من همجنسگرا نیستم، دوستم زیادی شیطونه...

1399/11/12

با هیجان زیادی ست هامُ روی تخت چیدم . به ترتیب و با حوصله همه رو دونه دونه پوشیدم و از هر کدوم توی تنم عکس گرفتم.حالا کافی بود عکسا رو چک کنم تا بهترین رنگُ انتخاب کنم.بین ستِ ساتن یاسی رنگ و مشکیِ گیپور شک داشتم.یادم اومد کیانا عاشقِ رنگای روشن و پاستلیه.پس یاسی بهترین انتخاب بود !
لباسایی که می خواستم بپوشمُ گوشه ی تخت چیدم و به حمام رفتم.می خواستم یه بار دیگه بدنم رو بشورم . فکری به ذهنم رسید.دلم نمی خواست وقتی پیش کیانام زود ارضا شم و سکسمون تموم شه.
فشار آب رو تا جایی که می شد زیاد کردم .پاهامو کمی فاصله دادم و سردوش رو زیرِ کسم نگه داشتم.آب با فشار به چوچوله ام می خورد و کم کم حشری و حشری تر می شدم.
آهِ آرومی کشیدم و با دست آزادم به سینه هام چنگ زدم.نک سینه ی چپمو گرفتم و محکم کشیدم . عاشق وقتی بودم که تو اوج لذت درد می کشیدم و خودم به جونِ تنم می افتادم.
کسم سر شده بود و فشار آب دیگه جوابگوی شهوت اون لحظه ام نبود.سر دوش رو سرِ جاش گذاشتم و آب داغ رو باز کردم ، بخار توی کل حمام پخش میشد و روی تن عرق کردم می نشست .روی زمین نشستم و دو پام رو از همدیگه فاصله دادم . دو انگشتم رو به سمت کسم بردم .از چوچوله ام پایین تر رفتم و با رسیدن به سوراخم بدون تاخیر انگشتامو وارد کردم.
صدای آه و نالم بلند شده بود و توی اتاقک کوچیک حموم اکو می شد .دستمو سریع جلو و عقب می کردم .دست آزادم رو از سینه هام به سمت کشاله ی رونم بردم . نیشگون ریزی از پوست نازکش گرفتم و با لبخند آهی از سر لذت کشیدم .چهار ناخن بلندم رو توی گوشتش فرو بردم و تا جایی که میتونستم فشارش دادم.
برای ارضا شدن این درد رو لازم داشتم. کم کم حس سبکیِ شیرینی سراغم اومد. حس می کردم دارم بالا میرم . چشمام نیمه باز مونده بود و تمام تنم می لرزید . برای بار آخر انگشتام رو عقب جلو کردم .به شدت لرزیدم و ناخودآگاه پاهام جمع شدن و بهم دیگه چسبیدن.
نفس نفس می زدم و کم کم داشتم به حالت عادی برمی گشتم . به پوست ملتهب شده ی رونم نگاه کردم.حتما کبود میشد و کیانا منو می کشت.لبخندی زدم که با به یاد آوردنِ سپهر،دوست پسرم، لبخندم جاش رو به ترس داد. حتی وقتایی که حین سکس چوچولم رو می مالوندم به شدت دستم رو می گرفت و با اخم به کنار پرتش می کرد. از نظرش خودارضایی و ور رفتن با خودم هیچ توجیحی نداشت و من باید فقط و فقط با اون ارضا میشدم.
البته خوش سکس بودن و حرفه ای بودنش رو نمیشد انکار کرد .ولی همیشه که کنارم نبود! و خیلی از همین تایما حشری میشدم و باید یه جوری خودمو آروم می کردم.مطمن بودم اگه قضیه من و کیانا رو می فهمید واکنش خیلی بدی نشون می داد .همونجور که فکرم درگیر بود، سرسری تنم رو شستم و بعد از پوشیدن لباسام و یه آرایش مختصر به سمت خونه ی کیانا حرکت کردم.


با باز شدن در اولین چیزی که به مشامم خورد بوی عطر شیرین و ملایمش بود . با دیدن چهره ی بیبی فیس و نازش لبخندی زدم . بی هیچ حرفی چند ثانیه بهم زل زدیم . محکم بغلش کردم و گفتم:«چقدر خوشگل شدی پدرسگ.»
عقب رفت و لبخندی زد. عاشق برقِ چشمای قهوه ای سوختش بودم. لپش رو نرم و سریع بوسیدم. بسته ی شکلات مورد علاقش رو بهش دادم و مشغول درآوردن مانتوم شدم.تاپِ سفید جذبی تنم بود که به جین آبی رنگم میومد.همونطور که مشغول باز کردن جعبه بود شروع به حرف زدن کرد:«مرسی پاندا جونم من عاااشق این فندوقیام.»
روی مبل نشستم :«نوش جونت، موهاتو کی بلوند کردی؟خیلی بهت میاد .»کنارم نشست جعبه رو رو پاهاش گذاشت و با چشماش تعارف کرد که منم بخورم.
_دقیق نمیدونم.فکر کنم یکی دو ماهی میشه.میبینی چقد از همدیگه دور افتادیم؟قبلا یه خط رو بدنمون می افتاد فرداش می فهمیدیم . حالا من موهامو رنگ کردم و تو بعد از چند ماه می بینی .
ناخودآگاه اخمام توی هم رفت :«همش به خاطر این کرونای کیریه دیگه »
لباشو جمع کرد و اوهومی گفت .سکوت مزخرفی ایجاد شده بود.انگار این مدت دوری باعث شده بود مثل قبل احساس راحتی نداشته باشیم .یادمه قبلا ورودمون به خونه همزمان می شد با لب تو لب شدن و شروع کردن سکسمون ولی حالا… توی یه تصمیم ناگهانی ایستادم و تاپ و شلوارمو دراوردم،کش موهامو باز کردم.موهای مشکیِ لخت و بلندم مثل یه آبشار روی کمرم ریخت :«چطوره؟ این رنگ بهم میاد یا نه؟»
کیانا ایستاد .قدش از من کوتاه تر بود و راحت می تونستم حالت چهرش رو زیر نظر بگیرم.آروم آب دهنش رو قورت داد و نزدیکم ایستاد:«خیلی …خیلی سکسی و قشنگه پانتی.»
دستم رو روی گونش گذاشتم و سرش رو بالا اوردم.چشمای خمار و حشریِ تیرَش قشنگ ترین تضاد رو با پوست روشن و موهای بلوندِ مجعدش ایجاد کرده بود.
سرمُ کمی پایین بردم و لبای نرمشُ بین لبام کشیدم.دستاشُ دور گردنم حلقه کرد و خودش رو بالا کشید. حسابی داغ شده بودیم و تازه بازی داشت شروع میشد! لبام رو پایین بردم و گردنش رو محکم مک زدم . آه حشری و بلندی که از بین لباش بیرون اومد دیوونه ترم کرد.
پیراهنش رو بیرون کشیدم . پشتش ایستادم .حالا با بالاتنه ی لخت و یه دامن کوتاه چهارخونه توی بغلم بود . دستم رو آروم توی شورتش بردم و مشغول مالوندن کسِ خیس و تپلش شدم.صدای آه و ناله های آهستش در حالیکه بی تاب شده بود و اسممُ صدا میزد بلند و بلند تر میشد .کمی عقب رفتم و روی مبل نشستم . اونم روم نشست . با کمی تقلا شورتش رو دراورد و دستمُ روی کسش گذاشت.دو پاشو کامل باز کرده بود و دو طرف مبل گذاشته بود .محکم مشغول مالوندن بودم . میخواستم بعد از این مدت طولانی دوری اوج لذت رو بهش هدیه بدم.
آه و ناله هاش ، نرمی تنش که مماس بدنم بود ، حتی قشنگیِ چهره ش باعث شده بود بدون لمس خاصی خیس خیس باشم.مشغول مالوندنش بودم که آه بلند و از ته دلی کشید و شلِ شل شد. بهم تکیه داد و دستم رو برداشت.بعد از چند ثانیه به خودش اومد. از روم بلند شد . بوسه ی عمیق و پراحساسی از لبام گرفت . انگار که میخواست تشکر کنه.
گردنم رو لیسید و سریع سراغ سینه هام رفت . سوتینم رو باز کردم و با قرار گرفتن لباش روی سینه ام، آهسته لبم رو گاز گرفتم. همونطور که سینمو می مکید دستش رو توی شورتم برد و بدون اینکه تکونش بده همونجا نگهش داشت. حشری بودم و با این کارش شهوتم بیشتر می شد.البته کلافه و عصبیم شده بودم.
بی قراریمو فهمید. زیاد نذاشت توی اون حالت بمونم ،پایین رفت و شورتم رو از پاهام بیرون کشید . سرش رو بین پاهام گذاشت و زبونش رو بین شیار کسم کشید.ناخوداگاه چنگی به موهاش زدم. سرش رو بالا اورد. چشمای شیطونش رو به چشمام دوخت و همون طور که تماس چشمی رو قطع نمیکرد مشغول لیسیدن شد.چشمامو بستم و خودمو سپردم بهش. شل و ریلکس روی مبل لش کرده بودم و اجازه می دادم بدون مزاحمتی مثل کشیدن موهاش یا بی تابی و تکون خوردنم کارشو بکنه. چند دقیقه کافی بود تا چند آه عمیق و کشدار بکشم و با خم شدن بدنم به سمتِ سرش برای بار دوم توی روز ارضا بشم.سرش رو از بین پاهام بلند کرد و لبای خیسشو روی لبام گذاشت. بوسه ی پرتف و طولانی ای از هم گرفتیم و بعد، آروم تنِ نرم و سفیدش رو توی آغوشم جا داد:«عالی بود پانتی،مرسی که انقدر خوبی.»
در حالیکه با موهای فر و کوتاهش بازی می کردم لبخندی زدم :«تو که بهتری ، بیهوشم کردی با اون زبونت.»
لبخندی زد و نرم گوشه ی لبم رو بوسید:«پانته آ؟»
_جونِ دلم
از بغلم بیرون اومدو ایستاد . دستم رو کشید و با لبخند شیطونی گفت :«بیا تو اتاقم ، یه چیزایی هست که میخوام نشونت بدم .»
به سمتِ اتاقش که با چند پله از هال جدا میشد راه افتادیم:«چی هست حالا؟»
_سورپرایزه باید خودت ببینی
وارد اتاق شدیم در رو بست و…


«ادامه داره… کلِ داستان ساختگی و زاده ی ذهنه :) »

نوشته: لی لی(Lili)


👍 19
👎 6
31201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

789233
2021-01-31 00:42:23 +0330 +0330

خدایا اول من!!!

2 ❤️

789239
2021-01-31 00:59:08 +0330 +0330

Khob bod. Bazam benevis

2 ❤️

789240
2021-01-31 00:59:08 +0330 +0330

داستانتون بد نبود تونستید احساسات یه دختر همجنسگرا رو خوب توصیف کنید هرچند وجود دوست پسر اجباری زیاد قابل قبول نیست دختری که همجنسگراست و به حس خودش واقف است چرا باید تحمل کنه؟ تموم میکنه وخلاص! شوهر نیست که برای طلاق باید به کل فامیل حسب پس بدی

3 ❤️

789312
2021-01-31 13:52:20 +0330 +0330

میشه واقعی بکنمت ؟

0 ❤️

789324
2021-01-31 16:30:08 +0330 +0330

عالیییییی بود عالییییی
منم عاشق یه دخترم فقط با این فرق که اون نمیتونه منو ارضا کنه

1 ❤️

789340
2021-01-31 19:08:03 +0330 +0330

جالب بود

1 ❤️

789356
2021-01-31 23:58:01 +0330 +0330

قشنگه ادامه بده

1 ❤️

789447
2021-02-01 04:34:32 +0330 +0330

بسیار عالی حرکات و حالتهای فیزیکی یه دختر همجنسگرا را خیلی خوب توصیف کردید نگارش و متن روان بود و مخاطب را جذب میکرد ازنظرم کلا همه چیز داستان خوب بود فقط کارکتر دوست پسر اونجا زیاد به نظرم وجودش لزومی نداشت اولا و ثانیا طبق شنیده‌ها و چیزهایی که خوندم اکثر همجنس گراها اصلا کشش خاصی به جنس مخالف خودشون ندارن و به نوعی اون رابطه را خیانت به پارتنری که دارن میدونن امیدوارم قسمت دومش را هم زودتر بخونم موفق باشید

1 ❤️

789527
2021-02-01 16:28:59 +0330 +0330

فکر کردم گی هستش…خخخ

1 ❤️

790824
2021-02-08 15:59:17 +0330 +0330

هوس انگیز و باورپذیر بود، این حس رو منتقل میکرد که عکس همیشه واقعن یه دختر نوشته!

0 ❤️