عشق پنهان (۱)

1402/12/02

سلام
همین اول بگم که داستانم ممکنه یکم طولانی باشه و خیلی زود به قسمت سکسیش نرسیم، پس یکم صبور باشید(می‌دونم که توقع بیجایی هست😂)
من یه پسر ۲۲ ساله ام، تو کار عکاسی و فیلمبرداری و تدوین و ادمینی هستم و منبع درآمد خوبی دارم، علاوه بر کار درس هم میخونم، تو کنکور تونستم رتبه خوبی بیارم و تو شهر خودم برم دانشگاه.
من تو خانواده پدریم یه دختر عمه دارم که به اسم راضیه که دو سه سال از من بزرگتره و از یه عمه دیگم هم یه پسر عمه دارم به اسم محمد مهدی که اونم دو سه سال از من بزرگتره و بقیه یا بچه‌های عمه‌ها و عمو هام هم از ما کوچیکتر هستن و فعلا به این داستان ربطی ندارن.
راضیه همیشه برا من حکم دختر عمه‌ای رو داشت که بهم محبت میکرد و منو دوست داشت، همیشه تو بازیا با من هم تیمی میشد، تو خوراکیا با من شریک میشد و محبتاش همیشه برا من بود. ولی با مهدی فرق داشت، راضیه رو به چشم معشوق میدید و من رو به عنوان رقیب.
از یه سنی به بعد هم چند سری رفتن خواستگاریش.
اما من هیچ وقت به این دید به راضیه نگاه نکرده بودم، فکرم نمی‌کردم که راضیه هم از من خوشش بیاد.
تو اون سالایی که مهدی چند سری از راضیه خواستگاری کرد، راضیه خیلی ارتباطش با من رو بیشتر کرد. من فکر میکردم فقط به خاطر اینکه نزدیک به هم هستیم که ارتباطش رو با من بیشتر کرده و از احساس راضیه اصلا خبر نداشتم.
اون سالها اوج کار عکاسی من بود، با کلی بوتیک کار میکردم کلی مدل دختر دور برم بود، منم آدمی نبودم که بخوام از کسی سواستفاده بکنم فقط پی کار خودم بودم.
ولی مهدی که منو رقیب خودش میدید، اومد و این مدلا و ارتباط من باهاشون رو کرد سوژه و کلی تو خانواده آبروی منو برد که حتی بابام اومد دوربینم رو گرفت گفت نیاز نیست کار کنی و بشین درست رو بخون، البته که من اون زمان از اینکه مهدی رفته پشت من گفته خبر نداشتم و فکر میکردم که یکی از فامیلامون دیده چیزی گفته، هرچیم پیگیر شدم کسی اسمی بهم نگفتم.
بعد این اتفاق همه چیز یهویی پیش رفت، راضیه با من سرد شد، با مهدی عروسی کرد، من رفتم دانشگاه اونا بچه دارم شدن، من دوباره کارم رو قوی‌تر شروع کردم تا اینکه رسیدیم به عروسی خواهر کوچیکه مهدی. من شدم عکاس و فیلمبردار اون عروسی، با تیمم آماده کار بودیم که بابا اومد گفت عکسای مراسم و اینارو خودت بگیر و به همکارات نسپر تا اتفاقی نیوفته، عکسی دست کسی نیوفته. منم برا اینکه بنده خدارو راضی کنم اوکی دادم.
روز عروسی از صبح رفتیم برا کارا و خسته کوفته اومدیم تالار برا مراسم های قبل شروع تالار, بچه هارو فرستادم برن داخل سالنا کارارو بکنن خودم رفتم برا عکاسی. همه عکسا رو گرفتم داشتم جمع میکردم که راضیه گفت مهراد بیا عکس خانوادگی از منو مهدی بنداز، مهدی یهو داغ کرد گفت عکسی خانوادگی نمیخوام من کار دارم و باید برم و گذاشت رفت.
منم برا اینکه دل راضیه نشکنه گفتم خب وایسا از خودت تکی بگیرم.
یکم نه و نو کرد ولی وایساد، بلد نبود که ژست بگیره، یکم کمکش کردم، موهاش و لباس رو درست کردم و رفت پشت دوربین که یهو گفت:
-برا همه مدلات این کارارو میکنی
+اره هرکی بخواد کمکش میکنم البته که مدلهای من دیگه الان اکثرا خودشون حرفه‌ای هستن و خودشون ژست میگیرن
-با مدلات کار دیگه ای هم میکنی(با نیش خنده)
+(نگاش کردم، عکس رو گرفتم) منظورت چیه؟ نکنه هنوز تو کف اون شایعه موندی؟ من که نمیدونم کی این حرفارو برا من درآورد ولی من یکی ازش نمیگذرم، خوشی نبینه تو …
-نگوو، اعع، ولش کن اصلا
+تو که احیانا نبودی👀؟
-نه من نبودم ولی اینکه تو واقعا با مدلات کاری نمی‌کردی رو هم نمیتونم باور کنم
+میخوای باور کن میخوای باور نکن. (رفتم حالت دستاشو و پاهاشو عوض کردم و برگشتم پشت دوربین)
-یعنی هیچ پیشنهادی بهت نشده؟
+چرا پیشنهاد که شده ولی خب من آدم خاصیم انگاری، زیاد توجه نمیکنم بهشون، چون تایپ من نیستن خیلی، بعدم سعی میکنم کارو و زندگیمو باهم قاطی نکنم.(عکس بعدی رو انداختم)
-دانشگاه چی؟
+بشین رو صندلی، پاهات رو بزار رو هم و جفت دست رو بزار رو زانوهات،
دانشگاهم دو سال اول که مجازی بود، حالا هم که حضوری شده دیدم که خوبا همشون تو مجازی مخاشون زده شده(با خنده) من موندم و یه مشت سیبیل
-پس یعنی با هیچ دختری رابطه نداری؟
+کاری چرا ولی اونی که منظوره توئه نه، خیالت رو راحت کنم تو این چند ساله تو صمیمی ترین دختر زندگی من بودی که خب بعد اون داستان توهم یهو پشتمو خالی کردی و من اصلا نفهمیدم چرا اینجوری کردی؟
به اندازه دو تا عکس سکوت بینمون برقرار شد و بعد دیدم که راضیه زد زیر گریه
+شوخی کردم بابا،‌ تو اون حرفارو گفتی؟ عب نداره، گریه نکن آرایشات خراب میشن
جلو گریه خودش رو گرفت، با بغض گفت
-نه، بازم میگم که کار من نبوده، ولی مثل تو، اونی که به قول تو این دروغ رو گفته هیچ وقت نمیبخشم.
راضیه رفت، منم با کلی سوال کارایی عروسی اون شب رو انجام دادیم و برگشتیم خونه
رفتم که بخوابم ولی هنوز صحبتام با راضیه برام تکرار میشد، چرا همچین سوالایی پرسید و اون جمله آخرش چه معنی داشت که نوتیف گوشیم رشته افکارمو پاره کرد.
راضیه بود
-سلام، ببخشید امشب حال تو رو هم گرفتم.
(بعد ماجرای ازدواجش این اولین پیام راضیه به من بود)
-یه سوال میپرسم واقعا راستش رو به من میگی، خیلی برام مهمه
+سلام، منم خیلی سوال برام پیش اومد با حرفهای امشبت ولی خب اول تو بپرس
-واقعا تو این چند ساله با هیشکی تو رابطه عاطفی نبودی؟با مدلات نبودی؟
+واقعا نمیدونم چرا به این موضوع گیر دادی و اگه که خیلی برات مهمه، نه من تا الان با هیشکی نبودم
-بگو جون راضیه (با اینکه میدونست من هیچ وقت قسم نمی‌خورم)
+من هیچ وقت قسم نمیخورم، اونم جون تورو، ترسیم ندارم آخه، اگه کسی بود که میگفتم بهت
-باید ببینمت، یسری چیزارو باید بدونی
+چیا؟
-فردا ساعت ۴، همون کافه قدیمیمون
ساعت چهار رفتم کافه دیدم نشسته، تا منو دید بلند شد، بغض کرد و بغلم کرد و گریه کردم.
سریع نشوندمش، بهش دستمال دادم و گفتم
+چی شده؟چرا گریه می‌کنی؟بچه‌های این کافه هردومون رو میشناسن
-مهدی بوده، اونی که هردومون هیچ وقت نمی بخشیمش مهدی بوده،اونی که این دروغ رو در مورد تو به همه گفته
+چی؟ مهدی؟ آخه چرا باید این کارو بکنه؟
-یه روز بیدار شدم دیدم بابات و مامانم اینا نشستن دور مهدی دارن تو گوشیش یسری عکس میبینن، مامانم میگفت داداش ببین گل پسرت چه کارا می‌کنه با دختر مردم. مهدی تا متوجه من شد سریع اومد سمتم و گوشیشو داد دست من عکسارو که دیدم اصلا باورم نمیشد، تو دستت رو بدن، لایه موها و تو دستای یه دختره بود.
+خب چرا باید منو پیش شما خراب کنه اخه؟
-چون اون همیشه برای داشتن من، تورو رقیب خودش میدونست
واقعا مغزم داشت سوت میکشید، هیچ وقت فک نمی‌کردم مهدی در حق من این کارو بکنه و همچین دیدگاهی نسبت به من داشته باشه ولی هنوز یه سوال تو ذهنم بود
+ولی تو چرا با من سرد شدی؟ تو چرا بعد دیدن عکسای من باهاش ازدواج کردی؟
-چون من…
-من…
-من میخواستم که با تو باشم، آیندمو فقط با تو تصور میکردم
-من منتظر بودم که یه روز تو بیای خواستگاری ولی اون عکسا…
دیگه ذهنم گنجایش نداشت، من هیچ وقت راضیه به چشم کسی که بخوامش ندیده بودم،اون سنش از من بیشتر بود و من فکر نمی‌کردم که اون هم همچین حسی بهم داشته باشه.
تو چشمای خیسش خیره شده بودم و نمی‌دونستم چی باید بگم، بلند شدم که برم، دستمو گرفت و با گریه گفت
-مهراد منو ببخش، من تورو ول کردم ولی تو ولم نکن
دستم رو کشیدم و رفتم
اومدم خونه افکارم داغون بود، راضیه همیشه به من علاقمند بوده و کلی هم بروز داده ولی من نفهمیدم، چقدر من نفهم بودم که اینارو متوجه نشده بود.
تو افکار غرق بودم که بابام زنگ زد و گفت
:گل پسر عکسای عروسی رو کی آماده میکنی بدو زود باش که همه منتظرند.
برای رها شدن از افکار نشستم پا عکسا
با بچه‌ها تقسیم کار کرده بودیم که عکسارو من آماده کنم و اونا فیلمارو.
دونه دونه عکسارو رفتم و رفتم و رفتم تا رسیدم به عکس عروس دوماد با خانواده محمد مهدی و راضیه، باز تمام افکار اومد تو سرم
تا اون موقع هیچ وقت به راضیه به چشمی اون موقع داشتم نگاه میکردم، نگاه نکرده بودم. داشتم بدنش رو برانداز میکردم. سینه های درشتش، موهای مشکی بلندش، چشم و ابروی مشکیش، بدن خوبش و اون لباس تحریک کننده و قشنگش.
به خودم اومدم دیدم که سیخ کردم ولی تا چشم به مهدی افتاد نه تنها کیرم خوابید بلکه اَنم هم گرفت، آخه یه آدم چقدر می‌تونه گه باشه؟!
کارای عکساشونو انجام دادم و پیش رفت تا رسیدم به چیزی که منتظرش بودم. عکسای تکی راضیه کامل برندازشون میکردم و کیرم سیخ سیخ شده بود.
سینه‌هاش تو اون لباس باز و آزاد، پاهاش و روناش تو اون عکس نشستش …
به هزار زور و زحمت کار عکساشو تموم کردم رفتم که بخوابم
اما مگه میشد خوابید؟ فکر راضیه ولم نمی‌کرد
دینگ!
-مهراد خواهش میکنم، تو من رو ول نکن، تو که می‌دونی من دوست دارم، می‌دونی که همش تقصیر مهدی بوده، می‌دونی که من اگه واقعیت رو میدونستم هیچ وقت مهدی رو انتخاب نمی‌کردم
-خواهش میکنم تو منو ول نکن
+راضیه تو الان شوهر داری، بچه داری، من بخوام هم دیگه نمیتونم کنار تو باشم
-چه شوهری؟ شوهری که دستش تو جیب باشه(شوهر عمم شرکت داره و حسابی هم پولدار)، نه کار میکنه، نه تو زندگیش خیلی موفقه، همش پی عیاشی و رفیق بازیه، کل روز با رفیقاش بیرونن، شبم که میاد خونه شام میخوره می‌ره می‌خوابه.
+راضیه اینا به من مربوط نمیشه، مهدی قبل ازدواجت هم همین بوده، تو خودت انتخابش کردی. الان توقعت از من چیه؟ چیکار کنم برات؟
-هیچی، فقط مثل قبل پیشم باش، باهام صحبت کن. تو منو تنها نزار
+من هیچ وقت تنهات نذاشتم، تو همین صفحه چت بری بالاتر میبینی که من چند سری هم بهت پیام دادم ولی تو سرد برخورد میکردی
-خب باشه من اشتباه میکردم، تو ولی این کارو نکن
+من در حدی که بتونم پشتت هستم کمکی خواستی هستم، هم صحبت خواستی هستم ولی حوصله دردسر و اینکه پشتم دوباره حرف در بیاد رو ندارم.
-نه قول میدم مشکلی پیش نمیاد برات
.
.
.
چند وقت به همین صورت گذشت، تقریبا هر روز با راضیه صحبت می کردیم، چند وقت چند وقت بیرون می‌رفتیم، کم کم داشت یسری حرفا بینمون پیش میومد، راضیه می‌گفت که مهدی خیلی باهاش رابطه برقرار نمیکنه و بچه هم به زور باباش اینا بوده و این حرفا تا اینکه یه شب یه ربات جرات و حقیقت برام فرستاد
-مهدی امشب خونه نمیاد و با رفیقاش رفتن قبرستون و امیدوارم همون جا بمونن، پایه جرات حقیقت هستی ؟
+اره بریم ببینیم چجوریه
اوایل حقیقت‌های معمولی می‌رفتیم که سوالای خاصی نبود تا کم کم راضیه رفت برا حقیقت‌های +۱۸ .

تا حالا شده با پارتنرت 69 برید؟

-مهدی و این کارا؟؟؟ حتی اون اوایل هم که کلی شور و شوق داشت نمی‌کرد این کارارو

تا حالا پارتنرت تو ماشین برات ساک زده؟

+این سوالاش یکم داره خجالت زده می‌کنه منو ولی خب نه
-بگو خب بزنه برات😂😂
+هر وقت پیداش کردم بهش میگم
-جرات +۱۸ بریم؟
+وقتی حقیقتاش اینه جراتاش قطعا چیزای مناسبی نیست
-عب نداره، میخندیم، اگه چیز مناسبی نبود نمیریم دیگه
+اوکی
#به پسری که روش کراش داری پیام بده بگو می‌خوام بهت بدم
-میخوام بهت بدم🙊
+به نظرم که دیگه ادامه ندیم(ادا خوبارو در میاوردم، در حقیقت افکار سکسی مغزم رو پر کرده بود و دوست داشتم ادامه پیدا کنه ولی خب مدل اینجوری بود که ادا خوبارو تو اون شرایط در بیارم)
-😂😂😂😂
-مهراد شوخیه،تو فقط بخند و رد شو
#عکس شکمت رو بفرست
-بدووووو
تازه باشگاه رو شروع کرده بودم ولی خب شکم خیلی خاصی نداشتم، تو آینه عکس گرفتم و فرستادم
-اووووف، شکم ورزشکاری، نکن با ما از این کارا آقا مهراد
#از کونت عکس بفرست
پشمام ریخته بود، یعنی میفرسته؟ هیچی نگفتم تا اون واکنش نشون بده
یهو عکس اومد، بازش کردم دیدم با یه شورت مشکی جلو آینه وایساده تیشرتش رو داده بالا و عکس گرفته، کونش فوق العاده بود
راضیه خیلی سال بود که ورزش میکرد و بدن واقعا مناسبی داشت
نمیگم خیلی خوب بود ولی بدن ایده‌آل من بود
-بفرما اینم از این، نوبت شماست عزیزم
#از شورتت عکس بفرست
-بدووووو
ریده بودم به خودم، خیلی خیط بود با اون کیر سیخ از شورتم عکس بگیرم، هرچی باهاش ور میرفتم گنده تر میشد و از اون طرف راضیه هی میگفت
-بدوووووو
دل رو زدم به دریا و عکس گرفتم فرستادم، حشری شده بودم و واقعا تو حال نرمال نبودم
-😂😂😂😂
-اون چیه اون تو قایم کردی
-خفه نشه بنده خدا
+ادامه ندیم دیگه؟!
-بی جنبه، شوخی کردم، اشتباه کردم
#از ممه هات عکس بده
دیگه مغز فقط و فقط تو کیرم بود، با شهوت منتظر این بودم که ممه‌هایی تو اون لباس مجلسی دیده بودم رو این سری یه پله برم بالاتر و تو سوتین ببینم
ولی عکس که اومد کف کردم
لخت بود، دستش زیر سینه هاشو بود و تو تصویر لباش معلوم بود و داشت لبخند می زند.
-بفرمایید خدمت شما، ولی بنده خدا رو آزاد کن تا خفه نشده😂😂
سریع رفتم جرات بعدی
#به دوست دخترت پیام بده بگو می‌خوام جرت بدم
-جالب شد
دیگه حالیم نبود دارم چیکار میکنم
+می‌خوام جرت بدم
یهو دیدم راضیه رفت رو حالت ضبط ویدئو مسیج
فرستاد
دانلودش کردم
گوشیش رو ثابت کرد خوابید جلو گوشی شورتش رو زد کنار و کس سفید و تمیزش رو نشون داد و گفت
-من آماده‌ام، همین رو میخوای جر بدی؟
شروع کرد ور رفتن با خودش و آه و ناله و جمله های سکسی
-بیا پارم کن، جرم بده
یهو تکست داد
میشه ببینم با چی میخوای جرم بدی؟
کیرم رو درآوردم و براش ویدیو فرستادم و خودم دوباره رفتم سراغ ویدیو مسیج اون
که دیدم تماس تصویری گرفت
جواب دادم
دیدم رو تخت خوابیده یکم خندید بعد دوربینش رو تخت ثابت کرد نشست جلو دوربین و شروع کرد با خودش ور رفتن
من دوربینم و ثابت کردم با کیرم ور میرفتم
خودش رو انگشت میکردم و جمله‌های سکسی می‌گفت
-این کیر مال منه، فقط مال خودمه، جاش تو کسمه، فقط منو می‌کنه و…
بعد چند دقیقه دیدم بدنش کلی لرزید
و منم با صدای ناله‌هاش آبم پاشید رو شکمم
-کاش اونجا بودم الان
+اره کاش الان تو بغلم بودی
-دوست دارم مهراد، خیلی دوست دارم
+من بیشتر
بعد اون اولین سکس چت منو راضیه شد و کم کم رابطمون وارد یه مرحله جدیدی شد
چند وقت بعد از هم لب گرفتیم
تا اینکه یه روز راضیه پیشنهاد سکس داد
درسته که ما همه کاری کردی بودیم
ولی خب سکس خیلی گام بزرگی بود
درسته اصلا با مهدی حال نمی‌کردم ولی خب برام سخت بود که همچین کاری بکنم.
راضیه گفت
-من که مشکلی ندارم، مهدیم که خب اصلا نیست که بخواد براش مهم باشه، ماهی یکی دوبار اونم در حد پنج دقیقه،تازه باید حواسم باشه زیاد براش ساک نزنم که آبش نیاد.
+راضیه از این کار مطمئنی؟
-اره هیچ شکی ندارم
+اگه کسی متوجه بشه چی؟
-هیشکی نمی‌فهمه، مهدی دو روز دیگه با باباش اینا میره مشهد فقط مکان باید جور کنیم
+استودیو من بهترین جای، هر روز کلی مشتری میاد، یه روز تعطیل میکنم تو بیا نه کسی شک می‌کنه نه مشکلی پیش میاد
من یه خونه ویلایی خریدم به کمک بابام که داخلش رو کردم آتلیه و استودیو هم کارای ضبط توش انجام میشه و هم عکاسی و این حرفا،خودم هم توش زندگی میکنم.
روز قرارمون رسید
مهدی اینا صب رفتن فرودگاه و رفتن مشهد
کمتر از یک ساعت بعد راضیه دم خونه من بود
قبلش تمام رسیدگی هارو انجام داده بودم
تر و تمیز، آماده کردن راضیه بودم
درو باز کردم تا رسید داخل پرید بغلم و شروع کردیم لب گرفتن
گذاشتمش رو کابینت آشپزخونه با دستام کل بدنش رو میمالیدم و همچنان لبای همو می‌خوردیم.
لبامو جدا کردم اومدم پایین تر
-گردنم رو فقط کبود نکن
بوس کردم شروع کردم بوسیدن همه جای صورتش و همین جوری میومدم پایین تر
دکمه های مانتوش رو باز کردم
خودش مانتوشو درآورد، دست انداخت پایین تیشرتش رو گرفت اونم در آوردم
سوتین سرخش، رو پوستش خیلی خوب نشسته بود
بلندش کردم و گذاشتمش رو مبل
دکمه شلوارش رو باز کردم از پاش درآوردم
حالا با ست زرشکیش رو به روم بود
به هم خیره شده بودیم که راضیه پرید رو لباشو گذاشت رو لبام
صورتمو سفت گرفته بوده و لبامو میخورد
دستام رو بدنش می‌چرخید و به همه جا سر می‌زد
تی شرتمو از تنم درآورد شروع کرد به خوردن بدنم
من خیلی تجربه نداشتم و فقط داشتم لذت می‌بردم
رسید به شلوارکم، با شورت باهم کشید پایین و کیر شقم افتاد جلوی دهنش
سر کیرمو بوسید و تا اومد بکنه تو دهنش نگهش داشتم
گفتم 69 بریم
ذوق کرد
وایساد، پشت رو به من کرد و خم شد شورتش رو در اوردن، تو اون زاویه کونش و کسش رو دیدم و کنترل خودم رو از دست دادم یدونه محکم کوبیدم در کونش
خندید و اومد روی من، کسش رو به روم بود وقتی دیدم که کیرم رو کرد تو دهنش منم شروع کردم به خوردن براش
هم زمان از انگشتام هم استفاده میکردم که بعد چند دقیقه راضیه شروع به لرزیدن کرد و متوقف شد برگشت رو به من و با لبخند رضایت تهش بهم فهموند که کارم خوب بوده.
-وقتشه، می‌خوام داخلم حسش کنم
رفتم کاندوم آوردم، خندید و گفت
-نیاز نیست، قرص میخورم، می‌خوام کیرت رو بدون هیچ چیز اضافه‌ای رو دیواره کسم حس کنم، می‌خوام کسم مزه یه کیر واقعی رو بچشه و آب کیر داغت رو داخلم حس کنم.
من نشستم رو مبل و اون اومد رو کیرم نشست، خودش تنظیم کرد و کیرم رفت تو کسش ولی واقعا احساس میکردم که خیلی تنگه، فوق العاده تنگ بود
چند سری بالا پایین کرد تا اینکه کیرم تا ته رفت تو کسش و کامل نشست رو پاهای من. با خنده بهم گفت:
-دیدی بالاخره تا ته رفت توم؟ تا آخر امروز باید جرم بدی. این کس حق توئه، حقتو باید بگیری
دوباره شروع کرد بالا و پایین کردن و منم سوتینش رو باز کردم ممه ‌هاش رو میخورم و میمالیدم
بعد خوابوندمش و کیرم تنظیم کردم رو سوراخ کسش شروع کردم تلمبه زدن
ناله‌هاش تو خونه پیچیده بود
سرعت تلمبه زدنم رو هی تغییر میدادم
_بریم پوزیشن بعدی ولی هروقت آبت داشت میومد برگردیم به همین پوزیشن
نمی‌دونستم چقدر طول می‌کشه که تو سکس ابم بیاد ولی خب میدونستم با قرصی که خوردم تایمم بیشتر میشه
داگی شروع کردم به تلمبه زدن که احساس کردم آبم داره میاد به راضیه گفتم سریع چرخید، منم فرو کردم و تلمبه میزدم، پاهاشو دور کمرم قفل کرد و بدنش شروع به لرزیدن کردن و منم دقیقا همون موقع آبم اومد کل آبمو تو کسش خالی کردم
استرس گرفت منو گفتم باز پاهاتو برو بشور، چشماشو بسته بود و با خنده می‌گفت:
-میخوام حرارتش رو کامل داخلم حس کنم، بذار چند دقیقه توم بمونه
بعد چند دقیقه پاهاشو باز کرد من از تو بغلش بلند شدم رفت خودشو شست و برگشت
یکم عشق بازی کردیم و بردمش تو اتاق خوابم
انداختنش رو تخت شروع کردم به خوردن بدنش و هم زمان انگشتامو تو کسش حرکت میدادم، بعد چند دقیقه راضیه ارضا شد و گفت
-وقتشه بکنی توم
+دستاتو بزار رو دیوار و قمبل کن
-چشم ارباب
کیرمو تنظیم کردم دوباره تلمبه زدن رو شروع کردم
انگار چون راند دوم بود دیگه یکم اعتماد به نفس گرفته بودم
به تلمبه هام ریتم میدادم و با یه دستم ممه هاشو می‌مالیدم چ با اون دستم از جلو کسش رو که باز راضیه ارضا شد
افتاد رو تخت و نشون داد دیگه جون وایسادن نداره
پاهاشو باز کرد و با دوستاش کسش رو باز کرد
کیرمو فرو کردم تلمبه میزدم و ممه هاشو با دندونام فشار میدادم
ریز ناله میکرد و می‌گفت منو بکن
زن این مهدی کسکش رو بکن
انتقاممون رو ازش بگیر
نشونم به که این کس مال کیر توئه نه کیر کوچولو اون
منم تو اوج بودم، تا حس کردم آب داره میاد کیرمو درآورد گذاشتم بین ممه هاشو اونم ممه هاشو رو چسبوند به هم و من تلمبه میزدم و بعد چندتا تلمبه آبمو پاشیدم تو صورتش
در عین ناباوری یکم از آبم که دور دهنش بود رو خوردم
منم افتادم بغل دستش
یکم بعد پاشد و رفت دستشویی
برگشت و اومد و کیرم رو گرفت دستش
فک نمی‌کردم دیگه کیرم راست بشه ولی وقتی کرد تو دهنش و دو بار تا ته کرد تو حلقش کیرم دوباره شق شد
کلی قربون صدقه کیرم رفت و بعد نشست رو کیر و بالا پایین کرد
من واقعا جون پاشدن نداشتم
فقط لذت می‌بردم و تشویقش میکردم
یکم بعد خوابید و گفت خسته شد و من ادامه بدم
رو شکم خوابید و یه متکا گذاشت زیرش که باید یکم بالاتر
کیرم رو تنظیم کردم و شروع کردم تلمبه زدن و همزمان دم گوشش میگفتم که این کس ما خودم و دیگه به اون کسکش نمیدی و فقط خودم می‌کنمت
بعد چند دقیقه حس کردم آب داره میاد و کشیدم بیرون ریختم رو کون و کمرش و راضیه هم، همزمان ارضا شد.
جفتمون خوابیدیم
وقتی بیدار شدم دیدم راضیه نیست
فک کردم رفته ولی اومدم بیرون دیدم تو آشپز خونس
-فکر کردی به همین زودیا ولت میکنم؟ تازه به دست آوردمت
بعد ناهار یه راند تو آشپزخونه چیه راند تو حموم هم راضیه رو کردم و آخرش دیگه هوا از کیرم میومد بیرون ولی واقعا برا لذت بخش بود.
اون شروع رابطه منو و راضیه بود و بعد اون روز هر وقت فرصت میشد پیش هم بودیم و شیره همو می‌کشیدیم.
اوایل رابطم با راضیه رو میزاشتم پای جبران گندکاری محمدمهدی
ولی بعد از چند وقت به این نتیجه رسیدم که راضیه راه انتقام نیست
و راه جدیدی رو برای انتقامم پیدا کرده بودم

راهی که با …

مرسی که داستان رو خوندید. ممنون میشم که نظر بدید و اگر دوست دارید ادامه داستان من رو بخونید با واکنش‌هاتون بهم بگید.

نوشته: مهراد


👍 21
👎 4
12801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

972035
2024-02-21 23:34:45 +0330 +0330

عالی

0 ❤️

972088
2024-02-22 07:40:07 +0330 +0330

خانم داغ حشری از بندرعباس یا کرمان بیاد

0 ❤️

972167
2024-02-22 22:36:28 +0330 +0330

عالی بود

0 ❤️

972211
2024-02-23 02:43:24 +0330 +0330

خوب بود

0 ❤️

972288
2024-02-23 16:20:17 +0330 +0330

بگا ندی خودت یه کس مفت پیدا کردی 😂😂😂

0 ❤️

972374
2024-02-24 06:37:37 +0330 +0330

خوب بود تند تند بزار
نری سال ذیگه بیای

0 ❤️

973329
2024-03-02 03:13:00 +0330 +0330

خیلی خوب بود. امیدوارم دیر نفرستی

0 ❤️