زمستان داغ ما 🔥 (۳ و پایانی)

1402/02/16

...قسمت قبل

از دانشگاه برگشتم خونه، نزدیک غروب بود و هوا ناجوانمردانه سرد، وقتی رسیدم خونه مامان داشت تلویزیون میدید بابا هم شیفت بود، به مامان سلام کردم و رفتم سمت اتاقم، داشتم لباسامو عوض میکردم که مامان اومد تو اتاق …
مینا: پوریا زبان یادم بده
من: چی؟!!
مینا: میخوام انگلیسی یاد بگیرم
من: مگه چی شده؟
یکم از دوستش تعریف کرد که امروز باهاش ویدیو کال صحبت کرده بود، خانوادگی رفته بودن کانادا و با انگلیسی صحبت کردنش حسابی دل مامان آب کرده بود و به سرش زده بود انگلیسی یاد بگیره
یکم مسخره بازی دراوردم که بیخیال بشه ولی خیلی جدی گفت یالا یادم بده زود باش
خندیدم و گفتم مادر من کار یکی دو دقیقه نیست که دست کم یکی دو سال تلاش میخواد اذیـت میشی! ولی منصرف نشد مصمم بود که یاد بگیره، منم کتاب تاپ ناچ داشتم اوردم دادم بهش گفتم اینو باید کامل دقیق بخونی چندتا کتاب دیگم هست، یکم راهنماییش کردم که چجوری بخونه و کتاب کار هارو حل کنه، کتابارو گرفت و رفت بیرون
منم رو تخت دراز کشیدم و یکم گوشیمو چک کردم، تقریبا یک ساعتی گذشته بود پاشدم رفتم بیرون دیدم تو پذیرایی رو فرش دراز کشیده و سخت مشغول نوشتنه
من: مامان شام چی داریم؟
مینا: هیچی!
من: یعنی چی هیچی؟!
مینا: درس دارم
تو دلم گفتم ای بابا عجب غلطی کردم! رفتم سمتش نشستم رو زمین و گفتم پاشو ی چیز درست کن گشنمه الان میمـیرم
مینا: کوفت بخوری برو خودت ی چیز دست کن منم میخورم
رو شکم دراز کشیده بود منم دستمو گذاشتم رو باســـ ــنش و چنگ گرفتم و گفتم خودتو میخورما پاشو
باســـ ــنشو تکون داد و گفت نکن حواسمو پرت نکن
ولی باســـ ــن به این نرمی مگه میتونستم بهش کرم نریزم! یکم دستمو کشیدم روش و با قوس باســـ ــنش دستم میرفت بالا و پایین، چند بار آروم کوبیدم روش لرزش قشنگی داشت، گرسنم بود ی لحظه مثل کارتونا پاهاشو گوشت دیدم سرمو بردم پایین و ی گاز محکم از روش گرفتم
مینا: آی آی نکن توله سـگ
دندونامو جدا کردم و گفتم پس پاشو ی چیز درست کن
مینا: باشه آروم بگیر الان بلند میشم
دستام همچنان رو باســـ ــنش بود و مـاسـاژش میدادم، یکی دو دقیقه گذشت ولی انگار قصد بلند شدن نداشت، منم دستمو دو طرف پهلوهاش گذاشتم و یهو شلوار شــورتشو یجا کشیدم پایین …
مینا: پوریااااا مسخره بازی درنیار اه
برگشت ولی مهلت ندادم کلا شلوار و شــورتشو کامل از پاش دراوردم
دستش گذاشت رو کبـــ ــصش و عصبانی گفت بخدا چنان میزنمت نتونی پاشی بده من ببینم

شــورتو از شلوار جدا کردم، ی شــورت سفید بود گرفتم سمتش و با خنده گفتم به به این تنت بود؟

مینا: پوریا اعصاب منو خورد نکن همونو میکنم تو حلقتا
شــورتشو بردم نزدیک دهنم و دقیقا همونجا که کبـــ ــصش بود بوسیدم
مینا: چندش نباش

نشست و دوتا دستاش جلوش بود، با خنده گفتم زیر دستت چی قایم کردی؟
مینا: تا چشت کور که چیه، هر چی خونده بودم پرید، بده ببینم شلوارمو

پاشدم در حالی که شلوار شــورتش دستم بود رفتم سمت آشپزخونه و گفتم امشب شلوار نداری
مینا: پوریا اذیـتم نکن بده
من: تو اذیـت نکن چی میشه همینطوری باشی خونه هم قشنگ تر میشه
مینا: زمستونه سرده!
من: کجا سرده خونه که گرمه بعدم خانما مگه سرشون میشه؟

با تعجب گفت یعنی چی؟
من: تو فیلما دیدم خارج زنا زمستون پاهاشون لخـــ ــته میرن بیرون تو که الان تو خونه ای تازه
مینا: اونا از بچگی لخـــ ــت میگردن عادت دارن شــورتمو بده حداقل!
من: خب توام الان کوچولوی منی میخوام بدون شــورت عادتت بدم
تا اینو شنید پاشد که بیاد به حسابم برسه، البته همچنان ی دستش جلوش بود، اومد نزدیکم ی مشت بهم زد منم شلوار و شــورتش محکم بغـل کرده بودم چشامو بستم و گفتم: بیا چشامو بستم نمیبینم دو دستی بزن
یکم سیلی و مشت بهم زد ولی خودشم خندش گرفته بود

وقتی دیدم داره شلوارو از دستم میکشه چشامو باز کردم و گفتم بخدا نمیدم مامان، همینجوری باش …
یکم حرف زدیم و زبون ریختم تا قبول کرد یکم دیگه بی شــورت و شلوار باشه واقعا نمیفهمم چرا نمی‌پذیرفت خونه اینجوری خوشگل تره!
مینا: حالا چی درست کنم کوفت کنی؟
من: نمیدونم، ی چیز خوشمزه
مینا: سیب و قارچ خوبه؟
من: یسسس عالیه
دوتایی رفتیم تو آشپزخونه مامان چندتا سیب زمینی برداشت پوست بکنه منم از یخچال قارچ و سوسیس دراوردم، خرد کردن سیبا یکم طول میکشید منم نشسته بودم رو صندلی و از پشت باســـ ــنش که تکون میخورد نگاه میکردم منظره بینظیری بود
( کلمه " وسترن میدنایت " یا " نیمه شب غربی " را در اینـستاگــ ــرام سـرچ کنید ادامه داستان و عکس های مربوطه اونجا هست)
آیـــدی: WesternMidnight
یکم که نگاه کردم یهو جوگیر شدم رفتم پشتش نشستم دوتا دستمو گذاشتم رو باســـ ــنش و تکون دادم و گفتم گیلی گیلی گیلی
مامان با تلفیق از خنده و حرص گفت خاک تو سر بی عقلت
یکم که تکونش دادم و دست کشیدم رو پاهای لخـــ ــتش و داشتم از دیدن منظره و این بدن نرم لذت میبردم مامان گفت پاشو جلد سوسیسارو بکن پاشو
پاشدم و تا چندتا سوسیس پوست کندم سیبا هم آماده شده بود، مامان رفت سمت گاز من رفتم سراغ ایده احمـقانه بعدیم، ی دونه از سوسیسارو که لخـــ ــت کرده بودم برداشتم رفتم پشتش نشستم و سوسیس رو فشار دادم لای پاهاش!
مثل گربه ای که بی خبر بهش دست زده باشی پرید و چرخید سمتم، سوسیس گرفتم بالا و با لبخند گفتم سوسیس بود 😬

از نگاهش مشخص بود دلش میخواست شلوارمو بکشه پایین و همون سوسیس چنان بهم فرو کنه که از اونورم دربیاد ولی خب روغن داغ شده بود و باید به ادامه آشپزی میرسید فقط یکم فحـشم داد و گفت اونو میخوایم بخوریم چرا حرومش میکـنی
من: کثیف نشد که!
مینا: به هر حال من دیگه اونو نمیخورم
من: تمیزی بخدا مامان ببین
هنوز پشتش نشسته بودم به محض اینکه گفتم “ببین” زبونمو کشیدم پشت رون پاش …
خدایی تمیز که هیچ خوش طعم هم بود

انتظار داشتم هولم بده عقب ی چیزی پرت کنه یا فحشـم بده ولی در کمال ناباوری فقط گفت اعیییی تفیم نکن!
منم رون پاشو بوسیدم و گفتم چشم، یکم با دست پاهاشو مالیدم و اونم داشت سیبارو سرخ میکرد …
یکم بعد دستمو بردم بالاتر و با دوتا دست تپلای باســـ ــنش باز کردم وسطتشو ببینم یهو دستشو اورد عقب کوبید رو دستم و گفت دیگه انقد عمیق تجسس نکن آدم خجالت میکشه! دوباره گفتم اوکی چشم
دستامو برگردوندم روی روناش، انواع اقسام مسخره بازیارو داشتم در می اوردم، وجب میگرفتم ببینم چقدر قطر داره، تنبک و تمپو میزدم و …
وقتی ی قسمت دیگه از آشپزخونه کار داشت یکم اذیت میشد غر میزد ولی در کل داشت میخندید تا زمانی که دوباره سوسیس برداشتم
صحنــه درب داغونی شده بود، اول بهش گفتم پاهاتو باز کن فکر کرد فقط میخوام نگاه کنم ولی وقتی دید دارم تلاش میکنم سوسیس رو داخل کبـــ ــصش فرو کنم اعصابش خورد شده بود و به خاطر وحشی بازی که دراورد سوسیسم شکست
چند دقیقه ای که گذشت و یکم آروم تر شد وسط سوسیس نصف شده رو نشون دادم گفتم تا اینجا ترو خدا 🙏
مینا: مگه دیونه ای تو! این چه کاریه آخه اگه توش بشکنه چه گوهـی بخورم!
من: مامان از خودمو که اون روز اجازه نداره ی کوچولو بذار سوسیس فشار بدم فقط انقد
مینا: بخدا بعضی موقها مثل سگ پشیمون میشم که به دنیا اوردمت
من: تو تکون نخور فقط ی کمش فشار میدم
مینا: نه بچه نه آدم باش میشکنه
من: از خودمو دربیارم که نشکنه؟
یدونه از این قاشق چوبی بزرگا یا شایدم کفگیر دستش بود که باهاش سیبارو هم میزد گرفت سمتم و گفت خوبه منم اینو فرو کنم تو حلقت؟!
من: فرو کن باشه قبول فقط بذار منم اینو فرو کنم
سوسیس شکسته رو گرفتم بالا
مینا: وااای تو دیگه چه جونوری هستی آخه چی بهت میرسه اینو تو من بدبخت فرو کنی؟
من: تنها آرزوم در حال حاضر امشب همینه!
با ی نگاه مملو از تاسف سرشو تکون داد و گفت: خاک بر سرت که آرزوت این نباشه! بیا فرو کن تو یکی به آرزوت برسی …

پاهاشو یکم باز کرد و رفتم زیر در حالی که ذوق مــرگ بودم گفت: فقط مراقب باش خیلی آروم
من: چشم
اول رونش بوسیدم و دستمو بردم بالا، سه تا انگشتم گذاشتم روش و یکم تکونش دادم نرم و گوگولی بود، سوسیس بردم بالا کشیدم روش ولی منکه کلا ناشی بودم تو اون حالتم گم کرده بودم سـوراخ کجاست :/
هر کجا فشار میدادم نمیرفت تو
مینا: اصلا نمیدونه کجا میخواد فشار بده فقط آرزو داره!
یکم سرمو بردم بالاتر دوباره پاشو بوسیدم و گفتم راهنمایی کن خب، اینجاس؟
مینا: یکم پایین‌تر
من: اینه؟
مینا: آره
من: نمیره چرا؟!
یعنی در احمقانه ترین حالت ممکن بودم! مامان پای گاز در حال سرخ کردن قارچ و سوسیس، من بین پاش نشستم دارم زور میزنم سوسیس فشار بدم تو کبـــ ــصش! بعدها بهش فکر کردم این چه کار تباهی بود انجام دادم
مینا: بازیت تموم کن که غذا دیگه آمادس
بالاخره ی کوچولو از سوسیس رفت داخل، مامان ی اوف گفت و بعدش گفت کافیه بیشتر نره تو
منم همونو یکم عقب جلو کردم و رونش میبوسیدم، انتظار داشتم تحریــک بشه ولی انگار اونی که داشت هر لحظه تحریــک میشد خودم بودم
مامان چرخید و گفت بسه پوریا خسته شدم
درش اوردم و پاشدم، شام آماده شده بود نشستم خوردیم، در حین خوردن پاهاش که پشت میز پیدا نبود تاپم که تنش بود و مثل همیشه به نظر میرسید، ساکت و بدون اینکه چیزی بگیم شام خوردیم
بعد که تموم شد مامان پاشد ظرفارو چید تو سینک و گفت برو شلوارمو بیار دیگه بسته
من: نه مامان
مینا: نه و زهر مار
من: چی میشه همینطوری باشی
مینا: میبینی بیشتر دلت میخواد، همینطوریشم به زور دارم جمعت میکنم
من: نه قول میدم دلم هیچی نخواد دستم بهت نزنم
مینا: کی! تو؟
من: بخدا قول میدم
مینا: ظرفارو بشور حرف نزن
ی نگاه به ظرفا کردم و گفتم مگه من کوزتم هر شب هرشب!
مامان از آشپزخونه رفت بیرون منم سریع پشت سرش رفتم بیرون، داشت میرفت سمت اتاق که لباس بپوشه، خودمو رسوندم تو چارچوب در و نذاشتم وارد بشه
من: این بار به حرفم اعتماد کن اگه بهت دست زدم یا نزدیکت شدم دیگه به حرفم گوش نده
مینا: گمشـو کنار
من: بخدا حیف باشد بر چنین تن پیراهن
مینا: یعنی من اختیار لباس پوشیدنمم ندارم!
من: نه نداری مگه خونه باباته که هر کاری میخوای بکـنی
گردنم گرفت و گفت: تو الف بچه باید واسه من تعیین تکلیف کنی؟ خفـت کنم؟
من: خفـه کن
یکم فشار داد ولی خندش گرفت برگشت سمت پذیرایی، منم گفتم باریکلا برو به درس و مشقت برس تا منم برم ظرفارو بشورم
سرشو تکون داد و رفت سمت کتابا منم رفتم تو آشپزخونه
ظرفارو که شستم اومدم بیرون گفتم: به بابا بگم وقتی نیست ازم بیگاری میکشی کار بهم میدی؟
بدون اینکه سرشو از رو کتابا بلند کنه گفت: بگو زنتم لخـــ ــت میکنم نمیذارمم لباس بپوشه
من: خب بعد منو لخـــ ــت میـکنه که!
مینا: بهتر! کاش ی کار دیگم باهات بـکنه که آدم بشی
نشستم رو مبل و گوشیمو برداشتم، اول برگشت نگاهم کرد منم گفتم راحت باش قول دادم هیچ کاری نمیکنم …
ولی بعد از ده دقیقه تو همون حالتی که به شکم خوابیده بود و میخوند و مینوشت پاهاش تکون میداد گهگاهیم پاشنه پاش میخورد به باســـ ــنش
ی منظره خیلی باحالی بود دلم میخواست برم جلو لبامو بکشم رو پاهاش ببوسمـش گازش بگیرم و حتی شاید کیـــ ــرم بذارم اون وسط!
از ی طرف قول داده بودم بهش دست نزنم از ی طرف بدن به این خوشگلی جلوم خوابیده بود و نمیشد کامل در اختیارم باشه

شاید یک ربعی گذشت منم با اینکه گوشی دستم بود فقط داشتم به مامان نگاه میکردم، مست زبان خوندن بود، تو همون حالت که رو شکم خوابیده بود جملات واسه خودش تکرار میکرد و تو دفتر مینوشت، انرژی و پشتکارش واقعا جذاب بود ولی خب چیزای دیگم بود که جذاب باشه …
پاهاش و باســـ ــنش مدام تکون میخورد، تو دلم گفتم کاش زن خودم بود! فکر اینکه میشد الان کیـــ ــرم اون وسط باشه تا ته بره توش بدجور تحریــکم کرده بود ولی خب قول داده بودم! با اینکه سخت بود ولی اصلا دلم نمیخواست بد قولی کنم و اعتمادش بهم از بین بره
یکم که گذشت دیدم واقعا نمیشه، از بس از رو شلوار کیـــ ــرمو مالیده بودم و فشارش دادم داشت زخم میشد، دستم بردم زیر شلوار و درش اوردم گفتم حداقل جـــ ــق بزنم! با نگاه کردن به این منظره زیبا داشتم میزدم که یهو مامان برگشت نگاهم کرد
مینا: دقیقا داری چه غلطی میکنـی؟
دستم دور کیـــ ــرم بود، تکونش ندادم و گفتم هیچی!
مینا: منو نگاه میکنی و جـــ ــق میزنی؟!
من: خب نزدیکت نشدم که چیکار به تو دارم
مینا: من شلوار نپوشم که تو ببینی و جـــ ــق بزنی!
مظلومانه گفتم اشکال داره؟
کامل برگشت و دستش گذاشت رو کبـــ ــصش و گفت: ذوق میکنم پسـر دارم باید این کار کثیفو بکنی!
من: مامان اذیـت نکن دیگه، سر قولم موندم اینجا نشستم تکونم نمیخورم تو درستو بخون کاریت ندارم
مینا: یعنی تا تهش میتونی سر قولت بمونی؟
من: البته که میتونم! حرف زدیم زیر حرفم نمیزنم
دوباره دراز کشید ولی نه کامل، پاهاش دراز بود ولی آرنج دستاش رو زمین تکیه داده بود و بالاتنش بالا بود و بهم نگاه کرد، کبـــ ــصش کامل مشخص بود
مینا: دستتو رد کن
من: آخه چرا؟
مینا: اینی که من میگم بگو چشم
گفتم چشم و دستمو از کـــ ــیرم رد کردم، پاهاشو باز کرد و با معنی کامل مشخص بودن بهتر آشنا شدم
پاهاش، خودش واقعا همه چیز ســکـ سی و تحریــک کننده بود
دستشو گذاشت رو کبـــ ــصش و یکم مالیدش، گفتم به من میگی دست نزن بعد خودت میمالی؟!
مینا: من زورم زیاده هر کار بخوام میکنم حرف نزن
واسه اینکه ناخودآگاه به کیـــ ــرم دست نزنم دوتا دستمو بردم زیر رون پام و نگاهش میکردم، کامل خوابید رو زمین بعد پاهاشو بلند کرد صاف بالا و گفت چطوره؟
پشت رون پا، باســـ ــنش حتی سوراخشم کامل پیدا بود صورتی و شیک بود
میدونستم اگه خیلی تعریف کنم به ضررم میشه گفتم: خوبه بدک نیست
پاهاشو خوابوند و یکم چرخید و به پهلو دراز کشید، پوکر فیس نگاهم کرد و گفت بدک نیست!!! همین؟
من: چی بگم خب؟
مینا: هیچی نگو اصلا هیس
پاشد اومد نزدیکم و تو چشام نگاه کرد و گفت اگه بدک نیست این چرا داره میترکه؟
کیـــ ــرم تو ماکزیمم حالت ممکن شـــ ــق بود، گفتم نمیدونم از خودش بپرس
خندید و گفت از خودش؟ اوکی
نشست جلوم لبشو نزدیکش اورد و آروم گفت: تو چرا انقد بزرگی؟
حرارت نفساش خود به کیـــ ــرم، فکر کردم الان میبرتش تو دهنش ولی رفت عقب! قشنگ آب روغن قاطی کردم
من: مامااااان انقد ظالم نباش دیگه
مینا: چیکار کردم مگه؟!
من: بابا حرارت نفست خیلی داغ بود بخورش ترو خدا
قهقهه زد و گفت آشـغال، مگه من مسخرتم که این مسخره رو دم به دقیقه بخورم
با نگاه مظلومانه ای گفتم: ترو خدا، گناه دارم بقران
یکم دلش واسم سوخت، دوباره سرشو آورد نزدیک ولی فقط نزدیک، داشت کیـــ ــرمو هاااه میکرد! ی حال ناجور عجیبی داشت دستمو از زیر پام دراوردم ولی سرشو برد عقب و گفت: دستت همونجا باشه
من: ماماااان
مینا: آدم باش پامیشم میرما

دستمو برگردوندم زیر پام و داشتم نگاهش میکردم، پاشد سرپا و سرش آورد نزدیک گردنم، چشامو بستم و آماده که گردنمو ببـوسه ولی بازم فقط داشت هاااه میـکرد! ی حرارتی میخورد به گردنم که وصفش خیلی سخته، هیچی واسم قابل حدس نبود نمیدونستم بعدش میخواد چیکار کنه
من: میشه یکی لباتو ببـوسم فقط یدونه
آروم نزدیک گوشم گفت لبام؟
من: آره
سرشو اورد جلو، لباشو غنچه کرد و گفت بیا
تا سرمو بردم جلو رفت عقب و زد زیر خنده
از جام بلند شدم و گفتم چرا اینجوری میـکنی!
جدی گفت: بشین ببینم نگفتم که پاشی
من: آخه مامااان
مینا: مامانو زهـرمار بشین دیگه، این ی امتحانه میخوام ببینم طاقتت چقدره وای بحالت اگه از امتحان رد بشی و دستت بهم بخوره
ی هووف گفتم و نشستم، دستامم کردم تو! نه ببخشید زیر رون پام قرار دادم
من: خب بگو چیکار کنم؟
مینا: پاشو
من: چشم
پاشدم ایستادم بعد گفت شلوار بکش پایین، خوشحال شلوار و شــورتمو کشیدم پایین
مینا: کامل درش بیار
دراوردم و پرسیدم پیراهنمم دربیارم؟
ی نگاه به پاهای لخـــ ــتم انداخت و گفت: دوس داری دربیاری؟
وقتی گفتم آره گفت خب دربیارش
در اوردم و کامل لخـــ ــت ایستاده بودم، به پاهای خوشگلش نگاه کردم قند تو دلم آب شده بود که قراره ی حال اساسی بـکنم، تو همین فکرا بودم که به زمین اشاره کرد و گفت دراز بکش
تخت دراز کشیدم، اومد سمتم پاشو گذاشت رو شکمم و گفت زرنگ خان اینطرفی نه! بچرخ
تعجب کردم ولی خب چه اهمیتی داشت هر کاری ازم میخواست مطمئنن لذت‌بخش بود، چرخیم و لپمو گذاشتم رو فرش
نشست کنارم و دستش گذاشت رو باســـ ــنم و گفت تنبیه‌ت کنم؟
من: به چه جرمی؟ کار بدی نکردم که!
خندید و گفت کل وجودت جرمه تو توله سگ
دستش از رو باســـ ــنم برداشت ولی به ثانیه نکشید که شلپق محکم زد رو باســـ ــنم …

یکم درد که داشت ولی نه اونقدری که نشه تحمل کرد، ازم پرسید دردت اومد
همونجوری که لپم رو فرش بود گفتم نوچ
مینا: پرو رو ببین!
دومی و سومی رو محکم‌تر زد، خدایی دیگه داشت درد می اومد گفتم خوبه منم تو رو بزنم؟
باســـ ــنمو چنگ گرفت و گفت تو غلط میکنی منو بزنی
یکم ناجوانمردانه داشت چنگ میگرفت ناخناش مثل خنجر بود گفتم وای وای مامان چنگ نگیر ناخنات تیزه همون زدن بهتره
مینا: هیس حرف نباشه
تازه انگار نقطه ضعف ازم گرفته بود، نشست رو ساق پام و ناخناشو میکشید پشت رون پام و باســـ ــنم
من: مگه گربه‌ای تو! چرا چنگ میگیری؟
یدونه دیگه محکم زد رو باســـ ــنم و گفت: منو به حیونا تشبیه نکن خر
خدایی نرمی باســـ ــنش رو زانو و پشت ساق پام عالمی داشت، دیگه چیزی نگفتم و داشتم از این نرمی بدن لذت میبردم که دوتا دستاشو گذاشت رو باســـ ــنم و بازش کرد!
من: ماماااان اینجوری نکن خب خجالت میکشم!
مینا: برم سوسیستو بیارم فرو کنم اینجا؟
من: بخدا هیچکی با بچش این کارو نمیکنه!
دستاشو ول کرد و در حالی که داشت به باســـ ــنم مشت میزد گفت: آشـغال تو کاری مونده که با من نکرده باشی! زندگی ندارم از دستت
پیشونیم گذاشتم رو زمین و در حالی که داشتم کتک میخوردم گفتم اسیر شدیم، دیگه اعتراضی نکردم اونم یکم که حرصشو خالی کرد خوابید روم
من: آههه اینجوری خیلیییی خوبه
واقعا نرم بود بجز تاپی که تنش بود بقیه جاهاش لخـــ ــت بود، دلم میخواست این سنگینی وزن همیشه روم باشه، دوباره لپم گذاشتم رو فرش و گفتم: آخیی خیلی خوبی مامان عاشقتم
لباشو اوردم به فاصله چند میلیمتری گوشم و گفت: دوس داری؟
با تماس کمی که لباش با گوشم داشت و لحن صداش و حرارت نفساش قشنگ یجوری شدم! قلقلکم اومد سرمو تکون دادم و گفتم واااییییی نکن

دستم اوردم بالا گذاشتم رو گوشم تا خواستم یکم بمالمش که اون حس قلقلک از بین بره دستمو گرفت کشید عقب! گفتم چرا خب؟!
مینا: همینجوری
انگشتاشو کشید لای موهام و خودش با اون دستای ســکـ سیش گوشمو مـاسـاژ داد، صورتم کج بود لپم رو زمین، بعد که یکم انگشتاشو کشید رو صورتم و با ابروهام بازی کرد سرشو نزدیک‌تر کرد و لپم رو بوسیـد، بوسـه ی شیرینی بود، خیلی آروم و رمانتیک لباشو چسبوند رو لپم و سی چهل ثانیه ای طول کشید!
چشامو بستم و گفتم یدونه دیگه یدونه دیگه
انگشتاش کشید لای موهام و گفت: یدونه چی؟
من: بوسـم کن
دوباره لباشو چسبوند به لپم این بار طولانی تر از قبلی، یجور خاصی آرامش‌بخش بود البته اینم که بدنم زیر حجم تنش بود هم بی تاثیر نبود
از چند دقیقه قبل آروم تر شده بودم، اون حس هیجان و حـــ ــشر کمتر شده بود ولی متاسفانه نذاشت زیاد طولانی بشه!
کم کم داشت خودشو مثل مار تکون میداد و پایین تنه‌ش رو باســـ ــنم منقبض میشد و بهم فشار میداد، این مدلی نه دیده بودم نه شنیده بودم آروم گفتم خوبی؟
گردنمو آروم بوسید و گفت هیسس هیچی نگو
دیگه چیزی نگفتم ولی تو دلم گفتم خداروشکر کـــ ــیر نداره!
ساکت و بی حرکت به شکم خوابیده بودم، ولی حرکات مامان رو پشتم هر لحظه داشت جالب تر میشد!
با دستاش بازو و شونمو فشار میداد گاهی هم چنگ میگرفت ولی انقد هیجان انگیز بود که صدام در نمی اومد دلم میخواست راحت باشه هر کار دلش میخواد بکنه، ولی فقط کاش چنگ بود! یهو گردن یا استخونای کتفمو گاز میگرفت که درد ناجوری داشت، البته گاهی هم لپش می‌کشید رو شونم که نرم بود و لذتبخش!
سینـه‌ش چسبیده بود به کمرم، سوتیـن داشت ولی سوتیـن نرمی بود، دوتا چیز نرم رو کمرم که با تکون خوردنای سرش چپ و راست میشد، یکم پایین‌تر از سینـه اینم قشنگ‌تر بود!
تاپش رفته بود بالا شکم لخـــ ــتش چسبیده بود به گودی کمرم، وقتی نفس میکشید بالا پایین میشد قشنگ حس میکردم نافش کجاست!
چشامو بستم و خودمو کامل در اختیارش گذاشته بودم که هر کار میخواد بکنه
دقیقا بدنش موازی با بدنم نبود، کمی پایین تر میشه گفت رو تپل باســـ ــن سمت راستیم بود، وقتی پایین تنه رو تکون میداد چوچــول و کبـــ ــصش محکم به باســـ ــنم مالیده میشد! اولاش فقط ی چیز نرم بود ولی یکم که گذشت راحت تر تکون میخورد، خیس شدن باســـ ــنم حس میکردم و لیز خوردنش خیلی حال میداد
ی پاش کنارم رونم بود و هی فشارش میداد به پام ولی اون یکی پاشو خیلی جابجا میکرد! میذاشت وسط پام و ی پامو از دو طرف با پاهاش فشار میداد، بعد کلا میبرد اونور دوتا پاهام بین پاهاش قرار میگرفت
چند دقیقه ای ترکیب همه اینا داشت رخ میداد، وحشتناک حال قشنگی بود تا اینکه با صدای لرزان آروم نزدیک گوشم گفت: اذیـت، نیستی؟
یکم داشت میلرزید وقتی با این لحن این سوال ازم پرسید یجوری شدم، هیچی عادی نبود آروم گفتم: ویییی نه عشقم راحت باش
وقتی دید منم ی کوچولو لرزیدم لرزشش بدتر شد
( کلمه " وسترن میدنایت " یا " نیمه شب غربی " را در اینـستاگــ ــرام سـرچ کنید ادامه داستان و عکس های مربوطه اونجا هست)
آیـــدی: WesternMidnight
لپش چسبیده بود به شونه‌م و نفس نفس که میزد همش میخورد به پوستم، خودش روم تکون میداد و بازو هامو چنگ میگرفت
موهاش پخش بود رو گردن و گوش و صورتم! جر خوردم تا بخاطر قلقلکم که می اومد تکون نخورم ولی بالاخره ارضـــ ــا شد، نمیدیدم پایین چه اتفاقی افتاده ولی باسنم خیس خیس شده بود! داغ لزج و لیز
ی حـال وحشتناک خوبی داشتم محکم بغلم کرده بود و گفت: کثیـفت کردم ببخش
ولی صداش معمولی نبود داشت گریه میـکرد!
عملا موندم که چرا اینجوری شد! چه غلطی کنم حالا! گفتم عه مامان گریه چرا! فدا سرت اشکال نداره
ولی گوش نمیداد چیزیم نمیگفت فقط گریه میکرد
من: به من خیلی خوش گذشتا گریه نکن طاقت اشکاتو ندارم!
صورتش مالید به شونم که اشکاشو پاک کنه، گفتم قربون اشکات برم گریه نکن! یهو بینی‌شم کشید بالا و مالید رو کمرم
البته چیزی بیرون نیومد ولی خب انواع کثیف کاریارو داشت رو انجام میداد!
آروم از روم رفت کنار و گفت وایسا دستمال بیارم،
چرخیدم و نشستم رو فرش، سرم انداختم پایین و گفتم کار از دستمال گذشته مامان!
ی نگاه به من و فرش انداخت و لبش گاز گرفت
متاسفانه فقط خودش نبود که کثیف کاری کرده بود، منم اون لحظه که داشت ارضـ ــا میشد آبم اومد و همونجا خالی کردم
اشکاشو کامل پاک کرد و نگاهم کرد و گفت این چه گندی بود ما زدیم!
من: ولی چقدر خوب بود!
تا قیافمو بعد از گفتن این جمله دید خندش گرفت
چشام تو ماکزیمم حالت ممکن باز بود و خیلی پوکر فیس و متحیر داشتم فرش نگاه میکردم این جمله رو گفتم، خودمم احساس کردم مثل ی بلوط نشستم وسط فرش
خوشبختانه یکم خندید و حالش عادی شد، دستمالو از رو میز برداشت انداخت رو زمین، داشتم خودمو پاک میکردم که گفت: پوریا
نگاهش کردم و گفتم جانم
مینا: سرده! تو سردت نیست؟
من: لباساتو بیارم؟
مینا: پتو میخوام
رفتم از اتاقم پتوم اوردم پیچیدم دورش و نشستم کنارش، دوتایی نشسته بودیم فرش نگاه میکردیم و به این فکر میکردیم حالا باید چه خاکی تو سرمون بریزیم! چجوری تا صبح مثل روز اول تمیزش کنیم!

نوشته: ققنوس


👍 36
👎 7
116101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

926589
2023-05-06 01:37:43 +0330 +0330

چرندیات یه مجلوق کوس ندیده بدبخت

2 ❤️

926591
2023-05-06 01:43:52 +0330 +0330

خوبه باحال می نویسی

1 ❤️

926703
2023-05-06 23:53:59 +0330 +0330

قشنگ و متفاوت بود
آفرین

1 ❤️

929925
2023-05-26 04:35:35 +0330 +0330

آفرین

1 ❤️

938473
2023-07-19 17:47:20 +0330 +0330

ببینم،بچه دارنشدی؟؟؟؟؟🙃🙃🙃🙃🙃

1 ❤️

963985
2023-12-27 01:27:03 +0330 +0330

یعنی ریده شد به همه ی تصوراتی که از سکس داشتم

0 ❤️

969531
2024-02-04 08:20:10 +0330 +0330

قشنگ وباحال بود داستانت ❤️❤️❤️

0 ❤️