معلمی عشق است (۳)

1401/02/12

...قسمت قبل

"معلمی عشق است “” 3 “”

سلام بر دوستان عزیز شهوانی .

ز خوبرویان عالم، هر که را دیدم کوسی دارد…
کیرا دنبال کوس رو،که کوس هم‌عالمی دارد‌

با تشکر فراوان از دوستان عزیز شهوانی که با نظرات ، پیشنهادات و انتقادات زیبای خود ، راهگشای مسیر داستان نویسی هستند .
قطعا انتقاد و پیشنهاد، همیشه روشنگر راه و امیدبخش به نویسنده است.
بعنوان معلم همیشه با سعه صدر پذیرای انتقادات هستم .

عده ای هم ،فقط فوش و دشنام بلدند و هیچگاه از آن دست نمی‌کشند. پس بگذاریم اونها هم با فوش و دشنام ،عقده گشایی کنند .

منتظر انتقادات شما عزیزان هستم‌.

اول ؛
عزیزی گفتن که یه تخم حرام به جامعه اضافه کردی .
عزیزم ،
شخصا اعتقادی به مسائلی مانند تخم حرام و بچه حرامزاده و اینها ندارم.
چون تشکیل بچه نتیجه فعل و انفعالات در بدن زن و مرد هست . در حیوانات هم ادغام نطفه ی جنس نر در جنس ماده تولید بچه می‌کند. انسان هم یک نوع حیوان است .
همینکه بوجود آمدن یک بچه ، سبب استحکام زندگی زناشویی دو نفر می‌شود ، کار بسیار خوبی است و حتی ممکن بود زندگی ماریا و پسر باباخان بخاطر نداشتن فرزند به پایان برسد.
لذا بهتر است، مثبت فکر کنیم.

دوم‌:

در خصوص احتمال مریض شدن و مشکل مهرسام در آینده ، چون ماریا در تهران و خانه پدری زایمان کرد ، عرض کنم که خون بند ناف مهرسام گرفته شده و در بانک بند ناف نگهداری می‌شود و از این نظر مشکلی نیست .

سوم . یه جوک تاریخی بگم::
در خصوص تلاش ایرانیان برای رسیدن به کوس در طول تاریخ،،،

خواجه نصیر الدین طوسی وقتی مطلع می‌شود که سعدی شیرازی دختر خوشکلی دارد. تصمیم میگیره از عراق به شیراز بره و دختر سعدی را ببیند.
در شیراز درب خاته سعدی می‌رود .
درب می زند یا با قول قدیمی ها
" دق الباب " می‌کند.

دختر سعدی با صدای بلند میگه کیه ؟؟

خواجه نصیر الدین تو ذهن خودش میگه همین اول برای معرفی خودم ، جوری صحبت کنم تا به دل دختر سعدی بشینم ؛ لذا میگه ::

خواجه نصیرم نصیر
آمده ام‌ از گرمسیر
تا زنم بر کوس ت کیر
دختر سعدی سلام …

دختر سعدی منقلب میشه و پیش خودش میگه عجب آدم هیز و پر رویی. !!!
ببینم این مرد کیه
میره رو پشت بام و نگاه میکنه تا خواجه نصیر را ببیند . وقتی می بیندش، مطلوب نظرش نیست .

لذا ‌جواب میده::

دختر سعدم به نام
آمدم رو پشت بام
کون ات به کیر بابام
خواجه علیک سلام.


دخخر سعدی دقيق خط به خط جواب خواجه نصیر را میده .
مث خودش … ادب در مقابل ادب و بی ادبی در مقابل بی ادبی
… نگاه کنید ::::

خواجه نصیرم نصیر.“دختر سعدم به نام‌”
آمده ام از گرمسیر " آمدم رو پشت بام"
تا زنم بر کوست کیر " کونت به کیر بابام"
دختر سعدی سلام " خواجه علیک سلام"

اما ادامه داستان
“معلمی عشق است.” ۳ "

زایمان ماریا ما را از هم دور کرد .خیلی به ماریا وابسته شده و هر روز در فکرش بودم. ماریا هم وضعیتی مشابه من داشت. ماریا بخاطر تولد پسرش و به دلیل کمبود امکانات زندگی عشایری ، در تهران ماند . من هم در روستا علاوه بر مدرسه خودم ، دانش آموزان مدرسه ماریا را آموزش میدادم .
شرایط بدی بود .
هفته ای یکی دو بار به ماریا زنگ میزدم . ماریا از دلتنگي گریه میکرد. هیچ راهی برای نزدیکی به ماریا نبود . با کمبود سکس مواجه و فشار زیادی روم بود. ماریا هم شش ماه مرخصی زایمان داشت یعنی تا آخر سال تحصیلی ، خرداد ماه به مدرسه و روستا نمی آمد و عملا مهر ماه سال بعد به روستا بر می‌گشت.
یکی دوبار هم به تهران رفتم ، ماریا را یکی دو ساعت دیدم و همراه هم در اطراف شهر دوری زدیم . ماریا فقط گریه میکرد. مهرسام را بغل میکردم و می بوسیدم. اما واقعا غیر از بوسیدن و مالش دادن و ساک زدن ماریا، راهی برای سکس جدی و با لذت نبود . و دوباره به روستا برمی‌گشتم.
بعد مدتها در روستا، یک روزکه مهمان خانه باباخان‌ بودم، متوجه حضور پسری با تیپ و قیافه ای متفاوت در خانه آنها شدم . پسری حدود ۲۳ تا ۲۴ ساله ، سفید و تپل با قدی حدود ۱۸۰ و وزن ۸۵ کیلو . خیلی شیک و زیبا که تصور میکردی واقعا خدا در خلقتش سنگ تمام گذاشته و اگر دختر بود ، حتما صدها خواستگار داشت .
پس از احوال پرسی، گفت که تازه لیسانس گرفته و بخاطر اینکه سربازی نرود ، به روستا و عشایر آمده تا مدتی در خانه اقوام زندگی کند.
پسری فوق العاده تو دل برو و زیبا که لباسی تقریبا تنگ پوشیده ، دارای باسنی برجسته و بزرگ ودستانش بیشتر شبیه دست دختران، لب هایی گوشتی و گردن‌ سفیدی داشت .
باهاش گرم صحبت شدم وبهش پیشنهاد دادم که روزها به مدرسه بیاید تا هم بیکاری اذیتش نکند و هم کمکی به من در اداره دو مدرسه ادغام شده ،نموده باشد .
حتی پیشنهاد دادم که در قبال کمک به من در اداره مدرسه ، ماهانه مبلغی از جیب خودم بهش بدم .چون من اضافه تدریس مدرسه ماریا را هم از آموزش وپرورش دریافت میکردم.
(( توصیح اینکه واقعا مناطق عشایری با کمبود معلم روبرو هست و آموزش و پرورش خیلی به کسی که اونجا تدریس دارد. توجه میکند ))

اسم این پسر زیبا " سپهر " بود .سپهر از پیشنهادم خیلی استقبال کرد ، بخصوص که من بسیار مهربانانه و با خوش اخلاقی باهاش صحبت کردم . از فردا سپهر به مدرسه اومد . و بصورت موقت برخی کارهای مدرسه را برایم انجام می‌داد.
تمام روز و گاهی شب ها تا وقت خواب باهم بودیم . و در چادر مدرسه کنارم بود .
کم کم صمیمیت بین من و سپهر بیشتر شد. .‌ خجالتش کمتر شد.
وقت لباس عوض کردن ، ران های سفید و گوشتی سپهر ، حشرم را بالا می برد . بعضی اوقات دستی به ران و بازو و باسنش می کشیدم و از او تعریف میکردم .
کم کم باب شوخی های دستی و لمسی اضافه شد و خیلی باهم راحت شدیم . جوک های زیر نافی میگفتیم و مثبت ۱۸ حرف میزدیم . مثلا یه بار گفتم:
سپهر : مطمئنی خدا در خلقت تو اشتباه نکرده و تو باید دختر بودی؟
بچه های دوران دبیرستان اذیتت نمی‌کردند؟

کم کم احساسم به سپهر ، تغییر کرد .‌و متوجه شدم که سپهر از حرفها و شوخی های من خوشحال میشه.
خودش هم این موضوع را احساس میکرد . یکروز بعد از تعطیلی کلاس ها و خوردن شام در خانه یکی از اهالی و بازگشت به مدرسه ، در حالیکه ابرهای بهاری ، در آستانه ی سیراب کردن زمین تشنه بودند و صدای خش خش باران بر چادر مدرسه ، سمفونی زیبایی ساخته بود ، من وسپهر کنار هم دراز کشیده بودیم . کم کم بهش نزدیک شدم . در حالیکه پشتش به من بود و پتویی روی خودش داشت ، به بهانه سرما ، زیر پتویش رفتم و از پشت بغلش کردم‌،
هیچ تکانی نخورد. و خودش را به خواب زد. من هم اورا در بغل گرفتم . هر دو پایش را بین پاهایم قرار دادم و
کیرم را به باسنش چسپاندم و دستم در گردنش انداختم. خیلی آرام و آهسته با دستم سینه اش را مالش دادم.
وقتی سکوتش را دیدم ، جراتم بیشتر شد .و کامل بغلش گرفتم.
با زبانم گوشش را میخوردم ، گردنش را لیس زدم. کم کم صدای نفسش تغییر کرد ، باسنش را عقب تر داد .خیلی آرام و حرفه ای ادامه دادم و دست دیگرم را به کیرش رساندم ، کمربند شلوار تنگ وچسبانش را باز کردم و دستم را داخل شورتش بردم . کیرش را آرام مالش دادم ، سیخ سیخ شده بود اما کوچک و ظریف بود.
تغییر حالتش را احساس کردم خیلی بلند، نفس نفس میزد و باسنش را بیشتر به کیرم فشار داد. ‌
صورتش سرخ شده بود . سرش را به سمت خودم چرخاندم و لب های گوشتی و زیبایش را بوسیدم.
لبم را با لب هایش گرفت . زبانم را در دهانش فرو کردم. زبانم را مکید .
هیچ حرفی نمیزد .
در همان حالت شلوارش را تا زانو پايين کشیدم .
خدای من باور کردن اینکه این باسن یک پسر است خیلی سخت بود . حتی از باسن ماریا نرم تر و سفید تر بود .
شورتش به رنگ صورتی و با گلهای زیبابی آراسته شده بود .
به نظر من ، سپهر فقط اسمش پسرانه بود .وگرنه هیچی از یه دختر ۲۳ ساله کم نداشت. در این حالت چرخی زد و بر روی شکمش خوابید .من هم متکایی را زیر شکمش گذاشتم. باسنش کامل بالا آمد . خیلی چشم نواز و دلربا بود .
از پشت بر روی او دراز کشیدم . و کیرم را در بین پاهاش قرار دادم و گردنش را لیس زدم . خفیف ناله می‌کرد. و خودش را به متکا فشار میداد. .
با باسنش بازی میکردم و آرام ضربه می زدم، آب دهان را رو سوراخ سفید و بی مو کونش ریختم و با انگشتم دور سوراخش را مالش دادم .‌ خیلی از اینکار لذت می‌برد. و با چرخش کونش ،منو تشویق به ادامه کارم می‌کرد.‌‌ تا اینکه انگشتم وارد سوراخش شد ، خودش را سفت کرد اما ادامه دادم و انگشت دوم را هم واردش کردم . دیگه عملا با صدای بلند نفس می‌کشید. دستش را به کیرم رساند و با کیرم بازی می‌کرد.
با صدایی آرام گفت . محسن جان تحمل ندارم زودتر شروع کن،
دوباره آب دهانم را دور سوراخش ریختم و سر کیرم را بر سوراخ کونش گذاشتم و آرام فشار دادم . بیشتر از آنچه فکر میکردم ، کونش تنگ بود .‌با ورود سر کیرم به سوراخش ، ناله ی بلندی کرد و دستم را که حالا جلو صورتش بود ، گاز شدیدی گرفت و خودش را جلو کشید. کاملا بر او مسلط بودم و اجازه حرکت بهش ندادم . ضمن گاز گرفتن دستم ،با هر دو دستش ران هایم را گرفته بود تا فشار بیشتری وارد نکنم . تمام بدنش می لرزید و عرق کرده بود . احساس کردم دندان هایش دستم را زخم کرده ، اجازه هیچ حرکتی بهم نمی‌داد.
مث اینکه با چند لایه کش بزرگ ، سر کیرم را بسته باشند .
آرام سینه اش را مالش میدادم و با زبانم گوش و گردنش را میخوردم.
بلاخره یه کم آرام شد و خودش را شل کرد .اندکی فشارکیرم را بیشتر کردم ویک سانت دیگردر کون زیبا و دخترانه اش فرو کردم ، بازهم دستم را شدید گاز گرفت ،هیچ حرفی نمیزد . با یک دستش ، ساق کیرم را هر لحظه اندازه می‌گرفت تا ببیند چقدر دیگر باقی مانده است . حدود ده دقیقه طول کشید تا بلاخره کیرم کامل وارد کونش شد و بیضه هام به باسنش چسبید و آی بلندی کشید .
سکوت شب و صدای نم نم باران بر چادر و پسرکی که زیر یار می نالید، و صدای گاه و بیگاه سگ های عشایر ،من و سپهر را به اوج لذت می رساند .
در گوشش حرفهای عاشقانه زدم و از زیبایی و دخترانه بودن بدنش گفتم .
سپهر عزیزم، باسن ات از پنبه نرم تر است. هیج دختری بدنی مث تو نداره ،
کاش دختر بودی تا زن من میشدی ،
سپهر تو زن من هستی.
سپهر کیر محسن کامل تو کونت هست .
سپهر ۱۸ سانت از بدنم در بدن تو فرو رفته .
مرتب می بوسیدمش و یواش یواش تلمبه زدن را شروع کردم .بیرون آمدن کیرم از کون تنگ و زیبایش و دوباره فرو رفتنش ، صحنه ی بسیار قشنگی بود . سوراخ کونش دور کیرم حلقه زده بود . او هم باسنش را زیر کیرم حرکت میداد و بالا وپایین می‌کرد. دردش کم شده بود و لذت می‌برد.
دیگه دستم را گاز نمی‌گرفت. ومن تا آخر در کونش فرو میکردم . و ۱۸ سانت کیرم در بدنش جا خوش کرده بود. لذتش غیر قابل توصیف بود .
بلاخره بدنش خسته شد، و خواست که تغییر پوزیشن بدهم.
از روش بلند شدم و گفتم حالت چهار دست وپا قرار بگیرد. ‌. دور سوراخ کونش قرمز شده بود . کمی براش مالش دادم و دوباره کیرم را بر سوراخش گذاشتم . اینبار راحت تر واردش شدم . و تلمبه زدم. بدنش هیچ فرقی با بدن ماریا نداشت . و اگر کیرش نبود ، فکر میکردم که ماریا زیرم خوابیده است.‌ و حتی بعضی لحظات فکر میکردم که دارم یک دختر را از کون میکنم.
بعد چند دقیقه از این حالت هم خسته شد . گفتم که حالا به پشت دراز بکشد .‌در این ‌حالت چشم تو چشم‌‌ بودیم . مث یه دختر نوجوان خجالتی چشماش را می بست .
هر دو پایش را بلند کردم و بر دوشم گذاشتم .سوراخ کونش مقابل کیرم بود . اول دستم را با آب دهانم خیس کردم و با کیرش بازی کردم‌‌. کیرش سیخ شده بود و نبض میزد.
سپهر با چشمان بسته با دستش سر کیرم را لمس کرد و کمی آب دهان خودش بهش زد و سپس به سمت کونش هدایت کرد .دوباره کیرم را در سوراخش فشار دادم.
اینبار تا آخر در کونش فرو رفت. کونش کامل خیس بود . ناله ی بلندی کشید و خودش را جمع کرد .
در حالیکه کیرم کامل در کونش فرو میرفت ، با کیرش بازی می‌کردم .
سپهر علنا ناله می‌کرد و لذت می‌برد و می‌گفت تندتر بزن
. آی آی آی محسن آقا تندتر بزن …
آقا معلم فشار بده .

و من هم در اوج لذت تلمبه میزدم .
هر دو دستش را در گردنم انداخت و منو بخودش فشار میداد و زبانش را در دهانم فرو می برد.
ناگهان بدنش منقبض شد و آب کیرش بیرون پاشید و ارضا شد. سوراخ کونش دور کیرم تنگ تر شد . و بی‌حال در بغلم افتاد . من هم شدت تلمبه هام را بیشتر کردم و در حالیکه سپهر ناله می‌کرد، داخل کونش ارضا شدم . و تا آخرین قطره آبم را درون کونش خالی کردم.
هر دو بی‌حال بودیم وهنوز کیرم درون کونش بود ، وقتی ساعت را نگاه کردم .‌متوجه شدم بالغ بر یکساعت سکس کردیم .
بلاخره از روش بلند شدم بدن من و سپهر کاملا خیس عرق بود…چند دستمال کاغذی بهش دادم تا رو سوراخش بگذارد . دیدم واقعا توان بلند شدن و حرکت کردن ندارد. بغلش کردم و بلند شد ولی تعادل نداشت و کمی گشاد راه می‌رفت.
گفتم سپهر جان عزیزم ،
من که خیلی لذت بردم ، توچی ؟ او هم یا سر تایید کرد .گقتم سپهر جان ، امروز روزی یادگار و ماندگار برای من وتو خواهد بود نظرت چیه ؟
گفت من از روزیکه دیدمت منتظر این روز بودم . ‌
این کون‌‌را ۲۳ سال محافظت کردم و دست کسی بهش نرسید ، این حس و علاقه ام‌ به همجنس در وجودم بود ولی به کسی اعتماد نداشتم و سرکوبش کردم .
اما در برابر تو نتوانستم مقاومت کنم . تولیاقتش را داری و امروز پرده و به اصطلاح صفر کونم به بهترین شکل و بهترین روش و در آرامش کامل باز کردی . من امروز رسما و قلبا و با عشق، زن تو شدم . و امیدوارم لیاقت تو را داشته باشم .
گفتم ممنونم سپهر جان . تو خیلی خوبی . من اولین بار است با همجنس خودم سکس دارم. هرگز فکر نمیکردم اینقدر لذت بخش باشد.
گفت ،
اما یه چیز دیگه هم هست .
گفتم بگو .
در حالیکه سرپایی لب هام را می مکید و دستش رو کیرم بود گفت :
من‌ داداش ماریا هستم .!!!

من و ماریا خیلی به هم شباهت داریم.
برای لحظاتی از این همه شباهت یکه خوردم. مگه میشه این دختر وپسر . اینقدر شباهت بدنی داشته باشند.؟؟؟
تمام حس و حالم تغییر کرد ،
هاج و واج فقط نگاهش کردم …

ادامه...

نوشته: محسن


👍 17
👎 18
31801 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

871679
2022-05-02 03:02:30 +0430 +0430

ریدم تو معلمیت
صحه صدر درسته نه سعه صدر

2 ❤️

871704
2022-05-02 06:46:42 +0430 +0430

لایک.
انتقاد هم میخواهید بکنید، لااقل درست انتقاد کنید. نه مثل اون کسخل که توی کامنتها نوشته صحه صدر درسته 😂 😂

2 ❤️

871709
2022-05-02 07:58:37 +0430 +0430

میخوای ایراد هم بگیری اول ی چک بکن بعد ایراد بگیر ضایع نشی
درست نوشته بود سعه صدر هست
infernal.boy@

2 ❤️

871741
2022-05-02 13:15:39 +0430 +0430

ننویس کوس کش جلقو

2 ❤️

871754
2022-05-02 14:34:17 +0430 +0430

یکی به پدر بزرگ ماریا زنگ بزنه بگه فرار کن تا نوبتت نشده!!

4 ❤️

871780
2022-05-02 17:49:34 +0430 +0430

خیلی جالب شد که! ببینیم ادامه داستان چی میشه

0 ❤️

871800
2022-05-02 23:46:15 +0430 +0430

@‌kounkhar38
خواستم گوه خوره جمع رو پیدا کنم که خودتو نشون دادی
سعی کن زیاد گوه نخوری و غذا بخوری بجاش

0 ❤️

871856
2022-05-03 01:46:54 +0430 +0430

دیده دل تنگی داداشش فرستاد سراغت😂😂😂

0 ❤️

871920
2022-05-03 05:49:34 +0430 +0430

خوب شد داستان تموم شد والا به سگ و شغال و مار و آقا خان و سیاه چادر و خلاصه به هر چی می‌دیدی سکس میکردی

1 ❤️

871921
2022-05-03 06:06:30 +0430 +0430

اگه یخورده داستان های قبلیت قابل تامل بود این یکی رید توش،
پس تو عشقی به ماریا ک جندش کردی نداری فقط دوست داری جلو شهوتت رو بگیری، اگه اونجا بابا خان یا یه پیرزن هم لخت میدیدی شروع میکردی به جلق زدن ، واقعا اسکل و پلشتی ،کسمشنگ خان

1 ❤️

871966
2022-05-03 13:01:46 +0430 +0430

بابابات درست حرف بزن گمجه کونده بی سواد گوه خوری نکن که لیشتر میرینی به خودت
@infernal.boy

0 ❤️

872004
2022-05-03 21:49:45 +0430 +0430

سپهر جان باسن ات از پنبه نرم تر است!!!
ای باسن فراخ این چه نوع نگارشی ست؟؟
مگر در قرن هشتم هجری زندگانی کرده ای؟
سخنی با تو دارم ای شیخ…از بعد از هجرت پیامبر از مدینه به حبشه تا کنون چُنین داستان کسشعری نخوانده بودم…واقعا نا امیدمان کردی شیخ…
باشد که رستگار نشوی به حق نامادری ماریا در شهر

1 ❤️

872149
2022-05-04 13:02:21 +0430 +0430

قشنگ معلوم بود با خانواده يارو مشكل داشتي چون هم ماريارو خواستي خراب كني و عقده تو بر طرف كني هم گفتي داداششو كوني كردي ولي تو خيلي كصخولي با ذهن مريض كه فكردي بقيه باور ميكنن عقب افتاده كيري

1 ❤️

873322
2022-05-11 00:24:32 +0430 +0430

کونشو کردی کیرت قهوه ای نشد کوس مشنگ خان؟ننویس کیرم تو اون فرق سرت

0 ❤️

876344
2022-05-27 17:13:35 +0430 +0430

شما هنوز گرایش جنسیتو نفهمیدی، قبل از حامله کردن ملت یه کم فکر کن. هنوز بچه ت یکسالش نشده زن جدید گرفتی.

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها