من و خانمم. رفتم اتاق لباس عوض کنم و تو حمام داشتم بهش فکر میکردم. میدونستم قرار نیست خیانت فیزیکی انجام بدم. این فقط یه قصه عاشقانه و البته پرشهوت بود توی ذهن من. قرار نبود خودمو ارضا کنم با این مسئله. فقط میخواستم که باشه.
از حمام اومدم بیرون دیدم بیدار شده و با کلی شوق سلام و احوال پرسی و خوش آمد گویی کردم. اونم بلند شد. اون موقع دستشو نگرفتم. درواقع من کلا به کسی دست نمیدم تا زمانی که اون دست دراز کنه. و چون اون دست دراز نکرده بود من هم دستشو نگرفتم و فقط با سر جلوش تعظیم کردم. با اون موهای ناز و بلندش، پوست خوب و لطیفش، دستای خوش فرم و پاهای بی نظیرش که هرچی ازش بگم کمه، فقط میدونستم که دوستش دارم.
فقط چند روز اونجا بود و اکثرشو میرفت بیرون با دوستان تهرانی خودش و احتمالا با یک پسر هم رابطه داشت و من براش خوشحال بودم. خانمم روزهای غیرتعطیل سر کار بود و من شیفتی بودم هر چند روزشو سر کار بودم. به غیر یکی دو روز که رفتیم خرید و البته روز آخر. ولی از روز اول میگم.
تمام جزییات رو نمیشه گفت. من از لحظات عاشقانه و احساسی که برا خودم پیش اومد توضیح میدم و تعریف میکنم.
روز اول میخواستم بهش بگم چطور بخاری گازی رو روشن کنه و اون اومد جلو بخاری و من اومدم و از پشت بهش نزدیک شدم. گرما و بوی تنشو حس میکردم. دستامو بردم نزدیک اهرم فندکی بخاری و بهش توضیح دادم چیکار کنه و اون دستاشو آورد و گذاشت رو فندکی و کمی برخورد کرد به دستام. من دستامو گذاشتم رو دستاش و هدایتش کردم چیکار کنه تا روشن و خاموش بشه. شاید فقط یک دقیقه طول کشید ولی به اندازه یک دنیا ارزش داشت. گاهی سکوت برقرار میشد با حرکت دستش توی دستام و گاهی نگاه زیر چشمی به چهره هم. خانمم هم میدونست من قرار نیست خیانت کنم. و همچنین میدونست قراره با زهرا رابطه م خوب و کمی احساسی باشه چون منو میشناخت آدم احساسی هستم و همیشه شیفته زیبایی هستم و زهرا رو دوست دارم. گاهی فقط برا اینکه اسمشو بیارم دنبال فرصت میگشتم. مثلا میگفتم: زهرا دوغ میخوری یا نوشابه؟ زهرا یه شیرینی فروشی نزدیکمون هست خیلی معروفه. زهرا نون سنگک بخرم یا لواش؟ و از همین صحبتای عادی که برای خیلیها عادیه ولی برا من شور شگرفی داشت. گاهی برا ظرف شستن می اومد و دست میزد به کمرم که برم کنار و میخندید. گاهی شلوارشو میزد بالا و ساق پاش بیشتر پیدا میشد و من همش بهش نگاه میکردم و از بس نگاه میکردم جوراب میپوشید ولی باز در می آورد و من برق به چشمام برمیگشت.
روز بعد که عصری سه نفری رفتیم بیرون برا خرید تک تک مغازه ها رو میگشت. دوست نداشتم که مغازه دارها بهش نگاه میکنن و اون زیاد می موند تو مغازه ها. اگر هم مغازه دار خانم بود نمیرفتم داخل معمولا و اون بیرون صبر میکردم تا برگردن. تو یکی از مغازه ها یه دامن انتخاب کرد رفت برا پرو لباس من رفتم پشت در پرو که کسی نیاد مزاحمش بشه و خانمم هم جفتم. لباس رو پوشید و در رو تا نیمه باز کردم ساق پاش پیدا بود و میگفتم با یه جوراب بلند باید بپوشیش و خانمم میخندید و به زهرا انتقالش میداد.
خیلی از مغازه های لباس زیر رو با خانمم رفتن و من بیرون راه میرفتم تا از مغازه برگردن. به خانمم میگفتم منم میخوام برا زهرا یه چیزی بخرم و اون میگفت باشه. رفتن تو یه مغازه لباس فروشی. یه نیم تنه کوچیک که مثل سوتین بود ولی سوتین نبود؛ همون نیم تنه کبریتی ها، انتخاب کرد و رفت اتاق پرو و از اتاق پرو تایید داد که میخوادش و من سریع کارتمو درآوردم و براش حساب میخواستم بکنم که اومد بیرون قبول نمیکرد و اینقدر اصرار کردم که بالاخره قبول کرد و سه تایی میخندیدیم.
روز بعدش من از سر کار برگشتم دیگه شب بود و اون با دوست پسرش بیرون بود وقتی برگشت مثل اینکه شورت خریده بود و شورتش فکر کرده زنونه ست چون خیلی لطیف و ناز بود و واقعا جنسش زنونه بود ولی یه مقدار جلوش حالتی دوخت داشت که انگار برا آقایون بود و در آخر دادش به من و من هنوز که هنوزه اون شورت رو عاشقشم.
روز بعدش من و خانمم بیرون بودیم و هرچی به زهرا و دوست پسرش میگفتیم بیان به ما ملحق بشن پسره قبول نمیکرد. در آخر زهرا خودش تنها اومد و من رفتم تو خیابونا دنبالش تا راحت راه رو پیدا کنه بیاد کافه. تو خیابون با خوشحالی همو دیدیم و دستاشو گرفتم و بردمش کافه.
روز بعدش من خونه بودم میخواست بره بیرون لباس میپوشید تو اتاق و می اومد بیرون از من نظر میخواست این لباس بهتره یا اون یکی. این شال بهتره یا اون یکی و من انتخاب میکردم و اون می پوشید و دوباره می اومد نظر میخواست. یه لباس چرمی داشت و یه کفش چرمی که خیلی حس خوبی میداد تو تنش می دیدم. یه بار که تو اتاق بود زود رفتم سراغ کفشش و یه لنگه شو برداشم و روشو لیس زدم و زبون کشیدم و باز یه حس خوب دیگه سراغم اومد. من خواهر نداشتم و واقعا زهرا از یه خواهر برام بالاتر بود. حتی خانمم هم که خیلی عاشقشم بهم یه بار گفت حیف خواهر نداشتی وگرنه این همه وقتی زهرا آرایش میکنه و کار میکنه همش محوش نمیشدی و منم میخندیدم و تایید میکردم. وقتی زهرا میرفت بیرون و من تنها میشدم میرفتم تو اتاق عطرشو بو میکردم و لباسهاشو بو میکردم و فقط تو ذهن میدونستم دوستش دارم. نه به اندازه خانمم. چون من با خانمم یه چیزهایی رو تجربه کردیم و یه کارهایی رو کردیم که هیچکس نکرده و عشقی به هم داریم که هیچکس نداره. اما زهرا رو من دوستش دارم و اطمینان دارم از نظر روانشناسی این علاقه به خواهرزن یک جورایی ناشی از عشق به همسر هست.
روز آخر خیلی بهش گفتم دلمون تنگ میشه واست. خانمم دیگه سر کار بود و اون بایستی اسنپ میگرفت بره. با دوست پسرش اومده بود تهران. دوست پسرش هتل گرفته بود و خودش هم خونه ما بود. باز موقع رفتنی لباسهاشو از من نظر گرفت و من نظر دادم و اون کفش چرمی رو پیشنهاد دادم که پوشید و دم در اسنپی اومد و رفت سوار بشه دستشو دراز کرد بهم و بهم گفت عزیزم و من دستشو گرفتم و اومد تو بغلم و بغلش کردم و گفتم مراقب خودت باش.

پس گفتار: خواهرزن عزیز اگر این داستان رو میخونی فکر نکن نظر بدی دارم و نگاه ابزاری به کسی میکنم. نه… این فقط یه حسه که بیشترش از علاقه به همسر خودم هست. هم همسرم و هم تو رو دوست دارم.

نوشته: دوجنسگرای زنانه


👍 4
👎 16
89001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

863207
2022-03-10 02:49:35 +0330 +0330

بکنش کصخل

1 ❤️

863247
2022-03-10 07:18:14 +0330 +0330

منم خواهر نویسنده رو دوست دارم. البته مطمینم این علاقه از دیدگاه روانشناسانه و کصبگایانه قابل توجیهه.

0 ❤️

863273
2022-03-10 12:37:48 +0330 +0330

این روزها کمتر آدمی پیدا میشه چنین احساسی نسبت به خواهرزن داشته باشه و از مرحله ذهنی به عملی نکشه حس من میگه بخاطر زندگی خواهرش وارد رابطه جنسی با تو نشده والا تو کسی نیستی که اگه بهت پیشنهاد بده ازش بگذری

0 ❤️

863275
2022-03-10 13:07:22 +0330 +0330

خیلی خوب بود و این حس خیلی به نظرم واقعی تره تا خیلی داستانهای دیگه که نوشته شده،یعنی یه حسی بالاتر از حس خواهری و کمتر از زن و شوهری،بیست ساله تو این حسم و دوست دارم بنویسم ازش،

0 ❤️

863277
2022-03-10 13:17:57 +0330 +0330

****بکنش بابا قصه عاشقونه چیه بزن پارش کن جندرو

1 ❤️

863307
2022-03-10 16:35:16 +0330 +0330

ممنون که کار مارو راحت کردی و دیگه زحمت خوندن به خودمون ندادیم و اومدیم پایین یه دیسلایک بهت تپوندیم.

0 ❤️

863330
2022-03-11 00:41:08 +0330 +0330

باید اعتراف کنم که من با خانمت رابطه ی جنسی و عاشقانه دارم.

0 ❤️

863458
2022-03-11 15:01:29 +0330 +0330

زنه گهت

0 ❤️

863460
2022-03-11 15:12:28 +0330 +0330

همون اول زهرا رو میگرفتی بهتر بود

0 ❤️

863897
2022-03-13 20:41:57 +0330 +0330

داستانو نخوندم، کُسخُل خان جان، من اومدم اینجا تا دوتا داستان سکسی بخونم که هم حالی کرده باشم، هم اینکه یه تجربه بدست بیارم تا شاید تونستم خواهر زن و سایرِ بستگان رو باهاش بُــکُــنـــَم.
اسمِ اینجایی که این کس و شعرارو توش نوشتی، داستانِ سکسیه. پس زین پس داستانِ سکسی اینجا آپلود کن.

0 ❤️

876533
2022-05-28 20:46:40 +0430 +0430

عزیزم حتما خودتو به یه روانپریش دیگه نشون بده رسماً کوسخول میزنی

0 ❤️

953312
2023-10-18 21:45:59 +0330 +0330

کیرم به روح پدر کسکشت ،مخ مفت گیر آوردی ریختی تو فرغون ،فقط خرید کردنت رو نوشتی🫥

0 ❤️

957335
2023-11-10 08:52:45 +0330 +0330

کس و کون خواهر زن مجرد واسه داماده. من که یه روزی آخرش از کفش میام بیرون و دلی از عزا در میارم.

0 ❤️