وقتی که خواب بودم(۱)

1400/11/13

سلام دوستان مجموعه “وقتی که خواب بودم"در واقع ادامه مجموعه"رهایی از باکرگی یا شکسته شدن پلمپها” هستش و احتمالن در 4 قسمت ارسال میشه
امیدوارم لذت ببرین


سر میز مشغول شام خوردسر میز مشغول شام خوردن بودیم که گوشیم زنگ خورد، علی بود. تماس رو رد دادم و سایلنت کردم. در طول شام چند بار دیگه هم زنگ زد. میدونستم شماله آخه شب قبلش بهم گفته بود و خواسته بود همراهش برم اما بهونه کرده بودم. تقریبن یکسالی از روز آشناییم با شیما گذشته بود و دیگه آخرای خدمتم بود. توی این یکسال فقط یکبار رفته بودم ویلا و بعد ازون همیشه بهونه آورده بودم. اون یکبار که رفتم شیما هم همراهمون بود. علی اکثر آخر هفته ها رو میرفت و خبر داشتم که اکثرن شیما هم همراهشه ،در واقع بیشتر بخاطر شیما بود که ویلا نمیرفتم چون زیاد خوشم نمیومد جلوی یه دختر با علی سکس داشته باشم حتی اگه اون دختر شیما باشه که رفتارش کاملن گرم و دوستانه بود و اصلن قضاوتی نمیکرد. اما خونش رو هر موقع حشرم بالا میزد میرفتم و این اتفاق تقریبن ماهی یکی دوبار تکرار میشد. بعضی وقتا رضا هم بود اما اکثرن خودمون دوتا بودیم. هر بار که کار تموم میشد و ازون خونه بیرون میومدم دچار پشیمونی میشدم و با خودم میگفتم این بار آخر بود دیگه نباید بعد ازین برم اما نهایتن یکماه میتونستم تحمل کنم و باز فشار شهوت منو بزانو درمیاورد و سر از خونه و اتاق خواب علی در میاوردم.با اینهمه هر چه به آخر خدمتم و بالطبع به عروسی نزدیک میشدم سعی میکردم کمتر این اتفاق بیوفته و فاصله سکسامون رو بیشتر کرده بودم. یجوری انگار با خودم قرار گذاشته بودم هرکاری می کنم فقط تا قبل از عروسی باشه و بعدش دیگه کلن بزارم کنار و بچسبم بزندگیم.الان نزدیک پنجاه روزی میشد که خونه اش هم نرفته بودم و شب قبل بهم زنگ زده بود و خواسته بود باهاش برم ویلا و من بازم بهونه آورده بودم. و حالا زنگ پشت زنگ میزد و من حدس میزدم بازم مسته و میخاد لیچار بارم کنه. چاره ای نبود و میدونستم دست بردار نیست پس از سر میز پاشدم و رفتم اتاق خواب و جواب دادم
-الو سلام
-به به سوسن جون بالاخره افتخار دادین
-چخبر خوش میگذره؟
-خوش بگذره؟تو الان باید اینجا سر کیر من باشی تا بهم خوش بگذره ولی الان کدوم گوری هستی؟
مسته مست بود و داشت پشت تلفن داد میزد
-مگه شیما همراهت نیست؟
-نه بابا اون لاشی هم نیومد یعنی مع…ذوریات داشت میفهمی که زد زیر خنده
-عجب
-آره میدونی فرق پسرایی مث تو با دخترا چیه؟
-چیه؟
-شماها هیچوقت مع ذوریاااات ندارین! همیشه آماده بسکس! و باز زد زیر خنده، البته اگه مث تو لاشی بازی در نیارین و ضد حال نزنین
-خوب یکی دیگه رو با خودت میبردی
-مثلن کی؟
-یکی از همین دخترا که زیر پستات خودشون رو جر میدن
چند لحظه سکوت برقرار شد طوری که فکر کردم از مستی بیهوش شده یا خوابش برده و بعد با یه صدای کشدار گفت
-عه دخترا… واقعن که… همشون لاشین از همشون بدم میاد. بعد از یه سکوت دیگه
-میدونی یه مزیت دیگه شما بدخترا چیه؟
-نه
-شما وقتی با کیر کسی حال کنین دیگه ولکنش نیستین ولی دخترا لاشین بعد یه مدت کیر جدید میخوان!
بدم نمیومد حالا که مسته و دستش حداقل فعلن بهم نمیرسه یکم سربسرش بزارم
-پس شیما چی؟
-شیما! اونم یه لاشیه مث بقیه فقط هنوز وقتش نشده که اون روی لاشی خودشو بهمون نشون بده
این حجم تنفرش از دختر جماعت واقعن شوکم کرد. توی تمام این یکسال آشناییمون بندرت دیده بودم با دختری غیر شیما حال کنه و کلن هیچوقت از دخترا چیز خوبی نمیگفت. میدونستم که غیر من با پسرای دیگه ای هم در ارتباطه و حس میکردم این بیشتر مربوط به میل جنسیشه اما امشب تو اوج مستی و حشریتش داشت اون روی واقعی خودشو نشون میداد.یادم افتادکه توی سکس با سارا، نهایت خشونت رو بکار برده بود. در مورد شیما هم وقتی حشری میشد حتی نسبت به اونهم خشن وبیرحم میشد شاید حتی خشنتر از ونچه نسبت بمن میشد.

پرنیان)خواهر سارا( در رو بروم باز کرد
-سلام آقا ساسان بفرمایین داخل
-سلام خوبی؟سارا؟
-اتاقشه البته غزل جوووون پیشه
متوجه لحن طعنه آمیزش شدم و گفتم
-غزل؟
-هم دانشگاهیشه جدیدن خیلی با هم جور شدن
صدای مریم خانم بود که از آشپزخونه اومد بیرون، باهاش سلام علیک کردم که پرنیان گفت
-جور که چه جوری همش باهمن حالا یا خونه ما یا خونه اونا بعضی شبام خونه همدیگه می خوابن. مثلن من خواهرشم ولی…
-خوبه حالا نمیخواد حسودی کنی و رو بمن کرد و گفت ولی دختر خوبیه مادر حالا خودت میبینی، بشین برات چایی بیارم، پرنیان تو هم به سارا بگو آقا ساسان اومده

غزل یه دختر نسبتن تو پر یا حتی تپل بود با روابط عمومی خیلی بالا و بهتره بگم پر حرف، ازون آدما که هر مجلسی وارد بشن باهمه خیلی زود خودمونی میشن و مجلس رو دست میگیرن. راستش اونقد با سارا جور بودن که منم مثل پرنیا نحسودیم شد.اما بالاخره برای چند دقیقه من و با سارا تنها گذاشت. بعد از حرفای معمول بهش گفتم
-عزیزم برنامت واسه آخر هفته چیه؟ شنبه هم تعطیله و سه روز …
با تعجب نگام کرد و گفت انگار حواست نیست، امتحانای آخر ترممه و باید بخونم
وقتی عقد کردیم تازه ترم دو بود و الان امتحانای ترم پنجش بود
-یعنی هر سه روزو…
-خوب شد حرفشو زدی، راستش یکشنبه مهمترین امتحانمونه و من و غزل قراره باهم بشینیم حسابی بخونیم
-باهم؟کجا اونوقت؟
-بابا مامان سارا برا این تعطیلات برنامه کیش ریختن، من و غزل هم میتونیم خیلی راحت هر سه روزو خونشون درس بخونیم
-یکم حالم گرفته شد. رفتم پنجره رو باز کردم و هوای سرد زمستون خورد توی صورتم اما نفوذ سرما زیر پوستم یکم حالم رو بهتر کرد. با صدای زنگ گوشیم و بعد سارا بخودم اومدم
-علی باقری کیه؟ سعی کردم صدام نلرزه و سریع جمعش کنم
-از بچه های هم خدمتیه
گوشی رو پرت کردم سمتم و گفت
-زود جوابشو بده و بیا، فک کنم بابا اومد. از اتاق که رفت بیرون جواب دادم
-سلام علی آقا
-سلام جیگر، نمیری اینقد سراغ میگیری!
-شرمنده گرفتار بودم
-آره جون عمت بگو یه بکن بهتر پیدا کردم
-نه بخدا …
-حالا ولش کن زنگ زدم بگم آخر هفته بریم ویلا، شنبه هم تعطیه و سه روز عشق و حاله! بازم بگی نه هم خودت میدونی
-نمیشه آخه کار دارم
-ببین سورپرایز دارم برات
-گفتم که کار دارم و …
-اصن گور بابای سورپرایز بزار همین الان بگم ، ببین شیما میخواد باهات سکس کنه
یهو لال شدم، باورم نمیشد چی میشنوم
-چی؟
علی زد زیر خنده
-هان شاخکات فعال شدن؟گفتم شیما میخوادت، خودش روش نمیشد بهت بگه. خوب چی میگی؟
-نمیدونم والا…
-من دیگه بهت گفتم حالا دوس داشتی بیا نخواستی هم از دستت رفته

مخم کلن توی شوک بود و نمیدونستم چجوری وسط هال بودم با قیافه ای که مجسمه هپلیه خر کیف شده رو داشت. با صدای آقا محمود بخودم اومدم
-بفرمایین آقا ساسان
-سلام ببخشین شرمنده حواسم نبود
آقا محمود عادت داشت به محض رسیدن بخونه شام بخوره و همه نشسته بودن سر میز و منتظر من بودن. نشستم کنار سارا و ازم پرسید هم خدمتیت چی گفت که اینجور خر کیف شده بودی؟
-هیچی با هم شوخی داریم.
مشغول خوردن شام شدیم اما ذهن من کامل درگیر حرفای علی بود. یعنی واقعن شیما می خواست با من سکس داشته باشه؟ حتی فکرشم دیوونم میکرد. یه لحظه بخودم اومدم و فکر کردم چقدر خجالت آوره کنار زنت نشسته باشی و به سکس با یه دختر دیگه فکر کنی!بخودم گفتم آره خجالت آوره ولی بازم از اینکه کنار زنت باشی و به کیر یه مرد دیگه فکر کنی که خجالت آورتر نیست. بعد شروع کردم به توجیه کردن قضیه واسه خودم، با بهونه هایی که خودمم میدونستم همه الکیه!بخودم میگفتم اگه سارا سکس رو ازم دریغ نمیکرد و سیرم میکرد شاید به کس دیگه فکر نمی کردم! هر جور فکر میکردم میدیدم نمیتونم بیخیال شیما بشم. در نهایت با این توجیه که اینم مث سکسم با علی تا قبل از عروسی طوری نیست، خودمو راضی کردم و به خودم گفتم همه پسر دخترا قبل عروسی تجربش کردن ولی من بدون هیچ تجربه ای می خوام وارد زندگی بشم و تا آخر عمر فقط با سارا باشم. همینطور که شام میخوردیم خودمو به سارا نزدیکتر کردم و گفتم راستش چنتا از خدمتی هام میخوان آخر هفته برن شمال از منم خواستن باهاشون برم.
-تو چی گفتی
-والا من بیشتر دوس داشتم باتو باشم ولی حالا که…
-نه بابا طوری نیست حالا که من درگیر امتحانام تو هم برو با دوستات هواتم عوض میشه

چهارشنبه شب خونه سارا اینا بودم… بعد از شام وسایلش که شامل یسری لباس و کتاب و جزوه بود برداشت و رسوندمش خونه غزل، وقتی رسیدیم و پیاده شد بهش گفتم بزار بیام کمکت ولی کیفش رو برداشت و گفت نمیخواد سبکه بعدم تا تو بخوای پارک کنی، خاموش کنی و بیای کمک، خودم رسیدم بالا، خلاصه خدافظی کردیم و از هم جداشدیم و من هم رفتم خونه که چند ساعتی بخوابم و آماده بشم برای فردا و ویلا و عشق و حال!

وقتی پاشدم سر پا تازه فهمیدم که چقد مستم! تلوتلوخوران خودم رو رسونوم به آشپزخونه و از توی یخچال یه انرژی زای تگری برداشتم بازش کردم و یه قلپ رفتم بالا، در خودم نمیدیدم برگردم توی هال پس دستامو گذاشتم روی اوپن و به روبرو خیره شدم. هوای هال غرق دود سیگار و قلیون بود.شیما روی مبل سه نفره تو بغل علی بود و داشت براش دلبری می کرد. علی که صورتش مث آدمای تازه از خواب پاشده گیج و ویج بود قلیون می کشید و با حرکتای کند به سمت شیما برمیگشت زل میزد بهش و گاهی می بوسیدش و ازش لب می گرفت. رضا سیگار بدست از جاش بلند شد و اومد توی آشپزخونه، رفت پشت سرم و دستاشو گذاشت دو طرف دستای من روی اوپن و دولا شد روم. با دست راستش قوطی رو از دستم گرفت و با دست چپش سیگارش رو گذاشت گوشه لبم، یه پوک زدم و اونم یه قلپ رفت بالا و بعد همونجا شروع کرد بهم مالیدن، هر دو شلوارک پامون بود. بلند شدنش رو روی شیار کونم حس کردم. دستم رو بردم عقب و از روی شلوارک مالیدمش و نفسهای داغ حشری بیخ گوشم بلند شد. برم گردوند و روی زانو نشوندم جلوی پاش و شلوارکش رو کشید پایین، کیر کلفتش رو گرفتم توی دستم و شروع کردم از خایه هاش لیسیدن و گاز گرفتن و بعد سرشو مکیدم . حشرش بالا بود و آخش رفت هوا و یه دستشو گذاشت روی اوپن و اون یکی دستش کرد لای موهام، سرمو عقب جلو میکرد و توی دهنم تلمبه میزد. اونقد مست بودم و بعد نزدیک دو ماه بی کیری اونقد سکس می خواستم که اصلن برام مهم نبود شیما یا هر کس دیگه ای منو در حال کیر خوردن ببینه!
رضا دستمو گرفت و بردم توی هال، علی روی مبل با لنگ باز نشسته بود و شیما وسط پاهاش داشت براش ساک میزد. علی سرشو داده بود به پشتی مبل و آه و آخ میکرد و همچنان قلیون رو هم ول نمیکرد. رضا شیما رو بلند کرد و جاشو با علی عوض کرد. منم نشستم روی مبل کنار رضا و برای علی که ربروم وایساده بود ساک میزدم. شاید اگه کسی که مست نبود سر میرسید و اون صحنه رو میدید براش خیلی عجیب و غریب بود . اما همه ما اونقد مست و حشری بودیم که انگار این طبیعی ترین کار دنیاس و کار هر روزمونه که همه با هم لخت بشیم و سکس کنیم!
من و شیما تو اون گرمای مستی و بیخبری چنان محکم و قوی کیرا رو میمکیدیم که تحملش حتی برای علی و رضا هم سخت شد. رضا پاشد شیمارو کشید توی بغل و از زمین کندش و علی هم بلافاصله بامن همین کارو کرد و بردنمون توی یکی از اتاقا و انداختنمون روی تخت و تیشرتاشون رو درآوردن و شروع کردن کاندوم زدن. من و شیما هم کامل لخت شدیم. علی منو بحالت داگ استایل درآورد و در حالی که کونم واسه ورود کیرش له له میزد تا جا داشت براش قمبل کردم . با کرم کونمو چرب کرد وسر کیرش رو هم و با فشار سر کیرش بداخل انگار یه بار سنگین از روی دوشم برداشته شده باشه یه آه راحتی خیال و شهوت کشیدم و سعی کردم بیشتر قمبل کنم و از تلمبه ها بیشترین لذت رو ببرم. اونقد مست بودم که هیچ دردی رو حس نکنم. جلوی من، رضا تو بغل شیما خوابیده بود و ازش لب میگرفت و همزمان از زیر ،سر کیرش رو توی کوس تنگش فرو کرد. با ورود کیر کلفتش آه شیما هم بلند شد. رضا بلند شد و پاهای شیمارو باز کرد و با ریتم شروع کرد تلمبه های محکم و عمیق زدن توی کوسش!شیما صورتش قرمز و چشماش خمار شده بود و آه و اوه میکرد. یه لحظه نگاهمون توی هم گره خورد و از نگاهش فهمیدم که می خواد ازم لب بگیره با هر زحمتی بود خودمو بهش رسوندم و لبامون گره شد توی هم، اونجا بود که عطشم به شیمارو متوجه شدم و همینطور که کیر علی تند تند توی کونم کوبیده میشد لبای دیوونه کننده شیمارو میمکیدم و این حس عجیب و تازه داشت دیوونم میکرد لب خوردن از خوشگلترین و نازترین موجود دنیا و کوبیده شدن همزمان کیر یه گردن کلفت توی کونم! ناخودآگاه بیشتر قمبل کردم و دوس داشتم این لذت بینظیر تا ابد ادامه پیدا کنه! رضا و علی از دیدن لب خوری ما انگار دیوونه تر شدن و شدت تلمبه ها بیشتر شد طوری که تحملش برای هر دوی ما سخت شد لبامون از هم جداشده بود و فقط تو صورت هم آخ و ناله میکردیم.
توی اون فضا انگار اصلن احتیاجی به حرف زدن نبود و همه منظور هم رو بی هیچ حرفی می فهمیدن. اینبار رضا و علی بی هیچ حرفی پاشدن و کاندومارو در آوردن و جاشونو عوض کردن. رضا منو دراز کرد و پاهامو زد بسینش و کونمو با دستاش داد بالا و زد داخل، کلفتتر بودن کیرش و گرمای کیرش که کاندوم هم دیگه نداشت کونمو بیشتر داغ کرد و با تلمبه های محکمش آخ و نالم رفت بهوا! علی هم شیما رو برد تو حالت داگی یعنی پوزیشن مورد علاقش که کون رو تپل تر نشون میداد، مخصوصن با اون کمر باریک و کون تپل شیما! شیما قبل اینکه علی بشینه پشتش خودش رو کشید جلو و اومد روی من طوری که ممه هاش بالای دهنم بود.اینبار با تلمبه های رضا پستونای گرد و سکسی شیما رو میخوردم و از هر دو لذت میبردم.شیما هم با گاییده شدن کون تنگش با کیر کلفت علی و همزمان خورده شدن پستوناش عملن داشت جیغ میزد و لذت میبرد. وسط اون جیغ و آخ و ناله ها، شیما دستشو بکیرم رسوند. برخلاف همیشه که زیر کیر، کیر خودم جمع میشد تو شکمم و بلند نمیشد اما اینبار از اثر لب بازی با شیما و خوردن پستوناش، کیر منم راست شده بود و وقتی دستش حلقه شد دور کیرم دیوونه کننده ترین لذت عمرم رو حس کردم. همزمان یه کیر کلفت توی کونم بود و پستونای خوردنی شیما تو دهنم و دستایی که برام جلق میزدن. بعد چند تا جلق دیگه نتونستم تحمل کنم و کیرم منفجر شد و آبم پاشید روی شکمم، رضا با دیدن این صحنه کونمو رگباری تلمبه بارون کرد و یهو کشیدش بیرون، رونامو چسبوند بهم و گذاشتش بین رونهام و آبش تا زیر چونم پاشید. بوی آب کیر همه جا رو گرفته بود. رضا بلند شد و رفت که دوش بگیره ولی من نا نداشتم بلند بشم بدنم سست شده بود و داشتم گاییده شدن شیمارو میدیدم یه لحظه شیما چنگ انداخت روی بازوهام و بدنش سفت شد و خودشو جمع کرد. معلوم بود که ارضا شده و نیاز داره بهش زمان داده بشه تا آروم بگیره اما علی باز وحشی شده بود و نه تنها بهش مهلتی نداد که حتی محکمتر و وحشیانه تر تلمبه میزد. شیما گفت علی تورو خدا یواش کشتیم! ولی علی با شنیدن این حرف انگار وحشیتر شد و هلش داد و انداختش توی بغل من طوری که شکمش روی دهنم بود و سرش روی شکم پر از آب کیر من و افتاد روش و بعد چنتا تلمبه وحشیانه بالاخره کشید بیرون و آبش رو روی کمرش خالی کرد و از اتاق رفت بیرون، من و شیما پر آب کیر افتاده بودیم تو بغل هم و سکوت برقرار بود. بالاخره شیما خودشو از روی من جمع کرد و با دستمال کاغذی تا اونجایی که میشد خودشو تمیز کرد. یه لحظه که نگاش کردم صورتشو سریع برگردوند اما اشک رو توی صورتش دیدم و اون لحظه واقعن دلم براش سوخت چون دختر خوشگلی رو میدیدم که علی هر چه میخواست بهش میداد ولی آخرش مث یه تیکه آشغال باهاش رفتار میشد. همینطور که از اتاق خارج میشد نگاهش کردم کل بدنش آب کیری شده بود و اون رفتارای وحشیانه علی، یه لحظه واقعن از علی بدم اومد و در مورد شیما، دلسوزی جای حسادت رو گرفت. واقعن نه دلیل این بد رفتاریهای علی رو درک میکردم و نه دلیل تحمل شیمارو، البته با خودمم کم و بیش همین رفتار میشد ولی شیما یه دختر خوشگل بود که خیلی راحت میتونست علی رو ول کنه با هر پسری باشه ولی در مورد من این موضوع صدق نمیکرد و در ضمن منکه برنامه داشتم فقط تا عروسی این راهو برم و بعدش کلن بزارم کنار!

ولو شده بودم روی مبل و توی گوشیم چرخ میزدم. علی و رضا داشتن تخته نرد بازی میکردن و شیما هم مث من توی گوشیش بود. از گوشه چشم متوجه شدم که شیما بیخ گوش علی یه چیزی گفت و رفت توی یکی از خوابها و در رو بست. ده پونزده دیقه بعد علی و رضا رو بالای سرم دیدم که منو نگاه میکردن و نیششون باز بود. جا خوردم و پاشدم و با تعجب هردوشونو نگاه کردم. علی گفت
-واسه سورپرایزت آماده ای؟
مخم هنگ کرده بود و زمان برد تا بفهمم منظورش چیه، علی همون اتاقی که شیما رفته بود رو نشون داد و گفت بفرما! یه نگاه بهشون کردم و رضا دست انداخت تو چاک کونم و هلم داد جلو و گفت برو دیگه! باورم نمیشد که واقعن قرار بود بوصال شیما برسم. یواش یواش رفتم سمت اتاق و نزدیک در برگشتم نگاهشون کردم. هنوز نیششون باز بود. علی گفت برو تو و رضا با خنده گفت مبارکه!

وارد اتاق شدم. لامپ خاموش بود و فقط چراغ خواب روشن بود و اتاق تقریبن تاریک بود اما شیمارو روی تخت دیدم و حتی فهمیدم چیزی تنش نیست. یه بالشت رو بغل کرده بود و بهم اشاره کرد که روی زمین جلوش بشینم. وقتی نشستم یه دست توی موهام کشید و نوازششون کرد و با یه لحن خاصی گفت واسه سورپرایزت آماده ای؟گفتم حتمن! بالشت رو برداشت و یهو انگار یه سطل آب یخ ریخته بودن روی سرم! باورم نمیشد شیما دیلدو کمری بسته بود!!!تازه میفهمیدم چرا اون دوتا نره خر نیششون باز بود.
همینطور هاج و واج نگاش کردم و گفتم این چیه؟شیما که انگار خورده بود توی ذوقش گفت
-کیره دیگه مگه تو عاشق کیر نیستی؟
-آره کیره ولی …
-مگه نمیخواستی با من سکس کنی؟
-می خواستم ولی قرار نبود اینجوری…
-ببین من از روز اول که دیدمت و حرفایی که در مورد تمایلات جنسیت زدی همش ذهنم درگیر بود. می خواستم بیشتر…چجوری بگم … می خوام تجربش کنم شایدم بدم بیاد و همین یکبار باشه ولی باید تجربش کنم
مونده بودم چی بهش بگم
-آخه …
-توکه با رضا و علی حال میکنی فکر کن اینم کیر واقعیه شایدم اصلن واسه خودتم یه تجربه جدید باشه و خوشت بیاد!
با خنده گفتم حتمن!!!
-لطفن! واسه من! داشت عشوه میومد و واسم ناز و ادا میومد و ادامه داد
-مگه ما دوست نیستیم خوب واسه من اینکارو بکن. فقط همین یبار! آخه مخم خیلی وقته درگیر این قضیس داره دیوونم میکنه
اونقد زبون ریخت و عشوه و ناز اومد که بالاخره وا دادم. بخودم گفتم اینم یه سکس دیگس مث سکس با علی با رضا با مازیار!
-باشه ولی فقط همین یبار
پرید بغلم کرد و لبامو بوسید و گفت مرسی برات جبران میکنم!بعد از پشت سرش یه شلاق کوتاه چرمی برداشت و گفت پس هرچی من گفتم میگی چشم! دوس دارم ارباب باشم و تو هم توله سگ کوچولوم!بعد با شلاقش آروم زد توی سرم و گفت بدو رو چهار دست و پات توله ! هم صدا و هم رفتارش کلن عوض شده بود و انگار با یه شیمای جدید روبرو بودم. رفتم روی دست و پاهام و شیما که خیلی خوشش اومده بود با شلاقش چند بار کشید روی کمرم و بعد پاشو دراز کرد جلو صورتم و گفت بلیسش توله کوچولو، شروع کردم پاهاشو لیسیدن و اومدم بالا تا رسیدم به رونهاش، میبوسیدم و مالششون میدادم و گاز آروم ازشون میگرفتم. شیما بازم با شلاق زد روی سرم و با صدای کلفت شدش گفت بسه توله و سر دیلدو رو گرفت جلو دهنم و گفت بخورش!دیلدوی بزرگی بود. یه چیزی توی مایه های کیر علی اما خوردنش واسه منکه لطفی نداشت، واسه شیما هم ظاهرن همینطور بود چون بعد دو سه دیقه درش آورد و گفت بیا روی تخت، اومدم روی تخت و ازم خواست براش داگی بگیرم. داگی گرفتم و گفتم باید چرب کنی. اولین بارش بود و خودم باید راهو بهش نشون میدادم. کرم آورد و دیلدو رو چرب کرد یکم کرم هم زد سر انگشتش و اومد منو هم چرب کنه اما بعدش منصرف شد و کرم رو گرفت سمتم و گفت خودت چرب کن. بعد اینکه خودمو چرب کردم اومد پشتم اما بخاطر قد کوتاهش مجبور بود روی پاهاش بلند بشه و بعد یهو سر دیلدو رو تپوند توی کونم و منم داد زدم یواش وحشی پارم کردی!با شلاق زد توی سرم و گفت خفه شو کونی قراره جرت بدم! بعد شروع کرد شلاقی تلمبه زدن و من مونده بودم این همون شیماس که عصری دلم براش سوخته بود؟ حالا خودش یه پا علی شده بود توی وحشی بازی!با اون سرعتی که تقه میزد اگه پسر بود قعطن خیلی زود آبش میومد.دیلدو با کیر ، زمین تا آسمون فرق داشت ولی اونم حال خاص خودشو داشت. مخصوصن بعد از تلمبه های اولیه کم کم لذتبخش شد. شیما که روی پاهاش وایساده بود و رگباری میزد خیلی زود خسته شد و نشست و ازم خواست بخوابم روی شکم، منم یه بالشت گذاشتم زیر شکمم و خوابیدم. سر دیلدو را جاداد وافتاد روم ودوباره شروع کرد به تلمبه زدن. بدنش بهم چسبیده بود و گرمای بدنش داغی حشریت رو توی تنم ریخت بخصوص پستوناش که روی کمرم مالیده میشدن. ازین گرما و از مالیده شدن به تخت، کیرم سیخ شده بود. بعد از چند دیقه تلمبه های رگباری دیلدو رو کشید بیرون و کنارم ولو شد روی تخت و همینجور که نفس نفس میزد چند بار با دست بهم زد و گفت ارضام کن، زود باش لعنتی ارضام کن! سرمو از تخت آوردم بیرون و با تعجب نگاش کردم. صورتش سرخ شده بود و نفس نفس میزد و دستاش داشت به دیلدو ور میرفت که بازش کنه. تازه فهمیدم چخبره، سریع پریدم و دیلدوشو باز کردم و انداختمش پایین تخت، دست کشیدم روی کوسش و دیدم از ضربه ها و مالیده شدن ته دیلدو خیسه خیسه با کشیدن دستم لای کوسش آخش رفت بهوا و گفت خودت بیا لعنتی!اومدم روش، تمام بدنش داغ بود حتی بازوهای گرد و خوش فرمش, از لمس گرمای بدنش منم داغ کردم ولی با اینهمه هنوز اونقد عقل توی سرم بود که بدون کاندوم نکنمش. راستش یاد ساکی که سارا برام زده بود و فرتی آبم اومده بود هنوز توی ذهنم مونده بود و نمی خواستم ناخواسته حامله بشه. پس از میز کنار تخت که همیشه کاندوم توش بود یه دونه کاندوم برداشتم و با دستپاچگی و ناشیگری هر جور بود کشیدم سر کیرم و افتادم تو بغلش! اونقد حشری بودم که منکه چند دیقه پیش به شیما میگفتم وحشی خودم یه ضرب زدم توی کوسش و آهش رفت هوا! یکی ازدستام حلقه شده بود دور کمرش و اون یکی زیر گردنش و لبای داغشو چپ و راست میبوسیدم و لب میگرفتم و تند تند تقه میزدم.باورم نمیشد ولی بالاخره شیما زیر کیرم بود و آه وناله میکرد و با چشمای خمارش نگام میکرد و با نگاهش و شکل خاصی که به لباش میداد، بهم میفهموند که لباشو بخورم. بعد چهار پنج دیقه یه ضرب تلمبه زدن یهو سر کیرم منفجر شد و آبم خالی شد توی کاندوم. انگار همه انرژیم خالی شد. ولو شدم تو بغل شیما ! با ضربه های شیما بسرم و صداش که پرسید چی شد؟ بخودم اومدم و تازه یاد شیما افتادم! اونکه فهمیده بود چی شده سرمو هل داد پایین و گفت ارضام کن ساسان تورو خدا ارضام کن تا دیوونه نشدم. منظورش رو فهمیدم و رفتم بین پاهاش و شروع کردم کوسش رو خوردن و با انگشت بهش وررفتن. بو و مزش حالم رو بد میکرد ولی می خواستم هر جور شده بهش لذت بدم و ارضاش کنم.کم کم قلقش دستم اومد و آه و ناله شیمارو بهوا بردم. شیما همینطور که مینالید با دستش موهامو نوازش میکرد و گاهی سرمو فشار میداد و با دست دیگش پستوناشو میمالید و فشار میداد. منم دستمو آوردم بالا و شروع کردم پستوناشو مالیدن و چنگ زدن و اینکار نفسهاشو تند تر و صدای نالش رو بالاتر برد. بعد چند دیقه یهو چنگ زد روی دستم که پستونش رو میمالید و بدنش سفت شد و پاهاشو محکم چسبوند به هم طوری که سرم بین پاهاش گیر افتاد و پاهاش قفل شدن و بدنش جمع شد . وقتی دستم رو ول کرد ناخوداگاه دستم اومد روی شکمش و یه حرکت ریز ،شبیه موجای آروم دریا رو توی شکمش حس کردم و فهمیدم ارضا شده! کم کم بدنش شل شد و سر من هم آزاد شد! سارا برگشت روی پهلو خوابید و پاهاشو جمع کرد توی شکمش،انگار اونم انرژیش تموم شده بود. خودمو کشیدم بالا و از پشت بغلش کردم و یه بوسه زدم روی گونش، یکم سرشو چرخوند و آروم گفت مرسی! سرمو آوردم پایین و گفتم ببخشین که زود آبم اومد و نتونستم…برگشت و صاف توی چشمام نگاه کرد و گفت
-نه …نه… خوب بود خیلی خوب بود
بعد دوباره برگشت به پهلو ، بدنش عرق کرده بود پس بلند شدم و یه پتو آوردم کشیدم روی دوتاییمون
-شیما که گیج خواب بود دوباره چشماشو باز کرد یه نگاه بهم کرد و با صدای کش دار گفت مرسی که گذاشتی تجربش کنم و دوباره چشماشو بست
-حالا این تجربت چطور بود؟
یه خمیازه بلند کشید و گفت خوب بود مرسی و انگار دیگه واقعن بخواب رفت ولی یکی دو دیقه بعد انگار از توی خوابش حرف بزنه گفت
-دفه بعدی باید واسم زنونه بپوشی!
منم خیلی خسته بودم و با مرور روز و شب پرماجرایی که داشتیم چشمام گرم شد و بیهوش شدم.
ن بودیم که گوشیم زنگ خورد، علی بود. تماس رو رد دادم و سایلنت کردم. در طول شام چند بار دیگه هم زنگ زد. میدونستم شماله آخه شب قبلش بهم گفته بود و خواسته بود همراهش برم اما بهونه کرده بودم. تقریبن یکسالی از روز آشناییم با شیما گذشته بود و دیگه آخرای خدمتم بود. توی این یکسال فقط یکبار رفته بودم ویلا و بعد ازون همیشه بهونه آورده بودم. اون یکبار که رفتم شیما هم همراهمون بود. علی اکثر آخر هفته ها رو میرفت و خبر داشتم که اکثرن شیما هم همراهشه ،در واقع بیشتر بخاطر شیما بود که ویلا نمیرفتم چون زیاد خوشم نمیومد جلوی یه دختر با علی سکس داشته باشم حتی اگه اون دختر شیما باشه که رفتارش کاملن گرم و دوستانه بود و اصلن قضاوتی نمیکرد. اما خونش رو هر موقع حشرم بالا میزد میرفتم و این اتفاق تقریبن ماهی یکی دوبار تکرار میشد. بعضی وقتا رضا هم بود اما اکثرن خودمون دوتا بودیم. هر بار که کار تموم میشد و ازون خونه بیرون میومدم دچار پشیمونی میشدم و با خودم میگفتم این بار آخر بود دیگه نباید بعد ازین برم اما نهایتن یکماه میتونستم تحمل کنم و باز فشار شهوت منو بزانو درمیاورد و سر از خونه و اتاق خواب علی در میاوردم.با اینهمه هر چه به آخر خدمتم و بالطبع به عروسی نزدیک میشدم سعی میکردم کمتر این اتفاق بیوفته و فاصله سکسامون رو بیشتر کرده بودم. یجوری انگار با خودم قرار گذاشته بودم هرکاری می کنم فقط تا قبل از عروسی باشه و بعدش دیگه کلن بزارم کنار و بچسبم بزندگیم.الان نزدیک پنجاه روزی میشد که خونه اش هم نرفته بودم و شب قبل بهم زنگ زده بود و خواسته بود باهاش برم ویلا و من بازم بهونه آورده بودم. و حالا زنگ پشت زنگ میزد و من حدس میزدم بازم مسته و میخاد لیچار بارم کنه. چاره ای نبود و میدونستم دست بردار نیست پس از سر میز پاشدم و رفتم اتاق خواب و جواب دادم
-الو سلام
-به به سوسن جون بالاخره افتخار دادین
-چخبر خوش میگذره؟
-خوش بگذره؟تو الان باید اینجا سر کیر من باشی تا بهم خوش بگذره ولی الان کدوم گوری هستی؟
مسته مست بود و داشت پشت تلفن داد میزد
-مگه شیما همراهت نیست؟
-نه بابا اون لاشی هم نیومد یعنی مع…ذوریات داشت میفهمی که زد زیر خنده
-عجب
-آره میدونی فرق پسرایی مث تو با دخترا چیه؟
-چیه؟
-شماها هیچوقت مع ذوریاااات ندارین! همیشه آماده بسکس! و باز زد زیر خنده، البته اگه مث تو لاشی بازی در نیارین و ضد حال نزنین
-خوب یکی دیگه رو با خودت میبردی
-مثلن کی؟
-یکی از همین دخترا که زیر پستات خودشون رو جر میدن
چند لحظه سکوت برقرار شد طوری که فکر کردم از مستی بیهوش شده یا خوابش برده و بعد با یه صدای کشدار گفت
-عه دخترا… واقعن که… همشون لاشین از همشون بدم میاد. بعد از یه سکوت دیگه
-میدونی یه مزیت دیگه شما بدخترا چیه؟
-نه
-شما وقتی با کیر کسی حال کنین دیگه ولکنش نیستین ولی دخترا لاشین بعد یه مدت کیر جدید میخوان!
بدم نمیومد حالا که مسته و دستش حداقل فعلن بهم نمیرسه یکم سربسرش بزارم
-پس شیما چی؟
-شیما! اونم یه لاشیه مث بقیه فقط هنوز وقتش نشده که اون روی لاشی خودشو بهمون نشون بده
این حجم تنفرش از دختر جماعت واقعن شوکم کرد. توی تمام این یکسال آشناییمون بندرت دیده بودم با دختری غیر شیما حال کنه و کلن هیچوقت از دخترا چیز خوبی نمیگفت. میدونستم که غیر من با پسرای دیگه ای هم در ارتباطه و حس میکردم این بیشتر مربوط به میل جنسیشه اما امشب تو اوج مستی و حشریتش داشت اون روی واقعی خودشو نشون میداد.یادم افتادکه توی سکس با سارا، نهایت خشونت رو بکار برده بود. در مورد شیما هم وقتی حشری میشد حتی نسبت به اونهم خشن وبیرحم میشد شاید حتی خشنتر از ونچه نسبت بمن میشد.

پرنیان)خواهر سارا( در رو بروم باز کرد
-سلام آقا ساسان بفرمایین داخل
-سلام خوبی؟سارا؟
-اتاقشه البته غزل جوووون پیشه
متوجه لحن طعنه آمیزش شدم و گفتم
-غزل؟
-هم دانشگاهیشه جدیدن خیلی با هم جور شدن
صدای مریم خانم بود که از آشپزخونه اومد بیرون، باهاش سلام علیک کردم که پرنیان گفت
-جور که چه جوری همش باهمن حالا یا خونه ما یا خونه اونا بعضی شبام خونه همدیگه می خوابن. مثلن من خواهرشم ولی…
-خوبه حالا نمیخواد حسودی کنی و رو بمن کرد و گفت ولی دختر خوبیه مادر حالا خودت میبینی، بشین برات چایی بیارم، پرنیان تو هم به سارا بگو آقا ساسان اومده

غزل یه دختر نسبتن تو پر یا حتی تپل بود با روابط عمومی خیلی بالا و بهتره بگم پر حرف، ازون آدما که هر مجلسی وارد بشن باهمه خیلی زود خودمونی میشن و مجلس رو دست میگیرن. راستش اونقد با سارا جور بودن که منم مثل پرنیا نحسودیم شد.اما بالاخره برای چند دقیقه من و با سارا تنها گذاشت. بعد از حرفای معمول بهش گفتم
-عزیزم برنامت واسه آخر هفته چیه؟ شنبه هم تعطیله و سه روز …
با تعجب نگام کرد و گفت انگار حواست نیست، امتحانای آخر ترممه و باید بخونم
وقتی عقد کردیم تازه ترم دو بود و الان امتحانای ترم پنجش بود
-یعنی هر سه روزو…
-خوب شد حرفشو زدی، راستش یکشنبه مهمترین امتحانمونه و من و غزل قراره باهم بشینیم حسابی بخونیم
-باهم؟کجا اونوقت؟
-بابا مامان سارا برا این تعطیلات برنامه کیش ریختن، من و غزل هم میتونیم خیلی راحت هر سه روزو خونشون درس بخونیم
-یکم حالم گرفته شد. رفتم پنجره رو باز کردم و هوای سرد زمستون خورد توی صورتم اما نفوذ سرما زیر پوستم یکم حالم رو بهتر کرد. با صدای زنگ گوشیم و بعد سارا بخودم اومدم
-علی باقری کیه؟ سعی کردم صدام نلرزه و سریع جمعش کنم
-از بچه های هم خدمتیه
گوشی رو پرت کردم سمتم و گفت
-زود جوابشو بده و بیا، فک کنم بابا اومد. از اتاق که رفت بیرون جواب دادم
-سلام علی آقا
-سلام جیگر، نمیری اینقد سراغ میگیری!
-شرمنده گرفتار بودم
-آره جون عمت بگو یه بکن بهتر پیدا کردم
-نه بخدا …
-حالا ولش کن زنگ زدم بگم آخر هفته بریم ویلا، شنبه هم تعطیه و سه روز عشق و حاله! بازم بگی نه هم خودت میدونی
-نمیشه آخه کار دارم
-ببین سورپرایز دارم برات
-گفتم که کار دارم و …
-اصن گور بابای سورپرایز بزار همین الان بگم ، ببین شیما میخواد باهات سکس کنه
یهو لال شدم، باورم نمیشد چی میشنوم
-چی؟
علی زد زیر خنده
-هان شاخکات فعال شدن؟گفتم شیما میخوادت، خودش روش نمیشد بهت بگه. خوب چی میگی؟
-نمیدونم والا…
-من دیگه بهت گفتم حالا دوس داشتی بیا نخواستی هم از دستت رفته

مخم کلن توی شوک بود و نمیدونستم چجوری وسط هال بودم با قیافه ای که مجسمه هپلیه خر کیف شده رو داشت. با صدای آقا محمود بخودم اومدم
-بفرمایین آقا ساسان
-سلام ببخشین شرمنده حواسم نبود
آقا محمود عادت داشت به محض رسیدن بخونه شام بخوره و همه نشسته بودن سر میز و منتظر من بودن. نشستم کنار سارا و ازم پرسید هم خدمتیت چی گفت که اینجور خر کیف شده بودی؟
-هیچی با هم شوخی داریم.
مشغول خوردن شام شدیم اما ذهن من کامل درگیر حرفای علی بود. یعنی واقعن شیما می خواست با من سکس داشته باشه؟ حتی فکرشم دیوونم میکرد. یه لحظه بخودم اومدم و فکر کردم چقدر خجالت آوره کنار زنت نشسته باشی و به سکس با یه دختر دیگه فکر کنی!بخودم گفتم آره خجالت آوره ولی بازم از اینکه کنار زنت باشی و به کیر یه مرد دیگه فکر کنی که خجالت آورتر نیست. بعد شروع کردم به توجیه کردن قضیه واسه خودم، با بهونه هایی که خودمم میدونستم همه الکیه!بخودم میگفتم اگه سارا سکس رو ازم دریغ نمیکرد و سیرم میکرد شاید به کس دیگه فکر نمی کردم! هر جور فکر میکردم میدیدم نمیتونم بیخیال شیما بشم. در نهایت با این توجیه که اینم مث سکسم با علی تا قبل از عروسی طوری نیست، خودمو راضی کردم و به خودم گفتم همه پسر دخترا قبل عروسی تجربش کردن ولی من بدون هیچ تجربه ای می خوام وارد زندگی بشم و تا آخر عمر فقط با سارا باشم. همینطور که شام میخوردیم خودمو به سارا نزدیکتر کردم و گفتم راستش چنتا از خدمتی هام میخوان آخر هفته برن شمال از منم خواستن باهاشون برم.
-تو چی گفتی
-والا من بیشتر دوس داشتم باتو باشم ولی حالا که…
-نه بابا طوری نیست حالا که من درگیر امتحانام تو هم برو با دوستات هواتم عوض میشه

چهارشنبه شب خونه سارا اینا بودم… بعد از شام وسایلش که شامل یسری لباس و کتاب و جزوه بود برداشت و رسوندمش خونه غزل، وقتی رسیدیم و پیاده شد بهش گفتم بزار بیام کمکت ولی کیفش رو برداشت و گفت نمیخواد سبکه بعدم تا تو بخوای پارک کنی، خاموش کنی و بیای کمک، خودم رسیدم بالا، خلاصه خدافظی کردیم و از هم جداشدیم و من هم رفتم خونه که چند ساعتی بخوابم و آماده بشم برای فردا و ویلا و عشق و حال!

وقتی پاشدم سر پا تازه فهمیدم که چقد مستم! تلوتلوخوران خودم رو رسونوم به آشپزخونه و از توی یخچال یه انرژی زای تگری برداشتم بازش کردم و یه قلپ رفتم بالا، در خودم نمیدیدم برگردم توی هال پس دستامو گذاشتم روی اوپن و به روبرو خیره شدم. هوای هال غرق دود سیگار و قلیون بود.شیما روی مبل سه نفره تو بغل علی بود و داشت براش دلبری می کرد. علی که صورتش مث آدمای تازه از خواب پاشده گیج و ویج بود قلیون می کشید و با حرکتای کند به سمت شیما برمیگشت زل میزد بهش و گاهی می بوسیدش و ازش لب می گرفت. رضا سیگار بدست از جاش بلند شد و اومد توی آشپزخونه، رفت پشت سرم و دستاشو گذاشت دو طرف دستای من روی اوپن و دولا شد روم. با دست راستش قوطی رو از دستم گرفت و با دست چپش سیگارش رو گذاشت گوشه لبم، یه پوک زدم و اونم یه قلپ رفت بالا و بعد همونجا شروع کرد بهم مالیدن، هر دو شلوارک پامون بود. بلند شدنش رو روی شیار کونم حس کردم. دستم رو بردم عقب و از روی شلوارک مالیدمش و نفسهای داغ حشری بیخ گوشم بلند شد. برم گردوند و روی زانو نشوندم جلوی پاش و شلوارکش رو کشید پایین، کیر کلفتش رو گرفتم توی دستم و شروع کردم از خایه هاش لیسیدن و گاز گرفتن و بعد سرشو مکیدم . حشرش بالا بود و آخش رفت هوا و یه دستشو گذاشت روی اوپن و اون یکی دستش کرد لای موهام، سرمو عقب جلو میکرد و توی دهنم تلمبه میزد. اونقد مست بودم و بعد نزدیک دو ماه بی کیری اونقد سکس می خواستم که اصلن برام مهم نبود شیما یا هر کس دیگه ای منو در حال کیر خوردن ببینه!
رضا دستمو گرفت و بردم توی هال، علی روی مبل با لنگ باز نشسته بود و شیما وسط پاهاش داشت براش ساک میزد. علی سرشو داده بود به پشتی مبل و آه و آخ میکرد و همچنان قلیون رو هم ول نمیکرد. رضا شیما رو بلند کرد و جاشو با علی عوض کرد. منم نشستم روی مبل کنار رضا و برای علی که ربروم وایساده بود ساک میزدم. شاید اگه کسی که مست نبود سر میرسید و اون صحنه رو میدید براش خیلی عجیب و غریب بود . اما همه ما اونقد مست و حشری بودیم که انگار این طبیعی ترین کار دنیاس و کار هر روزمونه که همه با هم لخت بشیم و سکس کنیم!
من و شیما تو اون گرمای مستی و بیخبری چنان محکم و قوی کیرا رو میمکیدیم که تحملش حتی برای علی و رضا هم سخت شد. رضا پاشد شیمارو کشید توی بغل و از زمین کندش و علی هم بلافاصله بامن همین کارو کرد و بردنمون توی یکی از اتاقا و انداختنمون روی تخت و تیشرتاشون رو درآوردن و شروع کردن کاندوم زدن. من و شیما هم کامل لخت شدیم. علی منو بحالت داگ استایل درآورد و در حالی که کونم واسه ورود کیرش له له میزد تا جا داشت براش قمبل کردم . با کرم کونمو چرب کرد وسر کیرش رو هم و با فشار سر کیرش بداخل انگار یه بار سنگین از روی دوشم برداشته شده باشه یه آه راحتی خیال و شهوت کشیدم و سعی کردم بیشتر قمبل کنم و از تلمبه ها بیشترین لذت رو ببرم. اونقد مست بودم که هیچ دردی رو حس نکنم. جلوی من، رضا تو بغل شیما خوابیده بود و ازش لب میگرفت و همزمان از زیر ،سر کیرش رو توی کوس تنگش فرو کرد. با ورود کیر کلفتش آه شیما هم بلند شد. رضا بلند شد و پاهای شیمارو باز کرد و با ریتم شروع کرد تلمبه های محکم و عمیق زدن توی کوسش!شیما صورتش قرمز و چشماش خمار شده بود و آه و اوه میکرد. یه لحظه نگاهمون توی هم گره خورد و از نگاهش فهمیدم که می خواد ازم لب بگیره با هر زحمتی بود خودمو بهش رسوندم و لبامون گره شد توی هم، اونجا بود که عطشم به شیمارو متوجه شدم و همینطور که کیر علی تند تند توی کونم کوبیده میشد لبای دیوونه کننده شیمارو میمکیدم و این حس عجیب و تازه داشت دیوونم میکرد لب خوردن از خوشگلترین و نازترین موجود دنیا و کوبیده شدن همزمان کیر یه گردن کلفت توی کونم! ناخودآگاه بیشتر قمبل کردم و دوس داشتم این لذت بینظیر تا ابد ادامه پیدا کنه! رضا و علی از دیدن لب خوری ما انگار دیوونه تر شدن و شدت تلمبه ها بیشتر شد طوری که تحملش برای هر دوی ما سخت شد لبامون از هم جداشده بود و فقط تو صورت هم آخ و ناله میکردیم.
توی اون فضا انگار اصلن احتیاجی به حرف زدن نبود و همه منظور هم رو بی هیچ حرفی می فهمیدن. اینبار رضا و علی بی هیچ حرفی پاشدن و کاندومارو در آوردن و جاشونو عوض کردن. رضا منو دراز کرد و پاهامو زد بسینش و کونمو با دستاش داد بالا و زد داخل، کلفتتر بودن کیرش و گرمای کیرش که کاندوم هم دیگه نداشت کونمو بیشتر داغ کرد و با تلمبه های محکمش آخ و نالم رفت بهوا! علی هم شیما رو برد تو حالت داگی یعنی پوزیشن مورد علاقش که کون رو تپل تر نشون میداد، مخصوصن با اون کمر باریک و کون تپل شیما! شیما قبل اینکه علی بشینه پشتش خودش رو کشید جلو و اومد روی من طوری که ممه هاش بالای دهنم بود.اینبار با تلمبه های رضا پستونای گرد و سکسی شیما رو میخوردم و از هر دو لذت میبردم.شیما هم با گاییده شدن کون تنگش با کیر کلفت علی و همزمان خورده شدن پستوناش عملن داشت جیغ میزد و لذت میبرد. وسط اون جیغ و آخ و ناله ها، شیما دستشو بکیرم رسوند. برخلاف همیشه که زیر کیر، کیر خودم جمع میشد تو شکمم و بلند نمیشد اما اینبار از اثر لب بازی با شیما و خوردن پستوناش، کیر منم راست شده بود و وقتی دستش حلقه شد دور کیرم دیوونه کننده ترین لذت عمرم رو حس کردم. همزمان یه کیر کلفت توی کونم بود و پستونای خوردنی شیما تو دهنم و دستایی که برام جلق میزدن. بعد چند تا جلق دیگه نتونستم تحمل کنم و کیرم منفجر شد و آبم پاشید روی شکمم، رضا با دیدن این صحنه کونمو رگباری تلمبه بارون کرد و یهو کشیدش بیرون، رونامو چسبوند بهم و گذاشتش بین رونهام و آبش تا زیر چونم پاشید. بوی آب کیر همه جا رو گرفته بود. رضا بلند شد و رفت که دوش بگیره ولی من نا نداشتم بلند بشم بدنم سست شده بود و داشتم گاییده شدن شیمارو میدیدم یه لحظه شیما چنگ انداخت روی بازوهام و بدنش سفت شد و خودشو جمع کرد. معلوم بود که ارضا شده و نیاز داره بهش زمان داده بشه تا آروم بگیره اما علی باز وحشی شده بود و نه تنها بهش مهلتی نداد که حتی محکمتر و وحشیانه تر تلمبه میزد. شیما گفت علی تورو خدا یواش کشتیم! ولی علی با شنیدن این حرف انگار وحشیتر شد و هلش داد و انداختش توی بغل من طوری که شکمش روی دهنم بود و سرش روی شکم پر از آب کیر من و افتاد روش و بعد چنتا تلمبه وحشیانه بالاخره کشید بیرون و آبش رو روی کمرش خالی کرد و از اتاق رفت بیرون، من و شیما پر آب کیر افتاده بودیم تو بغل هم و سکوت برقرار بود. بالاخره شیما خودشو از روی من جمع کرد و با دستمال کاغذی تا اونجایی که میشد خودشو تمیز کرد. یه لحظه که نگاش کردم صورتشو سریع برگردوند اما اشک رو توی صورتش دیدم و اون لحظه واقعن دلم براش سوخت چون دختر خوشگلی رو میدیدم که علی هر چه میخواست بهش میداد ولی آخرش مث یه تیکه آشغال باهاش رفتار میشد. همینطور که از اتاق خارج میشد نگاهش کردم کل بدنش آب کیری شده بود و اون رفتارای وحشیانه علی، یه لحظه واقعن از علی بدم اومد و در مورد شیما، دلسوزی جای حسادت رو گرفت. واقعن نه دلیل این بد رفتاریهای علی رو درک میکردم و نه دلیل تحمل شیمارو، البته با خودمم کم و بیش همین رفتار میشد ولی شیما یه دختر خوشگل بود که خیلی راحت میتونست علی رو ول کنه با هر پسری باشه ولی در مورد من این موضوع صدق نمیکرد و در ضمن منکه برنامه داشتم فقط تا عروسی این راهو برم و بعدش کلن بزارم کنار!

ولو شده بودم روی مبل و توی گوشیم چرخ میزدم. علی و رضا داشتن تخته نرد بازی میکردن و شیما هم مث من توی گوشیش بود. از گوشه چشم متوجه شدم که شیما بیخ گوش علی یه چیزی گفت و رفت توی یکی از خوابها و در رو بست. ده پونزده دیقه بعد علی و رضا رو بالای سرم دیدم که منو نگاه میکردن و نیششون باز بود. جا خوردم و پاشدم و با تعجب هردوشونو نگاه کردم. علی گفت
-واسه سورپرایزت آماده ای؟
مخم هنگ کرده بود و زمان برد تا بفهمم منظورش چیه، علی همون اتاقی که شیما رفته بود رو نشون داد و گفت بفرما! یه نگاه بهشون کردم و رضا دست انداخت تو چاک کونم و هلم داد جلو و گفت برو دیگه! باورم نمیشد که واقعن قرار بود بوصال شیما برسم. یواش یواش رفتم سمت اتاق و نزدیک در برگشتم نگاهشون کردم. هنوز نیششون باز بود. علی گفت برو تو و رضا با خنده گفت مبارکه!

وارد اتاق شدم. لامپ خاموش بود و فقط چراغ خواب روشن بود و اتاق تقریبن تاریک بود اما شیمارو روی تخت دیدم و حتی فهمیدم چیزی تنش نیست. یه بالشت رو بغل کرده بود و بهم اشاره کرد که روی زمین جلوش بشینم. وقتی نشستم یه دست توی موهام کشید و نوازششون کرد و با یه لحن خاصی گفت واسه سورپرایزت آماده ای؟گفتم حتمن! بالشت رو برداشت و یهو انگار یه سطل آب یخ ریخته بودن روی سرم! باورم نمیشد شیما دیلدو کمری بسته بود!!!تازه میفهمیدم چرا اون دوتا نره خر نیششون باز بود.
همینطور هاج و واج نگاش کردم و گفتم این چیه؟شیما که انگار خورده بود توی ذوقش گفت
-کیره دیگه مگه تو عاشق کیر نیستی؟
-آره کیره ولی …
-مگه نمیخواستی با من سکس کنی؟
-می خواستم ولی قرار نبود اینجوری…
-ببین من از روز اول که دیدمت و حرفایی که در مورد تمایلات جنسیت زدی همش ذهنم درگیر بود. می خواستم بیشتر…چجوری بگم … می خوام تجربش کنم شایدم بدم بیاد و همین یکبار باشه ولی باید تجربش کنم
مونده بودم چی بهش بگم
-آخه …
-توکه با رضا و علی حال میکنی فکر کن اینم کیر واقعیه شایدم اصلن واسه خودتم یه تجربه جدید باشه و خوشت بیاد!
با خنده گفتم حتمن!!!
-لطفن! واسه من! داشت عشوه میومد و واسم ناز و ادا میومد و ادامه داد
-مگه ما دوست نیستیم خوب واسه من اینکارو بکن. فقط همین یبار! آخه مخم خیلی وقته درگیر این قضیس داره دیوونم میکنه
اونقد زبون ریخت و عشوه و ناز اومد که بالاخره وا دادم. بخودم گفتم اینم یه سکس دیگس مث سکس با علی با رضا با مازیار!
-باشه ولی فقط همین یبار
پرید بغلم کرد و لبامو بوسید و گفت مرسی برات جبران میکنم!بعد از پشت سرش یه شلاق کوتاه چرمی برداشت و گفت پس هرچی من گفتم میگی چشم! دوس دارم ارباب باشم و تو هم توله سگ کوچولوم!بعد با شلاقش آروم زد توی سرم و گفت بدو رو چهار دست و پات توله ! هم صدا و هم رفتارش کلن عوض شده بود و انگار با یه شیمای جدید روبرو بودم. رفتم روی دست و پاهام و شیما که خیلی خوشش اومده بود با شلاقش چند بار کشید روی کمرم و بعد پاشو دراز کرد جلو صورتم و گفت بلیسش توله کوچولو، شروع کردم پاهاشو لیسیدن و اومدم بالا تا رسیدم به رونهاش، میبوسیدم و مالششون میدادم و گاز آروم ازشون میگرفتم. شیما بازم با شلاق زد روی سرم و با صدای کلفت شدش گفت بسه توله و سر دیلدو رو گرفت جلو دهنم و گفت بخورش!دیلدوی بزرگی بود. یه چیزی توی مایه های کیر علی اما خوردنش واسه منکه لطفی نداشت، واسه شیما هم ظاهرن همینطور بود چون بعد دو سه دیقه درش آورد و گفت بیا روی تخت، اومدم روی تخت و ازم خواست براش داگی بگیرم. داگی گرفتم و گفتم باید چرب کنی. اولین بارش بود و خودم باید راهو بهش نشون میدادم. کرم آورد و دیلدو رو چرب کرد یکم کرم هم زد سر انگشتش و اومد منو هم چرب کنه اما بعدش منصرف شد و کرم رو گرفت سمتم و گفت خودت چرب کن. بعد اینکه خودمو چرب کردم اومد پشتم اما بخاطر قد کوتاهش مجبور بود روی پاهاش بلند بشه و بعد یهو سر دیلدو رو تپوند توی کونم و منم داد زدم یواش وحشی پارم کردی!با شلاق زد توی سرم و گفت خفه شو کونی قراره جرت بدم! بعد شروع کرد شلاقی تلمبه زدن و من مونده بودم این همون شیماس که عصری دلم براش سوخته بود؟ حالا خودش یه پا علی شده بود توی وحشی بازی!با اون سرعتی که تقه میزد اگه پسر بود قعطن خیلی زود آبش میومد.دیلدو با کیر ، زمین تا آسمون فرق داشت ولی اونم حال خاص خودشو داشت. مخصوصن بعد از تلمبه های اولیه کم کم لذتبخش شد. شیما که روی پاهاش وایساده بود و رگباری میزد خیلی زود خسته شد و نشست و ازم خواست بخوابم روی شکم، منم یه بالشت گذاشتم زیر شکمم و خوابیدم. سر دیلدو را جاداد وافتاد روم ودوباره شروع کرد به تلمبه زدن. بدنش بهم چسبیده بود و گرمای بدنش داغی حشریت رو توی تنم ریخت بخصوص پستوناش که روی کمرم مالیده میشدن. ازین گرما و از مالیده شدن به تخت، کیرم سیخ شده بود. بعد از چند دیقه تلمبه های رگباری دیلدو رو کشید بیرون و کنارم ولو شد روی تخت و همینجور که نفس نفس میزد چند بار با دست بهم زد و گفت ارضام کن، زود باش لعنتی ارضام کن! سرمو از تخت آوردم بیرون و با تعجب نگاش کردم. صورتش سرخ شده بود و نفس نفس میزد و دستاش داشت به دیلدو ور میرفت که بازش کنه. تازه فهمیدم چخبره، سریع پریدم و دیلدوشو باز کردم و انداختمش پایین تخت، دست کشیدم روی کوسش و دیدم از ضربه ها و مالیده شدن ته دیلدو خیسه خیسه با کشیدن دستم لای کوسش آخش رفت بهوا و گفت خودت بیا لعنتی!اومدم روش، تمام بدنش داغ بود حتی بازوهای گرد و خوش فرمش, از لمس گرمای بدنش منم داغ کردم ولی با اینهمه هنوز اونقد عقل توی سرم بود که بدون کاندوم نکنمش. راستش یاد ساکی که سارا برام زده بود و فرتی آبم اومده بود هنوز توی ذهنم مونده بود و نمی خواستم ناخواسته حامله بشه. پس از میز کنار تخت که همیشه کاندوم توش بود یه دونه کاندوم برداشتم و با دستپاچگی و ناشیگری هر جور بود کشیدم سر کیرم و افتادم تو بغلش! اونقد حشری بودم که منکه چند دیقه پیش به شیما میگفتم وحشی خودم یه ضرب زدم توی کوسش و آهش رفت هوا! یکی ازدستام حلقه شده بود دور کمرش و اون یکی زیر گردنش و لبای داغشو چپ و راست میبوسیدم و لب میگرفتم و تند تند تقه میزدم.باورم نمیشد ولی بالاخره شیما زیر کیرم بود و آه وناله میکرد و با چشمای خمارش نگام میکرد و با نگاهش و شکل خاصی که به لباش میداد، بهم میفهموند که لباشو بخورم. بعد چهار پنج دیقه یه ضرب تلمبه زدن یهو سر کیرم منفجر شد و آبم خالی شد توی کاندوم. انگار همه انرژیم خالی شد. ولو شدم تو بغل شیما ! با ضربه های شیما بسرم و صداش که پرسید چی شد؟ بخودم اومدم و تازه یاد شیما افتادم! اونکه فهمیده بود چی شده سرمو هل داد پایین و گفت ارضام کن ساسان تورو خدا ارضام کن تا دیوونه نشدم. منظورش رو فهمیدم و رفتم بین پاهاش و شروع کردم کوسش رو خوردن و با انگشت بهش وررفتن. بو و مزش حالم رو بد میکرد ولی می خواستم هر جور شده بهش لذت بدم و ارضاش کنم.کم کم قلقش دستم اومد و آه و ناله شیمارو بهوا بردم. شیما همینطور که مینالید با دستش موهامو نوازش میکرد و گاهی سرمو فشار میداد و با دست دیگش پستوناشو میمالید و فشار میداد. منم دستمو آوردم بالا و شروع کردم پستوناشو مالیدن و چنگ زدن و اینکار نفسهاشو تند تر و صدای نالش رو بالاتر برد. بعد چند دیقه یهو چنگ زد روی دستم که پستونش رو میمالید و بدنش سفت شد و پاهاشو محکم چسبوند به هم طوری که سرم بین پاهاش گیر افتاد و پاهاش قفل شدن و بدنش جمع شد . وقتی دستم رو ول کرد ناخوداگاه دستم اومد روی شکمش و یه حرکت ریز ،شبیه موجای آروم دریا رو توی شکمش حس کردم و فهمیدم ارضا شده! کم کم بدنش شل شد و سر من هم آزاد شد! سارا برگشت روی پهلو خوابید و پاهاشو جمع کرد توی شکمش،انگار اونم انرژیش تموم شده بود. خودمو کشیدم بالا و از پشت بغلش کردم و یه بوسه زدم روی گونش، یکم سرشو چرخوند و آروم گفت مرسی! سرمو آوردم پایین و گفتم ببخشین که زود آبم اومد و نتونستم…برگشت و صاف توی چشمام نگاه کرد و گفت
-نه …نه… خوب بود خیلی خوب بود
بعد دوباره برگشت به پهلو ، بدنش عرق کرده بود پس بلند شدم و یه پتو آوردم کشیدم روی دوتاییمون
-شیما که گیج خواب بود دوباره چشماشو باز کرد یه نگاه بهم کرد و با صدای کش دار گفت مرسی که گذاشتی تجربش کنم و دوباره چشماشو بست
-حالا این تجربت چطور بود؟
یه خمیازه بلند کشید و گفت خوب بود مرسی و انگار دیگه واقعن بخواب رفت ولی یکی دو دیقه بعد انگار از توی خوابش حرف بزنه گفت
-دفه بعدی باید واسم زنونه بپوشی!
منم خیلی خسته بودم و با مرور روز و شب پرماجرایی که داشتیم چشمام گرم شد و بیهوش شدم.

ادامه...

نوشته: ساسان


👍 28
👎 1
129201 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

856913
2022-02-02 01:30:43 +0330 +0330

نه اینو خوندم نه قبلی ولی گفتی اسم داستان شکسته شدن پلمبها بوده کلی خندیدم. اسن خفنیه

1 ❤️

856969
2022-02-02 10:56:26 +0330 +0330

وقتی یه همچین داستانهایی شبیه این رو قبلا میخوندم …بی تفاوت هر از گاهی یه نظری هم میدادم …اما ایندفعه با خوندن این داستان ، اولین بار بود که محتواش بد جوری حالم رو گرفت…هیچوقت دوست نداشتم عصبانیتم با احساس دلسوزی و چیزهایی شبیه همین…قاطی شه که هم عقل و افکارم و هم قلبم رو با هم درگیر کنه …چون جنگیدن تو دو جناح نتیجه اش بطور معمول از قبل مشخصه…
بوضوح روشنه که در اینجا پسری هست که گی نیست . با یه دختری عقد یا نامزد کرده …دوران خدمت سربازی رو داره طی میکنه . اسمش ساسان …اما سوسن صداش میکنند…شدیدا میل به جنس مخالف داره …اونقدر که حاضره برای رسیدن به وصال یکی دیگه به زنش خیانت کنه …اونهم در قبال خوابیدن زیر کیر دو نره خر عوضی وحشی بچه پولدار که انگاری هرچی تو بچگی هاشون کون دادند، بزرگ که شدن دارند جمع میکنند و کون بده هم نیستند و به جنس مخالف هم فقط واسه خنده و خالی نبودن بساط تفریحشون نگاه میکنند. از اینجور ادمهای کثیف و لش که تو این جور مرداب های متعفن وول میخورند نمیشه توقع بیرون اومدن رو داشت …اما تعجبم بیشتر رو امثال ساسانهاست…که خودشون رو گول میزنند و برای پایان دادن به این حس درونی شون مرتب برای خودشون مهلت تعیین میکنند و اما هر دفعه هم خودشون حریف خودشون هم نمیشن و چند باره تن به خواسته ای که به اقرار خودشون که ناراحت کننده ست میدن. طبیعیست کسی که حریف خودش نشه …مسلما حریف کس دیگه ای هم نمیشه…عجیب تر اینجاست که چرا با وجود چنین احساس و میل شدید به چنین کاری …میرن ازدواج یا نامزد هم میکنند؟!! هیچ میدونین پسر یا مردی که جلوی یه جنس مخالف کون بده چه جور تحقیری رو داره بجون میخره؟! چه برسه که توسط همون جنس مخالف توسط دیلدو با شلاق خوردن هم مورد سواستفاده قرار بگیره…دیگه بالاتر از این تحقیر شدن چیز دیگه ای برای یه مرد وجود داره ؟
داداش اینکارت کردن…چه مقصر باشی چه نباشی …خارش گرفتی کنترل کن در خفا رفع خارش کن …زندگیت هم عادی ادامه بده …اما اینکه با تو سری خوردن و تحقیر شدن رفع خارش کنی و از صدقه سرت، شهوت یه مشت کون کن شبیه علی و رضا رو بخوابونی …عین جنازه ای که تازه تو قبر میزارند رفته رفته متلاشی میشه ،زندگیت هم به همین رویه دچار میشه…مثل قطار از خط خارج شده از دور زندگی خارج میشی. دو سه سال پیش دوست دخترم تو فیس بوک بهم گفت یه پسر گی باهاش درد و دل میکرده و که اره مردم بماها جور دیگه ای نگاه میکنند …مارو طرد میکنند …! البته داستان هم وطن های گی با امثال ساسان فرق میکنه …بین خودشون هستند …هم نقش فاعل رو دارند و هم نقش مفعول …همدیگرو دارند و تو خودشون هستند اما اینکه چرا گلگی میکنند از دیگران …در این وضعیت و حال و روز فعلی چنین اعتراضی قطعا نمیتونه وارد باشه… وقتی خودتون در این زمینه …تفکرات روشنفکر مآبانه کاذبتون رو در این حد گسترده …بدون حد مرز بسط میدین …طوری که تحقیر شدن و کتک خوردن و ارباب بازی …تازه میشه بازی دست گرمیتون و همه جا هم جار میزنید و اعلام میکنید… دیگه روبرو شدن با چنین مسئله ای در جامعه ای مثل جامعه ما اجنتاب ناپذیره…چه توقعی میشه داشت ؟ حتی اون کسی که سرش تو کار خودشه در خفا اینکارو میکنه و سعی میکنه مثل یه ادم عادی رفتار کنه …بخواین و نخواین باعث بر هم زدن ارامش و اسایش اونها هم شدین همه که مثل هم احساس ندارند که بی محابا تخت گاز برن .
من ابدا خدای ناکرده قصدم توهین به این عزیزان نیست …امیدوارم تونسته باشم منظورم رو بی قصد و غرض رسونده باشم…
ببخشید که کامنتم طولانی شد و بدون ویرایش ارسال کردم…

5 ❤️

856974
2022-02-02 11:31:02 +0330 +0330

خوب بود

1 ❤️

857018
2022-02-02 15:52:02 +0330 +0330

Espozitto
دوست عزیزم مرسی از اینکه وقت باارزشتون رو صرف خوندن داستان کردین که هم میدونم تا همینجاشم خیلی طولانی شده و هم خیلی توی سایت سرد باهاش برخورد شده و لایک چندانی نگرفته و بازم مرسی از وقتی که گذاشتین و نظرتون رو کامل و مشروح و صد درصد با رعایت ادب و شخصیت (که از با شخصیت بودن خودتون میاد) بیان کردین
اما بعد
در مورد داستان همونطور که در شروع قسمت اول رهایی از باکرگی گفتم این داستان کاملن خیالیه و در دنیایی فانتزی داره روایت میشه و تنها هدفش همسو با سایت شهوانی اینه که خواننده رو برای دقایقی شهوتی یا به اصطلاح حشری کنه همین و بس
در مورد شخصیت من نویسنده، باید خدمتتون عرض کنم که منم مثل ساسان داستان دو جنس گرام و اگه بی پرده و سانسور قرار باشه بگم هم برای کیر و هم برای کوس حشری میشم اونم شدید
برخلاف ساسان تا الان نه بهم تجاوز شده نه دختری با دیلدو ترتیبمو داده و نه جلو دختری ترتیبمو دادن حتی جلو پسر( بعنوان شخص سوم) کون ندادم. حتی کسی سکس خشن یا وحشیانه هم باهام نکرده. خودمم نه تحقیر شدن رو دوس دارم نه ارباب بردگی نه وحشی بازی و اینها که در داستان اومده فقط چاشنی هایی بوده که بعضیها با خوندنش حشری بشن
در مورد حد و مرز باید بهتون بگم خودم بعنوان یک گی و در دنیای واقعی در همین ایران چیزهایی رو دیدم و شنیدم و حتی تجربه کردم و انجام دادم که بعضیهاشو حتی در این سایت شهوانی که مثلن قراره خودمون باشیم و سانسور نکنیم هم نمی خوام بگم. محض نمونه چند سال پیش تازه عروسی از دست شوهرش به اکانت اینستای من پناه آورده بود که تازه بعد عروسی فهمیده شوهرش بیشتر از کوس، بکون علاقه داره و دختره هم از کون دادن بدش میومد هم بشدت درد داشت و از من خواست پارنتر شوهرش بشم تا شوهره هوس کونکنیش رو با من ارضا کنه و دختره رو فقط از جلو بکنه یا پسری بود که میگفت دوس دخترش دیلدو داره و عاشق کون پسر کردنه و از من خواست برم به دوتاشون بدم که من نرفتم
در مورد شخصیتهای داستان حقیقتش فقط علی خرپوله و علت رفتارها و هوسبازیهاشون رو چون شخصیتها و گذشته هاشون رو کامل باز نکردم هنوز برای خواننده یه مقدار گنگه و برای قضاوت زوده. در واقع این داستان حداقل ۱۳ قسمت خواهد شد یعنی هفت، هشت قسمت دیگه داره و در دوسه قسمت بعدی بیشتر روی شخصیتها و بخصوص علی کار شده و جواب یسری از سوالات داده میشه که اگر بازم وقتتون رو بمن و این داستان بدین و بعد از خوندن قسمتهای بعدی باز هم نظرتون رو بیان کنین بسیار با ارزش خواهد بود
بازم مرسی

3 ❤️

857057
2022-02-02 22:28:18 +0330 +0330

ساسان گرامی
منهم بنوبه خودم ازت بسیار ممنونم که کامنت منو با حوصله خوندی و خیلی مودبانه تر هم با درک خوبت نقد های منو که در یه چهار چوب کلی بود پاسخ دادی. خوشحالم اینکه داستان فیک بود …لااقل بخاطر نقش خودت.
سر فرصت برات پیام میگذارم …فقط خلاصه بگم نذارید تو این داستانها …دست اخر اینجور لجن های مریضِ خودخواه بدون تاوان پس دادن عاقبت بخیر …یا بعبارتی برنده اخر بازی باشند . بهر حال باید عبرت گرفت …!
زنده باشی.

1 ❤️

857161
2022-02-03 09:27:29 +0330 +0330

کیرای داستان سرشون قابل تعویضه؟ آخه هردفعه منفجر میشن و آبشون میپاشه بعد دوباره صحیح و سالم شروع میکنن به گاییدن

1 ❤️

857426
2022-02-04 18:46:49 +0330 +0330

کاش یکی بیاد یه حالی به ما بده مردیم از شق درد

1 ❤️

857630
2022-02-05 18:43:25 +0330 +0330

Toranj_ahwaz
توی داستان آره ولی توی واقعیت امتحانش نکنین که مقطوع النسل میشین

1 ❤️