ویلای کوهستانی

1402/07/18

دوستان این اولین داستانیه که من تو این سایت اپلود میکنم و خب راستش اولین داستان سکسی ایه که مینویسم داستان کمی طولانیه پس اگه فقط میخواین از قسمت سکسیش بخونین براتون علامت🔞 گذاشتم که براتون راحت تر باشه،پایین براتون ظاهر کارکترا و سنشونو مینویسم که شکل و شمایل و سن کاراکترا دستتون بیاد.

لیلا:۱۸ساله ریز نقش موها و چشم و ابروی مشکی و پوست گندمی(روشن پوستش)قد۱۶۱وزن ۶۰ سینه هاش ۷۵وباسن خوش فرمی داره.

علیرضا:۳۴ساله چهارشونه و ورزشکار،برنز،صورت مردونه و جذابی داره قدشم۱۸۳.

خب حالا که با کاراکتر آشنا شدین بریم برای داستان.

نفس عمیقی کشیدم و هوای سرد زمستونی رو به ریه هام فرستادم نوک دماغ و انگشتام یخ زده بود و از فرط استرس یک جا بند نبودم بالاخره بعد از طی سراشیبی تند به ویلای خارج از شهرش رسیدم برف تند تر شده بود و زمین تا چشم کار میکرد سفید سفید بود ترس سرتاپامو گرفته بود اخه چرا اینجا رو برای حرف زدن انتخاب کرده بود ی ویلای کوهستانی واقف تو یکی از کوهای مازندران ویلایی که نزدیک ترین روستا باهاش یک ساعت پیاده روی داره و من بیچاره نیم ساعت که دارم از ی راه فرعی تو این برف و کولاک پیاده رد میشم چون ماشین بخاطر برودت هوا جلوتر نمیتونست بیاد گاهی اوقات میگم به درک بزار داداش اسمون جل لاتمو تا اخر عمر بندازن زندان ولی بازم یاد قسم بابام موقع مرگش میوفتم که بهم میگفت مراقب برادر بزرگترم باشم بالاخره به ویلاش رسیدن اوها عجب ویلای لوکس و بزرگیه اونم وسط دشت و کمن،هرچند کمتر از اینم انتظار نداشتم تااونجایی که میشناسمش همیشه دوست داره تو چشم و سر زبونا باشه دوستام همیشه سرم غر میزدن که چرا پیشنهاد دوستیشو قبول نمیکنم و من با قاطعیت تمام بهشون میگفتم که جایگاه اجتماعیمون بهم نمیخوره و مطمعنا در اینده با ترحم و تمسخر منو از خودش میرونه اه فقر هیچوقت دست از سرمون بر نداشتی دلم نمیخواد تا پای مرگ باهات دست و پنجه نرم کنم اونم تو این دنیای بیرحم که هر کسی بهت دچار باشه زنده نمیمونه.

با ترس و لرز زنگ خونه رو فشار دادم و بالاخره بعد از گذشت چند دقیقه صدای خمار و کلفتی توی گوشم پیچید

+بله.

بلافاصله جواب دادم

_منم علیرضا درو باز کن

صدای خندش بلند شد.

+واو پرنسس گدا مون بالاخره رسیدن اصلا فکرشو نمیکردم تخمشو داشته باشی بیای اینورا.

آب دهنمو با بغض قورت دادم هیچی نشده سرکوفتا و توهیناش شروع شدن

ایفونو گذاشت و بلافاصله صدای تیک در بلند شد با سرعت وارد حیاط شدم و عرض حیاط تا خونه رو به سریعترین شکل ممکن رد کردم چون هوا داشت تاریک میشد و باید برمیگشتم ترمینال تا برگردم تهران وارد خونه شدم و با صدای بلد موزیک و بوی تند مشروب و گل روبرو شدم(بوی گلو خوب میشناختم چون داداشم همیشه وقتی خونه نبودم تو اتاقمون گل میکشید)ترسم چند برابر شد و ی لحظه خواستم برگردم بیرون ولی همین که چرخیدم تا دسته درو بگیرم با صداش منو میخکوب کرد

+کجا با این عجله تو که تازه اومدی پرنسس.

به طرفش برگشتم اوه خدای من درست حدس زده بودم چشای خمارش با رگه های خون توشون خبر از گل کشیدن و مست کردنش به بدترین شکل ممکن میدادن

_اومدم راجب داداشم باهات حرف بزنم اون………

نذاشت حرفمو تموم کنم

+هوپ هوپ هوپ هوپ،صبر کن عزیزم حالا چه عجله ایه بیا تو برات ی لیوان شامپاین اعلا بریزم یکم گرم شی یه نگاه به سرو و ریختت بنداز انگار همین الان از فریزر درت اووردن.

_م م من همینطوری راحتم.

+ولی من نیستم خودتم میدونی که اگه راحت نباشم عصبی میشم عصبی هم بشم داداشتو بگا میدم.

لعنتی رگ خوابمو به بدترین شکل ممکن تو دستش گرفته بود و با قدرت هرچه تمام تر داشت میتازوند و این اصلا خوب نبود واقعا دلم نمیخواست با این حال خرابش پیشش باشم چون واقعا تو این وضعیت خطرناک شده بود ولی چاره ای نداشتم پس باهاش به سمت آشپزخانه حرکت کردم ولی تو راه چیزی دیدم که استرسمو بدتر کرد کل پذیرایی با شمع و گلای رز پر پر شده تزیین شده بود با ترس و لرز وارد آشپزخانه شدم و دیدم که باخونسردیه تمام در حالی که داره از گلش کام میگیره برام توی گیلاس شامپاین میریزه،کارش که تموم شد گیلاسو داد دستمو بهم گفت که بخورم با ترس سرمو به اینطرفو و اونطرف تکون دادم و گفتم که تا حالا مزه نکردمو و نمیخوام ولی اون با اون چشمای ترسناک و به خون نشستش تاکید کرد که باید بخورم و من هم از روی اکراه ی جرعه خوردم،مزش بد بود و تلخ با همون ی جرعه شکم درد بدی از روی استرس گرفتم و شروع کردم به حرف زدن

_ببین داداشم واقعا نمیخواست اون اتفاق واسه ماشین بیوفته اون فقط،فقط……

دوباره وسط حرفم پرید

+فقط چی ها فقط چی،لیلا تو متوجه ای داداشت با پورش ۲۳ملیاردیه گالری من تصادف کرده و ۲۳ملیارد پولو کرده آهن قراضه حقشه تا آخر عمر تو زندان بمونه.

با دستپاچگی گفتم

_بخدا عمدی نبود تو که داداشمو میشناسی همچین آدمی نیست

+این روزا باید انتظار هرچیزیو از هرکسی داشته باشی گفتم یتیمین زیر پر و بال داداشتو گرفتم تو گالری بهش پست دادم حقوق خوب بهش دادم که چی،نمک بخوره نمکدون بشکنه من از شکایتم دست برنمیدارم اگرم بخوای داداشتو آزاد کنی فقط یه شرط دارم

_چه،چه شرطی؟

به سمتم حرکت کرد و تو نزدیک ترین حالت ممکن جوری که نفساش به صورتم برخورد کنه قرار گرفت

+باید بزاری بکارتتو تصرف کنم باید بزاری اولین مردی باشم که کیرم اون کس خوشگلتو لمس میکنه

با حرفاش عرق شرم رو پیشونیم نشست میدونستم کار به اینجا میکشه میدونستم این اتفاق میوفته از اولشم نباید میومدم اینجا ولی حالا چجوری از چنگش فرار کنم؟

کمی عقب عقب رفتمو و کیفمو محکم تو دستم فشار دادم

_تنها شرطش همین؟

پوزخند کریهی با اون دندونای لمینت شدش زد

+اره عشقم تنها شرطش همین

باید ی راه فرار پیدا میکردم چون حتی اگه میگفتم نه بازم کار خودشو میکرد و بهم تجاوز میکرد پس کمی سکوت کردم و ناگهان به سمت در شروع به دویدن کردم و اونم بلافاصله به سمتم هجوم آورد شاید فاصله بین آشپزخانه و در چند دقیقه هم نمی شد ولی برای من عمری گذشت فقط چند قدم دیگه فقط چند قدم دیگه اونوقت از اینجا میرم و هرگز حتی جلوی راه این گرگ هیز قرار نمیگیرم ولی همین که دستم به در رسید متوجه شدم در قفل و هیچ جوره باز نمیشه و اون هم بلافاصله بهم رسید و با شدت دستاشو دو طرف بدنم رو در قرارداد

+چی شد جنده توقع اینو نداشتی،در هوشمند،با ریموت از داخل قفل میشه.

با لرز گفتم

_من نمیخوام انجامش بدم.

بلند خندید

+فک کردی دست خودته،خودت با پای خودت افتادی تو این هچل حالا هم تا کس ندی نمیذارم از اینجا بری ماشین۲۳ملیاردیو بخاطر اون کس خوشگلت داغون کردم فکر کردی کشکی کشکیه.

با تعجب تو چشاش نگاه کردم

_منظورت چیه

+چیه نکنه فک کردی داداش احمقت ماشینو داغون کرده،نه جونم اون فقط ی وسیله بود سیم پیچ هاشو خودم قاطی کردم و بعدش بهش گفتم ماشینو از گالری فرشته ببره گالری سعادت آباد ماشینم تو راه چپ کرد،این کارو کردم تا بتونم داداشتو بندازم زندان تا بتونم از طعم بهشتی تو لذت ببرم.

اشک تو چشام جمع شده بود پس یعنی تموم اشکا و زجه ها و قسمای داداشم راست بود،با نفرت سعی کردم به عقب هلش بدم ولی حتی ی میلی متر هم جابجا نشد و با قدرت موهای سرمو گرفت و به سمت اتاق خوابها که طبقه بالا بود کشید هر چقدر داد میزدم و فحش میدادم و التماس میکردم انگار نه انگار،در ی اتاقو باز کردو و منو با قدرت هل داد توش با تمام قدرت فریاد زدم

_کمککککککککککک

و اون بلند خندید

+چیه پرنسس نکنه فک کردی کشی صداتو میشنوه ها.

و بعد خودش هم فریاد زد

+کمکککککککک یکی کمک کنه کمک

و باز هم خندید

+دیدی اینجا هیچکی صداتو نمیشنوه.

به پاش افتادم و شروع به التماس کردن کردم ولی اصلا گوش نمی داد🔞از رو زمین بلندم کرد و پرتم کرد رو تخت شروع کرد به باز کردن سگک کمربندش صداش درست مثل ناقوس مرگم میموند هیچوقت حتی فکرشم نمیکردم اینجوری توسط این لاشخور هرزه بی آبرو بشم نگاهی به عضله های ورزیده شکمش کردم و با خودم گفتم هرگز نمیتونم با ی همچین غول پرقدرت و ورزیده ای بجنگم بلافاصله روم خیمه زد و شروع کرد به درآوردن و پاره کردن لباسام جوری که تو چند ثانیه لخت لخت جلوش دراز کشیده بودم،همش سعی میکردم با دست جلوی خودمو بگیرم ولی همش دستمو پس میزدو و زیر لب قربون صدقه بدنم میرفت و من حالم از کلماتی که به زبون میاورد بهم میخورد با بیشرمی تمام سینه هامو تو دستش گرفته بود و با نوک سینه هام بازی میکرد،گاهی اوقات اونارو میچلوند و گاهی اوقات محکم میکشید شون و از پایین خودشو بهم میمالید و کیرشو که تو باکسر مشکیش بود تو فاصله بین کصم و شکمم حرکت میداد

کیرش هر لحظه بزرگ تر و بزرگتر میشد و این منو میترسوند چون واقعا کیرش تو باکسرش بزرگ شده بود بالاخره شروع کرد به لیس زدن و مکیدن و خوردن نوک سینه هام جوری که انگار ی بچه چند ماهه بود که از سینه مامانش شیر میخوره و همین باعث شد منم چشمام خمار بشه و کمی تحریک بشم و اما اون،کیرش داشت منفجر میشد و پیشابش راه افتاده بود و ناله های ریز میکرد بالاخره نتونست تحمل کنه و کیرشو از تو باکسرش درآورد و شروع کرد به مالیدن و من با دیدن کیرش تمام حشریتم پرید ی کیر دراز و کلفت که حداقل ۱۹یا۲۰سانت میشد بلافاصله از جام نیم خیز شدم و شروع کردم عقب عقب رفتن تا به تاج تخت رسیدم لبخند تمسخر آمیزی بهم زد و با دوتا دستاش ساق پاهامو گرفت و با شدت به طرف خودش کشید و دوباره منو زیرش خوابوند گریه هام چند برابر شدن و دوباره شروع به التماس کردن کردم و اون در حالی که داشت با ی دست کیرشو میمالید با دست دیگش محکم زد تو صورتمو و بهم گفت

+چیه جنده ترسیدی امشب قرار با همین کیر عروست کنم و توهم فقط باید زیرم ناله کنی.

بعد با تموم زورش فکمو گرفت و گفت

+متوجه شدی.

با ترس و گریه سرمو اروم تکون دادم،کیرشو جلوی صورتم گرفت و بهم گفت واسش بخورم و کیرشو به لبام مالید ولی من مقاومت کردم پس اون با عصبانیت ی کشیده دیگه به صورتم زد و مجبورم کرد کیرشو تا ته توی حلقم فرو کنم،وحشتناک بود بزرگ و کلفت و دراز و داغ گاهی اوقات احساس خفگی بهم دست میداد و از چشمام اشک میومد و اون همش به سینه هام بابت اینک کیرشو گاز میزنم اسپنک میزد بالاخره بعد از گذشت تقریبا ۱۰دقیقه ابش اومد و همشو توی دهنم خالی کرد و مجبورم کرد کل ابشو ی جا بخورم و منم برای اینکه دوباره کتک نخورمو و هرچه زودتر کارش تموم شه تموم ابشو خوردم که ناگهان به سمت پایین تنم حرکت کرد و شروع کرد به لیس زدن کص نرم و تپلم باورم نمیشد هم از طرفی شرم داشتم که ی مرد غریبه خصوصی ترین نقطه بدنمو دیده هم از طرفی تحریک شده بودم که کص گوشتیم حاظر و اماده جلوی ی مرد قوی و گنده بود و اون مثل ی سگ کصمو برام لیس میزد نزدیکای ارضا شدنم بود که ناگهان دست برداشت و کیرشو با سوراخ داغ و قرمز کصم تنظیم کرد و در حالی که تو چشای اشکی و خمارم خیره شده بود یکجا کیرشو فرو کرد تو کصم درد وحشتناکی تو کصم و شکمم پیچید و بلند جیغ زدمو بین پاهام گرما و مایع رقیقی شروع به بیرون ریختن کرد ولی اون دست برنداشت و شرو کرد به تلمبه زدن و با خوشحالی میگفت

+اهه لیلا زنت کردم نگا کن حالا دیگه عروس خودمی کصت مال من شد کص تپلت حالا دیگه مال خودمه.

اروم اروم اشک میریختم و ناله میکردم حدودا بیست دقیقه داشت تلمبه میزد که یهو حرکتاش تند تر شد و لباشو رو لبام گذاشت و همراه با بوسیدنم تو کصم ارضا شد یهویی به خودم اومدم و یادم اومد اصلا کاندوم نذاشته بود ولی هر چقدر که سعی کردم خودمو ازش جدا کنم اصلا تکون نخورد و بعد از خالی کردن اخرین قطره اسپرمش تو کصم ازم جدا شد سرش داد زدم و با فحش بهش گفتم چرا اب کیرتو تو کصم خالی کردی و اونم با بی تفاوتی گفت

+چون میخوام ی توله ازت داشته باشم.

_ولی تو قول دادی گفتی اگه بکارتم مال تو بشه داداشمو ازاد میکنی حالا قضیه بچه از کجا دراومد.

شلوارشو پوشید و بهم نگاه کرد

+مگه جاییو امضا کردم ها تو بگو جایی رو امضا کردم حالا دیگه این شرط جدیدم،پاشو برو دوش بگیر حالت جا بیاد برات یکم فرنی درست میکنم فردا هم با هم برمیگردیم تهران صیغت میکنم تا بچمون طبق اصولش بدنیا بیاد اگه خواستیش که میمونی نخواستی هم اجباری نیست میتونی بری ولی اینو بدون که باید برام ی بچه بدنیا بیاری وگرنه داداشت تا آخر عمر تو زندان میمونه و هر وقت که دلم بخواد هرجایی که باشه بازم این بلارو سرت میارم تو که نمیخوای بچه حاصل روابط نامشروع و تجاوز باشه ها من این اجازه رو بهت نمیدم از فرداهم میبرمت پیش دکتر بهت داروی تقویتی بد حالا پاشو ،پاشو خودتو لوس نکن.

از اتاق خارج شد و من رو با ی عالمه درد و فکر پریشون تنها گذاشت چرا،اخه چرا؟ این همه دختر دیگه چرا این شیطان باید تو زندگی من سروکلش پیدا میشد فقیر بودیم یا غنی یتیم بودیم یا کس و کار دار هرچی که بود حد اقل من و برادرم خوشبخت بودیم تا قبل از اینکه این زالو صفت سر و کلش تو زندگیمون پیدا بشه.

با درد از روی تخت بلند شدم و به سمت مستر اتاق حرکت کردم و شروع به حموم کردن کردم از فردا باید وارد ی دنیای جدید بشم ی دنیای پر از درد،پر از ناخواسته ها و اجبار ها خدایا یعنی قرار کی دردام تموم بشن و دنیا به منم لبخند بزنه.

نوشته: ayang


👍 5
👎 6
34901 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

952152
2023-10-11 00:04:57 +0330 +0330

دروغه محض شکایت کرده بودی بازرس می‌فرستادن مشخص میشد دستگیری شدس یا ن این داستانه دیسلایک

1 ❤️

952166
2023-10-11 01:34:14 +0330 +0330

این فقط یه داستانه وگرنه بر اساس واقعیت که نیس خود نویسنده گفته داستان قشنگ بود👍

1 ❤️

952173
2023-10-11 02:20:12 +0330 +0330

خیلی کلیشه‌ای و نچسب بود طوریکه تقریباً ده خط اولو بیشتر نتونستم پیش برم، کناب بیشتر بخون و زیروبم و فن و فوت کوزه گری رو باهمدیگه یاد بگیر، موفق باشی…

0 ❤️

952256
2023-10-11 22:27:37 +0330 +0330

آخه کونی جلقی سیم پیچی پورشه خود کمپانیشم بلدنیست دستکاریش کنه بعد اون جلقی تر از تو اومده… کون زیاد میدی رو مغزتم اثرگذاشته یاکمترکون بده یاکمتر جلق بزن مجلوق بنده ی خدا.

0 ❤️

952305
2023-10-12 06:19:54 +0330 +0330

باکسر ؟ یعنی چی ؟ خوب مثل آدم فارسی بنویس ، هرچند که انگلیسیش هم اینجا معنی نمیده .

0 ❤️