سلام به شما عزیزان من امیر هستم؛۱۸ سالمه (اسم مستعار و بقیه هم عوض کردم)این داستانی که میخام بگم براتون کاملا واقعیه و اگه بخام کامل همه چیزو بگم خیلی طولانی میشه بخاطر همین یکی از اونارو براتون میگم.
من از ۱۳سالگی میشه گف داستان سکس و…بلد شدم ب وسیله پسردایی و عمه هام چون فیلمو عکس نشونم میدادن.من در یکی از شهرای قدیمی و توریستی ایران هستم و هرساله شهرم میزبان هزاران نفر مسافر داخلی و خارجی هست.من توسط یکی از دوستام ب یه شرکت معرفی شدم واسه تورلیدر در مکان های تاریخی و اون شرکتم برای جذب بیشتر مردم رو نوجوان ها و بچه ها کار میکرد.و من از ۱۷سالگی وارد این داستان شدم.اون اکیپی که بودیم تقریبا منو دوستم و دوتا دختر دیگه بزرگترین بودیم بقیه هم کوچیکتر بودن.سرتونو درد نیارم که ما قرار شد از عید تا اویل اردیبهشت توی اون مکان های تاریخی باشیم.من با دوختر شیف بودم و از اونجایی که خیلی زبون باز بودم و یه اطلاعات بیشتر نسبت به بقیه داشتم از طرف. اون شرکت اطمینان کامل بهم داشتن، اگه دخترا سوال داشتن ازم بپرسن و جدا جدا ببرمشون کل خونه رو نشونش بدم.از اونجایی که اونجا ها خیلی بزرگ بود و جاهای مخفی خیلی داشت من همشو بلد بودم و زیاد دوربین هم نبود.یکی از دخترا سه ماه (لیلا)و یکی دیگشون یک سال و خورده ایی(منا) ازم کوچیک تر بودن.بعد از دو روز که خیلی راحت شدیم و باهم شوخی میکردیم و تو تل هم شروع کرده بودم که مخشو (لیلا)بزنم و تقریبا اوکی شده بود طوری که بهم میگفت که میخام بغلت کنم ببوسمت فیلم ها چیزای عاشقانه و سکسی میفرستاد.و من بهش میگفتم ک کسی نفهمه و ی جور جدا از رابطه کاری جوری نباشه ک ضایع بشه.لیلا یه روز رفته بود خونه اقوامش ب ای عید دیدنی وبعد گف امیر واقعا میخام بغلت کنم چون خیلی ت این یه روز دلم. برات تنگ شده .گفتم باشه من که باید زودتر بیام تو هم یه ربع زودتر بیا ببینمت و بریم فلان جا که دوربین نباشه.اون روز رسید دل تو دلم نبود همین طور داشتم قدم میزدم و کارت و لباسم هم نپوشیدم که مردم کسی دید سوال نپرسه،خلاصه که یهو لیلاصدام زدامیییر و دیدم داره میدوعه ب سمتم و ی لحظه اومدم ت بغلم ی فشارش دادمو دستشو ازاد کرد بعد از سلام و احوال پرسی بهش گفتم که الان دلتنگیت برطرف شد گف تا حدودی!!گفتم من که برطرف نشد و حساب نیست چون ت ی لحظه کوتاه بود و من ندیدم وقتی از دور میدوی و اینکه توهم فشارم ندادی (چون بهش گفته بودم قبلا دوست دارم اونم فشارم بده)گفتش که خب ی جای بهتر بازم باشه که بتونم راحت و بدون استرس بغلت کنم بردمش توی یکی از حیات های طبقه پایین و گفت که اینجاخوبه.جفتمون رفتیم عقب و شروع کردیم دویدن و لیلا محکم پرید بغلم و پاشو دورم حلقه کرد منم که نمیدونستم داشتم تعادلم از دست میدادم که تکیه اش دادم به دیوار و اصلا انتظار همچین حرکتی از لیلا رو نداشتم و همین طور تا دوسه دقیقه محکم منو فشار میداد و منم کم کم دستمو بردم سمت شالش و گوششو اوردم بیرون و اروم توگوشش گفتم مرسی ازت تااینو ازم شنید دوباره ی فشار ریزی داد و شروع کرد ب مکیدن گردنم و مابین اینا بهم میگف مرسی از تو که هستی و خیلی میخامت.منم دیدم که لیلا داره اینا رو میگه یه دستمو بردم رو کونشو میمالوندم داشتم خسته میشدم که نشستم روی یک پله ولیلاهم رویپام و شروع کردیم ب خوردن لبای همدیگه،منم استفاده کاملو میکردم و کل بدنشو میمالوندم.واقعا اون موقع جفتمون گرم اینکارا بودیم و لیلا هیچ چیزو احساس نمیکرد اون بیشتر داغ شده بود و داشت دکمه های پیراهنم رو باز میکرد و داشت با زبونش کل گردن و استخوان ترقوه منو لیس میزد،منم کم کم دکمه های مانتوشو باز کردم و اون زیر یه تاپ مشکی پوشیده بود و منم بهش گفتم که میخام از امروزمون یه چیزی بخاطره بزارم که گف فقط سینم چون جاهای دیگه رو. خانوادم میفهمن.من وقتی اون تاب مشکی رو دادم بالا دو ممه ی سفید لیمویی😍پیداشد و من بی وقفه شروع کردم به لیسیدن و مکیدن زدن و مالوندنشون ،اون موقع بود که صدای ناله هاش ی کم در اومد.یه مدت که دوتا ممه هاشو میخوردم گفتم که حالا وقت یادگاریه و ممه سمت چپشو انقد میک زدم که دیگه کبوده کبود شده بود و بهم گف که همیشه توسینه سمت چپ من قرار داری .بعد دیگه بلند شدیم و برام جای رژی ک گذاشته بود پاک کرد و قرار شد که من زودتر. برم بالا و بعد از تایمی لیلا هم از مسیر دیگه بیاد بالا که بهمون شک نکنن.بعد از قضیه تا الان باهم هستیم و ماجرای سکسمون هم در اینده خواهم نوشت
نوشته: امیر۰۰۱
کسشعر خالص
یعنی یه ذره هم ناخالصی توش نبود
کونی چند نفر از توریست ها تو اون جا کونت گذاشتن
به قول رفیقمون شاسکول
شما در 18 سالگی چطوری تور لیدر بودی فقط یکسال دوره داره سوای کلاسهای زبان
واسه هزارمین بارمیگم، خداشاهده کار به دروغ وراست هیچ داستانی ندارم. چون اسمش روشه.داستان.ولی ناموسا یه جوربنویسین که به شعورمخاطب بر نخوره دیکه.طرف میاد اول داستان میکه ک ساخته ذهنشه و واقعیت نداره اما انقدر قشنگ نوشته ادم اذت میبره از خوندنش و انکار واقعیه.بعد شما اومدی یه چیزایی نوشتی ک مخاطب هی به خودش میگه چی فرض شده این وسط؟؟؟؟ درضمن بهتر بود قبل نوشتن این داستان یه سرچ میکردی توی گوگل راجه به تورلیدر و اشنایی با تورلیدرشدن.😉
شاسکول
اصلادمیدونی طرف چن سال باید تجربه داشته باشه و چ کلاسهایی بره و چ گواهی نامه هایی داشت باش تا مجوز تورلیدر و بهش بدن.
البته نیت صاحب اون شرکت از بردن بچه های سن پایین هم ک واضحه