سلام دوستان امیدوارم هرجا ک هستید حالتون خوب باشه.
این داستان نیست و یک خاطره ست
لطفا قبل از اینکه این داستان رو بخونید قسمت اول و دوم داستان عشق کیری نوجوانی رو بخونید.
چون یه جورایی ادامه اون قسمت هاست.
اسم من آیدین و ۱۹ سالمه.
قد ۱۸۰ و وزن حدود ۷۸.
یه شب سرد زمستانی داشتم توی پارک قدم میزدم ک گوشیم زنگ خورد و سکوت رو شکست.
به صفحه گوشی که نگاه کردم دیدم نگار زنگ زده(نامزدم) خوشحال شدم و جواب دادم:
_الو سلام عزیزم خوبی؟؟
+سلام آیدین،کجایی عزیزم؟
_بیرونم عشقم،جانم کاری داشتی؟
+نه دلم برات تنگ شده بود عزیزم.
_قربون دلت بشم. یه ساعت دیگه حاضر شو میام دنبالت بریم یکم دور بزنیم.
+آخه عزیزم نمیتونم!
_چرا بابات نمیذاره؟
بعد با کمی مکس جواب داد:
+نه آخه میدونی چیه،پریودم شروع شده.
منم ناراحت شدم گفتم:
_آخ قربونت برم ناراحت نباش درست میشه.
با بغض جواب داد:
+درد دارم
_دورت بگردم میخوای بیام پیشت؟؟
+آخه تو کار داری آیدین جدیدا بخاطر کارات خیلی درگیر شدی.
_گور بابای کار! بخاطر تو من زندگی هم تعطیل میکنم.
+خب اگه کار نداری بیا پیشم.
_باشه عشقم فعلا.
+خدافظ
گوشی رو قطع کردم و رفتم ک سوار ماشین بشم.
وقتی راه افتادم با خودم گفتم بذار یکم خوراکی براش بگیرم ک از ناراحتی دربیاد.
جلوی فروشگاه نگه داشتم و یه سری هله هوله خریدم.چون میدونستم خیلی نوتلا دوس داره براش یه دونه نوتلا خریدم.
وقتی رسیدم جلو درشون،ماشین رو پارک کردم و زنگ در رو زدم:
_بله بفرمائید
+سلام پدر جان منم آیدین.
_به به آقا آیدین گلم چخبر بیا بالا!
+چشم چشم
آیفون رو زد و من وارد ساختمان شدم.
رسیدم جلوی واحد و در رو زدم.
پدرش در رو باز کرد و خیلی گرم باهام احوالپرسی کرد.
اجازه گرفتم و وارد خونه شدم.وقتی وارد شدم مادر نگار بهم گفت:
_به به آقا داماد اومد.
منم خجالت کشیدم و سرم و انداختم پایین.
+ای بابا مادر جان خجالت ندیدن منو.
_ای بابا این چ حرفیه پسرم ناسلامتی با دخترم نامزد کردی باید خجالت و بذاری کنار.
+چشم ولی نگار کجاس؟
_نگار داخل اتاقشه یکم سرش درد میکرد رفت تو اتاقش گفت آیدین اومد بگین بیاد داخل.
+خب پس اگه اجازه بدین من برم پیشش.
_باشه پسرم برو.
رفتم جلو در و در زدم و گفتم خوشگل خانوم اجازه هست؟؟
گفت:
_بیا تو ببینم.
در و ک باز کردم دیدم دراز کشیده رو تختش.
بهش سلام دادم و نایلون خوراکی هارو گذاشتم رو تختش و بهش گفتم:
_بیا خوشگلم برات یکم چیز میز آوردم.
+وای مرسی عشقم.
بعد محکم بغلم کرد و در گوشم گفت:
+عاشقتم دیوونه ی عاشق.
یه لحظه شل شدم و بهش گفتم:
_منم عاشقتم خوشگله.
۳ یا ۴ دقیقه تو بغل هم بودیم و بعد نایلون رو باز کرد و از توش شکلات و بیسکوئیت و لواشک و اینجور چیزا در اورد.
خیلی ذوق کرد و گونمو بوسید.
ضربان قلبم رفت بالا و اونم اینو فهمید دستشو گذاشته بود رو قلبم یهو گفت:
+وای نفس بکش دیوونه چرا قلبت اینجوری میزنه؟
دستاشو گرفتم و بوسیدم و گفتم:
_بخاطر اینکه دوست دارم و برات میمیرم.
+خدا نکنه! باز اینجوری گفتی ؟؟؟؟
منم شکلات رو از بسته باز کردم و زدم تو نوتلا و گذاشتم دهنش و گفتم:
+حالا بخور پر رو نشو
زدیم زیر خنده و شروع کردیم خوردن و حرف زدن و خندیدن.
یکم بعد بهم خیره شدیم و من به لبهاش خیره شده بودم.
یواش بهش گفتم:
_عشقم اجازه هست؟؟؟
+اجازه منم دست شماست.
یواش یواش لبمو به لبش نزدیک کردم و در آخر لب هامون به هم چسبید.
ضربان قلب جفتمون رفته بود بالا.
جوری لبای همو میخوردیم ک انگار قرار بود تموم شه!
وسط لب گرفتن پدرش در زده بود ولی ما نشنیده بودیم و یواش در رو باز کرد.
وقتی متوجه ما شد،چند ثانیه نگاه کرد و گفت:
_اوهوم!!
یهو از جا پریدیم و گفتم:
+ببخشید پدر جان
خندید و گفت:عیب نداره پسرم شما دیگه نامزد کردین و از نظر من محرم شدین.
نگار سرشو انداخته بود پایین و خجالت کشیده بود.
پدش گفت:
_دخترم ناراحت نباش!من ک خوشحال هم شدم.
و ادامه داد: مثل اینکه خیلی تو حس بودین و صدای در زدن من رو هم نشنیدین.
رفت و در رو بست.
من پشمام ریخته بود و سرم رو به سمت نگار برگردوندم.
بعد بلند بلند خندیدیم و باز هم همدیگرو بغل کردیم.
روی پام نشوندمش و دوباره بوسیدمش.
داشتم با گوشیم بهش یه چیزی نشون می دادم که احساس کردم روی جایی که نگار نشسته بود یکم خیس شد.
خودش هم فهمید و بلند شد.
دیدم چند قطره خون ازش اومده و در اومده روی شلوارم.
یهو هول شد و زد زیر گریه و گفت:
_آیدین ببخشید تورو خدا پد گذاشته بودم ولی بازم خون اومد ببخشید.
+نه عزیزم خودتو ناراحت نکن فدای سرت.
بازم هی معذرت خواهی میکرد.
آخرش بهش گفتم:گور بابای شلوار اصلا ولش کن دست خودت که نبود زندگیم.
از خوشحالی گریه کرد و باز لب گرفتیم.
انقد اونشب منو بوسید ک دیگه لبام درد گرفته بود.
اونشب به خوبی و خوشی گذشت و من برگشتم خونه.
توی راه برگشتن یه سر به مادرم زدم.
توی خونه همش به اون شب عاشقانه و زیبا فکر میکردم.
دلم برای نگار می تپید و زندگیم شده بود نگار.
اون شب هم با فکر نگار خوابیدم و خواب عشق دیدم.
ادامه دارد…
دوستان عزیز ممنونم ک این داستان رو خوندین و امیدوارم خوشتون اومده باشه.
از کسانی که نظر میدن ممنون حتی اونایی ک فحش میدن.
اگه غلط املایی داشت ببخشید چون با گوشی مینویسم.
نوشته: آیدین
تو رو خدا ادامه رو بنویس خیلییی قشنگ بود دمت گرم عزیزم
اگر کمکی خواستی من در خدمت هستم گلم
دوستان حتما اون داستان عشق کیری نوجوانی رو حتما بخونید ک داستان رو متوجه بشین
عزیر دلم منظورت اینه امشب میاد روی سایت
اگر اینجور هست واقعا ممنون چون خیلییی مشتاق هستم آخه فضای عاشقانه داستان ها رو دوست دارم و مال تو واقعا در حد اعلا فضا سازی شده و دختر داخل داستان هم یه دختر مظلوم و آروم هست که عاشق پسره هست و دوسش داره
برای همین خیلییی برام جذاب هست
بوس بهت
zede.haaaaal
داداش الان ما با هم ازدواج کردیم😂
ولی ازدواج یه دیوونگی قشنگه
پدر زن من یه مدت خارج از کشور بوده و خداروشکر ذهنش بازه