مسافرخونه

1397/11/09

سلام جوادم متولد 79
این داستان که می خواهم تعریف کنم مربوط به سه یا چهار سال پیش دوران اول دبیرستان
این خاطره مربوط به فاعل و مفعولی ، گی است
داستان از جایی شروع میشه که خونه یکی از دوستام به اسم میلاد بودم برای پیدا کردن تحقیق داشتیم داخل اینترنت گشت میزدیم موضوعی که دنبالش بودیم هر کاری کردیم پیدا نشد چند تا سایتی هم بودن که فیلتر بود
دوستم می گفت نگاه این دیوث ها ( به خاطر جمله نظارت بر دیگر کشور ها بود که موقع باز کردن صفحه فیلتر میومد) آخرش مجبور شد فیلترشکن فعال کنه تا موضوع پیدا کنه
چند دقیقه گذشت فیلتر شکن به زور وصل شد داخل سایت فیلتر هم چیزی نبود
میلاد گفت نگاه خواستیم یبار استفاده مفید کنیم.
حالا آگه دنبال سوژه باشی برای جق ، یه مطلب به فارسی تایپ کرد
که دیدم چند تا وبلاگ و سایت آمد بالا رو یکی شون کلیک کرد شروع مطلب هاشو نگاه کردن
داخل یکی از صفحه ها یه مرده بود عکس کیرشو گذاشته بود با آیدی لاین
دیدم رفیقم گفت گوه خوردم من نبودم
منم زدم زیر خنده
بعدش گفت طرف چقدرم داره
داشت مرورگر می بست که من نگاه کردم به زور آدرس صفحه رو دیدم ( الان یادم نیست داخل آدرسش شهوت داشت
اما مطمئنم شهوانی نبود )
بعدش من به میلاد گفتم چیکار کنیم برای تحقیق
میلاد گفت میریم کافی نت یه تحقیق تخمی می گیریم تحویل میدیم تموم میشه میره
موقع برگشتن همش فکرم پیش عکس کیره بود
شب داخل گروه که داخل لاین درست کرده بودیم داشتیم حرف میزدیم
که ساعت حدود 1 نصف شب بود که گوشی خاموش کردم گزاشتم بقل بالشت خواستم بخوابم اما هر کاری کردم خواب نبرد یاد عکس کیر افتادم
گوشی برداشتم صفحه رو دوباره پیدا کردم
زیر عکس نوشته بود دختر و پسر در خدمتم
منم رفتم داخل لاین بهش پیام دادم اون شب اصلا فکرشو نمی کردم که تا اخر ماجرا برم
نوشتم : سلام عکس کیر خودتونه عکسم فرستادم
بعد تایپ نوشته هر چی منتظر موندم جواب نداد آخرش خوابم برد
صبح بود پاشدم. برم مدرسه گوشیمو چک کردم دیدم جواب داده
داده آره ، پسنده
اصل بده
منم جواب ندادم پاشدم رفتم مدرسه داخل مدرسه همش فکرم مشغول بود تا مدرسه تعطیل شد برگشتم خونه
لباس هامو عوض کردم شروع کردم چت کردن اصل دادم اسم و سنم اسم شهرمون نوشتم
وقتی سنمو نوشتم 16 ساله
دیدم گفت واقعا ، مفعولی تا حالا دادی
منم گفتم اره با پسر همسایمون رابطه داشتم
منم اصل خواستم نوشت علی و 30 از بجنورد
بعد یخورده چت کردن حرف زدن از کون و بدنم عکس خواست منم بعد ناهار رفتم طبقه بالا خونمون که خالیه بود از کونم و بدنم عکس گرفتم گذاشتم نوشت از صورت منم یه عکسی داخل مدرسه با بچه ها انداخته بودم براش فرستادم
دیدم نوشت خوبه ولی حیف که دوری
اگه طرف های بجنورد بودی از خجالتت در میومدم
بعد اون دیگه حرفی نزد منم چیزی تایپ نکردم
منم که فقط به خاطر فضولی بود اون موقع اگه امکانش هم بود این کارو نمی کردم دیگه کشش ندادم
حدود دو و سه ماه گذشته بود یه ماه مونده بود به عید
که دیدم یه پیام فرستاده دوبار توجهی نکردم
که دیدم دوباره فرستاد جواب بده
نوشتم بله.
گفت مسیرم خورده طرف های شهرتون می خوای با هم باشیم مکان داری
من که بعد این پیام خواندم استرس و هیجان کل بدنمو گرفت مثل همون هیجانی که وقتی به ایمان پسر همسایمون می دادم داشتم
نوشتم من فقط برای کنجکاوی پیام دادم
دیدم نوشت : اشتباه کردی دیگه مجبوری
خخ خخ خخ
شوخی کردم قبول کن دیگه کیرم داره برای سوراخت له له میزنه
منم که کونم داشت می خارید گفتم من حتی قیافت نمی دونم چه شکلیه
که دیدم عکس خودشو فرستاد گفت قبوله دیگه مکان داری
گفتم مکان نه
نوشت اشکال نداره می ریم مسافرخونه ای جایی ، باشه نترس قبول کن دیگه
گفتم کی میآیی (اصلا حالیم نبود چیکار می کردم ) نوشت شب راه می افتم
شاید قبل ظهر رسیدم
هر وقت رسیدم پیام میدم
اون شب رفتم حموم به خودم رسیدم .
تا ساعت 3 یا 4 بود داخل رختخواب بودم اما خوابم نمی برد
نمی دونم چی شد که خوابم برد ساعت 10 بود بیدار شدم پنج شنبه بود مدرسه نداشتنم
فوری گوشی روشن کردم دیدم نوشته نظرت که عوض نشده
نوشتم نه
جواب نداد تا ساعت نزدیکه 12 بود که دیدم نوشت ترمینالم. میرم مسافر خونه
وقتی این جمله رو گفت تپش قلب گرفتم
بعد نوشت بعد ظهر می بینمت
اون رور اصلا نتونستم ناهار بخورم دیدم ساعت 2 پیام داد گفت کدوم مسافرخونه است از من خواست شناسنامه هم با خودم ببرم
منم راه افتادم رسیدم نزدیک اونجا پاهام از دل شوره شل شده بود وقتی بهش پیام داد جلوی مسافرخونه ام دیدم آمد پایین وقتی منو دیدید گفت سلام آقا جواد منم سلام دادم بدن درشت یا پست سبزه ای داشت
گفت شناسنامه تو آوردی؟ طرف خیلی گیره گفتم آره !!
بعد اینکه شناسنامه رو دادیم رفتیم بالا علی در اتاق باز کرد با هم رفتیم داخل علی که درو بست دیدم از پشت زد به کونم گفت راحت باش دیدم شلوارش در آورد با یه شلوارک نشست رو تخت شروع کرد با لپ تاپ ور رفتن
منم رفتم دستشویی داخل کونمو مثل وقتی که به ایمان می دادم تمیز کردم
موقع بیرون آمدن خودمو داخل آینه نگاه کردم باورم نمی شد تا اینجا پیش رفتم!!!
وقتی رفتم بیرون دیدم علی گفت شروع کنیم
منم گفتم باشه شروع کردم لخت شدن علی هم شلوار کشید پایین کیر نیمه راست شدشو می مالید
وقتی نگام به کیرش افتاد خشکم زد خیلی دراز نبود اما کلفت بوو بعد دیدم علی گفت فکر کن الان مامور بریزن داخل چی میشه
بعد رفت بالا سر کیفش دیدم یه ژل با یه چند تا کاندوم در آورد گفت اول ایمنی
نشست رو تخت کوندوم رد کرد گفت اسپری زیاد زدم به زور راست میشه
بعد گفت ساک میزنی گفتم از رو کاندوم گفت آره من یخورده کردم داخل دهنم گفت بسه بیا روتخت من رفتم خوابوندم پاهامو داد بالا گفت پاهاتو نگه داد یخورده ژل زد روی سوراخ بهم گفت آخرین باری که دادی کی بوده گفتم سال پیش پسر همسایمون که رفتن دیگه ندادم
شروع کرد نوک کیرشو مالیدن فشار دادن دست گذاشتم رو سینش گفتم یواش تر دیدم گفت نترس کارمو بلدم
آنقدر نوک کیرشو فشار داد و کشید
تا سرش رفت داخل یه تکون خوردم
گفت دردت آمد گفتم
نه ادامه بده بعد کیرش یواش یواش کرد داخل تا آخر کرد بعد سرشو آورد بیخ گوشم گفت جون چه داغه داشت لاله گوشم با زبون قلقلک می داد واقعا کارش خوب بود کیرشو کشید بیرون گفت داگی وایسا منم گوش دادم شروع کرد دوباره ژل زدن
بعد این بار تا آخر کرد یه آه کشیدم دیدم گفت جون شروع کرد تلمبه زدن اول آروم بود بعد تند شد جوری که من یواش یواش دراز می کشیدم رو تخت علی دوباره من حالت داگی می کرد با دستش منو نگه می داشت بعد چند دقیقه تلمبه زدن گفتم علی آقا آبت نمیاد من فشار داد سمت خود که احساس کردم کیرش رسید ته کونم خودم پرت کردم جلو کیرش در آمد بی اختیار شروع کردم گوزیدن دیدم علی می خنده گفت ببین کونش چقدر پر باد شده
علی از تخت رفت پایین منو به پشت خوابوند گفت پاهاتو باز کن منم گوش دادم کیرش کرد داخل دستشو گزاشت دو سمتم شروع کرد تلمبه زدن داخل اون حالت چشم تو چشم می شدیم حسابی عرق کرده بود بعضی موقع نوک سینه هام می گرفت فشار می داد که حس خیلی خوبی داشت
بعد چند دقیقه
گفت الانه که بیاد دیدم دستشو گذاشت رو شونه هام خودشو فشار داد یه آه کشیدم گفت تموم شد کیرشو در آورد نوک کاندوم پر آب شده بود کاندوم از رو کیرش در آورد گزاشت روی رونم
بعد نگاه گوشیش کرد گفت کلا 15 دقیقه طول کشید انقدر ناز می کنی
گفتم سوراخ کونمو حس نمی کنم
شروع کرد خندیدن
بعد چند دقیقه که خودمو جمع جور کردم گفت می خوای بری صبر کن باهم بریم پایین پاشد لباسشو پوشید رفتیم به شناسنامه با هم گرفتیم رفتیم بیرون دم در با هم خدا حافظی کردیم اون رفت بلیت بگیر
منم بر گشتم خود خونه دیدم ساعت هنوز 4 نشده
ممنون که داستان خواندید ببخشید طولانی شد آگه استقبال خوب باشه ماجرای دیگه هم می زارم

نوشته: جواد


👍 21
👎 9
48752 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

744561
2019-01-29 22:01:17 +0330 +0330

مثلا ساعت 4 میشد چه گهی میخواستی بخوری؟

1 ❤️

744622
2019-01-30 03:25:12 +0330 +0330

داستان خوبی بود.بیا خصوصی

1 ❤️

744630
2019-01-30 05:34:39 +0330 +0330

یه داستان واقعی بود بالاخره…

1 ❤️

744698
2019-01-30 12:57:59 +0330 +0330

ناموسن کم فیلم هندی ببین

0 ❤️

744720
2019-01-30 16:24:45 +0330 +0330

بچه برو درست وبخون از روی کنجکاوی کونی نشو گی بودن با گی شدن خیلی فرق داره اون یه نیازه گی شدن از روی کنجکاوی اخرش پشیمونیه ولی بازم دیدی میخاره دوستان زیادی هستن برای کردنت

0 ❤️

744741
2019-01-30 19:37:09 +0330 +0330

افرین میگم بهت دست رد به سینه کسی نمیزاری به کون دادن ادامه بده

0 ❤️

757140
2019-03-29 16:02:58 +0430 +0430

این خاطره مربوط به فاعل، مفعول و گی هست؟
این هم مربوط به کیر من هست. با تشکر.

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها