نازیلا یه چادری بود (۱)

1400/04/08

سلام
مثل تموم داستان های شهوانی ک اولش ادعای واقعی بودن میکنن، خواستم بگم این داستان نیست، این دو سال از زندگی من از 21 سالگی تا، 23 سالگیم هست
نازیلا دختر عموی من میشه و ماجرایی ک میگم مربوط میشه به 21 سالگیم
سعی میکنم خیلی روون بنویسم چون واقعا از نگارش و ادبیات چیز زیادی سر در نمیارم
سعی میکنم اول اطلاعات بدم بهتون ک قشنگ خاطره رو متوجه بشین
شاید باورش سخت باشه ولی به روح مادرم قسم تموم این داستان و تموم جزئیاتش عین حقیقته و واقعا همیشه دوس داشتم بنویسمش ولی هیجوقت حوصلشو نداشتم
اگه قسم منو باور کردین پس بریم سر معرفی نازیلا یا همون نازی
نازی قدش فک کنم 160 یا 155 بود دقیق نمیدونم و خب با متر اندازشو نگرفتم، وزنش ولی میدونم 65 بود و حسابی تو پر بود. سینه هاش به شدت بزرگ بود و واقعا هنوز ک هنوزه من دختر توی اون سن با این سایز سینه ندیدم،کونش یه کون طاقچه ای رو به عقب و کمرش باریک ولی نه خیلی باریک و یکم تپلی بود و زیر بغلش چربی داشت ولی اصلا ب چشم. نمیومد، ب جرعت میگم سکسی ترین دختری ک. تو کل عمرم دیدم نازی بود
*یه مدتی بود من رفته بودم تو یه گاوداري پیش رفیقم کار می‌کردم و اون موقع ها نت اونجا واقعا افتضاح بود چون تو یه جایی به اسم چم آسیاب بودیم ک دوستان همشهری میدونن چه جای باصفایی، اونجا نت در بهترین حالت E, بود و در بدترین حالت اصلا نت بالا نمیومد
نه میشد با کسی چت کرد نه میشد بازی کرد و به معنای واقعی من و شهرام رفیقم دیگه حالمون از قیافه همدیگه بهم می‌خورد از بس زل زده بودیم به هم، من یه موتور داشتم و هر از گاهی میرفتم شهر و وسایل و خورد و خوراک رو میگرفتم و چندتایی فیلم دانلود میکردم و برمیگشتم دامداری تا هفته ی بعد
*رابطه ی پدر من با نازیلا دختر عموم خیلی خوب بود و واقعا یه حس پدر فرزندی شدیدی بینشون بود و ب نظرم بزرگترین دلیلش این بود ک نازی پدرشو تو بچگی از دست داده بود و یتیم بزرگ شده بود و یکی از دلایلی ک انقد احساساتی بار اومد همین یتیم بودنش بود، با تنها کسی ک در ارتباط بود بابای من بود و واقعا هنوز ک هنوز ی عشق عجیب پدر دختری بین این دو نفر موج میزنه
من یه شب ک خونه خودمون بودم شمارشو از گوشی بابام ورداشتم و وقتی برگشتم دامداری ی شب بهش پیام دادم و خودمو معرفی کردم و سلام علیک و احوالپرسی و اینا میکردیم، تقریبا شاید یه هفته ب همین منوال می‌گذشت و رابطه ی ما ی رابطه ی دوستانه ی معمولی بود و بعد از یه مدت صمیمی تر شدیم، واقعا یادم نمیاد چیا گفتم بهش ک اوکی شدیم ولی میدونم زیاد طول نکشید ک رسیدیم ب بحث سکس و نازی خیلی سوالای سکسی می‌پرسید اینکه با کی سکس کردی و اصن تاحالا انجام دادی و فلان و این حرفا… نازی 3 سال از من بزرگتر بود
گذشت و رابطه ی من و نازی خیلی پررنگ شده بود و تقریبا از صبح تا شب ما اس ام اس می‌دادیم،گوشیش ساده بود و خب نت هم نبود اونجا ک بخایم چت کنیم اصن
دیگه رسیده بودیم به حرفای کاملا سکسی و اینا، یه بار ازش پرسیدم اگه دیدمت اجازه دارم ببوسمت اونم یکم کلاس گذاشت ولی خب بعدش راه اومد و از بوس رسیدم ب اینکه میتونیم سکس کنیم؟ گفت چطوری. گفتم خب سکس دیگه، چطوری چیه، گفت عزیزم من دخترم نمیشه که. گفتم خب از عقب. گفت باشه اگه فرصت پیش اومد ی کاریش میکنیم
انقد حوصلم سر رفته بود به شهرام گفتم زنگ بزن حاجی بگو امشب میریم خونه صبح زود برمیگردیم. درا دامداری رو هم سه قفله میکنیم و به مرادی، همسایه دامداری. میگیم ک حواسش باشه امشبو، آخه خیلی هوا مرادی رو داشتیم و خیلی شیر می‌بردم دم خونش برا زن و بچش بنده خدا شش تا بچه قد و نیم قد داشت
شهرام گفت باشه و دیگه راجبش حرف نزدیم
همون روز بعد ازبعد از ظهر نازی بهم زنگ زد گفت کجایی گفتم دامداری گفت کی میری خونه گفتم واسه چی؟ گفت بابات گوشیشو ج نمیده رفتی خونه بهش بگو گفتم اوکی، خیلی اصرار کرد گفت الان برو کار مهم دارم باهاش و خلاصه من موتور روشن کردم و رفتم خونه دیدم زرشک. نازی و مامانش اومدن خونمون. تا دیدمش دلم هرری ریخت لامصب از آخرین باری ک دیده بودمش وحشتناک کونش طاقچه ای تر شده بود و با اینکه چادری بود ولی گردی کونش ب راحتی قابل تشخیص بود
تو حیاط نشستیم و حرف میزدیم، با خجالت بحثو بردم سمت سکس و خلاصه قرار شد امشب سکس کنیم گلی چطوری؟ گفت برو داروخونه بگو قرص ملاتونین میخام بدون نسخه بهت میده، رفتم گرفتم و یه شربت درست کرد و یه ورق قرص رو مث آرد خورد کرده بود و ریخت توش، ی جوری مامان من و مامان نازی خوابیدن ک من واقعا ترسیدم دیگه بیدار نشن دور از جونشون
ساعت دوعه شب بود تو اتاقم بودم پشت کامپیوتر اومد داخل و زد پشت شونم گفت چیکار میکنی؟
بلند شدم ک نازی بشینه، نشست سرجام و یکم با کامپیوتر ور رفت و من پشت سرش وایساده بودم، واقعا با اینکه حرفامون رو زده بودیم ولی خیلی استرس داشتم، آروم دستمو بردم تو سینه هاش حرفی نزد و ب کارش با کامپیوتر ادامه داد و من کم کم فشار دستمو بیشتر کردم و نوک پستونشو گرفتم و آروم می‌مالیدم ک نازی ب طرز فجیعی شل شد و از رو صندلی بلند شد رفت دراز کشید رو جای من رو زمین،(من تخت نداشتم)
منم رفتم افتادم روش و شروع کردم لب گرفتم و با دستام سینه هاشو می‌مالیدم، وقتی دراز کشیده بود سینه هاش انقد بزرگ بود ک پخش شده بودن رو کل قفسه سینش، کیرم عین تبر شده بودم، من کیرم 15 سانته ولی خب کلفتیش بد نیست ولی رگ رگیه، شلوارمو درآوردم و نشستم رو سینش و کیرمو گرفتم جلو دهنش سرشو آورد بالا و کردش تو دهن و تا تخما میرفت داخل دهنش و میومد بیرون. یکم که ساک زد خسته شد و من دراز کشیدم اون نشست کنار کیرم و ساک میزد مثه چی، ینی لذتی ک با نازی اون لحظه داشتم می‌بردم رو واقعا با هیچی عوض نمیکردم، هیچی
هرچی میگفتم آبم داره میاد اصلا اهمیت نمی‌داد و فقط می‌خوردش. آبم ک اومد کیرمو تا ته کرد تو دهن و آبم تا قطره آخر خالی شد تو دهنش و وقتی انتظار داشتم تفش کنه در عین ناباوری نازی خانوم چادری و نماز خون و مسجد برو و الگو. آب کیر منو قورت داد و دراز کشید کنارم، نازی یه پوست ب شدت سفید داشت ولی چشاش ریز بود. لبای گوشتی و یه دماغ تقریبا عقابی ولی کوچیک، وقتی می‌خندید خیلی خوشکل میشد. یه لبخندی زد و سرشو گذاشت رو سینم و با دست چپش کیرمو می‌مالید. من واقعا دیگه نا نداشتم ک بخام دوباره شق کنم
همینطوری ک کیرمو می‌مالید ازم لب گرفت و طعم آب منی خودمو حس میکردم تو دهنش ولی بدم نمیومد و ب لب گرفتن ادامه دادم، داشتیم لب میگرفتم تقریبا یه پنج دقیقه ای میشد و کیرم ی تکونای کوچیکی داشت می‌خورد و ظاهرا قرار بود بریم راند دوم… بعد از کلی لب گرفتن و خوردن گردن من دراز کشید زیرم و پاهاشو داد بالا گفت بکن، گفتم. مگه پرده نداری؟ گفت نه بکن توش
میدونم حالا میگین دارم جق میزنم و یهویی نازی رو بدون پرده کردم ک داستانو جلو ببرم ولی بازم میگم ب روح مادرم همش راسته
من تاحالا کص. نکرده بودم و این اولین بارم بود. کیرمو خیس کردم و آروم کردمش تو کص نازی… از هرچیزی ک فکرشو میکردم لذت بخش تر بود گرمای کص
دختری ک من بارها ب یادش جق زده بودم زیرم بود و داشت بهم کص میداد، اتاق خیلی گرم شده بود و من همینطور تلمبه میزدم و افتاده بودم روش و نازی محکم از زیر دستام دستاشو رد کرده بود و بغلم کرده بود و کصشو محکم فشار میداد ب کیرم، جوری ک تا ته میرفت تو کصش و یه ناله ی ریزی دم گوشم می‌کرد، تقریبا هر سه دیقه یه بار کیرمو میکشیدم بیرون و یکم لب میگرفتم ازش و ممه هاشو میخوردم تا آبم نیاد و بتونم باز بکنم. بعد دو سه دیقه دوباره کیرمو کردم تو کصش و چشام رفت رو هم و افتادم روش و فقط کمرمو عقب جلو میکردم و صدای رفت و آمد کیرم تو کص نازی زیباترین صدایی بود ک می‌شنیدم
کشیدم بیرون و بهش گفتم بخاب رو شکم. خوابید رو شکم و این اولین باری بود ک من کون نازی رو لخت میدیدم، نشستم پشت روناش و کیرمو گذاشتم دم کصش و تا تخما کردم توش و افتادم روش، شکمم جا گرفت تو گودی کمر نازی و لبام پشت گردنشو می‌خورد و لیس میزد و از پایین این کیرم بود ک آروم و با آرامش میرفت تا ته کص نازی و میومد بیرون، اصلا از تند تند تلمبه زدن خوشم نمیاد و همیشه آروم کیرمو تو کص نازی عقب جلو میکردم تا حتی یه لحظه لذت داغی کصشو از دست ندم. کیرم ب بزرگترین حالت خودش رسیده بود ک کص خیس نازی ک دیگه از لیزی زیاد عین صابون شده بود کار کیر منو راحت می‌کرد. یه جایی دیگه حس کردم آبم میخاد بیاد و محکم بغلش کردم و گوششو گاز گرفتم و کیرمو کشیدم بیرون گذاشتم وسط قاچ کونش و تموم آب کیرمو خالی کردم وسط کونش… انقد کونش قلمبه بود ک تموم آب کیرم گم شد وسط قاچ کون برفی نازی… آبم اومده بود و شل شل افتاده بودم رو نازی و اون لحظه واقعا نمیخاستم تکون بخورم فقط میخاستم بخابم
داشت خابم میبرد و کیرم وسط کون نازی خوابیده بود و نازی داشت ب زور نفس می‌کشید و من اصلا حواسم نبود ک کل وزنم رو نازیه. تو خلسه شدیدی بودم ک یکی در اتاق رو زد
شاید ب جرعت میگم تو عمرم اونقد نترسیده بودم ک با صدای اون در ترسیدم…
ادامه دارد…

نوشته: Mr.DaBeDar


👍 19
👎 4
47001 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

817672
2021-06-29 01:48:21 +0430 +0430

نرم مثل صابون بود؟؟؟🤣🤣🤣
کونی روی گاوا جق زدی؟؟؟؟

1 ❤️

817683
2021-06-29 02:17:40 +0430 +0430

چرا اینقد قسم میخوری پسر
بر خلاف اینکه میگی از ادبیات سر رشته نداری ولی تعلیق را به درستی رعایت کردی

1 ❤️

817698
2021-06-29 06:48:11 +0430 +0430

شبیه داستان واقعی هم نبود الان فکر می‌کنی ما منتظریم ببینیم کی پشت در بود کور خوندی بهتره یه گوشه بشینی با دودولت بازی کنی بچه جون

0 ❤️

817783
2021-06-29 16:02:26 +0430 +0430

کیرم تو مغز فلجت کونی اولا ک گفتی نازی گفت دختره و نمیتونه کص بده بعدش گفت پرده ندارم و کردی تو کصش؟
کیرم تو پدرت بیتربیت
اسم اون مکمل بدنسازیکیرتو هم بنویس تا بدونیم چطور رگاش اومده کونی
از طعم ابت خوشت اومد؟ تبریک میگم تو یه کونی هستی

0 ❤️

817803
2021-06-29 18:27:06 +0430 +0430

کاش نویسنده داستان ها قبل اینکه داستانشون رو بزارن خودشون یه دور بخونن
اخه با چه رویی مینویسین
ننویس اقا ننویس

0 ❤️

817827
2021-06-29 22:39:28 +0430 +0430

برای یک داستان سی جزم قران رو اوردی وسط،داستانت عجب سمی بود

0 ❤️

817887
2021-06-30 01:57:12 +0430 +0430

کسشعر بود ارواح ننت من باور کردم

0 ❤️

817949
2021-06-30 08:32:38 +0430 +0430

مردیکه ، کاری ندارم به داستانت
آخه احمق اگر بخاطر ی مشت کس شعر روح مرحومه رو اینقدر قسم میخوری که چی ؟ مگر بت نوبل ادبیات میدن اگر ثابت شد واقعی هست؟ تازه خره هر کی بیشتر قسم خورد کمتر او رو باور میکنند.
ناراحت شدم چون منم مادر ندارم اما حتی حاضر نیستم قسم بخورم برای کارهایییی که مهم ترین هم هستند. یکم فکر کن
فرق تو با اون که فکر کثیف در مورد مادرش میکنه چیه؟
هر دو از اسم مادر اینجا دارن به یک نحوی سو استفاده میکنند
بار دوم که قسم خوردی دیگه ادامه ندادم داستانو

0 ❤️

817997
2021-06-30 16:00:48 +0430 +0430

یا داستان شما خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی واقعیه یا نازی خانم جنده بالفطره ایه، ولی لایک دادم بخاطر اینکه خوب توصیف کرده بودی

0 ❤️

818098
2021-07-01 15:17:15 +0430 +0430

برو بچه مسجدسلیمان جقی

0 ❤️

818675
2021-07-05 18:01:27 +0430 +0430

ادامه بده

0 ❤️

819354
2021-07-09 23:29:10 +0430 +0430

تخیلت خوب نیست.کار کن.به نظرم زیادی جقویی

0 ❤️