معلمی عشق است (۲)

1401/02/04

...قسمت قبل

"معلمی عشق است ۲ "

سلام دوستان عزیز شهوانی .
خدا قوت …

انشاله همیشه شاد و سلامت باشید و
کیر و کوس تان هم پر رزق و روزی باد
الهی آمین .
خدایا به کوس های خشکیده از بی کیری ،، کیر کلفت عنایت فرما،،
و به کیر های چشم انتظار کوس ، هزاران کوس عطا فرما، ،،
الهی آمین
خدایا ایران را از شر وجود روحانیت که این همه ممنوعیت برای این دو موجود شریف خدا یعنی کیر و کوس ایجاد کرده اند ، نجات بده ،

و اما
پاسخ برخی کامنت های قسمت اول داستان معلمی عشق است .
اول ؛
خداوند را گواه میگیرم که این داستانی خیالی نیست و برای خودم اتفاق افتاده ، من‌ هم‌ کمی شاخ و برگ بهش دادم ولی اصل واقعه درست است .
حیف نمیشه آدرس بدم و عکس های منو ماریا در سایت بگذارم تا منتقدان عزیز باور کنند .‌

دوم‌:
دوستان اظهار داشتند که به سن شما نمیخوره سالها تجربه معلمی داشته باشی ؛
عرض کنم که من در ۱۷ سالگی وارد تربیت معلم شدم و بعد دوسال با مدرک کاردانی در سن ۱۹ سالگی تدریس را شروع کردم و الان ۱۳ سال تجربه معلمی دارم .

سوم ؛
در خصوص معلم شدن ماریا هم دوستان ایراد گرفتن ،
توضیح بدم که آموزش و پرورش برای مناطق محروم و برای جبران کمبود معلم، بصورت حق التدریس یعنی پرداخت پول در قبال ساعت تدریس ماهانه، نیروهایی را استخدام میکنه که در صورت داشتن صلاحیت پس از پنج سال حق التدریس و باز در صورت نیاز به معلم در مناطق محروم ، با گذراندن دوره آموزش ضمن خدمت ، به استخدام رسمی آموزش و پرورش درمی‌آیند که ماریا هم جزو اینها حساب میشه .
چهارم ؛
درخصوص چادر باباخان و سایر مسائل هم بگم که من بعنوان بچه روستا و آگاه یه چند و چون برخی مسائل زندگی روستایی ، مثل حضور سگ و نگهبان و… کاملا آگاهم و میدونم چطور باید سگ ها را رام کرد تا که سر وصدا ایجاد نکنند. بخاطر طولانی نشدن داستان اون مسائل را نگفتم .
پنجم ؛
در خصوص زندکی ماریا در چادر جداگانه باباخان هم گفتم دو چادر چسبیده به هم بودند و دختر کوچک باباخان کنار ماریا می خوابید .

اما ادامه داستان .

با آزاد شدن شوهر ماریا از زندان و بازگشت او به روستا ، ارتباط من و ماریا هم خیلی کم شد. شوهر ماریا چون بیکار بود و درآمدی نداشت ، خوشحال از اینکه زنش کاری پیدا کرده و درآمدی داره . یکی دو ماه در روستا کمک کار پدرش بود . و من هم به ندرت ماریا را می دیدم …
خیلی دلم براش تنگ میشد و او هم بی قرار بود و برخی عصرها پیام میداد و تماس می‌گرفت.
البته برخی روزها که شوهر ماریا گوسفندان را به طبیعت می برد ، به اصرار ماریا، من هم ساعت حدود ۷ صبح و قبل از ورود دانش آموزان ، با پنهان کاری تمام به مدرسه یا چادر او می رفتم ‌ و سکس سریع و سرپایی انجام می‌دادیم.
تا اینکه شوهرش برای انجام برخی کارها به شهر برگشت . و حدود یکماه ماندگار شده بود . ماریا به سکس و رابطه با من معتاد شده بود و خیلی کم و به اجبار با شوهرش سکس داشت .
اون یکماه شاید بگم هر شب سکس داشتیم و لذت فراوانی بردیم .
تا اینکه پسر باباخان به روستا برگشت و کوچ سال بعد شروع شد . هر دو روستا بازهم نزدیک یکدیگر اطراق کردند ، فاصله چادر هر دو مدرسه کمتر از ۵۰۰ متر بود . در. این مدت بازرس های آموزش و پرورش،ایرادهایی از نحوه تدریس ماریا گرفته بودند که وضع آموزشی دانش آموزان رضایت بخش نبود و ماریا مجبور بود برای رفع اشکالات تدریس و آموزش از من کمک بخواد . یک روز همراه شوهرش به چادر من آمدند ‌ و درخواست کمک کردند .
شوهرش گفت می ترسم ماریا اخراج شود تو را خدا کمکمان کن.

پیشنهاد ماریا و شوهرش این بود که مدت حدود یکماه دانش آموزان هر دو مدرسه باهم در یک چادر باشند ، و ماریا هم سر کلاس بشیند و روش تدریس رایاد بگیرد ،
من ابتدا مخالفت کردم ولی اصرار های شوهر ماریا ، باعت شد تا موافقت کنم و گفتم باید با آموزش وپرورش مکاتبه کنم . هر دو خیلی خوشحال شدند . شوهرش،به یه دلیل و ماریا به دلیل دیگر .
تعداد دانش آموزان هر دو دبستان ۱۳ نفر بود و این کار ما را راحت می‌کرد.
چون تمام دانش آموزان در چهار پایه تحصیلی یعنی کلاس اول ، دوم ، چهارم و پنجم بودند . تا الان هر پایه یک یا دو نفر بودند حالا سه نفر می‌شدند. . دیگه ماریا عملا پیش،من بود . هر صبح با دانش آموزان می آمد و در چادر مدرسه من حضور داشت . اولین روز تدریس مشترک خیلی عالی بود . ماریا همراه شوهرش به مدرسه آمد .
شوهر ماریا حدود ساعت ده صبح و زمان استراحت دانش آموزان ، صبحانه مفصلی تدارک دید . من هم به دانش آموزان استراحت دادم و سه نفری صبحانه کامل محلی ، شامل نان محلی ، کره محلی ، شیراز محلی و تخم مرغ خوردیم .شوهرش وسایل را جمع کرد و به خانه رفت . .ماریا سرپا از پنجره ی چادر ، دانش آموزان را نگاه میکرد.
من از پشت بغلش،کردم . و گردنش را مک زدم .با دستانم هر دو پستانش را مالش دادم و گوشش را خوردم. صدای هرم نفسم در گوش ماریا ، او را دیوانه می‌کرد. به بدنش قوس میداد و باسنش را به کیرم می مالیدم.
خیلی زیبا بود. خداوند در خلقت ماریا سنگ تمام گذاشته بود.
با صدای شهوت آلود گفت محسن زود باش دارم می میرم .
مانتوش را بالا دادم شلوارش را تا زانو پايين کشیدم و خیلی آرام کیر داغ و آماده ام را بین پاهاش فرستادم. آب کوسش بین پاهاش را خیس کرده بود .
کیرم را از پشت وارد بهشت زیباش،کردم و تلمبه میزدم و ماریا آه و ناله ی خفیفی می‌کرد و نا آخر باسنش را به عقب داده بود . و دور شدن شوهرش و بازی دانش آموزان را نگاه میکرد. و بعد از کمی ارضا شد . و من هم از پشت کامل بغلش،کرده بود و همزمان ارضا شدیم . بی‌حال رو زمین دراز کشید و من لباس هام را مرتب کردم و نزد دانش آموزان رفتم.
خیلی روزها ساعت استراحت دانش آموزان سکس میکردیم و همیشه مواظب بیرون چادر بودیم .
یک روز در حالیکه نگاه ماریا، به جنب و جوش، کودکان اطراف چادر بود ، متوجه جاری شدن اشک هاش بر گونه های زیبایش،شدم . اون لحطه چیزی نگفتم . ولی روز بعد موضوع را بهش،گفتم .
ماریا سفره دلش،را باز کرد و گفت دو مشکل عمده دارم که تا حالا بهت نگفتم ‌ اول مشکل شوهرم که خیلی سرد مزاج و بی روح هست و اهل سکس و رابطه نیست . دوم اینکه ما نمی‌توانیم بچه دار بشیم و حسرت مادر بودن به دلم خواهد موند .
همون لحطه بغلش کردم و سیر بوسیدمش،و گفتم عزیزم چرا گریه میکنی؟
من که کنارتم و تا آخر عمر مال تو هستم.
گفت چه فایده که بچه دار نمیشم،؟
گفتم مشکل از کدامتون هست . گفت کسی خبر نداره و حتی خودش،هم نمیدونه، مشکل از طرف من نیست .
گفتم خوب اگر بخوای من پدر بچه هات میشم .
گفت واقعا اینجور میشه ، ؟
گفتم چرا که نه حتما!!!
کافیه تو بخواهی.
ماریا چند و چون کار و مراحل آن را پرسید و من توضیح دادم . فرصت فکر کردن خواست و بلاخره بعد سه روز جواب مثبت داد.
برنامه ریزی برای بچه دار شدن ماریا انجام دادیم . تعطیلات عید نوروز بهترین فرصت بود . قرار بود قبل عید ماریا ،به خاطر دیدار با خانواده پدریش راهی تهران شود و بعد دوسه روز به شهر من بیاید و تا آخر تعطیلات باهم باشیم . شوهرش کمک کار پدر پیرش باباخان بود . و‌نمی‌توانست تمام تعطیلات پیش ماریا باشد. لذا دوسه روز قبل از عید نوروز ماریا همراه شوهرش عازم تهران شدند و یک روز بعد عید ، شوهرش به روستا برگشت. همون روز ماریا هم از خانواده پدرش خداحافظی کرد و یکی دوساعت بعد از رفتن شوهرش ، من سر نبش خیابان خانه باباش منتظرش بود . باور کنید اونقدر دلتنگ شده بود که خودش را به بغلم پرت کرد و چند دقیقه بخودش فشار داد. ۱۴ رور وقت داشتیم . به شهر و خانه من برگشتیم . ماریا اونشب آماده سکس بود .
بهترین لباس هاش پوشیده و.شبیه عروس شده بود . به اتاق خواب رفتیم و کامل لختش کردم . از انگشت پا تا پیشانی و تمام بدنش را با زبانم لیس زدم . ماریا مث مار بخودش می پیچید. سریع برگشت و کیرم را بیرون کشید وکامل در دهانش فرو برد . تا ته گلوش اونو می‌برد و باز می‌گشت.
صحنه ساک زدنش فوق العاده بود
بلاخره لحظه موعود فرا رسید . و ماریا طاقباز رو تختخواب دراز کشید . هر دو پاهاش را تو شکم و سینه اش جمع کردم .کوس زیبای ماریا که چون
غنچه گل بود را آبی غلیظ خیس کرده بود ‌. التماس می‌کرد که طاقت ندارد و کیرم‌ را در کوسش فرو کنم .
یک لحظه حواسش را پرت جای دیگر کردم و ناگهانی کیرم را تا دسته در کوسش فرو بردم. جیغش واقعا کر کننده بود . و محکم ناخن هاش را در پشتم فرو برد . روان تر از همیشه بود و رفت و برگشت کیرم در کوسش ، صدای زیبایی ایجاد می‌کرد. . بیش از ۳۰ دقیقه سکس کردیم تا هر دو با هم ارضا شدیم …
پاهاش را همچنان بالا نگه داشت و شهوتم کامل و تا قطره آخر جذب بدنش شد.
کنار هم‌دراز کشیدیم و به خواب عمیقی فرو رفتیم.
خستگی سبب شد حدود ۶ ساعت در اون حالت بخوابیم.
که با احساس خوشایند خورده شدن کیرم‌‌از خواب بیدار شدم .‌و دیدم ماریا تمام کیرم را قورت میده و ساک می زند.
خیلی زیبا ساک‌ می زد . به چشمانم نگاه میکرد و میگفت از وقتی با تو آشنا شدم ، زندگیم رنگ بوی عشق گرفته است.
تمام تعطیلات نوروز به تفریح و سکس گذشت .
بعد تعطیلات جداگانه و به فاصله دو روز راهی روستا شدیم . بعد از ۱۵ روز . اولین نشانه های حاملگی در ماریا ظاهر شد . ولی بخاطر احتیاط با " بی بی چک" ی که قبلا از شهر خریده بودیم از نتیجه کار مطمئن شدیم . همون شب ها به پیشنهاد من، ماریا باشوهرش دوسه بار سکس کرد تا بعدا شائبه ای بخاطر زمان تولد بچه ایجاد نشود .
اون سال تمام شد . وماریا بخاطر حاملگی و به اصرار باباخان و شوهرش، بخاطر گرمای روستا و عشایر و امکانات کم روستا، راهی خانه پدرش شد . من در تهران خونه ای اجاره کردم و تمام طول تابستان ، مراقب ماریا بودم و بیشتر پیش من بود . چون رابطه خوبی با نامادریش نداشت کسی سراغش نمی‌گرفت. کل تابستان ، شوهرش دو بار به دیدارش آومد . به روستا برگشت.
تمام ‌ تابستان با حاملگی ماریا و سکس های گاه و بیگاه منو او گذشت . پوزیش های سکس زمان‌‌حاملگی را اجرا کردیم . دو بار سفر شمال رفتیم . و تابستانی بسیار خوب داشتیم .
سال بعد من به اون روستا برگشتم و ماریا بیشتر استراحت می‌کرد. تا اینکه در تاریخ ۱۰،دیماه ۱۳۹۸، پسری زیبا و خوشکل به دنیا آمد. . با مشورت من و ماریا ، اسم اونو " مهرسام " انتخاب کردیم . که کلمات آن ، با یک غلط املایی یعنی حرف " ه" بجای " ح " در اسم محسن و ماریا وجود داشت …
باباخان سه گوسفند بزرگ قربانی مهرسام کرد و از اینکه اجاق پسرش روشن شده بود ، یکهفته با ساز و دهل محلی ، جشن به پا کرد …

نوشته: محسن ،


👍 30
👎 8
47601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

870405
2022-04-24 00:53:52 +0430 +0430

والا اگر این معلمیه که معلومه عشقه🤣😍
بعد نگین حقوقمون کنه😂😂😂

0 ❤️

870489
2022-04-24 12:19:13 +0430 +0430

من نمیگم کارت درست نبود ولی الان یه تخم حروم به جامعه تحویل دادید کار درستی کردین؟در ضمن ۱ درصد احتمال بده که خدای نکرده اتفاقی براش بیوفته و ازمایش لازم بشه اونوقت ماریا چکار میخواد بکنه و چی بگه به شوهرش ؟ در کل خاطره خوبی بود ولی اقا معلم از امثال شماها بیشتر از این انتظار میره که نخواید به حریم خصوصی یه زوج ورود کنی حالا به هر دلیلی که میخواد باشه .ادم باید برا خودش یه خط قرمز هایی داشته باشه که اونا رو رعایت کنه و رد نکنه
در اخر باید بگم موفق باشی در تمام مراحل زندگیت اقا محسنو امیدوارم همونجور که تو نشستی پای تلویزیون یه نفر دیگه کسی پای تلویزیون تو نشینه

0 ❤️

870498
2022-04-24 13:43:21 +0430 +0430

مرسی قشنگ بود

0 ❤️

870506
2022-04-24 15:09:30 +0430 +0430

من نمیگویم که این داستان ایرادا نداشتندی اما ایراداتش را به بزرگواری خویش بر شما خواهیم بخشید. باشد که در داستان های بعد از قرن هفتم هجری به قرن جدید تغییر نگارش دهید تا با این شیوه تحریر مغز ما را به گایش ندهید.
آخه آق معلم این چه وضع نگارش داستانه. سابیدی مغز ما رو تو رو خدا درست بنویس

0 ❤️

870525
2022-04-24 18:51:58 +0430 +0430

خیلی خوب بود دست مریزاد 👏🏻

0 ❤️

870571
2022-04-25 01:40:38 +0430 +0430

اینکه اصرار داری داستانت واقعی هستش و برات اتفاق افتاده مخاطب رو حساس میکنه، فردا نری تو گوگل سرچ کنی دوره تخمک‌گذاری و حامله شدن چطور و فلان، سلطان کشکی و کیری که نیست بکنی و زرت حامله بشه(لامصب قاچاقی کردن بوی اسپرم به طرف بخوره هم میترسی حامله بشه)، بزرگوار یه دوره داره که حساب کتاب پریودی طرف دستت باشه، اندازه و تعداد و بعدش زمان آزاد شدن داره که دست تو نیست بگی فردا بزنیم بچه بندازیم.
درضمن همگی حداقل یکبار توی طبیعت داخل چادر خوابیدیم، لذت خودشو داره شبا سکوت مطلق میچسبه ولی یه بدی داره لامصب باد معدت رو ول بدی چادر بغلیت قشنگ میشنوه دیگه جیغ و اوف اوف بماند.

0 ❤️

870851
2022-04-27 00:11:16 +0430 +0430

عجب کوس کشهایی پیدا میشن

0 ❤️

872372
2022-05-05 14:11:03 +0430 +0430

سلام
کارخوبی نکردی.
سکسریه طرف درست کردن بچه نامشروع یه طرف.
هیچ جای دنیا این کار پسندیده نیست.
بیچاره اون مرد !!!

1 ❤️




آخرین بازدیدها