غار دوران کودکی

1402/03/08

سلام . تقریبا این داستانی که میخوام تعریف کنم بر میگرده به سن ۱۰ سالگیم با ۲ تا از دوستام یه پاتوق پیدا کرده بودیم تو یه خیابون خلوت و خاکی . هر روز میرفتیم فوتبال بازی میکردیم همگی همسن بودیم و شیطون . یه روز یکی از این دوستام بر میگرده میگه من جیش دارم .
تو اون خیابون یه جایی داشت شبیه غار که به هیچ جا دید نداشت . دوستم گفت من میرم اونجا جیش کنم . همه ی ما از اونجا میترسیدیم‌و هیچکدوممون نمیرفتیم داخلش . نمیدونم چطوری تنهایی رفت تو غار .
یه ده دقیقه ای گذشت دوستم نیومد . ما هم دو تایی گفتیم بریم سمت غار ببینیم چرا نیومده . همین که رفتیم سمت غار دیدیم دوستم بغلش وایستاده شلوارشو با شورت کشیده پایین دستش به دودولشه . وای صحنه خیلی بدی بود . اولش دو سه دقیقه شوکه شدیم ولی بعدش شروع کردیم خندیدن . همونطوری که شلوارش پایین بود به ما دو تا گفت شما جیش ندارین ؟ ما گفتیم نه . گفت بیاین شلوارتونو در بیارین کناره من شاید جیش داشتین . دوستم از خدا خواسته گفت باشه
رفت بغلش کشید پایین من دوباره شوکه شدم . همو نگاه میکردن میخندیدن . چن بار به من گفتن بیا گفتم من جیش ندارم .
گذشت و گذشت تا یه روز دیدم دوستام نیستن . گشتم دنبالشون نبودن
رفتم سمت غار که دیدم بله . نوبتی دودولشونو میندازن دهن هم .
تا منو دیدن شوکه شدن . یکیشون دویید سمتم منو به زور کشید سمت غار گفت این یه بازیه به کسی نگو اگه بگی ما دیگه باهات دوست نیستیم . وسط حرف زدنش یهو دستشو گذاشت رو اونجام . وای نگم واستون . هم ترسیده بودم هم لکنت زبون گرفته بودم . دو تایی شلوارمو کشیدن پایین شروع کردن خوردن اونجام . یه چند دقیقه که گذشت یهو یه پیره مرده داشت رد میشد نمیدونم صدامونو شنید چی شد که یهو دیدیم تو غار بالا سره ما وایستاده داره نگاه میکنه . وای خیلی بد بود سه تامون شلوارمون پایین بود . هم خجالت داشتیم میکشیدیم هم ترسیده بودیم . بهمون گفت بچه ها تو این گرما اینجا چیکار میکنین بیاین خونه من . من کلی کفتر دارم بالا پشت بوم . ما هم واسه اینکه نره به بابامون چیزه بگه گفتیم باشه . رفتیم خونش کلی کفتر داشت . مرغ و خروس داشت . داشتیم با مرغ و خروسا بازی میکردیم که یهو با به پارچ شربت آبلیمو اومد بالا . وای نگم اون صحنه رو واستون . زیپشو کشیده بود پایین شورتشم در آورده بود انداخته بود بیرون . وای خیلی گنده بود . ما از ترس نه میتونستیم حرف بزنیم نه میتونستیم فرار کنیم . خلاصه خیلی راحت جلو ما وایستاده بود واسمون شربت میریخت . که بعد شربت خوردن گفتیم میخوایم بریم گفت نه وایستین با هم بازی کنیم من تنهام
خلاصه به زور با هزار تا روش که یکی از روش هاش شلنگ آب و باز کردن بود . شروع کرد خیسمون کردن و بعدش با کلی ناراحتی و عذر خواهی گفت لباستونو در بیارید تا خشک بشه بعدش برید خونه . در کل به زور لختمون کرد و خودشم تا آخرش زیپش باز بود . وسطاش هی میومد سمتمون الکی خودشو میمالید به ما .
خلاصه بعد از اون ماجرا دیگه نه من تو اون کوچه بازی میکردم نه دوستام . تا یه مدت لال شده بودیم هر کی هر چی میپرسید لال بودیم

نوشته: سامان


👍 5
👎 4
29801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

930325
2023-05-29 01:43:39 +0330 +0330

تو خیابون غار بود؟؟؟ تو خیابون؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ لابد تو کوچه بغلی هم کوهستان بوده!! برپدرش لعنت اون ساقی که جق میزنه میریزه تو موادش میده دست مردم!!

4 ❤️

930326
2023-05-29 01:45:26 +0330 +0330

کیرم تو ناموست با این داستان کوص خریت 🤮

0 ❤️

930358
2023-05-29 02:27:36 +0330 +0330

نمیای غار تنهایی من

0 ❤️

930369
2023-05-29 02:39:04 +0330 +0330

این داستان جقِ سرنوشت ساز
با ده سال سن برا هم میخوردین؟ من هنوز با این موضوع که گوزنا شوهر آهو ها نیستن کنار نیومدم تا ۲۰ سالگی نمیدونستم فرق زن و مردو بعد شما تو اون سن تو غار واسه هم میخوردین و به پیرمردای کفتر بازه بچه باز میدادین؟؟؟؟؟

2 ❤️