عشق دو طرفه ای که سوخت و خاکسترمون کرد (۱)

1401/12/04

سلام رضا ام امروز ۲۶ سالمه داستانی رو میخوام براتون تعریف کنم که بین من و دختر خاله ام رخ داد.
یه دختر خاله دارم سارا،ما از بچگی هم دیگرو دوس داشتیم از حس بین دو تا بچه هم بازی شرو شد تا تبدیل به عشقی شد که فکرشم نمیکردیم.
داستان برمیگره به زمانی که ۲۰ سالم بود و اون ۱۴ الی۱۵ ساله بود،خیلی بهم علاقه داشتیم ولی بخاطر احساس ناپختگی و بچگیمون هیچ وقت بهم بروزش ندادیم بارها من تو دلم صداش میزدم و با عشقم خطابش میکردم جلو همه بغلش میکردم اما هیچوقت تو واقعیت حرکتی نمیکردم چون خیلی شرم داشتم یا شایدم خیلی خجالتی و ببو بودم، نمیدونم ولی ۲۰ سالم بیشتر نبود و اونم دختر خالم بود یه حس غیرت و علاقه ای بهش داشتم که این شاید باعث میشد بهش چیزی بروز ندم،تقریبا همه فامیل میدونستن ما همو می‌خوایم،ولی چنتا مانع بزرگ سر راهمون بود،اولی اختلاف و نساختن مادرامون که باهم خواهر بودن و همیشه باهم از بچگی به گفته مادرم دعوا و بگیر بکش داشتن و بیشترم باعث و بانیش خاله ی بدجنسم بوده،مشکل بعدی که منو آزار میداد پدر معتاد و بدرد نخورش بود که دوماهی یبار ترک میکردو باز شرو میکرد،هیچوقت دوس نداشتم شوهر دختری باشم که پدرش اینجوری باشه،دلیل بعدی رنگ پوست مایل به تیره سارا بود که اونم یه مشکل بودو مادرمم همینو دلیل اصلی تو صحبتامون با من مطرح کرد و گفت بچه هات رنگ پوستشون سیاه و زشت میشن اگه باهاش ازدواج کنی و منو از این ترسوند که این تیر خلاص دل کندن من از سارا بود.
یکی دیگه از خاله هام یه روز که خونش بودم باهام صحبت میکرد گفت سارا و خوانوادش دوست دارن که بتو شوهر کنه و از خداشونه اگه دوسش داری برو جلو یجورایی میخواست زیر زبون منو بکشه چون حدس زدم سارا یا مادر سارا باهاش صحبتایی کرده راجب شوهر کردن سارا چون اونموقع خواستگار براش میومد و اونام تو دو راهی بودن و از من مطمن نبودن چون منم تو دوراهی بودمو دلم راضی نمیشد،یکی دیگه از دلایل حس بد من به سارا حرفایی که تو دوران مدرسش بهم میرسید که یه پسررو دوست داره و خیلی دنبالشه بود، اینا همه افکار منو پریشون کرده بود تا اخرش قیدشو زدم و هیچوقت بهش چیزی نگفتم،میدونستم که اگه سارا شوهر کنه من دق میکنم برا همین بایکی از دوستای سارادوست شدم که دختر خیلی سنگین تری نسبت به سارا بودو تصمیمم گرفته بودم برم خواستگاریش که احساس فقدان سارا کمتر اذیتم کنه،تو همین موقع ها که چنتا خواستگار برا سارامیومد من با رضوان رفیق شده بودمو کامل باهم اوکی بودیم و تصمیمم واسه خواستگاری رضوان قطعی بود،با رضوان باهم قرارهایی میزاشتیم که شب خواستگاری سارا منو رضوان پیش هم بودیم که سارا پیام داده بود به رضوان که رضوان با گوشیش نشونم داد چون رضوان و سارا باهم دوست صمیمی بودن،سارا نوشته بود؛
-رضوان رضا داره میره تهران😞😣
یجورایی رضوانم داشت بمن میفهموند که من بهت گفتم سارا چقد دوست داره فردا نگی نگفتی
اونشب سارا به خواستگاری که چند بار اومده بود و از بقیه بهتر بود با فشارای مادرش جواب بله رو داده بود و منکه میدونستم این شب آخرین فرصته ولی بازم بهش چیزی نگفتم و گذاشتم که بره.
این روزا گذشت و من بخاطر کارم که تهران بود کمتر سارا رو میدیدم و بیشتر سرکار بودم،یه شب خونه پدربزرگم بودیم که اونم بود وقتی چشممون بهم خورد یه احساس خیلی غریبی بهمون دست داد که من از چشمای اون و اون از چشمای من این حسو خوند،وقتی دیدمش دنیا روی سرم خراب شد و این اولین جرقه پشیمونی من از رد کرد سارا بود چون الان که میدیدم که مال یکی دیگه شده احساس خفگی میکردمو اینکه خودم با دست خودم سارارو رد کردم مغزمو میخورد،
خیلی کم میدیمش و تو همین تعدا کم و فواصل زیادی که میدیدمش کم کم بزرگ شدنش تغییر چهرش بچه دار شدنش همرو تو مدت زمان زیاد ولی تعداد دفعات کم که همو میدیدیم و به چشم دیدم،رابطم با رضوان بخاطر خیانتش و دیدن پیاماش تو گوشی رفیقم بهم خورد،از اونم دل کنده بودم،من موندمو سارایی که پسش زدمو رضوانی که با خیانتش ازش دل کندم…
بقیه داستان و تو یه قسمت دیگه اگه دوس داشتید مینویسم دوس دارم نظراتتونو بشنوم این داستان کاملا واقعیه پس دوستانی که نظری پیشنهادی چیزی دارن، بیان کنن خوشحال میشم بدرود تا قسمت بعد

نوشته: رضای تنها


👍 8
👎 10
11701 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

916396
2023-02-23 01:52:09 +0330 +0330

خدایش کمرم رگ به رگ شد از بس طولانی نوشته بودی .پاورقی روزنامه هم طولانی تر از داستانته ولی لایک کردم که از انتقادم ناراحت نشی

0 ❤️

916409
2023-02-23 02:49:51 +0330 +0330

این کسشعرا که یارو از چشام خوند و من از چشاش خوندم بندازین دور. . هر فکری و هر نظری درباره ادمی دارید با زبون ادمیزاد بهش بگید.

0 ❤️

916520
2023-02-24 02:33:05 +0330 +0330

ای رضوان بدجنس… همه تقصیرا گردنه رضوانه…

تو اسگل نیستی اصلا.
خاک تو سره ده سالت کنن

1 ❤️

916570
2023-02-24 16:53:03 +0330 +0330

اول خو دختر سنگینی بود از سارا بهتر بعد بهت خیانت کرد ساقیت معرفی میکنی؟

1 ❤️

916695
2023-02-25 20:10:10 +0330 +0330

عالی بود ❤️ منتظر قسمت جدید

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها