من، سگ زنم (۴)

1402/01/13

...قسمت قبل

این یک داستان خیالی با تم تحقیر و میسترس است. هرگونه تشابه اسمی یا مکانی اتفاقیست.

دیگر روی آسمانها بودم. همه چیز بر وفق مرادم بود. ماندانا از من رضایت کامل داشت. کم پیش میامد که مجبور به تنبیهم بشود. خیلی هم من را دوست داشت و بهم توجه میکرد: یک قلاده زیبا داشتم، دم داشتم، هامبلر داشتم، یک قفس نقلی قشنگ داشتم، فیکسم کرده بود. دیگر چی میخواستم؟ من خوشبخترین سگ دنیا بودم.

این وسط فقط یک چیزی قلقلکم میداد: اکرم خانم (قسمت دوم داستان)
فکر میکرد من فقط یک زن ذلیل بیخاصیتم و بدش نمیومد یک کمی سربسرم بگذارد و از من استفاده کند. البته دلش یک مقدار شیطونی هم میخواست.
تو راهرو یکهو جلویم سبز میشد و با یک بهانه ای من را میکشید تو واحدش. درست روبروی واحد ما بود.

  • اوا وحید خان، چه خوب شد که شما رسیدید. میشه کمک کنید این مبلو جابجا کنیم؟ من زورم نمیرسه.
    خوب وقتی مینی ژوپ میپوشید و پاهای زیبا و برهنه اش را جلوی چشمم میگذاشت، من نمیتوانستم نه بگویم. تو که میرفتم یکهو لحن حرف زدنش عوض میشد و دستوری میشد. الکی چند تا کار بهم میگفت بکنم. فکر کنم دوست داشت من را در نقش نوکر خودش ببیند. من هم سعی میکردم با دید زدن آن پاهای کشیده و بلورینش جبران کنم. مطمین بودم ماندانا دوست ندارد آنجا بروم ولی اصلا نمیتوانستم از تماشای آن پاها صرف نظر کنم. چیزی که اکرم خانم بخوبی متوجهش بود.

اما ماجرای آن روز کاملا متفاوت بود. خانه بودم که زنگ واحد را زدند. در را باز کردم. اکرم خانم بود.
من: سلام اکرم خانم. ماندانا خانه نیست.
اکرم: خودم میدونم. با خودت کار دارم.
من را پس زد و وارد خانه شد. باز هم با پاهای لخت و سینه باز.
رفت روی مبل نشست. اشاره به من کرد.
اکرم: بیا جلو. نترس ماندانا حالا حالاها نمیاد.
من: نه طوری نیست.
اکرم: جلو من فیلم بازی نکن. میدونی ماندانا کجاست؟
من: بیرونه، برمیگرده.
اکرم: با دوست پسرشه. رفته رستوران. میدونستی؟
من: …
اکرم: خاک بر سرت. به تو هم میگن مرد.
من: اینطوری نگید اکرم خانم.
اکرم: چرا نگم؟ خاک تو سر زن ذلیل بدبختت.
من: نگید. من ماندانا را خیلی دوست دارم.
اکرم خانم درحالیکه ادای من را در میاورد گفت: “من ماندانا را خیلی دوست دارم.” آره ارواح عمت. پس چرا همش چشات دنبال پروپاچه منه؟
من: نفرمایید.
اکرم: دروغ میگم بگو. حالام یه دقه خفه شو ببین چیکارت دارم.
من: بفرمایید.
اکرم: اومدم پاهامو ماساژ بدی. بدون هیزی اضافه.
انگار بهم دنیا را داده بودند. یعنی میتونستم به اون پاهای بلورین دست بزنم؟
من: ولی اگه ماندانا بیاد چی؟ خوشش نمیاد؟
اکرم: خاک بر سر ترسوت. گفتم که حالا حالا نمیاد، با دوست پسرشه، میفهمی؟ بجای اینکه اون بترسه تو میترسی؟
من: باشه، هرچی شما بفرمایید.
میدانستم نباید اینکار را بکنم ولی نمیتوانستم جلوی خودم را بگیرم. رفتم جلوی اکرم خانم دو زانو نشستم و شروع کردم به ماساژ دادن پاهایش.

روی ابرها بودم که ناگهان در واحد باز شد و ماندانا آمد داخل. از وحشت خایه فنگ شدم. اکرم خانم گفته بود که ماندانا حالا حالاها نمیاد. البته خود اکرم خانم هم کپ کرده بود. کاملا معلوم بود که غافلگیر شده.
سریع بلند شدم و ایستادم. ماندانا با خونسردی آمد جلو. یک صندلی برای خودش برداشت و روی صندلی نشست. با خونسردی پای راستش را روی پای چپش انداخت و نگاه نافذش را به من دوخت.
با لکنت شروع به توضیح دادن کردم: من اصلا منظوری …
ماندانا دستش را بالا آورد تا خفه خون بگیرم.
ماندانا با آرامش و خونسردی: سه مرتبه هم خانه اش رفته ای. ناامیدم کردی.
همه چیز را با دقت میدانست.
ماندانا: برو تو اتاق و لباست را عوض کن و برگرد. میخوام اکرم جون بدونه تو چی هستی.
ماندانا رو به اکرم خانم: نگران نباش اکرم جون. این توله لیاقت منو نداره. مال تو.
رفتم تو اتاق. یعنی ماندانا میخواست باهام چکار کنه؟ خطای بزرگی کرده بودم. چطوری باید از دلش درمیاوردم؟ دلم نمیخواست جلوی اکرم خانم مثل سگ باشم ولی دستور ماندانا بود. بخصوص توی این وضعیت اصلا جای بحث نداشت.
همه لباسهایم را در آوردم. قلاده بستم. هامبلر بستم. دمم را در کونم قرار دادم. سپس چهار دست و پا برگشتم جلوی پای ماندانا. خواستم پایش را بلیسم ولی نگذاشت.
ماندانا: میبینی اکرم جون. این نوکرم نیست. سگمه. یعنی بود. نشون داد که لیاقتشو نداره. نمیدونم شاید بدرد تو بخوره. میتونی ورش داری. مال خودت.
بعد به آرامی روی من خم شد. با دست چانه ام را بالا گرفت. توی چشمهایم نگاه کرد.
ماندانا: میدونستم لیاقت نداری. ولی دلم به حالت سوخته بود. از روی ترحم نگهت داشته بودم. ولی ناامیدم کردی. گناه قابل بخششی نکردی. گناه تو فقط با خون پاک میشه. ولی ازت گذشتم. میدمت به اکرم. مگه دوسش نداری؟ مگه نمیخوای پالیسش باشی؟ نمیدونم شاید هنوز راهی باشه. شاید چیزی برای قربانی کردن داشته باشی. گناه تو رو فقط خون پاک میکنه.
باورم نمیشد که چطوری بدبخت شده بودم. درسته ماندانا هنوز هم به لطف میکرد. حاضر بود من را به اکرم خانم ببخشد. ولی من ماندانا را میخواستم. دلم میخواست او صاحبم باشد. چرا چنین حماقتی کرده بودم؟ چرا خودم را بدبخت کردم؟
ماندانا: برو به اکرم جون نشون بده چه کارهایی بلدی. یک کاری بکن که قبولت کنه.
تو تمام این مدت، اکرم خانم کلمه ای نگفته بود و فقط نظاره گر بود. به آرامی جلوی پایش رفتم و شروع کردم به لیسیدن پاهایش. اصلا دوست نداشتم. قاعدتا باید لذت میبردم ولی اینطور نبود. من ماندانا را میخواستم. من ِ احمق.
مانداناگفته بود قربانی میخواهد.
بعد شروع کردم به لیسیدن ساق پاهای اکرم خانم. سپس دست چپش را در دهان مکیدم. تک تک انگشتانش را. به صورت اکرم خانم نگاه میکردم. لبخند رضایت بر لبش بود. به آرامی سرم را به کنار گردنش بردم و شروع کردم به خوردن لاله گوشش. خیلی لذت میبرد. شروع کردم به لیسیدن کنار گوشش و سپس کنار گردنش. زبانم را حرکت دادم و سیبک جلوی گلویش را لیسیدم.
به آرامی دهانم را باز کردم و گلویش را گرفتم. با شدت خرخره اش را گاز گرفتم و نگه داشتم.
اکرم خانم یکهو از جا پرید. صدا در گلویش خفه شده بود. تمام تلاشش را میکرد تا گلویش را آزاد کند ولی نتوانست. هولم داد. مشت زد. ولی فایده نداشت. خیلی طول نکشید تا از پا افتاد. همچنان گلویش را با دندان میفشردم. مدتی گذشت تا مطمین شدم دیگر نفس نمیکشد.
به سمت ماندانا برگشتم. جلو رفتم. سرم را روی پاهایش گذاشتم و با دستهایم ساقهایش را بغل کردم.
من: سرم را ببر. نمیخواهم سگ هیچکس بجز تو باشم. اگر تو مرا نمیخواهی همان بهتر که نباشم.
ماندانا بلند شد و با پا مرا از خودش دور کرد.
ماندانا: این آخرین باریست که به توی بیشعور تو لطف میکنم. فردا که برگشتم اینجا مرتب شده باشد.
ماندانا رفت. من ماندم غرق در شادی که توانسته بودم دوباره رضایتش را جلب کنم.


اگر داستان را دوست داشتید لایکش کنید.
لطفا از فحش دادن هم دریغ نکنید.

نوشته: tooleh_sag


👍 5
👎 15
26601 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

921395
2023-04-02 00:26:26 +0330 +0330

بچه چی میزنی میری تو توهم ؟! خیلی دوست داری سگ باشی ؟
فقط مراقب باش اوردوز نکنی .

0 ❤️

921407
2023-04-02 00:56:01 +0330 +0330

اول داستان تصمیم بگیر قراره چجوری بنویسی.
ماندانا سه مرتبه هم خانه اش رفته ای. ناامیدم کردی.
بعد دوباره ماندانا میگه: برو تو اتاق و لباست را عوض کن و برگرد. میخوام اکرم جون بدونه تو چی هستی
و خب ریدم به آخرِ داستانت.

0 ❤️

921467
2023-04-02 05:32:58 +0330 +0330

to Ahmad007ir

آره خیلی دوست دارم سگ باشم.

0 ❤️

921471
2023-04-02 05:37:03 +0330 +0330

to NatashaRostova

من خانه ماندانا زندگی میکنم. صاحبمه.
شما برینید رو سر من.

0 ❤️

921494
2023-04-02 08:45:00 +0330 +0330

ببین داستانتو یخورده خوندم فقط. در تعجبم چطوری میتونی انقد حقیر و احمق باشی . واقعا باعث تاسفه ک با تو همجنسم

1 ❤️

921498
2023-04-02 09:03:44 +0330 +0330

وحید ۳۲ کرج،کسی میسترس خواست ساپورت مالی کنه دو نفریم یه دختر یه پسر با هم هستیم پی ام بده تلگرام M6v7r@

0 ❤️

921558
2023-04-02 23:29:35 +0330 +0330

to CHARLES_DICKHEADS

آره همینه: حقیر و احمق. مایه شرم و خجالت

0 ❤️