من بيچاره

1399/10/07

سلام
آرين هستم الان ٣٥ سالمه
اين داستان برميگرده به ده سال پيش بيست وپنج سالم بود خيلى لاغر و دراز توى جنوب شهر زندگى ميكرديم خانواده ضعيف بوديم كنكور قبول نشدم سربازى هم دوست نداشتم و نرفتم
يه مدت شاگرد اتوبوس بودم ولى حقوق خوبى نداشتم به پيشنهاد يكى از همكلاسيهام كه پدرش الماتور بند بود( كار بنايى) رفتم پيش اون كارگرى و انصافا هم خوب كار مى كردم اون كارو كنترات برميداشت به من هم روز مزد دست مزد ميداد روزى
يه مدت بهش كار نخورد ما بيكار شديم به دوستم حسين گفتم بريم سر ميدون اونجا ميان دنبال كارگر بى پول شديم
قبول كرد رفتيم اقا روز اول هر كس مى اومد همه كارگرها مى دويدن سوار ماشين يارو ميشدن طرف يه كارگر مى خواست به زور اينارو پياده ميكرد ما هم كه تازه كار
روز بعدش ما دويديم سوار شديم مارو نبردن فقط افغانى ميبردن
ديگه خسته شده بودم به زمين و زمان فحش ميدادم
يه روز حسين اومد دنبالم بريم سر ميدون گفتم فايده نداره
گفت خدا گفته از تو حركت…
باز گفتم باشه آقا رفتيم تا ظهر خبرى نبود يهو يه ماشين شاسى اومد همه كارگرها ريختن ماشينش رو دوره كردن من هم خودم رو زده بودم بيخيالى توى افكار خودم غرق.
ديدم درب راننده باز شد يه خانم واقعا خوش تيپ و خوشگل پياده شد اومد طرف من
گفت سر كار ميرى همين طور غرقش بودم قلبم تند تند ميزد داشتم فكر ميكردم يعنى اينهمه خوشگلى رو خدا چرا بايد يكجا به يك نَفَر بده كه حسين زد پس گردنم گفت هوووو با توعه
قبل من جواب داد اره ميريم من هم بلند شدم
به حسين گفت با شما نبودم با اين اقا بودم ميرى
گفتم تا چه كارى باشه گفت سخت نيست بيا يه لبخند زد
يعنى خنده اش رو ديدم صد دل عاشقش شدم
بخودم فحش ميدادم اخه خره اين چيش به تو ميخوره…
ساكم رو برداشتم رفتم نشستم صندلى عقب ماشينش خانمه هم اومد ماشين رو روشن كردو حركت كرد
حسين كله اش رو تكون داد گفت جوووون البته بمن كه زنه متوجه نشد
همه كارگرهاى بدبخت و تو كف هم انگشت به كون مونده بودن
تو راه گفتم خانم
گفت بله
گفتم كارتون چيه
گفت سخت نيست راحته
ديگه ساكت شديم
توى راه هزار تا فكر مى اومد بسرم تو عالم خودم باهاش جق ميزدم
كه يهو بد ترمز كرد و گفت اخ رد شديم چرتم پريد دنده عقب گرفت
و جلوى خونه اى كه واقعا قصر بود نگه داشت ريموت رو زد در باز شد
رفت داخل حياطش كه چيزى از باغ كم نداشت
ماشين پيدا شد و گفت دنبالم بيا وارد خونه شد
من حيرون و ساده چشم مى چرخوندم دنبال بنايى و ببينم چه كارى بايد انجام بدم
كه گفت چرا وايسادى بيا داخل
رفتم تو خونه دوبلكس بود و گفت لباست رو دربيار ولى لباس كار نپوش
يعنى با همين جمله اش من ايست قلبى
پيش خودم گفتم تو نميرى امروز روز منه قند تو دلم اب ميشد
مثل يه برده هيچى نمى گفتم و ساكت بودم رفت از اشپزخانه يه ليوان شربت اورد و گفت اين رو بخور و اماده شو تا من بيام
ولى فعلا لباست رو دربيار فقط يه شورت پات باشع
تا من بيام
گفتم بايد چيكار كنم!!!
گفت نيازى نيست الان بهت ميگم
از پله ها رفت طبقه بالا همه جور فكر به ذهنم هجوم مى اورد منم هم تو عالم جوانى و حشرى و بى كسى
رفت طبقه بالا ديدم صدا ميكنه ريژوان روژين كجاييد
بياييد كارتون دارم
من😳😳😳
بعد اومد و گفت زود باش ديگه چرا لباست رو در نياوردى
الان ميان
گفتم چچچشم و لباس هام رو در اوردم و همين جورى ايستادم مثل نى قيليون ، دراز و لاغر ، يه پوست بودم و استخون
سرت رون درد نيارم
ديدم با دوتا بچه اومد و نشست روبروى من روى ميل و بچه هام كنارش ايستادن و من رو نگاه ميكردن
برگشت گفت ببينيد ببينيد اگر غذا نخوريد مثل اين ميشيد
صدبار بهتون ميگم غذا بخوريد حالا اگر دوست داريد اينجورى بشديد بازهم غذا نخوريد بچه ها ننه مرده ها دويدن بالا
و زنه هم گفت لباس هات رو بپوش رفت بالا پيش بچه ها
و من لباسم رو پوشيدم و تموم برج ارزوهام خراب شد رو سرم😫
اومد گفت معذرت مى خوام قصد بدى نداشتم بفرماييد يه پاكت بهم داد و گفت مى تونيد بريد
همين جور حاج و واج از خونه زدم بيرون و حالم گرفته و بدجور ناراحت
اومدم خونه و پاكت رو باز كردم حقوق ده روز كارگرى رو داخلش گذاشته بود
تصميم گرفتم ديگه ميدون نرم و با همون پول يكمى لباس خريدم و بساط كردم و شدم كاسب…
اون روز خيلى حرص و خوردم و احساس حقارت كردم
ولى امروز هر چى دارم از بركت همان روزه
كه الان مغازه دارم و يه كاسب موفق

نوشته: آرين١٣٦٤


👍 2
👎 1
6101 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

783524
2020-12-27 00:19:54 +0330 +0330

اصلش یه جوکه یارو فوق لیسانس میگیره کار پیدا نمیکنه آخر میره کارگری زنه میبرتش نشونه بچه هاش میده میگه درس نخونین عاقبتتون اینه!! جوکو ورداشتی کستان کردی…

1 ❤️

783582
2020-12-27 03:18:15 +0330 +0330

برگرفته از پایتخت ۲ با اندکی تغیر

1 ❤️

783583
2020-12-27 04:02:09 +0330 +0330

کیر تو کونت بره ، فکر کردم الان زنه لخت میشه سکس می کنید لاشی جای این داستان تو این سایت بود آخه کونی خان

0 ❤️

783602
2020-12-27 10:04:45 +0330 +0330

من تا اونجا که نوشتی آلماتور بند بود خوندم بقیشو حدث زدم کس شعر هست ضمنا آرماتور درسته

1 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها