مسکن مهر حشری (۴)

1401/09/12

...قسمت قبل

یه مستی خیلی باحال را تجربه میکردم حیفم اومد زیر دوش بپره با همون لباسا رفتم تو تحت یه حس غرور تو وجودم بود که تونسته بودم همچین زنیو ارضا و مال خودم کنم، صبح با تماس معصوم بیدار شدم،باعشوه حرف میزد و حالمو صدبرابر خوشتر میکرد،از تجربه سکس و مستی خیلی خوشبحالش شده بود و علاقه مند شدن به تکرارش در سکسهای بعدیمون،منم هی قربون صدقه ش میرفتم و صراحتا گفتم که عاشقش شدم، با صدای بلند خندید و گفت
؛ نه عزیزم بیخیال عشق و عاشقی باش
: چیکارکنم خو واقعا دلمو بردی بخدا اگه جدا بشی سریع میگیرمت
بازم زد زیر خنده و هی میخندید
؛ من زندگی آروم خودمو دارم و کسی کاری به کارم نداره نه نیاز به آقابالا سر دارم نه کسی که سین جیمم کنه، جواد هم که کاریم نداره فقط بکن میخام که خدارو شکر فراوونه
: یعنی چی معصوم؟ مگه با کس دیگری رابطه داری؟
؛ دیگه تو مسائل خصوصی من دخالت نکن
: راستشو بگو قول میدم ناراحت نشم
؛ ببین عزیزم تو خیلی معاشرتی نیستی و با مردم کمتر در ارتباطی، تو این دوره زمونه زن و مرد متاهل اکثرا پارتنر های مخفی دارن،حتی اونایی هم که همیشه سکسشون براهه نباید توقع داشته باشی یه زن یا مرد تا آخر عمر فقط سکس با همدیگرو داشته باشن
: یعنی چی؟ این چه حرفیه؟ آدم که نمیتونه بره تو زندگی مشترک مردم و انگار چیزی نشده و بیاد بیرون!
؛ پس تو چرا اینکارو کردی؟
یهو خشکم زد،جوابی نداشتم که بدم، من من کنان گفتم : واقعا میخام مال من بشی چون دوست دارم و عاشق…
نزاشت حرفمو تموم کنم و پرید تو حرفام؛ ول کن این کوسشعرارو تو همون دوره خودت داری خشک و سنتی زندگی میکنی، اگه قراره اینطوری ادامه بدی کات میکنم
: نه نه منظورم این نبود
؛ پس چی؟ میخای یه زن داشته باشی تا باقیمانده زندگیتو یکنواخت ادامه بدی؟
؛ خو همینه دیگه،زندگی همینه
: ببین بهرام خیلی عقب مونده ای، بدبخت من برات برنامه دارم ولی حیف که لیاقتشو نداری!
: چه برنامه ای آخه؟
؛ ول کن بابا بیخیال من برم یه دوش بگیرم
خیلی کنجکاو شده بودم که برنامه چیه
: خو بگو دیگه ببینم چه برنامه ت شاید منم قبول کردم
؛ هیچی بیخیال فهمیدم که تو اون فازا نیستی
هی اصرار میکردم و اونم میخاست دیوونم کنه و نمیگفت داشتم کامل از دستش میدادم باید برنامشو ندونسته قبول میکردم
: بابا غلط کردم،جان مادرت برنامه ت چیه هرچی بگی قبوله
؛ الکی حال آدمو میگیری و حس گفتنش نمیمونه
: باشه عزیزم ببخشید من که گفتم غلط کردم
؛ ببین ما ۴ تا از زنهای مجتمع کاملا باهم هماهنگیم که هرکدوم خواست مردی را به خونه ش بیاره یه جوری پوشش بدیم که همسایه ها متوجه نشن، ولی دوربین های مجتمع کارو سخت کرده مجبوریم هی ترفند و کلک بزنیم
موضوع خیلی برام جذاب شد و مشتاقانه پرسیدم: خب
؛ خب که خب، هیچی دیگه کارمون خیلی سخت شده قرار گذاشتیم تورو که هیچ کس بهش مشکوک نمیشه بیاریم تو کار
انگار تو وان آب یخ افتادم《بیاریم تو کار》چه معنایی میداد قند تو دلم آب شد و گفتم : چی؟!؟! یعنی اونا هم میدونن که ما با همیم
؛ آره دیگه تو چقدر خنگی
: خو این یعنی چی من چرا حالیم نمیشه چی میگی؟
؛ یا خودتو به اون راه میزنی یا واقعا خنگی
: نه بخدا متوجه نمیشم مغزم نمیکشه
؛ عهههههه ببین فرهاد من،زینب،خانوم دکتر و راحله جون باهم قرار گذاشتیم و هماهنگ بودیم هرکدوم که زیدشو میاورد با اطلاع ما بود و نمیزاشتیم کسی بفهمه و همیشه در حاشیه امن بودیم الان که دوربینا همه چیو ضبط میکنن و این مرتیکه پاسدار هرروز چک میکنه کاملا طرحمون شکست خورده و مجبور شدیم تو رو انتخاب کنیم که تو مجتمع هستی و همه بهت اعتماد دارن
کاملا موضوعو گرفتم هیچ وقت تو زندگیم تا این حد خوشحال نشده بودم چیزی تو مایه های رویا بود خودمو زدم به اون راه و گفتم: خانوم دکتر دیگه کیه مگه تو مجتمع دکتر داریم
؛ آره الهام خانوم طبقه آخر روانشناسه
: ولی اون که خودش دیوونس!
؛ چییی تو از کجا میدونی مگه نگفتی هیچکدوم از خانوما رو نمیشناسی؟
: همون زنه نیس مگه که ماشین برلیانس داره؟
؛ آره ولی از کجا میدونی دیوونه س؟
: همه رفتاراش عصبیه هروقت میاد و میره دربهای ورودیو یه جوری میکوبه که کل ساختمون میلرزه، یه بار صدای بوق پشت سرهم میومد رفتم تو پارکینگ سرشو گذاشته بود رو فرمون و هی بوق میزد،دوبار هم رفتم بالا آنتن ماهواره را چک کنم صداشو شنیدم با شوهرش بحث میکرد و بلندبلند فوش میداد
بازم زد زیر خنده و گفت ؛ ولی اون شوهر نداره
: پس با کی دعوا میکنه
؛ الهام خیلی دکتر خوبیه با بیماراش خیلی همذات پنداری داره و خیلی کمکشون میکنه همه زندگیش رو فدای بیمارهاش کرده همه ادمای مجتمع هم پیشش میریم واقع پزشک قابلیه
: پس این رفتاراش چیه
؛ خودش میگه دارم دیونه و داغون میشم همه چی این جامعه دروغ و خیانته،آدمها همه سیاهن و فقط تو مواقع مختلف ماسکهای لازم رو تو اجتماع میزنن و سر همدیگه رو کلاه میزارن و بدبختانه به کثافت کاریاشون افتخار میکنن بی هیچ عذاب وجدانی
: چی بگم والا من قبلا یه دوره مشاوره رفتم تو شهر خودمون دکترش اصلا اینطوری نبود
؛ اینم خیلی آدم خوبیه اما حرفهایی که مراجعینش از واقعیتهای جامعه فقط برای اون تعریف میکنن و باید رازدارشون باشه تموم روح و روانشو داغون کرده
: خب اون خانومای دیگه کدوما هستن ک گفتی؟
؛ ای جان! چی شد؟ تا چن دیقه قبل که مخالف بودی
: مخالف که نه ولی واقعا کنجاو شدم که بدونم
؛ زینب طبقه بین ما دوتا همسر ابوالفظل
: اون زن چاقه؟ اون دیگه چرا
؛ آهااااا دارم بهت شک میکنم از کجا فهمیدی چاقه؟ البته چاق نیس توپره
: یه بار آسانسور کار نمیکرد جلوم راه افتاد تا واحدشون مشخص بود دیگه
البته چاق نبود قد کوتاه داشت و کون گنده بدون کمر که واقعا باب میلم بود
؛ خب اونم داستان داره،این زن خیلی خونگیه کاملا بی حاشیه تا بحال هیچکس غیر شوهر پوفیوزش لمسش نکرده
: چرا میگی پوفیوز ابوالفظل آدم مومن و خوبیه
؛ ههه یک بیناموسیه که لنگه نداره دوبار اومده بود واحدمون با جواد چند کام گرفته بود و سیرتاپیاز زندگیمونو درآورده بود فهمیده بود سکس نداریم بهم پیله کرده بود،هی فرت و فرت پیام میداد منم محلش ندادم یه روز تو آسانسور بزور بغلم کرد و بوسیدم منم محکم با زانو زدم تو خایه هاش و گفتم همه چتها رو نشون زینب میدم تا کوتاه اومد، البته چت هارو نشون زینب دادم نمیخاست باور کنه و فکر میکرد بهترین شوهر دنیا رو داره، بدجور به هم ریخت مجبور شد چند جلسه تراپی پیش الهام بره تا یکم حالش بهتر بشه ولی قسم خورده برای یک بار هم شده زیر یکی بخوابه
ابولفظل تو بازار قدیم شهر یک مغازه فرش فروشی داشت و دیوارهای مغازش پربود از آیات قران و قالیهای مزین به نقش امامها
: ای وای فکر میکردم ابوالفظل آدم حسابیه و میشه بهش اعتماد کرد
؛ نه عزیزم فقط اینا نیس، نمیزاره زینب تو زندگیش از هیچی لذت ببره تا قبل از این جلسات تراپی اجازه نداده بود حتی موهاشو رنگ کنه، و به زور زن و دوتا پسرشو مجبور به روزه و نماز میکنه، بعد از اون جریان زینب خیلی باهام صمیمی شده و هروقت تنها باشم میاد پیشم و حرفای خصوصی زیاد از زندگیش میگه که چقدر فاجعه س، سکسشون خیلی رسمی و اجباریه،نه عشقبازی نه ساک و خوردن ۱۸ سال همینطوری گذشته، چن بار فیلم سوپر باهم دیدیم ولعش خیلی زیاد شده،حقیقتش بعضی وقتا باهم ور رفتیم و با پلاگ و دیلدو حال کردیم
به شکل نافرمی شق کرده بودم و کیرمو تو دستم فشار میدادم،تصور کردن زینب که تو اون شرایط بود داشت دیوونه م میکرد و در آرزوی رسیدن به آنروز برا خودم صحنه سازی و کیرمو میمالیدم
؛ الووووو بهرام چی شد؟ کجایییی؟
خودمو جمع و جور کردم و با صدایی غمگین گفتم : واقعا بعضی آدما چقدر دورو و نامرد هستن و نمیشه شناختشون
؛ پس چی فکر کردی؟ تازه این خوبشونه اون برزگر بیشرف شوهر راحله رو بگو که همه جوره کثافتکاری میکنه و از همه طلبکاره
برزگر همون پاسدار طبقه ۵ بود که مانیتور دوربینها تو خونه ش بود که هرروز رفت و آمدها را چک میکرد، میگفتن چن تا خونه داره که اجاره داده و عمدا اینجا زندگی میکنه و زن صیغه ای هم داره
: اون دیگه چرا؟ اون که سپاهیه و قاعدتا انسان سالمیه
؛ بهرام خیلی ساده ای از هیچی خبر نداری فک میکنی همه مثل خودت همونی هستن که نشون میدی! برزگر بیشرف هر کثافتکاری که بخای کرده از تجاوز به سرباز و بسیج خواهران گرفته تا صیغه و جنده بازی تو همین خونه با حضورزنش
:!!! یعنی چی؟ امکان نداره کسی که اینکارارو بکنه کم کمش اعدام رو شاخشه
؛ این مادر جنده دختر۱۶ ساله شو به عقد حاج آقا موسوی نماینده ولی فقیه در آورد و صاحب قدرت زیادی شده
: معصوم واقعا این چیزها غیرقابل باوره من نمیتونم اصلا قبولش کنم چون این کثافت کاریایک فاجعه اجتماعی خیلی بزرگیه
؛ بله دقیقا همینه این شهر در ظاهر مذهبیش کثیفترین فسادها درون خانه ها و خانواده ها در جریانه،دکترالهام که این فاجعه ها را بدون روتوش و سانسور از زبان بیمارهاش میشنوه به همین دلیل روح و روانش داغان و عصبیه
: معصوم جان،عزیزم بیا و قاطی این مسائل نشیم و فقط خودمون تو خلوت خودمون از همه کثافت کاری بدور باشیم
: عزیزم تو این شهر امکان نداره از این تعفن دور بمونی ما یک جمع کوچیک دور هم هستیم که با رضایت همدیگه بدور از سواستفاده و تجاوز میخایم دور هم از خودمون لذت ببریم بدون اینکه به دیگران آسیب بزنیم
در حالی که از خوشی داشتم دیوونه میشدم و مطمئن بودم مو لادرز برنامه شون نمیره با ناراحتی گفتم : ولی من میترسم با این شرایطی که تو میگی
؛ از چی میترسی همه چی اوکیه هر چهار نفر کاملا همه چیو تحت کنترل داریم و هر چیزی پیش بیاد تو خونه هامون بدور از دوربین و مزاحمه
: من واسه شما میترسم اگه اتفاقی بیوفته زندگیتون خراب میشه
: مثلا زندگی کدوممون خراب نیس؟
از حرفاش حالم خراب شده بود و عطش رسیدن به دیگر همسایه ها را داشتم که کلا حرفو عوض کردم و گفتم : الان تنهایی بیام پیشت؟
؛ اره تنهام ولی سهمیه م تموم شده
: جان من خودتو لوس نکن سهمیه دیگه چه کوفتیه
؛ همون کوفتی که دیشب میل کردی
: الانم میل دارم خیلی شدید، ناموسا سهمیه بندیش نکن
؛ سهمیه بندی شده،مال من تمومه نوبت زینبه
انگار از پشت بوم افتادم و با عصبانیت ناشی از ذوق زدگی گفتم : دیوونه شدی زن! من اصلا ندیمش و نمیشناسمش
؛ آشناتون میکنم هول نشو
: بابا من اصلا نمیدونم چیکار کنم من هیچ گرایشی به این زن ندارم
؛ خودتو به خریت نزن میدونم از خداته که باهاش باشی همین امروز آشناتون میکنم، البته نه برای سکس باید اونم میزونش کنیم
: من که از حرفای تو گیج شدم یعنی چی میزونش کنی؟
؛ یه ساعته میگم زینب این کاره نیس فقط به قصد انتقام از شوهرش میخاد یه کس بده بره،الانم میاد خونه ما، من بهت میگم بیا پایین برین تو اتاق خواب مثل جلسه آشنایی خواستگاری باهم حرف بزنید تا به توافق برسید
: خو الان زوده من هنوز تو تختخوابم باید آماده بشم
؛ زود خودتو جمع کن و منتظر تماسم باش
؛ زود باش عجله کن تنبل خان
سریع پاشدم رفتم تو حموم کیرم هنوز بوی اب کس معصومو میداد و دهنم طعم ویسکی سریع خودمو شستم و مسواک زدم و لباسامو پوشیدم و ادکلن تلخمو زیر گردنم زدمو مثل بچه مودبها منتظرتماس معصوم شدم،خیلی زودتر از انتظارم زنگ زد گفت؛ بیا پایین لای درب بازه و با کفش بیا تو
درو باز کردم اومدم تو راهرو یه کم مکث کردم کل ساختمون خواب بود آروم از پله ها رفتم پایین جلو درب زینب فقط کفش خودش بود رفتم پایین فقط کفشای معصوم جلو واحدشون بود، درب باز بود رفتم تو با اشاره معصوم درو آروم بستم و مستقیما رفتم پیشش تو آشپزخونه، اروم گفتم : چرا تنهایی؟
اشاره به اتاق خواب کرد و گفت ؛ برو
: روم نمیشه حداقل بیا با هم بریم
؛ نه اصلا امکان نداره خودت تنها برو
به سمت اتاق خواب رفتم ، زینب رو تخت نشسته بود روسری و لباس پوشیده به تن داشت، سرشو انداخته بود پایین، سلام کردم،بلند شد،جواب سلاممو داد ولی سرش پایین بود،دستمو دراز کردم با کمی مکث دستمو گرفت رعشه بدنشو موقع لمس دستم کاملا لمس کردم ، خیلی آروم دستشو بالا بردم و بوسیدم، خیلی دستاش نرم و توپول بود
گفتم : شما خوبین بانو
؛ ممنون به لطف شما
: همیشه اینقدر کم حرفین؟
؛ نمیدونم چی بگم؟
: آروم چونه شو گرفتم و سرشو بالا آوردم و تو چشاش خیره شدم
اولین چیزی که جلب توجه میکرد دماغ گوشتی و گردش بود با لپ های قرمز شده ش. یه لبخندی سرشار از خجالت و شرم زد که چشاش کوچیکتر شد، موهاشو زرد قناری رنگ کرده بود که اصلا به صورت نچرالش نمی اومد
گفتم: بشین راحت باش
منم کنارش نشستم گرمای بدنشو از شدت هوس حس میکردم چن قطره عرق ریز رو پیشونیش نشسته بود و فقط قالی کف اتاق را نگاه میکرد
گفتم : مثل اینکه گرمته،روسریشو باز کردم و انداختم رو تخت یک مقدار از سینه بلوری و گردن مرمرین سفیدش پیدا شد که کیرمو نیم شق کرد به لحاظ قد از من پانزده سانتی کوتاهتر بود و میتونستم لای ممه های درشتشو ببینم که سوتین قرمز پوشیده بود،موهای فرق سرش که بعد از رنگ کردن رشد کرده ترکیبی از سفید و خرمایی بود که توذهنم قیافه ش بدون رنگ زرد جذابتر بود
دستمو رو شونه ش انداختم ساعد دستم با گردن سفیدش تماس پیدا کرده بود به وضوح ضربان تند قلبشو حس میکردم بازم چونه شو گرفتم و صورتشو رو به خودم گرفتم و تو چشاش نگاه کردم با اینکه حدود ۴۵ سالیش میشد اما مانند یک دختربچه ۱۵ ساله خجالتی و محجوب بود، سعی میکرد چشاشو ازم بدزده،گفتم : دوس داری بیشتر آشنا بشیم؟ سرشو به نشانه تایید تکون داد آروم پیشونیشو بوسیدم و دست تو موهاش کردم تموم صورتش قرمز شد صورتمو جلو بردم و تو چشاش زل زدم و نوک دماغمون به هم چسپیده بود گرمای ممه هاش تا زیر گردنم میومد چشاشو نمیدزدید و تو چشام خیره شده بود چشمای میشی اش برق میزد،برق شهوت
اروم گقتم : میدونی خیلی جذابی ؟
گفت ؛ نه اصلا
: چرا دقیقا همینطوره،یه زن جذاب متین و جا افتاده
؛ شما لطف دارین
: شما نه بگو تو
لبخندی زد که دندوناش پیدا شد دندون نیش پایینش یه کم جلوتر و دوتای دیگه پشتش بودن که همیشه برام جذاب بودن، لبمم رو لبش گذاشتم لب نداد و لباشو جمع کر،سرمو عقب کشیدم و تو چشاش زل زدم و با تکون دادن چشمام پرسیدم که چی شد؟
لباشو ورچید و با شیطنتی تو چشماش فهموند که منتظر تکرار همون حرکته،بازم صورتمو جلو بردم و لباشو گرفتم اونم شل کرد و لب داد به خودم چسپوندمش سینه هاش به شکل غریبی داغ بود تو معاشقه کاملا ناشی بود و حرکتی نداشت ،سینه شو از زیر گرفتم سعی کرد عقب بره نزاشتم،خودشو شل کرد سینه هاشو مالوندم مقاومتی نداشت فقط آروم از تو صدایی درنیومد و ام،ام میگفت
به آرومی ازش جدا شدم و شمارشو گرفتم و قرار شد تا قبل از برگشتن پسراش از مدرسه تلفنی حرف بزنیم، با اینکه کیرم داشت شلوارمو پاره میکرد ازش خداحافطی کردم و رفتم،معصوم رو مبل داشت تی وی نگاه میکرد بهش گفتم : اوکیه امروز باهاش حرف میزنم و از خونه زدم بیرون.

ادامه...

نوشته: بهرام


👍 57
👎 2
115601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

905127
2022-12-03 02:36:29 +0330 +0330

باسیسی شدنش و سیاه نشون دادن حال نکردم ولی روند داستانت و راحت بودن متن رو خیلی دوس دارم. ممنونم

0 ❤️

905152
2022-12-03 05:23:54 +0330 +0330

نوع قلمتو دوست دارم روان مینویسی اغراق نداری فقط تو خماری نذار قسمت بعدیو زودتر آپ کن

0 ❤️

905154
2022-12-03 06:03:38 +0330 +0330

کلا با داستان بلند و دنباله دار حال نمیکنم…یکیو ظرف این سالها
خوندم که اونم اسمش بود پستونای داغ شیلا خانوم
خسته نباشی.

0 ❤️

905167
2022-12-03 08:18:46 +0330 +0330

هیچی دیگه تو شدی بکن کل مجتنع بعد کوچه بعد فک و فامیلا ولی خوب بنویس ببینیم چی میگی

0 ❤️

905169
2022-12-03 08:29:54 +0330 +0330

کسشعر تا چه اندازه اخه ؟ 🤮 دو پاراگرافشو خوندم حالم بهم خورد

0 ❤️

905175
2022-12-03 10:10:37 +0330 +0330

دیگه داری قضیه رو سیاسی میکنی

کم کم دارم فک میکنم سپاهی ها گرفتنت چوب تو کونت کردن توهم الان ب فکر انتقامی

0 ❤️

905188
2022-12-03 11:56:48 +0330 +0330

سلام
زوج در هر سنی از قزوین که نفر سوم مطمان و رازدار
سالم و غیر سیگاری قد بلند میخوان به آیدی تلگرامم پیام بدین.
سنم 25 ساله هستم
قد: 190
وزن: 107
سایز: 16
ساکن: قزوین
آیدی تلگرامم : @ddd745j

فقط حضوری لطفا مکان داشته باشید.

0 ❤️

905194
2022-12-03 12:26:23 +0330 +0330

بیشرف کص نگو این کارا آخر عاقبت نداره فقط وقت خودتو میگیری مدتی بعد هم عذاب وجدان میگیری آخرسرم همین کارایی که با زنای متاهل کردی با زن خودتم میکنن عمو این زمین گرده
Fuck you kosekhol

0 ❤️

905198
2022-12-03 12:31:31 +0330 +0330

من موندم اون دختر قحبه و جنده با شوهر "پارتنرش"حال نمی‌کرد یا از سر جندگی کون می‌داده به تو !؟!!واقعا دنیای خیلی کثیفی شده دیگه واقعا باید ترسید از این زنای جنده که به فک دادنن همش خیانت میکنن آدم میترسه زن بگیره تف تو روی جندشون…
یا مردش خیلی گاو بوده یا از سر هرزگی میخاسته حال کنه

0 ❤️

905228
2022-12-03 15:59:18 +0330 +0330

جاج بهرام ،عه اقا فرهاد لطفا موقع تایپ کردن دست تو از تو شرت در بیار تا اسم ها را اشتباهی نگی ؛در ضمن ابولفضل درست بیده :خارح از سوتی های که دادی داسنانت قشنگ بود.

0 ❤️

905249
2022-12-03 20:54:50 +0330 +0330

Like

0 ❤️

905303
2022-12-04 05:57:14 +0330 +0330

بنظرم همچین داستانهای میتونه سم باشه برای افراد بد دل و کم سن و سال چون بعدش فکر میکنن کله زنهای جامعه پاشون میلنگه و با دیدن زنهای همسایه و فامیل حس میکنن میتونن تو نخشون برن😑

1 ❤️