وجودمون یکی شد (1)

1402/02/30

تازه از دوست پسرم جدا شده بودم خیلی غمگین بودم و روز وشبام به سختی میگذشت. دوستم شدیدا اصرار میکرد برم چند وقت پیشش اونقدر اصرار کرد تا تصمیم گرفتم برم پیش دوستم که شیراز زندگی می کرد تا حال و هوام عوض بشه
اوایل اسفندماه بود و گاهی سرما به استخون میزد هنوز
همراه مهرانه رفته بودیم یکی از فالوده بستنی های معروف شیراز فالوده بخوریم قرار بود بعدش با هم قدم بزنیم
که گوشی مهرانه زنگ خورد همسرش بود لیا داره گریه میکنه برگردید خونه
میخواستم همراهش برگردم که گفت تو برو بچرخ من و سامان میایم دنبالت هر وقت بخوای.گفتم نه ولی بالاخره مهرانه قانعم کرد وسریع با اژانس رفت
خیرسرمون سامان میخواست بچرو نگه داره تا من و همسرش دوتایی ومجردی وراحت بیرون بریم

نشسته بودم و تو افکار خودم غرق بودم
که یه پسر نزدیکم شد و اجازه خواست تا بشینه. گفتم بفرمایید و خودمو کشیدم سر نمیکت. به شدت سردم بود
پسر جوون کاپشنش رو دراورد وگفت میخواین بندازین روشونتون ؟ سرمو بالا اوردم وبا حالت چشم غره بهش گفتم نه مرسی
زمان می گذشت و اون همچنان نشسته بود
تو دلم میگفتم چرا پا نمیشی بری من معذبم
بلندشد ورفت
گفتم اخیش بالاخره رفت که هنوز جمله ی من تموم نشده بود با دو لیوان شیرچایی داغ برگشت
و گفت بفرمایید گفتم نه ممنون.
گفت سردتونه بفرمایید گرم میشید
از کیفم پول دراوردم تا بدم بهش گفت این چه کاریه هیچی نشد
از رفتارش متوجه شدم که داره این پا و اون پا میکنه تا چیزی بگه
که گفت خانوم ببخشید من واقعا قصد مزاحمت ندارم میشه اشنا بشیم
گفتم نه وپاشدم تا برم یه جای دیگه
بلندشد و جلو اومد میشه شمارمو داشته باشین لطفا ،
اگر نخواستی تماس نگیر.
گوشیمو باز کردم وبهش دادم . شمارشو سیو کرده بود
کیان رادمهر.
بعد از سه روز گشت وگذار از شیراز برگشتم شب ها تا صبح بیدار می موندم تا یک شب وسوسه شدم وبه کیان پیام دادم
سین زد ونوشت شما
معرفی کردم وچت کردنامون شروع شد برا هم از زندگی گذشتمون تعریف میکردیم از روزمرگی هامون و حس میکردم کیان حالمو بهتر کرده
همه چی زندگیم رو یه کیان گفته بودم حتی این که دختر نیستم وبکارتم رو از دست دادم
کیان همیشه میخواست تا باهم از نزدیک وقت بگذرونیم و مسافرت بریم
قبول نمیکردم چون قبلاتجربشو نداشته بودم
بعد از دوماه اصرار قبول کردم
قرار شد فقط بیرون بریم و شب هر کدوممون جدا بخوابیم
بهم قول داد بهم نزدیک نمیشه وفقط بیرون میچرخیم وخوش میگذرونیم
روز اول تموم شد وشب چون به خاطر دردسر های مخصوص مدارک شناسایی نمیتونستیم هتل بگیریم
کیان منو به یه اقامتگاه بومگردی برد وبرامون دواتاق جدا کنار هم گرفت
اتاق های سنتی کاه گلی با درهای کلون دار قدیمی
نیمه های شب صدای حیوانات بلند شده بود و من شدیدا ترسیده بودم
به کیان پیام دادم میشه بیای این جا من میترسم. کیان گفت درو باز کن میام
کیان اومد کنار رخت خواب من نشست . گفت بخواب من میمونم تا خوابت ببره وبرم
خوابم نمی برد . کیان لباسش رو دراورد وگفت چقد گرمه
کیان زیبا وسفید بود ومن یه دختر معمولی
چشمم به بالاتنش افتاد و دلم لرزید
کیان زل زده بود تو چشمام وقربون صدقم میرفت تا یهو دست کشید لای موهام و خم شد لبامو بوسید.
از دیدن بدن نیمه برهنش وصدای مردونش وتنهایی شبانمون تو اتاق
کمی وسوسه شده بودم تا بغلش برم و ببوسیم همو.
پا شدم و همونطور که نشسته بود رفتم تو بغلش. و شروع کرد به بوسیدن ولب گرفتن ازم. توبغلش بودم وپاهامون تو هم قلاب بود.
کیر کیان بلند شده بود و به کس من میخورد. دلم میخواست کیان ازم سکس بخواد
کیان اروم دستاشو روی سینه هام گذاشت و شروع کرد اروم مالیدنشون. حسابی هات شده بودم و خودمو بهش فشار میدادم
منو کشوند روی تشک و خودش روم خیمه زد
نفسم کمی بلندشده بود کیان دستشو کرد تا شلوارم رو دربیاره که دستش رو گرفتم وبا صدای نازک شدم گفتم نه کیان قول دادی بهم
اما دلم میخواست مخالفت کنه. که گفت عیبی نداره فقط باهات عشق بازی میکنم عزیزم و شلوارمو دراورد اونقد خودمون رو به هم مالونده بودیم که لباسامون خیس عرق شده بود وبه تنمون چسیبده بود…

نوشته: قلب یخ زده

ادامه...


👍 8
👎 15
21301 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

928870
2023-05-20 01:57:41 +0330 +0330

بد نبود

0 ❤️

928873
2023-05-20 02:01:24 +0330 +0330

فقط یه ایرانی تو گرمای ۵۰ درجه چای و تو سرمای -۳درجه فالوده میخوره


928884
2023-05-20 02:22:15 +0330 +0330

قدیم دستور زبان فارسی نظم ترتیب بهتری داشت.
بوم گردی ها رو فردا پلمپ میکنن.

2 ❤️

928910
2023-05-20 06:36:54 +0330 +0330

کیر توی شاه ایکس نفرت انگیز

0 ❤️