ماراتون شهوت (۱)

1401/05/13

این داستان نیست و کلمه به کلمه اش واقعیت هست. لطفا نرید آخر این خاطره را بخونید. می‌خوام از همین اول این ماراتون را پیش بریم. همه نوشته ها و بجز اسامی واقعی هستن. ترسی هم ندارم که یه آشنا این داستان را بخونه چون نمیتونه ثابت کنه منم. تمام اتفاقات واقعی را نوشتم چون خوشم نمیاد خیال‌بافی کنم و حتی یه جمله دروغ بنویسم. حالم از این کار به هم میخوره. اسم من رامین هست. خواهرزنم افسانه هست. زنم هم رویا. 33 سالمه. خوش چهره و خوش اندام هستم. انتظار نداشته باشید آخر این داستان یه سکس وجود داشته باشه. البته شایدم به سکس ختم بشه ولی خط به خط بریم جلو اینجوری هیجانش بیشتره. از روز اول ازدواج از افسانه خواهرزنم خیلی خوشم میومد که همسن من هست و یه سال از زنم کوچکتره. زنم یه سال ازم بزرگتره. یه سال بعد از ما افسانه با رضا ازدواج کرد. افسانه یه دختر خیلی ناز و خوشگل با چشمای سبز روشن و موهای بور هست. یه فرشته واقعی. قیافش. و فیس صورتش شبیه سحر قریشی هست ولی از سحر خیلی خوشگل تره. قدش هم 170 باید باشه و وزن فکر میکنم 65 کیلو. خانواده مذهبی خانمم تاثیر بزرگی روی دخترها به خصوص رویا و افسانه گذاشته بود. افسانه نمازش همیشه سر وقت بود و رویا زنم کمتر. حتی اوایل ازدواج همیشه چادر به سر می‌رفت بیرون. بعد با صحبتهای رویا و بقیه کم کم چادر تبدیل شد به مانتو. خلاصه سرتون را به درد نیاورم. من بارها و بارها سعی کردم بهش نزدیک بشم ولی جرات حرکتی نداشتم. هم به دلیل مذهبی بودنش هم از ترس باجناق و زنم. ولی نهایت حرکتی که میکردم این بود که صداش میزدم افسانه جان. اینم فقط موقعی که کسی نبود که بشنوه.
بعد از چند سال که به همین صورت گذشت. یه روز دستگاه وی آر که همون عینک واقعیت مجازی هست خریده بودم و افسانه و شوهرش خونمون بودن. افسانه عینک را گذاشته بود و فیلم میدید و البته اطرافش را نمی‌دید. باجناقم آروم زد به بازوش به شوخی و افسانه هم زد رو دستش. چند بار این کار را کرد تا اینکه با جناقم این سری از سمتی که من نشسته بودم زد به بازوی راست افسانه و بهم چشمک زد. میخواست اینطور القا کنه به افسانه که من بهش زدم. دیدم عکس العملی نشون نداد. چند بار این کار را کرد و آهسته زد به بازوش از سمت من و افسانه کاری نکرد. باجناقم یکم عصبی شده بود و احساس کرد که افسانه با این که فکر کرده بود من زدم هیچ عکس العملی نشون نداد. به افسانه گفت پاشو جمع کن بریم خونه و با عصبانیت رفت با افسانه. من از اون شب خیلی فکرم مشغول شد و شهوتم و هوسم به افسانه چند برابر. حس کردم افسانه هم بدش نمیاد از این موضوع. بعد از چند وقت دیدم که یکم فاصله گرفتن از ما و من میدونستم باجناقم رو رفتار افسانه در قبال من حساس شده. بعد از چند مدت یه روز که افسانه سرکار بود پیام دادم بهش و احوالش پرسیدم گفتم میتونم زنک بزنم بهت؟ گفت آره بفرمایید. زنگ زدم و بعد کلی احوالپرسی به افسانه گفتم یه سوال بپرسم ناراحت نمیشی قول میدی بین خودمون بمونه. گفت بله گفتم چرا یه مدت فاصله گرفتین و رفت و امدمون کم شد. افسانه هم بعد از کلی اصرار گفت به خاطر حساسیت رضا شوهرم بعد از اون شب. اینم بگم که فهمیده بود که رضا میزد تو بازوش. بعد گفتم که خب چرا چیزی نگفتی وقتی فکر کردی من میزدم تو بازوت. گفت که من نمیتونم رفتار بدی به شما نشون بدم چون از وقتی وارد خانواده مون شدین آنقدر متشخص هستین که واقعا احترام زیادی قائلم. خلاصه اینم گذشت تا اینکه افسانه یک سال بعدش بچه دار شد و رفت و آمد ها مثل قبل زیاد شد. یه روز که رفتیم خونشون بچه اش بغلش بود و من رفتم سمتش گفتم چه نازه و اومدم بچه شو ببوسم، کنار صورتم آهسته با سینه افسانه تماس کوچیک پیدا کرد. اصلا تصور نمیکنید چقدر حالم خراب شد و چه هشوتی گرفتم. بعد از اون چند سری به بهونه گرفتن بچه شون یا بوسیدنش آهسته دستش را امس میکردم یا صورتم را با سینه اش تماس میدادم. دیدم هیچ عکس العمل بدی نشون میده و برعکس با مهربونی لبخند میزنه. دیگه فهمیدم راهش چیه. یه روز که رضا شوهر افسانه سر کار بود میخواستیم بریم خرید با خانمم که رویا گفت افسانه هم چند تا خرید داره بریم دنبالش. خلاصه رفتیم دنبالش و افسانه گفت نمازم را بخونم میام. سریع نمازش را خوند و با بچه اش اومد.‌ رفتیم خرید ها انجام دادیم که خانمم گفت من باید برم آرایشگاه چون آرایشگرم پیام داده فردا می‌ره مسافرت. اگر میتونی من رو برسون و بعد افسانه را برسون خونشون. منم از خدا خواسته رویا را رسوندم آرایشگاه و افسانه و بچه اش را رسوندم خونه شون. افسانه میخواست خرید ها را برداره بهش اصرار کردم که من میارم و تو بچه را ببر که نمیتونی. خلاصه اینکه افسانه تشکر کرد رفت داخل منم خرید ها را برداشتم رفتم تو خونه شون. گذاشتم تو آشپزخانه و حدود ساعت دو و نیم ظهر بود و رضا شوهر افسانه هم تا شب سرکار بود. دل رو زدم به دریا رفتم که بچه افسانه که بغلش بود ببوسم. گفتم آراد جون یه بوس بده بهم و افسانه ایستاده بود و آراد بغلش بود. آروم سرم رو از بین دستای افسانه و چند بار آراد رو بوسیدم و سرم رو آهسته کشیدم روی سینه افسانه. بلند شدم تو چشماش نگاه کردم دیدم با چشمای سبزش نگام نمیکنه گفتم یه بار دیگه آراد رو میتونم ببوسم.‌ گفت آره. این سری دستم را آهسته گذاشتم پشت کتف افسانه و آراد را بوسیدم. آهسته همینطور که آراد را میبوسیدم با دستم از پشت کتف افسانه، افسانه را به طرف خودم کشیدم. به بهونه اینکه محکم‌تر آراد را ببوسم. دیدم یه لرزش خفیفی تو دستای افسانه دیده میشه. نگاهش کردم دیدم نفسش تند تر شده. گفتم افسانه جان یه بار دیگه آراد را می‌خوام ببوسم ولی محکم. با صدای آهسته و لرزان گفت باشه باشه. بهش گفتم روبروم وایستا که بهتر بوسش کنم افسانه چرخید روبروم وایستاد. این سری دو تا دستم را دو طرف بازوی افسانه گذاشتم کشیدمش سمت خودم. دست خودم هم از شدت شهوت و تحریک شدن می‌لرزید. افسانه هم آب دهنش را تند تند قورت میداد. کشیدمش سمت خودم و آراد را بوسیدم.‌ همون‌طور که میبوسیدم سرم رو میمالیدم به سینه افسانه که نوکش سیخ سیخ شده بود و معلوم بود سوتین نبسته بود. دیگه داشتم دیوونه میشدم و حال افسانه هم معلوم بود خراب شده. به افسانه گفتم نمی‌خوای بهش شیر بدی گشنشه گفت آره. نشست همونجا آهسته جوری که مثلا من نبینم یه دکمه مانتوش را باز کرد و سینه شو گذاشت تو دهنش. هنوز حیا داشت ولی آنقدر تحریک شده بودیم که دیگه مغزمون منطق نمیفهمید. یکم که گذشت منتظر یه حرکت بودم از افسانه. افسانه هم برگشت گفت نمی‌دونم چرا شیرم کم شده. آراد هم خوب نمیخوره. بهش گفتم شاید زورش نمیرسه بمکه. افسانه با صدای آهسته و لرزان گفت چیکار کنم به نظرت. گفتم باید یکی محکم تر بمکه تا شیرش روون بشه. دیدم ساکت شد‌‌. گفتم میخوای من کمکت کنم؟ با صدای خفه و مثل درگوشی گفت آره. اومدم سمتش دکمه مانتوش را کامل باز کرد و آراد را کنار گذاشت منم سرم رو بردم سمت سینه هاشو سینه شو کامل آورد بیرون و نفس هاش لرزان شده بود و سرمو گرفت و سمت سینه اش برد منم دهنمو باز کردم و نصف سینه اش که سایز ۷۵ هست را بردم داخل دهنم. یهو یه آه بلندی کشید و دراز کشید رو زمین. منم شروع کردم به مکیدن و لیس زدن. شیرش آهسته آهسته می‌خوردم و افسانه آه میکشید و آخ و آی می‌گفت. دستم رو روی شکمش گذاشتم دیدم نفسش تند شده آهسته دستم را بردم پایین دیدم عکس العملی نشون نمی ده از زیر کمربند و دکمه شلوار جینش دستمو بردم تو شلوارش دیدم داره از شهوت میپیچه تو خودش و داد میزنه. آراد همین حین شروع کرد به گریه و صدای گریه اش بلند و بلند تر شد و مامانش هم آه و ناله میکرد. یه لحظه بلند شدم به خیال اینکه افسانه به آراد برسه ولی افسانه از شدت شهوت دستم رو گرفت و گفت رامین تو رو خدا دارم میمیرم. شلوار و شرتم را در بیار بکن توش. با حالت گریه گفت. و التماس و عجز. منم دکمه شلوارش را در اوردم و با شرت گرفتم کشیدم از پاش در آوردم.‌اراد هم همینطور جیغ میزد و نکاهمون میکرد. بازوم را گرفت افسانه کشید منو رو خودش منم سریع شلوار خودم را در اوردم. دستش را آورد زیر شکمم و کیرم را گرفت محکم کشید سمت کسش و لای چاک کسش شروع کرد تند تند میکشید. آب کسش حسابی اومده و بود و لای رونش خیس خیس شده بود. منم با انگشت کسش را باز کردم و کلاهک کیرم را با سوراخ کیش تنظیم کردم. یه کوچولو بردم داخل یهو یه آه و ای بلندی گفت. گفت تو رو خدا در نیار من هم یک لحظه در آوردم شروع کرد فحش دادن. کصافت عوضی چرا دراوردی محکم منو کشید رو خودش گفت بکن توش بخدا دارم میمیرم منم فرو کردم تا نصف بیشتر تو کسش. آنقدر حشری شده بود که گریه های آراد به تخمش هم نبود شروع کردم تلمبه زدن و افسانه فقط جیغ و آخ و اوخ میکرد و از رور شهوت گریه میکرد. زبونم را با دستش از دهنم گرفت و کشید سمت دهنش و کرد تو دهنش شروع کرد میک زدن. دیدم داره نفس هایش تندتند و تند تر میشه و ناله های شدید تر و التماس میکرد که محکم تر بکن و سریعتر. یهو هر دو تامون همزمان شدیدترین ارضای عمرمون را تجربه کردیم ‌‌‌‌‌انقدرعرق کرده بودیم که انکار سونا رفتم. من روش دراز کشیده بودم و دوتامون لخت مادرزاد ولو شدیم تو بغل هم.

ادامه ...

نوشته: رامین


👍 53
👎 13
81101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

888332
2022-08-04 01:39:13 +0430 +0430

زن خرابیه

2 ❤️

888333
2022-08-04 01:45:08 +0430 +0430

خوبه خانواده مذهبی بودن و خانم اهل نماز و روزه بوده اینقدر راحت وا داده اگه خانواده اش آزاد و ول بودن چه میکرد این قهرمان!!!
راستی رامین جان منم یه مدته آبم خیلی با زحمت میاد انگار مسیرش گرفته فکر کنم کار کار خودته البته اگه اشکال نداره 😂😂😂😂


888349
2022-08-04 02:29:06 +0430 +0430

بنظرم خوب بود و عالی دستت درد نکنه نوش جونت بکنش کیف کن

1 ❤️

888350
2022-08-04 02:45:31 +0430 +0430

واقعی نیست چرا
چون یکم دور از ذهنه دختر مذهبی و نماز خون به این راحتی وا بده و تن به خیانت بده
دوم اینکه بچه رو چجوری می بوسین که صورتت میخوره به سینه دختر مردم ، هر جور حساب میکنم نمیگنجه ،
سوم اینکه هیچ مادری هیچ و به طور قطع به بقیین میگم تحمل گریه بچش و نداره
چهارم اون همه اصرار به واقعیت بودن داستان ، خودش میگه که دروغه و زاییده ذهن مجلوقی بیش نیست
به شخصه بخوام داستان بنویسم اگه راست باشه هیچوقت اصرار به واقعی بودنش نمیکنم ، چون مهم اشتراک متنه نه و گرفتن نظرات نه چیز دیگه ، قضاوت همیشه کار خواننده است پیش پیش هیچ‌وقت رای نده
از همه مهمتر چفت بودن ماجرابا همه
خانومت آرایشگا ، شوهرش باشگا (منظور سرکاره ) ، تو هم در حال بگا بگا
از همه مهمتر زنا خیانت بو میکشن

6 ❤️

888355
2022-08-04 03:09:43 +0430 +0430

گاییدن زن شوهردار لذتبخش ترین چیز توی دنیاس

3 ❤️

888366
2022-08-04 04:19:30 +0430 +0430

تو دروغ ننوشتی کیر من و عموجانی تو کوس کون ا مادر دو خواهر ۳ زن ۴ همه موارد ادم دروغ گو گزینه درست رو خودت انتخاب کن

2 ❤️

888367
2022-08-04 04:22:39 +0430 +0430

خب چی شد گزینه درست انتخاب کردی؟چون گفتی دروغ نیست و چاخان نوشتی فحشت دادم وگرنه همه داستانا دروغن کسی حرفی نمی زنه مگه به طرز نوشتن

0 ❤️

888374
2022-08-04 05:24:12 +0430 +0430

گاییدم میدونم چ حالی میده لعنتی

1 ❤️

888389
2022-08-04 08:00:19 +0430 +0430

زر مفت زدی . تقریبا هیچ زنی که بچه شیر خوار داشته باشه چنین کاری نمیکنه . پس نتیجه میگیرم که افسانه اونطور که تعریف کردی خیلی هم اهل نماز مخصوصا نماز اول وفت نبوده چون اونقدر جنده بوده که با یه مالش نصفه نیمه سینه هاش بخواد جلوی بچه اش کس بده . پس احتمالا این حرفت هم زر مفت هست که افسانه را اینطوری معرفی کردی و نتیجه اخر اینکه درکل تو کف خواهر زنت هستی و نشستی تخیلاتت را نوشتی

0 ❤️

888390
2022-08-04 08:08:54 +0430 +0430

خیلی سعی داشتی بگی داستانت سکسی نیست وازاین راه مخاطبتوگول بزنی فکرکنندداستانت واقعیست.وبدون مقدمه رفتی سراصل مطلب خواهرزنت.توی دوسه سطر اول همه فهمیدن که میخای خواهرزنتوبکنی و جذابیت داستانت ازبین رفت…یجاهم ازبس هول بودی. اینجوری نوشته بودید👈(اصلا تصور نمیکنید چقدر حالم خراب شد و چه هشوتی گرفت)
دوست خوبم‌داستانهای خیلی قشنگی اینجا به نگارش درمیاد که اگر بجای فحش دادن زیر داستان‌ها اونهاروقشنگ مطالعه کنید میتونید حداقل باکمی تغییرات و دقت کردن تو جمله های دوستان چندتامطلب مفیدیادبگیرید و درداستانهایی که میفرستیدبگنجانید.بحرحال موفق باشید ومن قصدجسارت نداشتم و نظرمو بیان کردم

4 ❤️

888470
2022-08-04 19:59:47 +0430 +0430

کثشعر

0 ❤️

888480
2022-08-04 21:38:22 +0430 +0430

رامین جان خسته نباشی. می دونی سکس با یه آدم نمازخون خیلی ثواب داره 😂 😂 😂 😂 چقدر جالب و هیجان انگیز، نماز می خونه وفوری هم بهت ا میده و پاهاشو باز می کنه و بسم الله مراسم بکن بکن آغاز می شود 😂 😂 😂 😂 😂 دیوث کدوم مادری با شنیدن گریه های بچه اش حتی اگه توی اوج شهوت باشه، گریه های بچه اشو نادیده می گیره؟هیچ فکر نکردی این داستانی که داری تعریف می کنی تفکرات مریض خدت رو داره به نمایش میزاره؟ خسته نباشی بابا بیا برو فصل جدید حریم سلطان رو تو بساز

1 ❤️

888511
2022-08-05 02:24:03 +0430 +0430

فرض میکنیم همه داستانت حقیقت داره، کسی که بتونه موقعی که یه نوزاد داره گذیه میکنه کیرشو‌ سیخ کنه قطعا حیوانی بیش نیست

0 ❤️

888543
2022-08-05 04:04:01 +0430 +0430

نویسنده موظف هست داستان را قشنگ بنویسه واقعی بودن یا نبودن خواننده میگه واین داستان اصلا به واقعیت نزدیک نبود ی کسشعر سرهم کردی فکر کنم از بس به کردن خواهرزنت فکر کردی مخت ریده

1 ❤️

888577
2022-08-05 10:03:20 +0430 +0430

خیلی قشنگ بود. سکسای اینطوری یواشکی با داستان رو خیلی دوس دارم. مخصوصا با خوردن سینه شروع بشه. مرسی

3 ❤️

888578
2022-08-05 10:17:33 +0430 +0430

توهم ک مث بقیه مغزت نم کشیده کسکل

0 ❤️

888584
2022-08-05 11:48:39 +0430 +0430

خوش چهره و خوش اندام کی بودی😂😂

1 ❤️

888586
2022-08-05 12:17:27 +0430 +0430

خداشانس بده مگه میشه؟ مگه داریم؟

1 ❤️

888620
2022-08-05 23:47:31 +0430 +0430

پاسخ اینجانب نویسنده این خاطره به دیدگاه ها :
Mrsmith نمی‌دونم خرابه یا نه شاید اون لحظه نتوانسته کنترل کنه خودم هم همینطور ولی اینجور خراب که فکر کنی نیست

0 ❤️

888621
2022-08-05 23:48:52 +0430 +0430

پاسخ به fesher
خانواده‌های مذهبی به نظرم بدتر و تو کف ترن. و اگر یه زن آزاد بود شاید اینطور وا نمی‌داد. در مورد پیشنهادت هم دهنت سرویس کی خندیدم خیلی باحال بود‌ چشم در خدمتم داداش

0 ❤️

888622
2022-08-05 23:52:17 +0430 +0430

پاسخ به آناهیتا
عزیز خانواده مذهبی تو کف ترن
دوم اینکه به صورت خوابیده رو دو تا دستش بچه را گرفته بود و تصور کنی متوجه میشی. سوم اینکه در مورد گریه بچه، به اون شدت که فکر میکنی نه گریه هاش مداوم نبود و مقطعی بود. و اگر مداوم بود حدس میزدم قطعا به آراد می‌رسید

0 ❤️

888623
2022-08-05 23:54:23 +0430 +0430

آناهیتا جان میخوای باور کن میخوای نکن ولی ترجیح دادم تاکید کنم واقعی بودنش را که بیشتر حس را القا کنم.
پسر شیرازی دقیقا همین هست ک میگی.

0 ❤️

888624
2022-08-06 00:03:51 +0430 +0430

David جان کیر تمام شهوانی ها تو کس خواهر و مادر هر کسی که الکی تهمت دروغ بودن میزنه

0 ❤️

888625
2022-08-06 00:09:54 +0430 +0430

David جان کیر تمام شهوانی ها تو کس خواهر و مادر هر کسی که الکی تهمت دروغ بودن میزنه

0 ❤️

888693
2022-08-06 05:01:35 +0430 +0430

بنظر من داستانت واقعی بود اما نگارشت تخماتیک افتضاح بود بیشتر رو اون کار کن مخصوصا لحضه های سکسی رو بیشتر توجه کن حواست هست ک کجا داری داستان مینویسی؟😉 ملت میخان باهاش سکس کنن لذت ببرن البته اکثرا جقی ان😂 پس با اب و تاب و احساسی بنویس
به اکثر نظرها هم توجه نکن اینا یه مشت بچه کونی جقی کص ندیده ان که فقط از سر عقده میخان بگن ماهم کص کردیم میدونیم چ شکلیه سرمون میشه میان یه گهی میخورن تو توجه نکن زیر همه داستانها هستن اینا😉
من خودم زنی که به بچه شیر میده کردم شیرشم خوردم دقیقا برا کص دادن هیچ اهمیتی به عر عر بچه تمیکنن میگن کار همیشه است ما کیرمون میل کنیم ک دیگه گیرمون نمیاد😂 و در آخر چادری ها مذهبی نما بیشتر هوس کیر دارن زودتر وا میدن فقط چادر کِشن…
اونایی ک بی حجابن سخت تره گاییدنشون از بس دادن(البته نه همه) خیلی براشون مهم نیس میگن این نشد یکی دیگه فقط دنبال خشکلا و کیر کلفتان دیگه حرفه ای شدن

1 ❤️

888758
2022-08-06 16:25:08 +0430 +0430

کسشعر بود
هیچ مادری گریه بچش رو ول نمی کنه تا ارضا بشه
اصلا نمیتونه تمرکز کنه

0 ❤️

888803
2022-08-07 00:54:01 +0430 +0430

میگم خواهرزن رو بیخیال تو تا بحال کس از نزدیک دیدی کوچولو؟

0 ❤️

890154
2022-08-14 15:23:49 +0430 +0430

عینک واقعیت مجازی به عینک سه بعدی هست که کامل صورت را پوشش میده و تصاویر مجازی پخش می‌کنه و حس می‌کنی اونجا هستی

0 ❤️

897021
2022-09-26 20:00:25 +0330 +0330

👎 👎 👎 👎

0 ❤️