من عاشق چشماتم

1402/07/11

+سه‌شنبه 28 فروردین 1397 بود
نزدیک 40 دقیقه بود که تو کافه منتظر مونده بودم
_منتظر کی بودی؟
+منتظر نرگس بودم! دوست صمیمی و دختر خاله و همبازی بچگی
_چرا منتظرش بودی؟
+میخواستم بهش احساسمو بگم ؛ میخواستم بدونه که از بچگی تا اون موقع که ۱۹ سالم بود با نهایت وجودم عاشقش بودم ولی اون خبر نداشت
_عشق دوران بچگیت بود؟ ( با خنده )
+خب آره از وقتی که یادمه عاشقش بودم ؛ ولی وقتی نوجوان شدم احساس کردم که حسم بهش خیلی عمیقه
ولی من نتونستم حسمو بشناسم
_چرا؟
+چون بابابزرگ رو من خیلی سختگیر بود و می‌گفت باید درس بخونم و منم چون پسر خوب خانواده بودم نباید حرف پدرمو زمین میزدم
_خب ادامه بده
+قرار بود که ساعت 8 بیاد کافه اما ساعت 9 اومد
_چرا انقدر دیر کرد؟
+ازش نپرسیدم
-خب تعریف کن وقتی اومد چیکار کردی؟

وقتی در کافه باز شد و اون اومد داخل ؛ من به احترامش بلند شدم و لبخندی زدم
اومد به سمتم
_سلام چطوری
+مرسی خوبم ؛ بشین
وقتی نشست نفس عمیقی کشید ولی نمیدونست من حتی با صدای نفس هاش آرامش میگرفتم
_خب چیکارم داشتی ( با یک حالت خنده دار )
+مگه باید برای اینکه همو ببینیم کاری داشته باشیم!؟
_البته که نه ؛ ولی خب اولین باره که میایم این کافه
+این کافه رو وقتی خیلی خوشحالم میام؛ مثل وقتایی که با توام
_آره جون عمت؛ پس چرا زودتر منو نیاوردی اینجا؟
+فعلا که اینجایی
_خب چه خبرا
+خبری نیست همه خوبیم
_خداروشکر
+چی میخوری؟
_نمیدونم اولین باره اینجا میام
+اینجا کاپوچینو های محشری داره
میخوای تست کنی؟
_اوکی
۲ تا کاپوچینو که طرح عاشقانه داشت ( از قبل هماهنگ کرده بودم )
برامون آوردن
_اوه مای گاد! چقد خوشگل درست میکنن؛ شدیم مثل زن و شوهرا
+از کجا میدونی؟ شاید یکروز زن و شوهر شدیم
_برو بابا من بمیرمم با تو ازدواج نمیکنم چون تو داداش کوچولوی خودمی
+همش 8 ماه بزرگتریا
_هرچی! به هرحال من دلم میخواد داداش کوچولومو ترشی بندازم
+باشه آبجی بزرگه
_حالا شد
بعد از خوردن کاپوچینو ؛ یکم جدی شدم و مستقیم به چشم هاش نگاه کردم
+راستش یک موضوع هست که می‌خوام بهت بگم
نرگس با خنده گفت : میدونستم؛ ای ریا‌کار!
+می‌خوام اول ازت چند سال سوال بپرسم دوست دارم جواب بدی
_باشه آقا معلم
+نظرت راجب احساسات انسان چیه؟
یعنی خنده و گریه و عشق
_نکنه روانشناس شدی من نمیدونم؟
+جواب بده
_خب ما به احساسات نیاز داریم در هر شرایطی و بدون احساس زندگی غیر ممکنه و اصلا معنا نداره
+به نظرت عشق یک احساس قوی هست ؟
نرگس چشم هاش خوشگلش رو ریز کرد و با حالت طنزی گفت : نکنه عاشق شدی ناقلا؟ من میدونم یک ریگی به کفشت هست
+آره عاشق شدم
_وای یا خدا! باورم نمیشه! بالاخره داداشی منم عاشق شد؟
+آره اونم خیلی وقته
_اسمش چیه و چند سالشه و کیه ؟( با هیجان از شنیدن یک خبر )
+به زودی میفهمی؛ خیلی زود
_خودم میام برات خواستگاری و تو عروسیتم جوری می‌رقصم که دیسک کمر بگیرم
وای خدا باورم نمیشه
+نرگس متوجه هستی که جواب سوالمو ندادی؟
_ببخشید پروفسور سمیعی! خیلی خبر بمبی بود ؛ توام یهویی دادیش!
+خب حالا جواب سوالمو بده
_عشق قویترین و بهترین حسیه که می‌تونه یک انسان تجربه کنه
+منم موافقم
_البته ما انواع عشق داریم ؛ مثل عشق بین همجنسگراها که تو کشور ما ممنوعه
+آره! دارن به جرم عشق اذیتشون میکنن
_خب سوالاتت تموم شد؟
+نه هنوزم هست
_خب بپرس کصخل
+تاحالا عاشق شدی؟
_نمیدونم ؛ شاید آره ؛ شاید نه
+بنظرت من جسارت اینو دارم که اعتراف عشق بکنم؟
_آره چون بچه پررویی ( با خنده و شوخی )
+تو اگه عاشق بشی جسارت اینو داری که بهش بگی؟
_واقعا میخوای جواب این سوالو بدونی؟
+آره
_نه جسارتشو ندارم و به یکی دیگه میگم که بهش بگه ( با حالت جدی )
+نرگس ؟
_چیه
+من می‌خوام اعتراف بکنم به یک موضوعی
_باز چه گندی زدی؟
+نه اونطور نیست؛
_پس چیه؟
+من
-تو چی؟
+من… من … ازت خوشم میاد
( وقتی این جمله رو گفتم احساس راحتی بزرگی کردم ولی بعد از دیدن صورت نرگس یکم فضا سنگین شد )
نرگس هاج و واج تو صورتم نگاه کرد
تو چهره خوشگلش یک تعجب بزرگ دیده میشد که قیافشو بامزه میکرد
+من خیلی دوستت دارم ؛ همیشه تو فکر توام حتی مواقعی که پیشم نیستی
نرگس همچنان سکوت کرد
+من همیشه عاشقت بودم از همون بچگی
نرگس باز هم سکوت کرد
سرم رو آوردم پایین و دیدم ساعت شده 9:۵۰
همیشه وقتایی که با نرگس بودم زمان زود می‌گذشت
+یک چیزی بگو ؛ ساکت نمون
با پته مته : من نمیدونم چی بگم
+همه لحظه هام رو بهت مجانی میفروشم؛ همین که تو کنارم باشی من خوشبخت ترین آدم دنیام ؛ (نرگس همچنان تو تعجب بود)
با شوق و ذوق گفتم : خب ازت جواب میخوام
_ببین من الان نمیتونم بهت جواب بدم چون داخل تعجب و حیرت بزرگی فرو رفتم
+خب چقدر وقت میخوای ؟
_تا فردا و الان هم می‌خوام برم خونه
و پاشد که بره که من جلوشو گرفتم
+ساعت 10 شبه ؛ بزار برات اسنپ بگیرم
_اوکی
اسنپ گرفتم و هردو باهم سوار شدیم چون خونه هامون تو یک محله بود
تو 10 دقیقه ای که تو راه بودیم منو اصلا نگاه نکرد و از پنجره بیرون رو نگاه میکرد و هیچ حرفی بینمون گفته نشد
وقتی رسیدیم پول اسنپ رو پرداخت کردم و پیاده شدیم
نرگس وقتی پیاده شد میخواست سریع بره داخل خونه که من گفتم
+نرگس
برگشت و گفت : بله؟
( از بله گفتنش ناراحت شدم چون همیشه می‌گفت جانم )
+وقتی بهت میگم دوستت دارم از روی علاقه نیست فقط می‌خوام بدونی که تا آخرین نفس هر لحظه عاشقتم
نرگس باز صورتش متعجب شد
+من عاشق تو و چیز های شگفت انگیزیم که به زندگیم آوردی
عاشق موهای سیاهت
عاشق چشم های زیبات
من عاشقم
من عاشق چشماتم
نرگس بدون اینکه چیزی بگه وارد خونشون شد و درو محکم بست

سلین خواهرزاده 17 سالم طوری داشت با بهت و شگفت نگاهم می‌کرد که انگار اسرار زندگی خدا رو فهمیده
_خبببب بعدشش چیشدد ( کشیده و مشتاق )
+دیگه خیلی داری فضولی می‌کنی
_دایی پشمام ؛ باورم نمیشه تو عاشق شده باشی اونم ۵ سال پیش
+خودت چند روزیه پدرمو درآوردی که عاشق شدم یا نه
_نه که توام سریع جواب دادی
+خب مجبورم برای اینکه کلافم کردی
_دایی؟
+چیه
_چه جوابی بهت داد؟
+ببین تو ازم پرسیدی که عاشق شدم یا نه ؛ منم گفتم آره و برای اینکه بهتر درک کنی با هم به خاطرات ۵ سال پیشم یک سفر داشتیم
_خب
+پس بدون اینکه فضولی کار خوبی نیست
_ولی دایی اگه ردت کرده واقعا کصخل بوده چون پسری مثل تورو کجا میخواد گیرش بیاد
+خب تموم شد؟
_به خدا اگه داییم نبودی زنت میشدم
آروم دستم رو به کمرش رسوندم و یک نیشگون محکم گرفتم
_آخ دایی آروم!
+خب برو بیرون می‌خوام بخوابم
_اوکی ولی بدون تلافی میکنم
+حتما اینکارو بکن
با یک حالت قهر از کنارم پاشد و میخواست بره بیرون که گفتم : قربون دستت ؛ لامپ رو هم خاموش کن
چشم غره ای رفت و لامپ رو خاموش کرد و خودش هم رفت بیرون
از جام بلند شدم و به سمت تختم رفتم و دراز کشیدم
باز این روباه تنها شد!

نوشته: روباه منزوی


👍 7
👎 4
13401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

951123
2023-10-04 12:03:06 +0330 +0330

نمیدونم چرا و چجوری ولی حس خوبی از داستانت گرفتم

2 ❤️

951140
2023-10-04 15:34:55 +0330 +0330

حاصل مصرف همزمان عرق خارشتروسورچه

0 ❤️

951147
2023-10-04 17:10:29 +0330 +0330

عشق ما تو نرسیدن معنی شده خوش به حال اونایی که به عشقشون رسیدن…

0 ❤️

951274
2023-10-05 11:31:58 +0330 +0330

ماتم ماتم ماتم

0 ❤️

951326
2023-10-05 18:51:42 +0330 +0330

دیگه چی میخوایم از داستان
شروع خوب
روان بودن
و پایانی که مخاطب رو جذب کنه واسه قسمت بعدی
واقعا عالی بود اگه میشه ادامه بده

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها