پالیس

1401/09/05

سلام من امیرم یک فوت و فتیش ۲۳ سالمه و در شیراز زندگی می کنم این داستان مال وقتی هست که ۲۱ ساله بودم و اینم بگم که از کون و کیرو اینا خوشم نمیاد
داستان این جوریه که من یه روز تو اینستا داشتم دنبال یه میس میگشتم
که یکی پیدا کردم بش پیام دادم اول جواب نداد بعد چند روز خودش پیام داد که چی میخوای گفتم پا گفت چند میدی گفتم بستگی داره گفت به چی گفتم به روز به تعداد پا و …
گفت تو چی میخوای گفتم یه پا با جورابی که چند وقت توی پا بوده و فقط میخوام ببوسم بلیسم دیگه کیر و کون نمیخوام گفت باشه بعد من گفتم میشه دوستات رو هم بیاری گفت گرون میشه ها گفتم مشکلی نداره .
من گفتم تو کجا زندگی می کنی گفت شیراز گفتم چه خوب منم شیرازم گفت ۸۰۰ الان بزن ۲۰۰ بعد کار منم زدم قرار شد روز پنجشنبه برم خونش که به دلایلی ادرسش رو نمیگم خلاصه پنج شنبه شد و من رفتم خونش در زدم اونم باز کرد رفتم بالا با ترس زیاد دیدم در بازه رفتم تو یه دفه دیدم در بسته شد و یکی از پشت چشممو بست بعد دیدم صدای خنده میاد بزور چشام رو باز کردم دیدم دو نفر روی مبل و یکی پشت وایساده گفت خب شروع کن منم سریع گفت شما بفرما بشین رفت نشست و گفت من قضیه رو به دوستام گفتم ولی اونا قبول نکردن که تو فقط پالیسی کنی من به زور مجبورشون کردم که قبول کنن ولی اونها هم شرط گذاشتن گفتم چی گفت باید شکنجه شی بعدش وگرنه می کونیمت
گفتم اخه گفت اخه نداره نمی خوای برو گفت باشه اخه شاید دیگه این فرصت واسم پیش نیاد نشستم اول معرفی کرد گفت من مهرناز هستم این خواهرمه آیدا اینم دوستمه نگار ایدا گفت اول من رفتم اول دستش رو بوسیدم بعد کفشش رو در اوردم یه جوراب مچی سفید پوشیده بود که یهزره سیاه شده بود معلوم بود از هیکلش که ورزشکار هست شروع کردم به بوکردن خیلی بوی خوبی میداد بعد بوسیدم از انگشت تا ساق گفت نمیخوای شروع کنی من اولین لیس زندگیم رو زدم اینقدر لیسیدم کع کامل سفید شد دیدم ایدا کفشای نگار رو بیرون اورد گفت اینم بخور دیدم نگار جوراب خاکستری پوشیده مال اون خیلی بو نمیداد اما لذت خوردنش زیاد بود اولین لیس رو که زدم قلقلکش گرفت اما بعد عادت کرد
واما بهترین پای دنیا پای مهرناز پاشو خودم ازکفش بیرون کشیدم دیدم یه جوراب مچی ساق کوتاه مشکی که از عرق داشت برق میزد اما بوش عالی بود نگار گفت خفه میشه ها اما مهرناز گفت خودش گفته جورابی که خیلی وقته پاته میخوام من شروع کردم به لیسیدن جورابش خیلی خوب بود اما وقتی تموم شد دیدم ایدا و نگار یه شلاق دستشون هست و یکی هم به مهرناز دادن گفتن حالا نوبت ما هست نگار گفت لباست رو در بیارمنم در اوردم گفتن بخاب و دست و پام رو بستن شروع کردن به زدن اول نگار و مهرناز زدن به کمرم فک کنم یه ۴۰ تایی بعد ایدا کفت من اینجوری نمیخام گفت کف پاتو بده بالا منم دادم اونم شروع کرد به فلک کردن من اونم یه ۳۰ تایی زد بعد بقیه پولو ریختم به حسابش و رفتم اون روز یکی از بهترین روزای عمرم بود

نوشته: امیر۲۳


👍 3
👎 9
22401 👁️


     
برای نظر دادن وارد شوید یا ثبت نام کنید

904287
2022-11-26 16:31:28 +0330 +0330

۱ تومن بده نکنیمت 😀

1 ❤️

904288
2022-11-26 17:23:54 +0330 +0330

منم فلک دوست دارم بشم و کفپاشونو بلیسم اما دخترا بدشون میاد

0 ❤️


نظرات جدید داستان‌ها