رابطه عجیب با خاله متاهل

1402/11/29

سلام من مهران هستم و ۲۶سالمه پسری هستم با قد بلند و وزن متوسط ،اندام معمولی دارم ولی خب فیسم خوبه و همیشه تو لباس پوشیدن وسواس زیادی به خرج میدم و سعی می کنم خوشتیپ باشم داستان من برمیگرده به چند سال قبل زمانی که تازه دانشگاه رو تموم کرده بودم و سربازیم معاف شده بودم و بخاطر همینم دنبال کار بودم ،از اونجایی که تو شهرستان زندگی میکردم و کار مناسب با رشتم سخت گیر میومد به این فکر افتاده بودم که مغازه بزنم اما خب سرمایه زیادیم نداشتم و خیلی سر در گم بودن که چیکار کنم تا اینکه یه روز که با رفیق دوران دانشگاهم صحبت میکردم اونم اهل یه شهرستان دیگه استانمون بود و بهم پیشنهاد داد که برم شهرشون و تو شرکت یکی از آشناهاشون کار کنم و خودشم معرفم میشه و اگر مصاحبه رو خوب بشم اونجا استخدام شم در کل شرایط کاریش برا یه پسر جوون مجرد خوب بود مخصوصا اینکه کار رشته خودم بود. با خونه درمیون گذاشتم و اونام قبول کردن، اون موقعا یه تیبا دو سفید داشتم که با بخشی از پس انداز خودم و بیشتر با کمک پدر خریده بودم راه افتادم رفتم شهرشون و اونجا تو این شرکت باهام صحبت کردن و در نهایت استخدامم کردن منم گشتم دنبال یه خونه که اجاره کنم،اینم بگم که خونه خاله من همونجا بود و خالم اسمش نسترن بود حدودا ۴۰ سالش بود یه زن با قد حدود۱۶۷اینا و اندامی نه زیاد لاغر و نا چاق با موهایی مشکی و فیسی استخونی کلا شبیه لیلا زارع بود ، یه پسر و یه دختر به ترتیب۱۶و ۱۴ساله داشت و شوهرشم تو کار تجارت بود و در کنارش املاکم خرید و فروش می کرد. ولی خب زیاد رابطه خوبی نداشتن بخصوص اینکه شوهرش (کامبیز)اهل خانم بازی بود و چند بار مچشو گرفته بود اما بخاطر بچه هاش قبول کرده بود و رابطه خیلی سردی داشتن و فقط تو یه خونه بودن، به کمک خاله و شوهرش یه خونه نقلی برام پیدا کردن تو یه آپارتمان …
از کارم راضی بودم تا ۴عصر هر روز سر کار بودم و بعدشم یا میرفتم باشگاه یا میومدم خونه گهگاهیم با دختر جدیدی آشنا می شدم و باهاش قرار میزاشتم و اگر پایه بود میتونستم بیارمش خونه اما خب اونجا رفیقی نداشتم. اما راضی بودم کامل مستقل بودم و عشق و حال خودمو میکردم ،تو این مدت رابطمم با خالم صمیمی تر شده بود و نسترن خیلی وقتا برام غذا درس می کرد و زنگ میزد که بیا ببرش یا اگه حوصله داشت خودش برام میاورد و تقریبا هر چند روز یه بارم منو خونه خودشون برای شام دعوت می کرد، در کل همه چی خوب پیش می رفت و گاهی هم با خاله چت می کردم و چتمونم از اونجا شروع شد که برا هم پست و اهنگ اینا می فرستادیم و کم کم به هم عادت کرده بودیم تا به خودم اومدم دیدم هر شب داریم با هم چت می کنیم حتی خیلی شبا که شوهرش نبود تماس می گرفت،راستش اوایل نیتی نداشتم اما رفته رفته که صمیمی تر می شدم با خالم بهش حس هم پیدا کردم مخصوصا اینکه دیگه رسما با هم درد دل می کردیم و خیلی وقتا عصرا بعد کار با هم می رفتیم دور می زدیم و اگه لباسی می خواست بخره با هم می رفتیم و نظر میدادم و شبم که برمی گشت خونه با لباس برام عکس می گرفت و من شروع می کردم تعریف کردن ازش، تو این چند سال اخیر تیپ و قیافه نسترن خیلی تغییر کرده بود و از اون زن خونه دار سنتی که لباسای معمولی می پوشید تبدیل شده بود به زنی که چنتا عمل زیبایی رو صورتش انجام داده بود و لباس پوشیدنشم تغییر کرده بود برای منی که تو اون چند سال دانشگاه زیاد ندیده بودمش این تغییرات خیلی محسوس بود .اولین باری که موقع بیرون رفتن و قدم زدن تو پاساژ دستمو گرفت و انگشتاشو لای انگشتام حس کردم،متوجه شدم که بهش حس دارم یه تمایل احساسی و جنسی، هرچند که اون جوری برخورد می کرد که انگار داره با پسر خودش رفتار میکنه و همیشه هوامو داشت چند باری رفیقاشم منو باهاش دیدن حتی یکیشون به اسم شیوا چند بار باهامون بیرون اومد لامصب کص بود و مطلقم بود و به شدت اهل خراب بازی اگرچه بخاطر خاله من زیاد تو نخش نرفتم .نسترن کم کم دیگه دوس نداشت بگه خواهر زادمه و معمولا میگفت رفیقمه و…خیلی وقتا با خاله راجب دخترای دیگه صحبت می کردم و خب اونم انقد باهام راحت شده بود که راجب پسرای دیگه صحبت می کرد و چون واکنش بدی از من ندیده بود کم کم خیلی اوکی تر شده بود و راحت راجب پسرای جذاب صحبت می کرد و انگار اصلا شوهر نداشت و واقعا هم بودو نبودش فرقی نداشت و خودش دنبال عشق و حال خودش بود ،اما با این وجود هیچوقت راجب سکس با پسر دیگه ای حرف نزده بود مستقیما تا اینکه یه شب که گرم صحبت با هم بودیم و از نصف شب گذشته بود و به شدت هم حشری بودم اون شب بحثمون کم کم رفت به سمت مسائل جنسی و …به خودم جرات دادم و راجب اینکه با وجود کامبیز و دوریشون از هم از لحاظ احساسی چیکار میکنه .جواب داد که خب حالا یه جوری برطرف میشه منم برا اینکه راحت تر بتونه توضیح بده گفتم خب حق خودتم هس وقتی اون دنبال عشق و حال خودشه توام به فکر خودت باشی و خیلی سر بسته به این موضوع که سکس داشته اشاره کرد ،منم که به لز خانوما علاقه زیادی داشتم بهش گفتم با خانوم دیگه ای چی تا حالا دوس داشتی کاری بکنی گفت به نظرم خانومام جذاب میتونن باشن بستگی داره طرف کی باشه و … که منم بحثو داغ تر میکردم میگفتم اره باحاله دخترا اینجوری باشن و به نظرم جذابیت خاص خودشو داره و بازم سربسته تایید کرد که لز رو تجربه کرده تو دوران متاهلی با یکی از دوستاش البته نگفت که چجوری بوده و چند بار ولی با توجه به شناختی ازش داشتم و میدونستم حشریه مطمئن بودم زیاد تجربشو داشته و حس میکردم یکی از زنانی که باش لز کرده شیوا باشه. اون شب بحثمون ادامه پیدا کرد تا اینکه خوابیدیم . رابطمون جوری شده بود که جفتمون تشنه هم بودیم اما هیچ اقدامی نمی کردیم ولی مطمئن بودم یه روز بالاخره بینمون اتفاقی میفته ،نهایتا اون روز رسید، نسترن گفت کامبیز قراره بره عراق بخاطر کارش و جمعه صبح زود ، آیدین(پسرش) رو میبرن تهران برای مسابقش، شنبه مسابقه داره و صبح زود ساعت ۶ با دوستاش و مربیاش راه میفتن باید ببرمش دم مجموعه ورزشی از اونجا راه میفتن.منم گفتم میخوای بیام دنبالتون ببریمش ،برگشت گفت نه بهت زحمت نمیدم صبح به اون زودی چرا بیدار شی اونم روز تعطیلت، که گفتم نه هیچ مشکلی نیست خودم دوست دارم اصلا صبح به اون زودی اونم روز تعطیل تاکسی گیرت نمیاد ، خلاصه با هر بدبختی بود بیدار شدم و رفتم دنبال آیدین که ببرمش به اتوبوس برسه ، نسترنم همراهش اومد و اونو رسوندیم و کلی تشکر کرد . که گفتم نسترن نرو خونتون بیا بریم خونه من امروزو اونجا باش ، گفت نه اخه خسته ای برو بخواب البته اگه خوابت ببره ، گفتم اره خب حالا میریم یکم میخوابیم،بعد بیدار میشوم نهارو باهم درست میکنیم یه فیلمی نگاه میکنم و شبم میریم بیرون یه دوری میزنیم ،گفت آخه آیلین شاید نتونه، گفتم چرا نتونه اون که تا لنگ ظهر خوابه بعدم یا خودم میرم دنبالش یا خودش میاد دیگه . خاله اوکیو داد و با هم رفتیم سمت خونه من ، هوا سرد بودو با وجود اینکه خوابمون پریده بود اما بازم خواب تو این هوای سرد زیر پتو میچسبید،خونه من یه اتاق کوچیک داره که فقط جای کمد لباساست و حمومم همونجاست بخاطر همین همه وسایلم تو هاله ،یدونه مبل تخت شو وسط هاله رو به رو تلویزیون که خب چون صبح زود بیدار شده بودم جمعش نکرده بودم ،لباسامو عوض کردم و خاله هم لباساشو دراورد و خب چون هوا سرد بود زیرش یه چیزایی پوشیدن بود که به در خونه بخوره،بهش گفتم برو رو مبل(که به حالت تخت دو نفره در اومده بود)بخواب و خودمم رفتم یه پتو اوردم که رو زمین بخوابم که خاله گفت :چی می کنی اونجا رو زمین سرما میخوری بیا رو تخت ، یکم من من کردم چون یه ذره خجالت می کشیدم اما از خدامم بود که همینو بگه ، رفتم کنارش زیر پتو دراز کشیدم ، صورتامون رو به روی هم بود و کلا بدنمون خیلی نزدیک به هم ،تروم شروع کردیم به یکمی ثحبت کردن با هم که خاله دستامو گرفت و شروع کرد حرفای احساسی زدن که خیلی ممنونم ازت مهران واقعا برام مثل یه رفیقی و تو این مدت که اینجا بودی همه جوره باهام بودی و خیلی خوشحالم که میتونم روت حساب کنم و این حرفا منم جوابشو می دادم که منم واقعا خوشحالم بابت وجودش و محبتاش و از ته دلم دوسش دارم و رابطه ما دیگه مثل خواهرزاده و خاله نیست و… همزمان با گفتن این حرفا همم بغل کرده بودیم ،صورتامون خیلی به هم نزدیک شده بود و بدنمون کامل به هم چسبیده بود و پاهامون بین هم قفل شده بود،نسترن تو چشام نگاه کرد و گفت :مهران من واقعا عاشقتم …با گفتن این حرف منم گفتم که عاشقتم و یک آن گرمی لبشو روی لبام احساس کردم و این همون لحظه ای بود که خیلی وقت بود منتظرش بودم، باهاش ادامه دادم و داشتیم لب همو میخوردیم ،سر همو گرفته بودیم تو دستمون و لبامونو رو لبای هم میکشیدیم و میخوردیم و زبونامون به هم برخورد میکرد و زبون همو میمکیدیم ،برام غیر قابل باور بود و تو دلم میگفتم بالاخره اتفاق افتاد…بدنمون رو به هم چسبونده بودیم و خودمونو به هم میمالیدیم، دلم نمیخواست لبامو از لباش جدا کنم،نوک زبونشو به نوک زبونم میزدم ، بالاخره لبامون از هم جدا شد و تو چشم هم نگاه کردیم انگار میخواستیم به هم بگین بالاخره اتفاق افتاد،بهم لبخند شهوتی زد و رفتم سراغ گردنش و بدنم روی بدنش قرار گرفت و شروع کردم خوردن گردنش و زبون کشیدن روش ،آهش بلند شده بود و نفس نفس می زد متوجه شدم که چقد حشریه ، لباسمو درآوردم و اونم لباسشو درآورد و حالا بدنای لختمون به هم چسبیده بود ،دو تا سینه بزرگ و گرد جلوم بود و شروع کردم زبون زدن و بوسیدن نوک سینه هاش،دیدم باز آهش بلند شد فهمیدم بیش از حد رو سینش حساسه و با تموم‌وجود داشتم میلیسیدمشون با بوی بدنش مست و حشری شده بودم ،بوی خوبی می داد و با تموم وجود عین وحشیا داشتم میخوردم که متوجه شدم سرمو هدایت میکنه به سمت لای پاش، فهمیدم میخواد کصشو بخورم ، شلوارشو با شرتش از پاش بیرون کشیدم و رفتم لای پاش، روم نمی شد صحبت کنم اما وقتی دیدم نسترن با حشریت مدام بهم میگه بلیس ، کصمو بخور ، نوش جونت، قوربون زبونت بشم، کیرت برا خودمه ، میره تو کصم و… فهمیدم که منم باید به خودم جرات بدم و عین اون صحبت کنم ، فکر می کردم از اون زناییه که دوس داره تو سکس حرف زده بشه راستش خودمم بدم میومد از اینکه دو نفر اروم باشن و فقط کارشونو بکنن بخاطر همینم شروع کردم تعریف کردن از کصش مثلا گفتن، پای چ کصی داری ، کصت تو دهنم، قوربون کصت بشم ،کیرم برا کصت بلند شده و …زبونمو رو کصش گذاشته بودم و عین سگ داشتم میلیسیدم با تموم وجودم براش میخوردم واقعا تو زندگیم هیچوقت انقد با تموم وجود کص لیس نزده بودم ، از سرو صداهای جیغ مانند خاله فهمیدم که حسابی داره لذت میبره ،دستش تو موهام بود و داد میزد بلیس بلیس بلیس و منم کل صورتم تو کصش بود، واقعا داشتم دیوونه میشدم ، کیرم داشت میترکید و کص نسترن حسابی خیس خیس شده بودو کل صورتمو خیس کرده بود، سرمو از لای پاش بلند کردم و دوباره شروع مرد لب گرفتن ازم و زبون زدن به صورتم،حالا من دراز کشیده بودم و نسترن بود که رفته بود لای پای من و کیرمو تو دستش گرفته بود و اول تف زد به کیرم و با دست شروع به مالیدنش کرد و بعد زبونشو در اورد و زد به سر کیرم و بعد کامل اونو کرد تو دهنش و سرشو بالا پایین می کرد و ساک میزد واقعا حرفه ای کارشو انجام می داد بدون اینکه دندونش به کیرم بخوره ،کامل اونو تا حلقش می برد و بهش تف می زد ،کسی تا به حال همچین ساکی برام نزده بود نمیخواستم کارشو ادامه بده چون می خواستم تایم زیادی بتونم بکنمش بدون اینکه آبم بیاد، کیرمو از دهنش در آوردم ، تف از اطراف لبش پایین اومده بود و زبونشو دور لبش می چرخوند واقعا سکسی بود ، دیدم پامو یکم داد بالا تر و نوک زبونشو به زیر تخمان رسوند و با زبونش با تخمام بازی می کرد و زبونشو تا سوراخ کونم میرسوند ، تا به حال کسی این کارو بام نکرده بود و بلند آه می کشیدم و تو اوج لذت بودم اونم این موضوعو خوب فهمیده بود ، کشوندمش بالا و افتادم روش پاهاشو انداختم رو شونم و بهشون نگاه کردم، انگشتای کشیده پاهاش با لاک زرشکی و تتو مچ پاش که به شکل مار بود و به همراه تتو چندتا ستاره رو پاش واقعا ترکیب سکسی داشت،زبونمو به آرومی روی پاش کشیدم تا به انگشتاش رسیدم و یکی یکی به اونا زبون زدم و بعد انگشت شستشو گذاشتم دهنم و اونو مکیدم که با این کار نسترن آه بلندی کشید و فهمیدم این کارو خیلی دوس داره بخاطر همینم با شدت بیشتری انگشتای پاشو میمکیدم و لای انگشتاشو زبون می کشیدم ،ناخنای بلند و کشیدش داشت دیونم میکرد زبونمو چسبونده بودم به کف پاش و لیس می زدم تف میزدم به پاشنه پاهاش و به مکیدنشون ادامه می دادم و نسترن میگفت تو رو خدا منو بکن…کیرمو یکم مالیدم به کصش و ارو اونو فرو کردم توش اول چند بار به آرومی عقب جلو کردم …از بس خیس شده بود که کیرم راحت توش عقب جلو می کرد و یواش یواش کیرمو تا ته فرو کردم توش و سرعت تلمبه هامو بیشتر کردم همزمان با هر تلمبه داد میزد محکمتر و من نهایت تلاشمو میکردم که بتونم تا اونجایی که ممکنه محکم بکنمش ،داشت جیغ می زد و صدای ناله هاش بلند تر از قبل بود ،میکردم تو کصش و کامل درش میاوردم و دوباره تا ته میکردم توش ،با تموم قدرتم سعی داشتم پارش کنم و اونم داشت از این کار لذت میبرد تو صورت هم نگاه میکردیم ،داشت دندوناشو به هم فشار می داد و عرق کرده بود …کیرمو از کصش در آوردم و حالا جامونو عوض کردیم اومد رو کیرم نشست و خودشو بالا و پایین میکرد با این حرکت دیگه داشتم ارضا میشدم اما دوس داشتم کونشم بکنم ولی واقعا دیگه توان نگه داشتن خودمو نداشتم …داشت آبم میومد و سریع کیرمو ازش کشیدم بیرون و آبم اومد…و بی حال افتاده بودم ولی نسترن هنوز ارضا نشده بود و داشت با انگشت خودشو می مالید و منم رفتم لای پاش و همزمان براش میلیسیدم و بعد چند دقیقه به شدت لرزید و فریاد زد و فهمیدم که اونم ارضا شد . همو بغل کردیم و فقط با لبخند به هم نگاه می کردیم…این شروعی بود برای یک رابطه عجیب و غریب با خالم…

نوشته: مهران


👍 48
👎 6
129101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

971691
2024-02-18 23:32:30 +0330 +0330

کاری به راست و دروغ داستان ندارم فقط این تیتر عجیب چیه این وسط
همکن رابطه سکسی میزدی قبول بود

1 ❤️

971708
2024-02-19 00:44:57 +0330 +0330

هر آدمی وقتی با خودش تنهاست و خلوت میکنه ممکنه راجب سکس با هر کسی حتی نزدیکان فکر کنه و حتی لذت هم ببره اینجاست که این لغت تابو بی معنا و غیر واقعی به نظر میاد مهم نیست طرف کیه مهم اینه که چه حسی بهش داری آیا آرامش بهت میده،در سال‌های آینده مطمئنا واژ تابو در زندگی روزمره و جنسی انسانها وجود نخواهد داشت

1 ❤️

971722
2024-02-19 01:49:46 +0330 +0330

بدک نبود

0 ❤️

971724
2024-02-19 01:54:26 +0330 +0330

کل داستانت راست دروغ وکاری ندارم یه غلط املایی داشتی اگه پیشت بودم زانومو تا ته می کردم تو کونت دیوث گوزو چطور دانشگاه رفتی درس خوندی صحبت رو نوشتی ثحبت .خیلی گوه نوشته بودی ولی ابن یکی خیلی رو مخ بود نتونستم چیزی نگم

6 ❤️

971732
2024-02-19 02:43:28 +0330 +0330

خالتوووووو گاییدم

1 ❤️

971736
2024-02-19 03:23:30 +0330 +0330

جالب بود قلمت ممنون
ولی کدوم دانشگاه نثیحت رو این مدلی آموزش میدم(نصیحت)

1 ❤️

971759
2024-02-19 07:45:02 +0330 +0330

خوبه. جفنگیات مینویسین لااقل مث این کصمغز خوب بنویسینش

0 ❤️

971764
2024-02-19 08:09:11 +0330 +0330

دمت گرم خیلی قشنگ بود.ممنونم.

0 ❤️

971777
2024-02-19 11:02:33 +0330 +0330

دختر خالت چی شد این وسط؟
لولو بردش؟

0 ❤️

971899
2024-02-20 16:57:20 +0330 +0330

جدیدا دخترا همه گزاشتن رو حالت ویبره. ما این همه کردیم ، وقتی ارضا شدن نلرزیدن.

0 ❤️

971914
2024-02-20 20:48:12 +0330 +0330

خیلی قشنگ بود واقعا دمت گرم عالی تونستی ادامه بده اگر واقعی باشه خوشبحالت

0 ❤️

972279
2024-02-23 15:23:30 +0330 +0330

خوش بحالت خدا بده از این خاله ها

0 ❤️